معرفی اساتید کشور : دكتر زيباكلام
معرفی اساتید کشور : دكتر زيباكلام
زندگينامه دكتر زيباكلام:
به نقل از اینپا صادق زيباكلام درسال 1327 درمحله بازارچه آب منگول تهران متولدشد.خودش مي گويد كه پدرم مال محله خاني آباد و مادرم مال محله بازارچه نايب السلطنه خيابان ري بودندومن دركوچه ي معروف به ((دعانويس ها))،وسط بازارچه آب منگول ،درجنوب خيابان ري متولدشدم.
خانواده مادري ا ش مالك وزمين داربودنداماخانواده ي پدري اش ازطبقه متوسط وبازرگان بودند.جدپدري اش روحاني بوددربازارتهران .نام وي علي زيباكلام بودامادربازارتهران به نام ((آشيخ علي مركب ساز))شناخته ميشداوازمعدود روحانيوني بودكه اعتقاد داشت روحانيون بايدازخود،كاروحرفه اي داشته باشندوازدرآمدهاي شرعي نظير سهم امام ارتزاق نكنند.به همين جهت اويك كارگاه كوچك مركب سازي دربازار تهران داشت ومحصولاتش به نام ((مركب شيخ)) فروخته ميشدند. علي رغم اين طرزتفكر،دكترزيباكلام ميگويدكه جدش ازروحانيون مشروعه خواه بوده است وازشيخ فضل الله نوري حمايت ميكرده است.آشيخ علي دوهمسراختيارميكند،ازهمسردومش فرزندي نداشته ،اماازهمسراولش داراي سه پسرويك دختربوده. پدردكتر،پسردوم آشيخ بود،آشيخ علي قبل ازتولد زيباكلام دراثرتيفوس فوت ميشود.دوپسروي به دنبال تجارت ميروند.پدردكتراماجداي ازفعاليت تجاري بابرادرانش،روي به فعاليتهاي سياسي مي آورد.خوددكترمعتقداست كه فضاي به شدت سياسي دهه 1320،دليل اصلي سياسي شدن پدرش بوده است.اوطرفدار مصدق بوداماازلحاظ تشكيلاتي در((حزب زحمتكشان))به رهبري دكترمظفربقايي فعاليت ميكرد.مسووليت اصلي وي درحزب ،همكاري درانتشارروزنامه ((شاهد))ارگان حزب زحمتكشان بود.جداي ازپدر،جدمادري وي آميرزاباقركه ازمعتمدين بازارچه نايب السلطنه بود،به علاوه دايي بزرگ وي به نام جوادصوفباف ،ازطرفداران مصدق وجبهه ملي بودند.شوهرعمه دكتر،حسن تجويدي هم ازطرفداران حزب بوده است.بعدازكودتاي 28 مرداد،پدردكتر به فعاليت هايش درجبهه ملي،بالاخص سازماندهي تظاهرات 30 تيرسال 1331به طرفداري ازدكترمصدق ،متواري ميشود.طرفداران شعبان جعفري(شعبان بي مخ)به همراه سايرطرفداران شاه درجريان وقايع 28مرداد،مغازه پدردكتردرميداقزوين تهران راغارت ميكنند.
زيباكلام ميگويد:
ازنخستين خاطرات دوران كودكي ام اين است كه به همراه مادرم به محلي كه پدرم درآن مخفي شده بود،ميرفتم.خانه اي بودمتعلق به يكي ازبستگان مادرم كه پدردرزيرزمين آن مخفي بود.من درآن موقع نميدانستم كه پدرم فراري ومخفي است ودرعالم بچگي متحيروسرگردان بودم كه چراپدرم به خانه خودمان نمي آيدوچرادرزيرزميني درتاريكي زندگي ميكند.خيلي هم ميترسيدم ومادرم هرشب به من ميگفت كه به هيچ كس نبايدبگويي كه پدرت راديده اي .هركس دم درخانه مان آمدبگوكه پدرم رانديده ام،چندماهي است كه خانه نيست.چندماه بعدازكودتا وبه كمك يكي دونفرازبستگان مادرم كه بادربارحشرونشري داشتند،پدرازمخفيگاه خارج ميشود امابه وي توصيه ميكنندكه نه به محل كسب وكارش برودونه به منزلش ،پدريكي دوسال به آبادان ميرفته وكاميونهاي اسقاطي شركت نفت راازطريق مناقصه خريداري ميكرده وآنهاراپس ازاوراق نمودن به تهران ميفرستاده .پس ازآنكه آب هاكاملاازآسياب مي افتاد،پدربه تهران بازميگرددومغازه جديدي درخيابان قزوين كه مركزفروش لوازم كاميون درشهر ري بوده ،خريداري ميكنند.
زيباكلام معتقداست كه پدرش به لحاظ تجاري واقتصادي از هوش واستعداد بسيار بالايي برخورداربوده است.اوبه سرعت ازنظرمالي پيشرفت ميكندوواردكننده لوازم كاميون ميشود.زيباكلام ميگويد((تجربه تلخ دوره مصدق وشكست نيروهاي ملي پس ازكودتا تاثيربدي برروي پدرم گذاشت.مشخصاسه جنبه اززندگي پدرراميتوان بازتاب شكست نهضت ملي دانست:روي آوردن به عرفان ومثنوي ،پيشرفت تجاري وتلاش بسياربراي دورنگه داشتن زيباكلام جوان ازسياست.اوآنقدرنسبت به فعاليتهاي سياسي نااميدوبدبين شده بودكه حتي پس ازآنكه زيباكلام دركنكوردانشگاه درسال 1345 پذيرفته شد،پدرش باتحصيل اودرايران مخالفت كرده واورابراي ادامه تحصيل روانه اتريش ميكند.
زيباكلام ميگويد:
اگرچه بعدازكودتاپدرم ازسياست خيلي سرخورده شدوهمواره نگران بودكه مبادامن به سمت سياست كشيده شوم،اماقسمت اين بودكه علي رغم پرهيزواكراه وممانعت وي،من به سوي مسايل سياسي كشانده شوم.محيط خانوادگي مابه شدت سياسي بود.پدربزرگم،دايي ام،شوهرعمه ام،پسرعمه هايم وبسياري ديگرازمنسوبين ماسياسي بودند.درهرديدارخانوادگي كه داشتيم ،همواره بحثهاي سياسي مطرح بود.من خيلي كوچك بودم كه بانام هاي شاه،مصدق،بقايي،خنجي،خليل ملكي،خسروروزبه،دكترفاطمي،عبدالكريم قاسم و...آشناشدم بدون آنكه به درستي بدانم كه اين هاكه بودند.دبيرستان كه ميرفتم بانامهاي بيشتري آشناشدم:اوين ،قزل قلعه،تيموربختيار،مسجدهدايت،آيت الله طالقاني ،علي اميني ،سرلشكرقرني،جبهه ي ملي ،حزب توده،بازار،اعلاميه و...
بعدازكودتاي 28مردادوبازگشت به زندگي عادي،خانواده ي زيباكلام ازخيابان ((ري))به خيابان ((مخصوص))نقل مكان ميكنند.اوپنج سال نخست ابتدايي رابه دبستان غزالي درخيابان سيناوسال آخردبستان رابه دبستان دكترقاسم زاده درخيابان ((غفاري ))ميرود.بابهترشدن وضع مالي شان،پدرش منزل بزرگي رادرنياوران خريداري كرده وبه شميران ميروند.وپدر،اورادردبيرستان رهنمادرخيابان قيطريه ثبت نام ميكتد.پدرش اوراصبح هابه دبيرستان ميرسانيدوظهرها هم براي ناهاربه تجارتخانه ي پدردرخيابان دروازه قزوين ميرفت.درآن سالهاكلاسهاي دبيرستان از8صبح بودتا 4بعدازظهروهنگام ظهركلاسهابه مدت 2 ساعت تعطيل ميشدوعصرهانيزخودش به منزل بازميگشت،زيباكلام ميگويد:
براي ناهارمعمولابه رستوراني درچهارراه معزالسلطان ميرفتيم واكثرمواقع هم برخي ازهمكاران پدرم همراهمان بودند.خيلي وقتهادرحين راه رفتن يابه هنگام صرف ناهار،به واسطه ي اتفاقي كه درمملكت ياخارج ازآن افتاده بوددوستان پدرم بحث وگفتگوي سياسي ميكردند.پدرم چندان درگفتگو هاشركت نميكرد.بعضي وقتهاكه صحبتهاخيلي داغ وحساس ميشد،پدرم به من نگاهي مي انداخت وميگفت:اگرغذايت راخورده اي برو!گاهي اوقات من خيلي دوست داشتم به حرفهايشان گوش بدهم،اماحرف پدرم برايم حجت بود.اگرغذايم راخورده بودم بلافاصله خداحافظي كرده وميرفتم واگرغذايم هنوزتمام نشده بود،سعي ميكردم سريع تربخورم وبروم.البته من سعي ميكردم جوري وانمودكنم كه اصلامتوجه حرفهاي آنها نيستم وچندان علاقه اي هم به شنيدن آن حرفهاندارم.
فاصله دروازه قزوين كه نزديك مغازه پدرم بودتاچهارراه معزالسلطان راپياده ميرفتيم ومن عقب ترازآنان مي آمدم.وانمودميكردم كه حواسم به آنهانيست درحاليكه سراپاگوش بودم.سرميزغذانيزمعمولاكتاب يادفترچه ي درسي ام رابازميكردم كه مثلادرحال درس خواندن هستم وگوشم به حرفهاي آنها نيست درحاليكه به شدت به بحثها وگفتگوهاي آنهاگوش ميكردم.يكي ازهمكاران پدرم حسين نايب حسيني بود،ازفعالين جبهه ملي وازدوستان نزديك تختي.ديگري محمودجميا ن بودكه اوهم طرفداردكترمصدق ،امامذهبي بود.سومي محمدبرازنده پي بودكه فوق العاده مذهبي وبه شدت طرفدارامام خميني بود.صاحب رستوران حاج ماشا الله بهشتي ،فردي مذهبي ومصدقي بود.به استثنايكي_ دونفر،جملگي دوستان پدرم مذهبي وطرفدارمصدق بودند.يكي ازآن استثنايات ،عباس پازوكي بود.اونيزدرگذشته باپدرم درجبهه ملي بودامابعدها به رژيم شاه نزديك شده بود.دايي بزرگم،سيدجوادصوفباف نيزعلي رغم آنكه درابتداطرفدارمصدق بود،امابعدهاواردارتش شدودرتشكيلات امنيتي ارتش ،به نام ((ركن2))سمت مهمي پيداكرد.
ازاواسط دوران دبيرستان ،زندگي زيباكلام تحول مهمي پيداميكند.ميرزاباقر،پدربزرگش دچارسرطان ميشودوبعدازچندماه فوت ميشود.اوتصميم ميگيردبه خاطرشرايط مادربزرگ ودايي اولش كه شش ماه ازاوبزرگتربودباآنهازندگي كند.اواخرهفته به منزل خودشان درنياوران ميرفت ومابقي هفته رابامادربزرگ ودايي اش ميگذراند.خودش ميگويد اين وضعيت جديدخيلي برايم جالب بودچون احساس بزرگي ميكردم،فكرميكردم كه به واسطه تنهايي مادربزرگ ودايي ام كه باهم همبازي بوديم ،باحضورخودم درآن خانه ،كارمثبتي انجام ميدهم. اماعلت اصلي اين احساس بزرگي ،آن بودكه زندگي نزدمادربزرگم به من يك جوراحساس استقلال مي بخشيد.
پس ازاخذديپلم درسال 1345،خانواده اش اورابه اتريش ميفرستند.دليل انتخاب اتريش هم،حضوربرخي ازاقوامشان دراتريش بود.پدرزيباكلام دل خوش بودكه بااعزام اوبه اتريش ،توانسته است فرزندش راازدرگيريهاي سياسي دانشگاه تهران دورنگه دارد.غافل ازاينكه اورابه جايي ميفرستدكه يكي ازفعالترين كانونهاي مبارزات دانشجويي عليه رژيم شاه بود.آن چه پدرنميدانست آن بودكه بستگانش درشهرگراتس اتريش نه تنهاازرهبران جنبش دانشجويي دراروپابه حساب مي آمدند،بلكه برخي ازآنان درزمره ي رهبران فكري جريانات سياسي خارج ازكشوربودند.خودزيباكلام دراين باره ميگويد:
يكي ازبستگانم به نام بهرام ثريا،كتاب((اصول مقدماتي فلسفه))جرج پليتسرراكه نظريه پردازي ماركسيست بودوغلامعلي فروتن ازاعضاي حزب توده آن رابه فارسي ترجمه كرده بود،به من درس ميدادوكيومرث زرشناس كه ازرهبران حزب توده بود((فلسفه ماركسيسم))،واحمدساعي كه ازرهبران جبهه ملي بود((تاريخ جنبش ملي ايران))وغلامعلي عاطفي ((نظريات خليل ملكي))رابه من تعليم ميدادند.
اين آموزشهابه ويژه آشنايي باماركسيسم،درذهن وفكرصادق جوان ،طوفاني به راه انداختند.آشنايي بامسايل سياسي تاريخ معاصرايران،بالاطبع برايش خيلي مطبوع بودامانظريات ماركسيستي براي اوكه درخانواده اي مذهبي بزرگ شده بودوخودش نيزتمايلات مذهبي داشت،اشكالات وتناقضات فكري عميقي به دنبال آورد.خودش ميگويد:
آموزش هاي ماركسيستي كم وبيش تمام اعتقادات ديني ام رابه بن بست مواجه ساخت.هيچ پاسخي براي آن آراوانديشه هانداشتم .براي حل اين مشكل دوراه نيزبيشترپيش رونداشتم:يابايدجلوي آشنايي بيشترم با ماركسيست راميگرفتم وياآنكه تسليم آن نظريات ميشدم .هردوراه غيرممكن بود.انتخاب راه اول برايم اينگونه بودكه مي خواهم ازحقيقت فراركنم .راه دوم ،يعني تسليم ماركسيست شدن هم برايم خيلي تلخ بودچون نمي خواستم يانمي توانستم معتقدات ديني ام راازدست بدهم.
اوازآن دوران به عنوان يكي ازسخت ترين دوران زندگي اش يادميكندومي گويد:
همه ي وجودم شك شده بود،مطالعات ديني ام آنقدركم وسطحي بودكه حتي براي كوچكترين مباحث ماركسيستي هم پاسخي نداشتم ودرمانده شده بودم.براي مدتي نمازخواندن راهم كنارگذاشتم چون احساس ميكردم نميتوانم چون اعتقادنداشتم .من هم ميبايستي مانندسايردانشجوياني كه درگراتس بودندوماركسيست شده بودند،ماركسيست ميشدم.همه آنهاهم علي القاعده روزي كه ازايران آمده بودنداعتقادات مذهبي داشتندوبه تدريج آن اعتقادات رارها كرده وماركسيست شده بودند.امامشكل من آن بودكه يك جوراحساس عاطفي ياقلبي بامذهب داشتم .درآن دوران سرگشتگي وترديد،باچنددانشجوي عرب سوري ومصري آشناشدم.يك روزدركتابخانه دانشگاه هنگام اذان مغرب ديدم كه يكي ازدانشجويان برخاست ودرگوشه اي سجاده انداخت وشروع به خواندن نمازكرد.بي اختياربلندشدم وبه طرفش رفتم.ازنگه داشتن دستهايش به سينه فهميدم كه سني است.
بعدازنمازبه اوسلام كردم وبي اختياربه زبان آلماني گفتم كه من ميخواهم نماز بخوانم.رفتم وضوگرفتموبرروي سجاده ي اونمازخواندم.نميدانم چه شده بودكه هنگام نماز،بي اختياروبه پهناي صورت ميگريستم.به نظرم همه ي آن دردها،ترديدهاوسرگشتگي هاكه درطول آن چندماه فلجم كرده بود،مبدل به بغض شديدشده بود.آن دانشجوپرسيدچراناراحتي وگريه ميكني ؟بي اختيارگفتم دلم براي خداخيلي تنگ شده ،وبيشترگريستم.اودست مراگرفت وبه منزلش برد.همسراوهم عرب بودوباهم درگراتس درس مي خواندند.همسرش پزشكي ميخواندوخودش رشته ي مهندسي.
امادوستي زيباكلام بادانشجويان عرب مسلمان به جايي نمي رسد.اودرآن سالهاشيفته ومريد((جمال عبدالناصر))رهبرمصربوددرحاليكه ((اخوان المسلمين))دشمنان قسم خورده ناصربودند.دوستان عرب زيباكلام ،ازطرفداران اخوان المسلمين بودندوبه تدريج كه زيباكلام به افكارسياسي آنهاپي برد،فاصله اش ازآنهابيشترميشد.
اقامت زيباكلام دراتريش هشت ماه بيشتربه طول نمي انجامد.درخردادماه سال 46 پدرش به وي مينويسدكه همكارارمني اش به نام ((توماسيون))،كه مكاتبات خارجي پدرش راانجام ميداده است ،به دليل سكته ي قلبي فوت شده است.درازاوميخواهدكه براي كمك به وي براي اداره ي امورتجارتخانه به تهران بازگردد.درحاليكه اوعازم بازگشت بوده پدرش مجددابه اومينويسدكه چون كاراصلي اش انجام مكاتبات به زبان انگليسي است بهتراست اوقبل ازبازگشتبه ايران ،چندماهي رابه انگلستان برودوپس ازفراگيري زبان انگليسي به ايران برگردد.اونيزاطاعت امرپدرنموده وازاتريش به انگلستان ميرودوسرگرم آموختن زبان انگليسي ميشود.پس ازيك ماه كه پدربه تدريج ازشوك ازدست دادن دستيارش بيرون مي آيد،متوجه ميشودكه درست نيست صادق به ايران بازگردد.كارترجمه راخيلي هاي ديگرنيزميتوانندانجام دهند.به اومينويسدكه مسيله بازگشتش به ايران منتفي است .اگربخواهدميتواندبه اتريش برودواگرنه،درهمان انگلستان ادامه تحصيل بدهدوزيباكلام دومي رابرمي گزيند.
كوله بارتجربيات هشت ماهه درجنبش دانشجويي درگراتس اتريش،تجربيات پرباري براي زيباكلام جوان دربرداشت.بااينكه اودرآن ايام 18_19سال بيشترنداشت ،امابه سرعت مبدل به يكي ازاعضاي فعال وموثرجنبش دانشجويي درلندن شد.خودش ميگويد:
زندگي من درآن مقطع بعه دو بخش تقسيم ميشد:درس ومبارزات سياسي.
ازنظرفكري، اگرچه اوچپ بودوبافعالان چپ وماركسيست در((اتحاديه ي دانشجويي لندن))وابسته به كنفدراسيون سري جداداشت،اما رگه هايي ازتمايلات مذهبي هم دروي به چشم ميخورد.آن تعلقات مذهبي سبب ميشودتابه همراه يكي_دوتن ديگرازدانشجويان مذهبي ايراني دركالج نوودو شماري ازدانشجويان مسلمان غيرايراني آن كالج ،يك انجمن اسلامي تاسيس كند.خودش ميگويد:
جداي ازاعتقادات مذهبي ام ،انجمن اسلامي وسيله اي بودبراي تبليغ سياسي عليه رژيم شاه.
به علاوه اوموفق ميشودشماري ازدانشجويان هم دوره اش درآن كالج رانيزبه كنفدراسيون بكشاند.البته محيط دانشجويي لندن نيزازبسياري ازجهات باگراتس ،تفاوت داشت.درگراتس فعاليت دانشجويي درقالب كنفدراسيون براي بسياري ازدانشجويان ايراني يك قاعده ي كلي بود.امادرلندن ،برعكس،فعاليت سياسي درجنبش دانشجويي عليه رژيم شاه ،بيشتريك استثنابود.به علاوه فعالان دانشجويي درلندن ،آن گرايشات فكري سفت وسخت همتايان خوددرگراتس رانداشتند.
بعدازطي دوره دوساله كالج ،اوبه پلي تكنيك شهرهدرزفيلددرشمال انگلستان ميرودوواردرشته مهندسي شيمي ميشود.دوران دانشجويي اودرشهرهدرزفيلدخيلي ساكت وآرام سپري ميشود.علت اصلي اين آرامش عدم حضوردانشجويان ايراني درآن شهربود.درمجموع درآن پلي تكنيك ،بيشترازسه ياچهاردانشجوي ايراني حضورنداشتندكه سه نفرازآنان ،بورسيه ي نيروي دريايي بودندوچهارمي نيزدل ودماغ زيادي براي كارهاي سياسي نداشت.
درتابستان سال 1348،پدرزيباكلام براي ديدن فرزندش به لندن مي آيد،وزيباكلام ،پدررامجاب ميكندكه برادركوچكترش، سعيد رانيزبراي تحصيل به انگلستان بفرستد.پدراونيزپس ازبازگشت به ايران تن به اين كارميدهد.اوبرادركوچكترش رادركالجي درشهرمنچستركه نزديك هدرزفيلداست،ثبت نام مينمايد.به واسطه اقامت برادردرمنچستر،اواكثراوقات تعطيلات آخرهفته راپيش برادرميرود.در منچستر،شماري ازدانشجويان ايراني يك محفل قرآني داشتندوهفته اي يك شب ،ساعاتي رابه تلاوت قرآن وتفسيرآن سپري ميكردند.سعيدبه سرعت جذب وجلب اين حلقه ميشود.صادق ميگويد:
من نيزباآنان آشنابودم وهرازگاهي به جلسات شان ميرفتم وتلاش زيادي هم ميكردم تاآنان راواردمسايل سياسي كنم وارتباطي ميان آنان وكنفدراسيون برقرارنمايم امابه جايي نرسيدم.
كم شدن چشمگيرفعاليتهاي سياسي سبب ميشودكه زيباكلام دردرس پيشرفت نمايد.اوبه بالاترين رتبه ازپلي تكنيك هدرزفيلددررشته مهندسي شيمي ،فارغ التحصيل ميشودوبراي كارشناسي ارشدوارددانشگاه برادفوردانگلستان ميشود.محيط برادفوردباهدرزفيلدخيلي متفاوت بودوبه علاوه ،شماردانشجويان ايراني هم درآنجاقابل توجه بود.ازهمان زمان شروع تحصيل درآن دانشگاه،اودوباره فعاليتهاي سياسي راازسرميگيرد.درآنجابادانشجوي ديگري به نام ((ناصرپرهيزكار))آشنا ميشودوآنهابه همراه يكديگرشروع به فعاليتهاي سياسي ميكنند.پرهيزكاربه مراتب اززيباكلام مذهبي تربودوچندان هم تمايلي براي همكاري باكنفدراسيون كه رهبري آندردست ماركسيستهابودنداشت.به علاوه تمايل فكري پرهيزكار،درسالهاي اطراف 1350،بيشتربه سمت مرحوم دكترعلي شريعتي وسازمان مجاهدين خلق بود.آنهاباهم واردانجمن اسلامي دانشگاه برادفوردشدندوبه كمك شمارديگري ازدانشجويان ايراني موفق ميشوندتارهبري انجمن رادردست گيرند.پرهيزكاريك رشته جلسات اسلام شناسي براي دانشجويان ايراني برگزارميكند.نقش اوبيشترآشناساختن دانشجويان بااسلام راديكال بودونقش زيباكلام عمدتاكشاندن دانشجويان به مبارزه عليه رژيم شاه .علي رغم گرايشات مختلف زيباكلام وپرهيزكار،پيونددوستي عميقي ميان آنهاايجادميشود.شمارانبوه دانشجويان ايراني دربرادفوردكه بالغ بريكصدتن بودند،فرصت مناسبي براي آنان به وجودمي آورد به نحوي كه به تدريج شهربرادفوردتبديل كانون اصلي مبارزه عليه رژيم شاه درانگلستان ميشود.ضمن آنكه به تدريج اسلام راديكال ،چهره ي غالب مبارزه رابه خوداختصاص ميدهد.شهرتي كه برادفوردبه هم ميزندباعث ميشودتاساواك برخي ازعناصرخودرادرپوشش دانشجوبه آن شهراعزام نمايد.
پرهيزكاروزيباكلام ،جداي ازتمايلات فكري متفاوتشان،درنحوه ي كارهاي تشكيلاتي نيزبسياربايكديگرمتفاوت بودند.پرهيزكاربسيارمنضبط وتوداربودوبه ندرت به افرادنزديك ميشد.برعكس، زيباكلام بسياربازوصميمي وباهمه نزديك بود.همين امرباعث شدتاعوامل ساواك نه تنهابتواننداورابه راحتي شناسايي كنندبلكه بانزديك شدن به اوبه بسياري ازمسايل مخفي وتشكيلاتي نيزپي ببرند.حاصل كارمعلوم بود:خردادماه سال 1353كه اوبراي ديداربستگانش به ايران مي آيد،دستگيرميشود.حجم اطلاعات ساواك درباره ي اوبيش ازحدتصوربود.تقريباهيچ جنبه اي اززندگي زيباكلام نبودكه ساواك راجع به آن اطلاعات دقيق وگسترده اي نداشته باشد.خودزيباكلام ميگويد:
دليلي براي شكنجه كردن من وجودنداشت چون ساواك معمولابراي گرفتن اطلاعات شكنجه ميكردوآنان ازسيرتاپيازمن خبرداشتند.بااين حال من خيلي شكنجه شدم زيراساواك فهميده بودكه جبهه ملي سوم _كه يك گروه طرفدارمبارزه مسلحانه بودومركزآن دربيروت قرارداشت _باايران ارتباطي دارد،وساواك به دنبال به دست اوردن ردپايي ازمرتبطان اين جبهه درايران بود.آنان تصورميكردندكه من رابط هستم واساسابراي برقراري ارتباط به ايران آمده ام.اين سوظن به اين دليل بودكه ما،برخي ازنشريات واعلاميه هاي آنان رادربرادفوردتكثيركرده بوديم وبراي كشورهاي ديگراروپايي فرستاده بوديم.اماشخص رابط باجبهه ملي سوم ،دربرادفوردواساسادركل انگلستان ،پرهيزكاربودوآن راحتي ازمن هم پنهان كرده بود.به دليل وضعيت من دربرادفوردواين كه من عملا گرداننده ي اصلي بودم ،ساواك تصورميكردكه من رابط هستم،بنابراين ازمن اطلاعاتي راجع به جبهه ي ملي سوم ورابطان آن ميخواستندكه من هيچ چيزدراين باره نميدانستم .بازجويان من باورنميكردندوحسابي مراميزدند.امابالاخره متوجه شدندكه واقعاممكن است من اطلاعاتي نداشته باشم وپرهيزكارياديگري فردمرتبط باجبهه ي ملي سوم بوده باشدومامورين آنهادربرادفوردنتوانسته باشندآنهاراشناسايي كنند.
زيباكلام دردادگاه نظامي به جرم اقدام عليه امنبت ملي به سه سال زندان محكوم ميشودوگرچه به دليل شهرتش دردانشگاه برادفوردونيزبه سبب ارتباط نزديكش با دانشجويان فعال انگليسي ،اعراب وبالاخص فلسطيني ها،فعاليت هاي زياي براي آزادي وي ازسوي دانشگاه وسازمان عفوبين الملل صورت ميگيرد،امارژيم حاضرنميشوددربرابراين اقدامات تسليم گرددزيرااين راعقب نشيني مي دانست.
اسنادوزارت خارجه انگلستان كه پس از30 سال انتشاريافته ،به وضوح صحت اين مدعارانشان ميدهد.زيباكلام سرانجام درشهريور1355،پس ازدوسال واندي ،اززندان آزادشد.خودش ميگويد:((من جز اولين كساني بودم كه درسال 1355 ،رايحه ي خوش سياست حقوق بشرجيمي كارتر،رييس جمهوروقت آمريكا،به مشامشان خوردواززندان آزادشدند)).ازآنجاكه زيباكلام هنگام دستگيري درسال 1353 ،دانشجوي دوره ي دكتراي مهندسي شيمي بود،پس ازآزادي تلاش كردتابراي ادامه ي تحصيل به انگلستان بازگرددامامقامات امنيتي كشورباخروج وي ازكشورمخالفت كردند.بااين حال به وي اجازه داده شدتادرداخل كشوراستخدام شود.اونيزبه عنوان مربي دردانشكده ي فني دانشگاه تهران استخدام شد.درهمان سال اودرامتحان ورودي دوره ي فوق ليسانس مديريت وبرنامه ريزي(mba)دانشگاه هارواردآمريكاكه درسازمان مديريت صنعتي درتهران برگزارميشد،پذيرفته شدوهمزمان باكاردردانشگاه تهران ،آن دوره راپشت سرگذارد.
بانزديك شدن به دوران انقلاب ،اونيزبه مبارزات مردمي پيوست.مدتي درسازمان ملي دانشگاه فعال بودوسپس به كمك برخي ازاساتيدمسلمان دانشگاه هاي تهران ،((جامعه ي اسلامي دانشگاهيان))راپايه گذاري نمود.پس ازانقلاب ،سمتهاي مختلفي راعهده دارشد.رياست دانشكده ي پرستاري دانشگاه تهران،نماينده ي نخست وزير(مرحوم مهندس بازرگان)دركردستان،رييس دانشگاه علوم وفنون،مديركل روابط بين المللي وروابط عمومي دانشگاه تهران ،عضوشوراي ستادهماهنگي بهداشت امورجنگي دانشگاه تهران (وابسته به جهاددانشگاهي دانشگاه تهران درزمان جنگ)،عضوشوراي سرپرستي ومسوول بازرسي بنيادامورجنگ زدگان ،ونمايندگي جهاددانشگاهي دانشگاه تهران درشوراهاي تعارض استان تهران ازجمله ي اين سمتها بودند.اودرسال 1363 براي ادامه تحصيلات به انگلستان بازگشت امابه جاي تحصيلات دررشته ي مهندسي شيمي ،روي به علوم انساني آورد.خودش ميگويد:((تجربه ي زندان وآشنايي بافعالان ورهبران سياسي ،به علاوه ي انقلاب ،سبب شدتااحساس كنم كه ديگرميل ورغبتي به تحصيل دررشته ي مهندسي ندارم)).اودرسال 1363 وارددانشكده ي صلح شناسي دانشگاه برادفوردشدوپس ازگذراندن دوره ي فوق ليسانس صلح شناسي ،وارد دوره ي دكتري گرديد.تزدكتري وي درباره ي ((انقلاب اسلامي ايران))است.
زيباكلام دراواسط سال 1369به ايران بازگشت وپس ازنزديك به دوسال ،واردگروه علوم سياسي دانشكده ي حقوق وعلوم سياسي دانشگاه تهران شد.ظرف قريب به 15 سال گذشته كه اودردانشكده ي حقوق وعلوم سياسي به تدريس مشغول بوده ،بيش از12 اثرازاومنتشرشده است.چهاركتاب وي كتب درسي هستندوبقيه ،مجموعه هايي ازمقالات وي راشامل ميشوند.((مقدمه اي برانقلاب اسلامي))،((ماچگونه ماشديم))،((سنت ومدرنيته))،((تاريخ تحولات سياسي واجتماعي ايران ،1322_1320))چهاركتاب درسي وي هستند.
كتابهاي ((عكسهاي يادگاري باجامعه ي مدني))،((هاشمي رفسنجاني ودوم خرداد))،((گفتن يانگفتن))،((دانشگاه وانقلاب))،((وداع بادوم خرداد))،((انديشه ي سياسي شريعتي))، ((گفتگويابرخوردتمدنها:بررسي انديشه ي هانتينگتون،محمدخاتمي واسامه بن لادن))،آثارديگرزيباكلام هستندكه عمدتاازيادداشتها،مقالات ومصاحبه هاي وي فراهم آمده اند.
خودش معتقداست تمامي اين كتاب هارامديون زحمت وتلاش هاي خانم((فرشته))اتفاق است.زيباكلام به جزآثارفوق ،دوكتاب ديگررانيززيرچاپ دارد((پنج گفتارپيرامون انديشه ي سياسي:افلاطون،هابز،لاك،ميل وماركس))و((مجموعه ي گفتگوباآيت الله هاشمي رفسنجاني))كه حاصل پنج سال گفتگوهاي وي وخانم اتفاق بااين آيت الله است.برخي ازدانشجويان وي كه بخشهايي ازكتاب اخيرراخوانده اند،معتقدندكه اين كتاب به دليل صراحت وبي پرده بودن گفتگوهاي آن درخصوص برخي ازمسايل عمده ي انقلاب وبالاخص سال هاي اخير،بي نظيراست.
منبع : سایت دکتر زیبا کلام