نظريه هاي روابط بين المللی و همکاري بين المللينظريه هاي موجود در رشته روابط بين الملل هر کدام با توجه به عوامل مورد توجه و تأکيد و نوع هستي شناسي و معرفت شناسي خود نگاه متفاوتي به مسائل و موضوعات بين المللي دارند. در اين نوشتار تلاش مي شود اين نگاه هاي متفاوت نظري به موضوع همکاري بين المللي مورد بحث و بررسي قرار گيرد. بحث را با پرداختن به مکتب ليبراليسم و سپس زيرشاخه هاي فرعي آن آغاز مي کنيم. در ادامه مکتب رئاليسم و زيرشاخه هاي آن مورد توجه قرار مي گيرند. پس از آن مکتب انگليسي، مارکسيسم، نظريه انتقادي، فمنيسم، سازه انگاري، و پست مدرنيسم مورد بررسي قرار مي گيرند تا نگاه اين نظريات به موضوع همکاري هاي بين المللي مشخص شود. در نهايت از مباحث مطرح شده جمع بندي صورت مي گيرد.=====================
- مقدمه:
جهان انتزاعي نظريه ها و جهان عيني سياست داراي روابط تنگاتنگي با هم هستند. ما به نظريه هايي نياز داريم تا بتوانيم از اطلاعاتي كه هر روزه ما را آماج خود قرار مي‌دهند، معنا استخراج كنيم. حتي سياستمداراني كه رابطه خوبي با نظريه ها ندارند ناچارند كه به ايده‌هاي خود درباره اين كه روند فعاليت جهان عيني چگونه است اعتماد كنند، تا بتوانند تصميمي منطقي و اصولي اتخاذ نمايند. اگر اصول سازمان‌يافته و بنيادي يك شخص ناقص باشد، تصميم‌گيري سياسي شايسته توسط وي بسيار سخت و بعيد به نظر مي رسد.
از اين رو شناخت نگاه نظريه هاي روابط بين الملل به موضوع همکاري بين المللي مي تواند به سياست مداران نوعي کمک فکري باشد. نظريه هاي موجود در رشته روابط بين الملل هر کدام با توجه به عوامل مورد توجه و تأکيد و نوع هستي شناسي و معرفت شناسي خود نگاه متفاوتي به مسائل و موضوعات بين المللي دارند. در اين نوشتار تلاش مي شود اين نگاه هاي متفاوت نظري به موضوع همکاري بين المللي مورد بحث و بررسي قرار گيرد. بحث را با پرداختن به مکتب ليبراليسم و سپس زيرشاخه هاي فرعي آن آغاز مي کنيم. در ادامه مکتب رئاليسم و زيرشاخه هاي آن مورد توجه قرار مي گيرند. پس از آن مکتب انگليسي، مارکسيسم، نظريه انتقادي، فمنيسم، سازه انگاري، و پست مدرنيسم مورد بررسي قرار مي گيرند تا نگاه اين نظريات به موضوع همکاري هاي بين المللي مشخص شود. در نهايت از مباحث مطرح شده جمع بندي صورت مي گيرد.
 
2- ليبراليسم و همکاري بين المللي:
ليبراليسم در روابط بين الملل به عنوان يک مکتب فکري، ريشه در خوش‌بيني عصر روشنگري قرن هيجدهم، ليبراليسم اقتصادي قرن نوزدهم و ايده آليسم ويلسوني قرن بيستم دارد. به نظر ليبراليست ها، سياست عبارت است از هنر خوب حکومت کردن؛ يا حکومت خوب و سياست مدار خوب کسي است که عملکردش مطابق اخلاق و ارزش ‌هاي انساني باشد. ليبراليسم اعتقاد دارد که انسان ‌ها قابليت يادگيري داشته و تعليم ‌پذيرند و در نتيجه مي توانند رفتارهاي خود را تغيير دهند. پس آن ها بايد رفتار و عملکرد نابهنجار و غيراخلاقي خود را بر اساس موازين اخلاقي و انساني تغيير داده و رفتار بهنجار و اخلاقي را پيشه کنند.[1]
ليبراليست ها از مفروضه‌هاي مشترکي راجع به واقعيت و جهان سياست برخوردارند. به طور کلي، جهان‌بيني ليبراليست ها بر اعتقادات و مفروضه‌هاي زير استوار است:
1- سرشت و ذات بشر اساساً خوب يا نوع دوستانه است و بنابراين انسان‌ها قادر به کمک متقابل و همکاري هستند.
2- نگراني اساسي بشر براي رفاه، ترقي و پيشرفت را امکان ‌پذير مي سازد. يعني اين اصل روشنگري در مورد امکان رشد و توسعه تمدن مجدداً مورد تأييد و تصديق قرار مي گيرد.
3- رفتار بد انسان، محصول و معلول انسان شرور نيست، بلکه معلول نهادها و ترتيبات ساختاري بشر است که انسان ‌ها را تحريک مي کند تا خودپرستانه عمل کرده و به ديگران آسيب برسانند و بجنگند.
4- انسان اگر بر مبناي فطرت خوب و نوع ‌دوست خود عمل کند رفتاري همکاري ‌جويانه و صلح‌آميز خواهد داشت. به تبع آن، اگر انسان ‌ها و سياست مداران خودساخته و آموزش ديده در کشورها قدرت را به دست گيرند صلح و همکاري بين‌المللي تحقق خواهد يافت.
5- براي استقرار صلح و همکاري بين المللي بايد نهادها و ساختارهايي که انسان در آن از فطرت خود دور افتاده است و بر اساس آن رفتار و عمل نمي کند را اصلاح کرد. هم چنين براي اين که بشر و فرد بتواند بر مبناي فطرت خود عمل کند، فرآيندها و نظام‌ هاي تربيتي و اجتماعي بايد اصلاح شود.
6- کشورها نيز ذاتاً خودپرست و جنگ‌طلب نيستند، بلکه برعکس، همکاري‌جو و نوع دوست هستند و لذا قابليت اصلاح رفتارهاي نابهنجار خود را دارند.[2]
با اين كه همه نظريه هاي ليبراليستي به اين نكته اشاره دارند كه ايده همكاري در مقايسه با جنگ، گسترش بيشتري در نظام بين ‌الدولي داشته است، اما هر نظريه ليبرالي، يك دستورالعمل متفاوت براي ارتقا دادن همكاري ها در عرصه بين‌المللي ارائه مي دهد.
اولين لايه انديشه ليبرالي بيان كننده اين مسأله است كه وابستگي متقابل اقتصادي عاملي است كه دولت ها را به استفاده از زور عليه يک ديگر بي ‌ميل مي‌كند؛‌ زيرا جنگ، رفاه و سعادتِ هر كدام از طرف هاي درگير را مورد تهديد قرار مي‌دهد.
در لايه دوم انديشه ليبرالي كه توسط «وودرو ويلسون»[3] مطرح شد و پس از وي تداوم يافت، رواج و گسترش دموكراسي به عنوان عامل كليدي برقراري صلح جهاني معرفي مي شود و اين مسأله مبتني بر اين ادعا است که دولت هاي دموکرات، صلح طلب‌تر از دولت هاي اقتدارگرا هستند.
لايه سوم انديشه ليبرالي، اين بحث را عنوان مي‌كند كه نهادهاي بين‌المللي از جمله آژانس بين‌المللي انرژي و صندوق بين‌المللي پول مي‌ توانند به كاهش رفتار خود‌خواهانه دولت ها كمك كنند؛ خصوصاً اين كه اين نهادها دولت ها را به صرف نظر كردن از مزايا و منافع كوتاه مدت و فوري در قبال مزايا و منافع مهم تري كه در بلندمدت به وسيله همكاري متدوام قابل حصول است، تشويق مي ‌كنند.[4]
بر اين اساس، ليبراليسم در رشته بين‌الملل بر اين باور است که به علت سه جريان عمده در عرصه بين‌المللي، کشورها به سمت همکاري بيشتر گام بر مي‌دارند:
نخست، روند وابستگي متقابل ميان کشورها، به‌ ويژه در عرصه‌هاي اقتصادي و تجاري است که موجب شده کشورها به سبب همکاري با يکديگر فايده بيشتري ببرند و هم‌ زمان دريابند که هزينه منازعه افزايش يافته است.
دوم اين که وابستگي متقابل اقتصادي فزاينده موجب ظهور و ايجاد يک سلسله هنجارها، قواعد و نهادهاي بين‌المللي مي شود که براي ايجاد، تسهيل و همکاري ميان کشورها به ‌وجود مي‌آيند.
و سوم اين که جريان دموکراسي شدن بين‌المللي که طي آن حکومت ‌ها بيشتر دموکراتيک مي شوند، موجب کاهش منازعه و افزايش همکاري مي شود.[5]
در ادامه برخي از زيرشاخه هاي مکتب فکري ليبراليسم بررسي مي شوند:
 
1-2- رويکرد ارتباطات و همکاري بين المللي:
در روابط بين الملل، ارتباطات يکي از شرايط لازم براي همکاري است. گفته مي شود ارتباطات بين المللي به مذاکرات بين المللي، مذاکرات بين المللي به همکاري بين المللي، و همکاري بين المللي به همگرايي بين المللي مي انجامد. از آن جا که همگرايي مرحله نهايي فرآيند همکاري است، فرآيند ارتباطي بايد ذاتاً متضمن رابطه متقابل يا بازخوران بين واحدهاي تشکيل دهنده يک نظام بين المللي باشد.[6]
            رويکرد ارتباطات با وام گرفتن از ايده هاي ليبراليسم و بهره گيري از مفهوم ارتباطات، سه اثر مهم بر روابط بين الملل دارد:
اولاً رويکرد ارتباطات ديگر به قدرت به عنوان متغير اساسي در تبيين پديده هاي سياسي نمي نگرد. بلکه از اين منظر، جوهره سياست به وجود هماهنگي مطمئني بين تلاش ها و انتظارات انسان ها براي دست يابي به اهداف جامعه مي پردازد.
دوماً روي ماهيت تجربي مفاهيم تأکيد زيادي مي شود و سعي بر اين است تا تمام مفاهيم از طريق سنجش و نگاشت، عملياتي شوند. نظريه پردازان ارتباطات همه انواع ارتباطات را به طور برابر برجسته مي کنند و هر چه آن چه را آمار اجازه اندازه گيري بدهد اندازه مي گيرند. در همين زمينه، يکي از مزيت هاي کار «کارل دويچ» به عنوان نظريه پرداز اصلي رويکرد ارتباطات در روابط بين الملل، شاخص سازي براي همکاري بين المللي است. به عنوان مثال وي در کتاب «فرانسه، آلمان و اتحاد غرب» (1967) براي تعيين گستره و سطح همکاري به بررسي پنج دسته شواهد مي پردازد: مصاحبه هاي نخبگان، نظرسنجي هاي عمومي، تحليل محتواي مطبوعات، بررسي پيشنهادات مربوط به کنترل تسليحات، و «آمار انبوهه»[7] رفتارهاي بالفعل.[8]
سوماً رويکرد ارتباطات به هيچ يک از سطوح تحليل محدود نمي شود. به عنوان مثال، «کاب»[9] و «الدر»[10]  بر اساس رويکرد ارتباطات، مدلي را براي مطالعه همکاري بين المللي ارائه مي کنند. اين مدل ميان «عوامل زمينه اي»[11] مختلف از يک سو، و ايجاد مناسبت هاي رفتاري متقابل بين دو ملت (از طريق مبادلات و تعاملات آن ها) و آن گاه سطوح همکاري بين المللي از سوي ديگر پيوند برقرار مي کند. اين مدل در هر دو بافت جهاني و منطقه اي مورد آزمون تجربي قرار گرفته است.[12]
 
2-2- نظريه کارکردگرايي و همکاري بين المللي:
            کارکردگرايان اساساً روي ابعاد مشارکت آميز فعاليت هاي بين المللي تأکيد کرده و از ابعاد منازعه آميز آن طفره مي روند. آن ها بر اساس سياست همکاري و عقلانيت به جهان مي نگرند، نه بر اساس سياست منازعه و عقلانيت گريزي. آن ها اميدوارند با افزايش گسترده انواع سازمان هاي کاربردي، همکاري ميان ملت ها و دولت ها افزايش يابد.[13]
کارکردگرايي با نام «ديويد ميتراني»[14] در پيوند است. از ديد وي، ريشه هاي همکاري بين المللي در قلمروي وابستگي متقابل کارکردي جستجو مي شود. ميتراني بر اجتناب ناپذير بودن همکاري ميان دولت ها به علت مشکلات فني فراوان و عدم توانايي سياستمداران براي حل آن ها تأکيد دارد.[15]
فرض او بر اين است که سياست و اقتصاد را مي توان از هم جدا کرد. از اين منظر، آن چه به اقتصاد و حيات اجتماعي مربوط مي شود در عرصه «سياست پايين و ملايم»[16]  قرار مي گيرد و امکان همکاري در آن راحت تر است. دولت ها وارد همکاري مي شوند و در حوزه سياست ملايم به نهادهايي شکل مي دهند و اقتدار خود را در اين حوزه ها به اين نهادها انتقال مي دهند. اين همکاري زمينه همکاري هاي ديگر را فراهم مي آورد و اين وضعيت قاعده بازي را از حاصل جمع صفر به حاصل جمع متغير و بعضاً مثبت تغيير خواهد داد.[17]
 
3-2- نظريه نوکارکردگرايي و همکاري بين المللي:
            يکي از متفکران اصلي نظريه نوکارکردگرايي، «ارنست بي. هاس» است. وي با کنار گذاشتن بعد هنجاري نظريه کارکردگرايي و افزودن يک بعد فايده گرايانه به آن، تلاش نمود روايت جديدي از اين نظريه ارائه دهد. از نظر «هاس» هم همکاري در حوزه سياست ملايم آغاز مي شود، اما او برخلاف «ميتراني» اقتصاد و سياست را کاملاً از هم جدا نمي گيرد و به اهميت سياسي مسايل اقتصادي اذعان دارد. يکي از مفاهيم مورد استفاده هاس، «سرايت» يا «سرريزي»[18] است.  فرض او بر اين است که ابعاد مختلف حيات اقتصادي به هم وابسته اند. در نتيجه هر اقدامي براي همکاري در يک بخش، مستلزم همکاري در بخش هاي ديگر مي شود و همکاري از يک بخش به بخشي ديگر سرريز مي کند. عکس آن نيز صحيح است؛ يعني بروز مشکل در يک بخش مي تواند همکاري در بخش هاي ديگر را نيز مختل نمايد.[19]
            نوکارکردگرايان نيز همچون طرفداران رويکرد ارتباطات، به فراکنش هاي منطقه اي و سود و زيان هاي همراه با آن ها براي کنش گران، ارتباطات متقابل نخبگان، پاسخ گويي متقابل نخبگان، مناسب بودن نهادها براي اقدام کردن در مورد فشار فراکنشي و ارتباطي توجه مي کنند. اما نوکارکردگرايان ترجيح مي دهند به جاي تأکيد بر حجم و ميزان مراودات يا جزر و مد افکار عمومي، سبک هاي چانه زني و راهبردها را به عنوان داده هاي پايه اي خود مطالعه کنند. نوکارکردگرايان استدلال مي کنند موضوعات مربوط به رفاه و راهکار خارجي و دفاعي براي کنش گران از همه برجسته ترند.[20]
 
4-2- نظريه صلح دموکراتيک و همکاري بين المللي:
اين نظريه ريشه در آراي فلسفي و انديشه سياسي «امانوئل کانت» فيلسوف آلماني دارد که در کتاب «صلح ابدي» استدلال مي کند که جمهوري‌ها (يا به معناي امروزين، ليبرال دموکراسي‌ها) به ندرت با هم مي جنگند. استدلال کانت اين است که بين ساختار داخلي کشور و سياست خارجي آن پيوند وثيقي وجود دارد. در حقيقت، قانون اساسي دموکراتيک، يک شرط لازم و ضروري براي صلح است. طبق نظريه صلح دموکراتيک، چشم اندازهاي همکاري اقتصادي و سياسي و حفظ آن در ميان دموکراسي هاي توسعه يافته، قوي تر است. چرا که اين دولت ها گسترده ترين دامنه منافع مشترک سياسي، نظامي و اقتصادي را دارند. بنابراين بيشترين اميد را هم براي دستيابي به منفعت هاي بزرگ و مطلق از طريق اقدام مشترک در اختيار دارند.[21]
از ديدگاه اين نظريه براي دستيابي به صلح و ثبات، بايد نظام‌هاي سياسي ليبرال دموکراتيک ايجاد کرد. در مورد اين که دموکراسي‌ها به ندرت با هم مي جنگند، حداقل دو استدلال و توضيح قابل تفکيک است. اولين استدلال بر هنجارهايي که فرآيندهاي تصميم‌گيري دموکراتيک در آن شکل مي گيرد و سازوکارهاي حل و فصل مسالمت‌آميز و مصالحه جويانه ستيزهاي سياسي را ايجاد مي کند، و نيز بر تساوي شهروندان، حکومت اکثريت، تحمل اختلاف عقيده، و حقوق اقليت‌ها تأکيد و تکيه مي کند. نظام‌هاي دموکراتيک که بر عدالت و رضايت مردم تکيه مي کنند، بر اين اعتقادند که ساير دموکراسي‌ها نيز مشروع و عادل بوده و لذا مستحق مصالحه و سازش هستند. برعکس، کشورهاي ليبرال دموکرات مي پندارند که کشورهاي غيردموکراتيک که بر رضايت مردم استوار نيستند، مشروع و عادل نيستند. نظام‌هاي غيردموکراتيک که به حقوق شهروندان خود تجاوز مي کنند در سياست خارجي قابل اعتماد نيستند. بنابراين، هويت اجتماعي کشورها حداقل تا اندازه‌اي از شخصيت و ماهيت دموکراتيک ساختارهاي داخلي نشأت مي گيرد. اين امر به تعريف هويت جمعي ميان کشورهاي دموکراتيک و غيردموکراتيک مي انجامد و بر همکاري بين کشورهاي دموکراتيک تأثير مثبت و بر همکاري ميان کشورهاي دموکراتيک و کشورهاي غيردموکراتيک تأثير منفي مي گذارد.
استدلال دوم بر محدوديت‌هاي نهادي تأکيد مي ورزد. نظام‌هاي سياسي دموکراتيک به وسيله مجموعه‌اي از کنترل‌ها و تفکيک‌ها ـ بين قوه مجريه و قوه مقننه، بين نظام سياسي، گروه‌هاي ذي‌نفع، افکار عمومي و غيره ـ تعريف مي شود. بنابراين، پيچيدگي فرآيند تصميم‌گيري، استفاده آسان از زور و قدرت نظامي را توسط رهبران و تصميم‌گيرندگان مشکل و سخت مي سازد، مگر در مواقعي که آن ها از رضايت و حمايت داخلي، کافي براي يک جنگ کم هزينه مطمئن باشند. آن ها رهبران ساير دموکراسي‌ها را نيز مانند خود مواجه با يک چنين قيد و بندها و محدوديت‌هايي مي دانند و لذا از به کارگيري خشونت اجتناب مي کنند.[22]
 
5-2- نوليبراليسم و همکاري بين المللي:
نوليبراليسم يا نهادگرايي نوليبرال يک تلاش نظري براي سازش ليبراليسم و رئاليسم بود. نوليبراليسم با نورئاليسم نقاط اشتراک زيادي دارد. نهادگرايان نوليبرال نيز همانند نورئاليست‌ها به نقش کشورها و قدرت آن ها در نظام بين‌الملل اذعان دارند. هم چنين کشورها را بازيگران عاقل مي‌دانند که در صدد به حداکثر رساندن منافع خود هستند. و مهم‌تر اين که آنان نيز نظام بين‌الملل را آنارشيک و فاقد يک مرجع و اقتدار مرکزي مي‌دانند. اما بر خلاف نورئاليسم، نهادگرايي نوليبرال به نقش سازنده نهادهاي بين‌المللي در سياست بين‌الملل مستقل از توزيع قدرت بين کشورها اعتقاد دارد. نوليبرال ها به وجود عنصر ناسازگاري و درگيري در همکاري اعتقاد دارند و آن را بخش جدايي ناپذير عملکرد دولت ها مي دانند و آن چه را که ليبرال هاي کلاسيک با «دست نامرئي» آدام اسميت به دنبال آن هستند، باور ندارند. آن ها مي گويند دولت ها از نزديک با يکديگر همکاري مي کنند، ولي اين همکاري ها به علت نزديکي بيش از حد موجب سايش و اصطکاک مي شود، اما کار اين جا خاتمه نيافته و دوباره تلاشي نو براي از بين بردن اختلاف آغاز شده و به همکاري جديد مي انجامد.[23]
نوليبراليسم بر پايه نظام بين‌الملل و ويژگي ‌هاي آن به توضيح و تبيين همکاري در سطح بين ‌الملل مي پردازد. آنارشي بين ‌المللي با ايجاد جو بي اعتمادي و افزايش ميزان فريب ‌کاري، مانع عمده ‌اي در راه همکاري بين ‌المللي ايجاد مي کند. اما به نظر قائلين به اين نظريه، آنارشي و بي نظمي مساوي و مترادف عدم همکاري نيست. اگر با انديشيدن سازوکارها و راهبردهايي بتوان به گونه‌اي از ميزان بي اعتمادي حاصل از عدم اطلاعات کاست و هزينه‌هاي فريب‌کاري را افزايش داد، امکان حصول همکاري بين‌المللي ميان کشورها خودپرست نيز وجود دارد.[24]
باور پايه نهادگرايي نوليبرال اين است که دولت ها کنش گراني هستند که مي کوشند دستاوردهاي مطلق منفرد خود را به حداکثر برسانند و نسبت به دستاوردهاي ديگران بي تفاوتند. پس اگر همکاري باعث کسب سود بيشتر براي آن ها شود به آن مبادرت مي کنند. مسأله مهم اين نيست که ديگران چه به دست مي آورند، بلکه مهم دستاورد خود است. در نتيجه، بزرگ ترين مانع همکاري در ميان دولت هاي عقلاني و خودمحور، مسأله تقلب ديگران است.[25]
با اتخاذ راهبردهاي تعامل بين کشورها و پيوند موضوعي از يک طرف و تأسيس نهادها و رژيم‌هاي بين‌الملل که امکان عملي شدن استراتژي‌ هاي مذکور در آن ها وجود دارد از طرف ديگر، مي توان بر مشکل فريب ‌کاري و عهدشکني غلبه کرد. با استمرار تعامل بين کشوري، امکان مقابله به مثل افزايش مي يابد که به نوبه خود هزينه فريب‌کاري را افزايش مي دهد. در چنين شرايطي، بازيگران بر اساس تحليل هزينه و سود، منفعت کوتاه مدت ناشي از عهدشکني و فريب‌کاري را فداي سود فزون ‌تر همکاري درازمدت خواهند کرد و دست به شروع و استمرار همکاري مي زنند. پيوند موضوعي نيز امکان اجرا و اعمال استراتژي جبران و تلافي را به  کشورهاي همکاري ‌کننده مي دهد. بدين صورت که کشوري که در يک حوزه موضوعي فريب خورده و زيان کرده است، قادر است در يک حوزه موضوعي ديگر تلافي کند. با امکان تلافي در حوزه‌هاي مختلف، هزينه عهدشکني و فريب‌کاري نيز افزايش مي‌يابد.[26]
 اما از ديدگاه نوليبراليسم، نقش اساسي در ارتقا و تسهيل همکاري ‌هاي بين ‌المللي را نهادهاي بين‌ المللي ايفا مي کنند. در چهارچوب نهادها و رژيم ‌هاي بين‌ المللي امکان اجراي استراتژي ‌هاي مختلف فراهم مي شود. نهادهاي بين ‌المللي به معناي الگوهاي شناخته شده رفتار يا عمل است که حول آن، انتظارات بازيگران همگرا و به هم نزديک ‌تر مي شود. اين دسته از قواعد چهار تغيير را در محيط تعامل کشورها ايجاد مي کنند که باعث تسهيل و تسريع همکاري مي شود.
اولاً، نهادها قادرند تعداد و ميزان مبادلات بين کشورها را در طول زمان افزايش دهند. اين تکرار نهادمند به سه صورت باعث کاهش فريب‌کاري- که مهم‌ترين مانع همکاري است ـ مي شود: افزايش هزينه‌هاي فريب‌کاري با ايجاد چشم‌انداز سودهاي آينده از راه همکاري و به تبع آن، سايه آينده جهت بازداشتن عهدشکني. تکرار تعامل هم چنين به کشور فريب خورده اجازه مقابله به‌ مثل و تلافي کردن را مي دهد که مجازات عهدشکن و ناقض همکاري را ميسر مي سازد. سرانجام، به کشورهاي وفادار به همکاري پاداش حسن اعتبار مي بخشد و با بي اعتبار کردن پيمان‌شکنان آنان را مجازات مي کند.
ثانياً، نهادها پيوند موضوعي را امکان ‌پذير مي سازند. پيوند موضوعي انگيزه پيمان ‌شکني در کشورها را کاهش مي دهد. چرا که امکان تلافي همکاري آن ها در حوزه ديگر وجود دارد. پيوند موضوعي هم چنين از طريق افزايش هزينه فريب ‌کاري امکان تلافي کردن براي همکاري ديگر را فراهم مي کند.
ثالثاً، قواعد و نهادها مي توانند اطلاعات شرکت‌کنندگان در فرآيند همکاري را ارتقا بخشند، که اين نيز به نوبه خود نظارت بر اعمال و رفتار کشورها را امکان ‌پذير مي سازد. افزايش حجم اطلاعات به دو صورت، فريب‌کاري و عهدشکني را کاهش مي‌دهد: احتمال گير افتادن فريب‌کار و پيمان ‌شکن را افزايش مي‌دهد و مهم‌تر از آن ترتيباتي را ايجاد مي کند که قبل از اين که يک کشور فريب بخورد، آن را قادر مي سازد که اقدامات پيش‌گيرانه‌اي را صورت دهد.
رابعاً، نهادها قادرند هزينه ‌هاي معامله را کاهش دهند. وقتي نهادها کارکردهايي را که ذکر شد ايفا کنند، کشورها مي توانند تلاش کمتري براي مذاکره در مورد همکاري و نظارت بر توافقات صورت دهند. با افزايش کارآيي همکاري بين‌المللي و سودمندي نهادها، گرايش کشورها به همکاري در چهارچوب نهادها بيشتر مي شود.[27]
            يکي از مفاهيم مورد توجه مبحث همکاري بين المللي، مفهوم «وابستگي متقابل» است. «رابرت اکسلراد»[28]  به عنوان يکي از متفکران اصلي مکتب نوليبراليسم، در کتاب «سير تکامل همکاري»، اين مفهوم را با تحول همکاري در بازي معماي زنداني نشان مي دهد. وي نشان داد که چگونه يک راهبرد متقابل مي تواند از وابستگي متقابل در طول زمان استفاده کند و به رغم وجود انگيزه هايي براي خيانت، باعث همکاري باثبات شود. افزايش در وابستگي متقابل علي القاعده باعث تقويت اين تأثير مي شود. فرض اکسلراد اين بود که کنش گران امروز براي آينده ارزش قائل هستند و انتظار تداوم تعامل را دارند.[29]        
«رابرت اکسلرد» بيان مي دارد همکاري نيازمند يک پيش نياز است و اين همان ديدار و ملاقات بازيگران با همديگر است که در مجامع، سازمان ها و گردهمايي هاي مختلف يکديگر را ملاقات مي نمايند و همين ديدارها شرايط لازم براي برقراري ارتباط را ايجاد مي کند. وي استدلال مي نمايد دولت ها همواره از سايه آينده نگران و در هراس بوده اند و در اقدامات خود همواره اين عنصر را در نظر مي گيرند و مي دانند اگر از همکاري سرباز زنند، در آينده خطر مجازات و تحريم هاي سياسي و اقتصادي و حتي برخوردهاي نظامي وجود خواهد داشت.[30]
 
6-2- نظريه رژيم هاي بين المللي و همکاري بين المللي:
نظريه رژيم هاي بين المللي نيز در چارچوب نوليبراليسم قابل بررسي است، اما به دليل اهميت آن در مبحث مجزايي به آن پرداخته ايم. ثبات نظام بين المللي و تغيير آن نظام، هسته اصلي نظريه رژيم هاي بين المللي را تشکيل مي دهد. «کراسنر»[31]، رژيم هاي بين المللي را اين گونه تعريف مي کند: «مجموعه اي از اصول، قواعد صريح يا تلويحي، هنجارها و رويه هاي تصميم گيري است که به واسطه آن ها توقعات بازيگران پيرامون موضوعات خاص با هم تلاقي نموده و خواسته هاي بازيگران برآورده مي شود.[32]
رژيم ها در تمام مسائل مطروحه در نظام بين الملل از جمله در ابعاد اقتصادي، امنيت زيست محيطي، حقوق بشر، و کنترل تسليحات مفهوم پيدا کرده اند. «جوزف ناي» مي گويد رژيم ها، هزينه ها را بين دولت ها تقسيم، ديپلماسي را تسهيل و ايجاد نظم مي کنند. «کوهين» مي افزايد اگرچه دولت ها براي افزايش قدرت و تضمين منافع ملي به رژيم ها ملحق مي شوند، ليکن بعداً طبق نظريه «عقلانيت محصور» خواسته هاي مادي خود را جهت پيش برد همکاري مي کاهند.[33]
رژيم هاي بين المللي اولاً توسط صاحبان قدرت ايجاد مي شوند و به مرور براي خود ايجاد رويه کرده و خود نيز در کنار دولت ها به عنوان بازيگر مطرح مي شوند. ثانياً به عنوان مکانيسم هاي همکاري بين دولت ها ايجاد اعتماد و امنيت کرده و به ثبات نظام بين الملل کمک مي کنند. ثالثاً رژيم ها به وسيله عوامل مختلف که مهم ترين آن ها قدرت است تغيير مي کنند.
اما مهم ترين نقش رژيم هاي بين المللي در ايجاد همکاري بين دولت ها است. رژيم ها به عنوان يک مکانيسم و ابزار، چرخ همکاري بين دولت ها را چرب مي کنند و باعث مي شوند عامل عدم اطمينان و «نامعلومي»[34] که در نظام بين الملل وجود دارد کاهش پيدا کند. از نظر طرفداران اين نظريه، نزديکي انتظارات رفتاري و پيش بيني پذيري که در نتيجه رژيم ها حاصل مي شود، موجب کاهش ريسک مي شود و دولت ها در مي يابند که منافع بلندمدت و عقلاني شان در تداوم همکاري نهفته است. به عبارت ديگر با وجود اين که شکل گيري رژيم هاي بين المللي ناشي از وجود شرايطي است که قدرت هاي هژمونيک ايجاد مي کنند، اما به اين دليل که دولت ها منافع خود را در تداوم همکاري مي بينند و تداوم همکاري را منوط به تداوم رژيم ها مي دانند، حتي پس از زوال قدرت هژمون، رژيم ها و به تبع آن ها همکاري تداوم پيدا مي کند.[35]
اگر رژيم هاي بين المللي به عنوان مکانيسم همکاري بين دولت ها وجود داشته باشد، دولت ها اقدام به «اعتماد سازي» و «امنيت سازي» مي کنند. در اين زمينه، «جوزف ناي» به فراگيري هسته اي بين آمريکا و شوروي اشاره مي کند و توضيح مي دهد که چگونه اعتمادسازي از طريق ايجاد «خط سرخ» در تاريخ بيستم ژوئن 1963 و مکمل آن در سي ام سپتامبر 1971 به امنيت سازي و يادداشت تفاهم به برقراري ارتباط مستقيم انجاميد و در پي آن پيمان هاي سالت 1 و 2 و معاهده کاهش موشک هاي بالستيک ABM بين دو کشور منعقد شد.[36]
در همين زمينه گفته مي شود در بازي معماي زنداني، اگر رژيمي بين دو زنداني وجود داشته باشد و به هر دو زنداني اطمينان دهد که ديگري اعتراف ننموده است، همکاري بين دو زنداني صورت مي گيرد. هيچ کدام اعتراف نمي کنند و قاضي هم که مدرکي عليه آن ها ندارد ناگزير آن ها را آزاد مي کند؛ يعني اگر اطلاعات به هر دو زنداني برسد، همکاري انجام مي پذيرد. در واقع رژيم هاي بين المللي در نظام بين المللي اطلاعات را ارائه مي دهند و باعث مي شوند که دولت ها در منافع خود بازنگري کنند. اين در حالي است که رئاليست ها آن دو زنداني را در غياب رژيم مطرح مي کنند و به همين دليل است که همکاري بين دو زنداني آسيب پذير مي گردد.[37]  
 
1-3- رئاليسم و همکاري بين المللي:
اين نظريه که ريشه در انديشه و فلسفه مورخان و فيلسوفان مغرب زمين، مانند توسيديد، ماکياولي، و ‌هابز دارد، بعد از جنگ جهاني دوم به صورت منظم توسط ‌«هانس مورگنتا»[38]  در حوزه روابط بين‌الملل ارائه شد. فلسفه بدبينانه ماکياولي و ‌هابز، انسان را موجودي شرور، خودخواه و منفعت‌طلب تعريف مي کرد که شرارت، پرخاش گري، خودپرستي و خشونت را در ذات خود دارد. رئاليست‌ها نيز  به همين نحو، انسان را بدذات مي دانستند که خشونت و منازعه در سرشت وي امري طبيعي و غريزي است. پس کشورها نيز چون انسان‌ها مهم ‌ترين دغدغه‌شان بقا و ادامه حيات است. کشورها حتي از افراد نيز بيشتر احساس ناامني مي کنند، چون در نظامي قرار دارند که فاقد هرگونه مرجع و اقتدار مرکزي مشروع است که از به کارگيري زور و خشونت جلوگيري کند. در چنين وضعيتي کشورها ارجحيتي بالاتر از امنيت و قدرت ندارند. در نتيجه قدرت‌طلبي امري طبيعي در روابط بين‌الملل است و تأمين آن حتي با توسل به زور و جنگ نيز جايز است.[39]
با تأکيد رئاليست ها بر وضعيتي شبيه به وضعيتي طبيعي در روابط بين الملل، اتکا بر سياست قدرت، بي اعتمادي و بي اعتقادي به ترتيبات نهادي براي همکاري بين المللي، عدم باور به امکان تغيير معنادار در روابط بين الملل، و تداوم جنگ در روابط ميان دولت ها، در وضعيت آنارشي حاکم بر روابط بين الملل کليه دولت ها بايد در پي کسب قدرت باشند، زيرا دولت ها تنها به وسيله قدرت مي توانند از خود محافظت کرده و رفاه اتباع خود را ارتقا بخشند. به عبارت ديگر به خاطر محروم بودن نظام سياسي بين المللي يا اجتماع دولت ها از وجود هرگونه مرجع مرکزي براي حل و فصل اختلافات و تخصيص منابع کمياب، اين به عهده يکايک اعضا است که براي کسب و حفظ هر آن چه مي توانند دست يازند و براي حفظ خود در مقابل تهديدات خارجي روي پاي خود بايستند.[40]
اعتقاد رئاليست به ناهماهنگي منافع در جهان، و تأکيد آنان بر منازعه آميز بودن روابط بين الملل، چشم انداز همکاري را در اين ديدگاه ضعيف نموده است. در زمينه تفکري رئاليسم، همکاري براي بهره مندي مشترک بسيار مشکل است، زيرا اعتماد وجود ندارد، افق هاي زماني محدودند و دولت ها نسبت به نيات آينده يکديگر نامطمئن هستند. از ديد رئاليست ها، ترس از استثمار شدن توان وابستگي متقابل را به برانگيختن همکاري و شکل گيري هويت جمعي محدود مي سازد. با افزايش وابستگي متقابل، کنش گران در مقابل يکديگر آسيب پذيرتر مي شوند و در نتيجه دليل عيني تري براي احساس عدم امنيت دارند. [41]
پس دو عامل عمده در چشم انداز رئاليست ها مانع همکاري مي شود: ملاحظات مربوط به دستاوردهاي نسبي و نگراني از فريب. در دنياي رئاليست ها، کشورها نگران تعادل قوا هستند و نه تنها در مورد امكان همكاري در ميان خود، بلكه از نحوه توزيع دستاوردهاي ناشي از همكاري به منزله مهم ترين موضوع نيز نگران اند. در حالي که تمام کشورها مايلند سود مطلق خود را به حداکثر برسانند ولي به اين نيز مي انديشند که در يک قرارداد، منفعت او بيشتر از ديگران باشد يا حداقل بدتر از ديگران نباشد. اگر سود نسبي مورد توجه قرار گيرد، کشورها بايد مراقب باشند که سود چگونه تقسيم مي شود و اين تلاش ها، همکاري را پيچيده مي کند. بايد يادآور شد كه مسائل مربوط به دستاوردهاي نسبي بيشتر در حوزهِ امنيت مطرح اند تا ديگر موارد. در نتيجه، همكاري امنيتي از همكاري در ديگر حوزه ها بسيار مشكل تر خواهد بود.[42]
استدلال ديگر به خدعه و فريب و در نتيجه، ترس دولت ها از درگير شدن در موضوع همكاري مربوط است. زيرا، در وضعيت آنارشي، در صورتي كه منافع اساسي كشورها مطرح باشد، اين امكان وجود دارد كه آن ها به خدعه و فريب متوسل شوند. اين گروه بر خطرهاي ناشي از فريب تأكيد مي كنند و نشان مي دهند كه اين موضوع، به ويژه در حوزه امنيت مانع از ايجاد همكاري خواهد بود.[43]
با اين وجود، همکاري از نظر رئاليست ها غيرممکن نيست. دولت ها تنها در صورتي دست به همکاري خواهند زد که اين سياست در خدمت منافع ملي – به منزله قدرت – آن ها باشد و اين کار قدرت ملي آن ها را افزايش دهد. مثلاً منطق توازن قدرت اغلب موجب مي شود کشورها عليه دشمنان مشترک، اتحادهايي تشکيل دهند و با هم همکاري نمايند. يا کشورها از جمله رقبا يا متحدين ممکن است براي حمله به يک کشور ثالث با يکديگر همکاري کنند. به علاوه ممکن است معاملاتي که بازتاب توزيع قدرت باشد انجام گيرد و نگراني هاي مربوط به فريب را مرتفع نمايد. قراردادهاي مختلف کنترل تسليحات که در دوران جنگ سرد به امضاي طرفين متخاصم رسيد، نشان دهنده اين موضوع است.[44]
اما همين همکاري ها نيز بسيار آسيب پذير و شکننده است و چنان چه شرايط ايجاب نمايد اين همکاري ها نيز ناپايدار خواهد شد. حتي دولت هايي که بر اساس احتمالات مي انديشند و نه امکان شکل گرفتن بدترين وضعيت، مزاياي همکاري را در بلندمدت کم مي دانند، و وابستگي خود را به ديگران به حداقل مي رسانند و دل نگران دستاوردهاي نسبي هستند.[45]
 
2-3- نورئاليسم و همکاري بين المللي:
            نورئاليسم تلاشي براي علمي کردن رئاليسم و هم چنين توجه به مسائل اقتصادي و ساختار بين الملل است. اگر چه نورئاليسم يک نظريه رئاليستي است که بسياري از مفروضه‌هاي رئاليسم کلاسيک مانند دولت محوري، قدرت‌محوري، يک پارچه و عاقل بودن دولت ها را قبول دارد، اما استدلال مي کند که علي‌رغم اعتقاد رئاليسم کلاسيک، ريشه جنگ و صلح در ساختار نظام بين ‌الملل نهفته است، نه سرشت انسان و ماهيت کشورها. نورئاليست ها معتقدند که نظام بين ‌الملل آنارشيک است. آنارشيک بودن نظام بين الملل به معناي نبود نظم و نسق و رفتار الگومند نيست، بلکه منظور نبود يک اقتدار مرکزي در نظام بين‌الملل است.
آنارشي بين‌المللي پيامدهاي مهمي براي رفتار کشورها و روابط بين‌الملل دارد. به طور کلي، آنارشي سه الگوي رفتاري را براي کشورها در روابط بين‌الملل ايجاب مي کند:
اولاً، کشورها نسبت به يکديگر بي ‌اعتماد هستند و سوء ظن دارند. آن ها همواره از خطر بروز جنگ نگران هستند. اساس اين ترس، اين واقعيت است که در جهاني که کشورها قادرند به کشوري ديگر حمله کنند، آن ها براي حفظ بقاي خود حق دارند که نسبت به ديگران بي اعتماد باشند. علاوه بر اين، در نظامي که هيچ مرجع قانوني وجود ندارد که يک کشور تهديدشده براي کمک گرفتن به آن مراجعه کند، کشورها انگيزه بيشتري براي سوءظن مي يابند.
ثانياً، مهم‌ترين هدف کشورها در نظام بين‌الملل، تضمين بقا و ادامه حيات است. به کلام ديگر، چون نظام بين‌الملل خوديار است، هريک از کشورها بايد به تنهايي امنيت خود را تأمين کند و اتحادها و پيمان‌هاي نظامي اموري موقت و متغير هستند.
ثالثاً، کشورها در نظام بين‌الملل تلاش مي کنند قدرت نسبي خود را به حداکثر برسانند. دليل اين رفتار نيز ساده است. هر چه قدرت و مزيت نظامي يک کشور بر ديگران بيشتر باشد، ضريب امنيتي آن بيشتر و بالاتر خواهد بود.[46]
نورئاليسم، ماهيت و امکان و احتمال همکاري‌ هاي بين‌المللي را نيز بر اساس ساختار آنارشيک بودن اين نظام تجزيه و تحليل مي کند. پيامدهاي آنارشيک بودن نظام بين الملل دو مانع را بر سر راه همکاري ‌هاي بين‌المللي ايجاد مي کند که دست يابي به آن را بسيار مشکل مي سازد: نخست اين که، بر اثر جو بي اعتمادي حاکم بر روابط بين‌الملل، کشورها از ترس استثمار شدن و فريب خوردن توسط شرکاي خود در آغاز و ادامه همکاري با کشورهاي ديگر محتاط هستند. [47]
 دوم اين که، دولت‌ها از آن جا که در يک نظام غيرمتمرکز و خوديار قرار گرفته‌اند، ماهيتي تدافعي دارند و حتي در شرايطي که همکاري متضمن سود مطلق نيز مي‌باشد، محتاطانه عمل مي کنند. با وجود اين که دولت ها ممکن است از همکاري سود اقتصادي ببرند، اما عوايد اقتصادي تحت الشعاع منافع سياسي قرار مي گيرد. دولت ها همواره از چگونگي توزيع عوايد ناشي از همکاري نگرانند و از آن مي ترسند که ديگران بيشتر از آن ها از همکاري سود ببرند. بنابراين به رغم آن که ممکن است سود يا «دستاورد مطلق»[48] ناشي از همکاري زياد باشد، اما براي آن ها آن چه اهميت بيشتري دارد «دستاورد نسبي»[49]  است که اگر به زيان آن ها باشد، مانع از همکاري يا تداوم آن خواهد شد. هيچ دولتي نمي خواهد طرف مقابل از رابطه و همکاري موجود بيشتر از خود او سود ببرد، زيرا در اين صورت در بلندمدت موازنه ميان آن ها به هم مي خورد و قدرت يکي نسبت به ديگري فزون مي يابد.[50]
            «کنت والتز»[51] به عنوان يکي از نظريه پردازان اصلي نورئاليسم به نقل از «ژان ژاک روسو»، «تمثيل شکار گوزن» را مطرح مي نمايد. بر اساس اين تمثيل، تعدادي شير گرسنه ممکن است براي شکار گوزن و سير کردن شکم خود با يک ديگر توافق نمايند، اما چنان چه يکي از شيرها در مسير شکار گوزن به يک خرگوش برخورد کند، ترجيح مي دهد به خرگوش براي سير کردن شکم خود اکتفا نمايد. بنابراين از اين منظر دولت ها در روابط خود با ديگر بازيگران، خودخواه هستند و صرفاً به منافع خود مي انديشند.[52]
در يك سيستم خودياري، هر واحد و كارگزاري سهمي از تلاش هايش از سيستم بين المللي را نه در راستاي پيش برد اهداف خود، بلكه براي فراهم آوردن ابزارهايي اختصاص مي دهد كه بتواند از خود در برابر ديگران حمايت و حفاظت كند. «كنت والتز» با مسلّم دانستن بهره مندي از سودهاي ناشي از همكاري بين دولت ها، معتقد است در شرايطي كه دولت ها با امكان همكاري براي رسيدن به سودهاي دوجانبه رو به رو مي شوند، دولت هايي كه احساس ناامني مي كنند، بايد بپرسند كه سودها چگونه تقسيم خواهند شد؟ آن ها نمي پرسند كه آيا هر دو سود مي بريم؟ بلكه مي گويند چه كسي بيشتر سود خواهد برد؟ اگر يك سود مورد انتظار تقسيم شود، ممكن است يك دولت، سود به دست نيامده را دست آويز قرار دهد و سياستي را براي تخريب و آسيب رساندن به ديگران اتخاذ كند. حتي اميد سودهاي مطلق فراوان براي دو طرف، به معناي همكاري مشخص دولت ها نيست؛ زيرا آن ها از بهره برداري طرف هاي مقابل از توانايي هاي جديد خود مي ترسند. بنابراين، شرايط ناامني - دست كم، عدم قطعيت و اطمينان دو طرف از مقاصد و اقدامات احتمالي آتي طرف ديگر- باعث مي شود تا همكاري صورت نگيرد.[53]
            دليل ديگر عدم همكاري دولت ها از نظر «والتز»، عبارت است از اين كه يك دولت نگران آن است كه تدريجاً و در فرآيند اقدامات همكاري جويانه و تبادل كالاها و خدمات، به دولت يا دولت هاي ديگر وابستگي پيدا كند؛ بنابراين، براي پرهيز از چنين وضعيتي، بيشتر به فكر مراقبت از خود خواهد بود. از نظر كنت والتز، در يك سيستم خودياري، ملاحظات امنيتي سودهاي اقتصادي را تابع منافع سياسي قرار مي دهد و الزامات ساختاري سبب مي شود تا دولت ها به دنبال حفظ خودمختاري شان باشند.[54]
           
4- مکتب انگليسي و همکاري بين المللي:
مکتب انگليسي يا خردگرايي يا نظريه جامعه بين الملل، به تعبيري در ميانه دو ديدگاه ايده آليسم و رئاليسم قرار دارد، چرا که به نظم در شرايط آنارشيک توجه دارد. از نظر مکتب انگليسي، در شرايط فقدان همکاري، هر نظمي که در نظام بين المللي وجود داشته باشد، بايد ناشي از عوامل مادي باشد و نه فرهنگي. از اين منظر، هر چه نظام بيشتر از تعارض به سوي همکاري حرکت کند، تناسب رهيافت معناگرايانه افزايش مي يابد و از اهميت رهيافت مادي گرايانه کاسته مي شود.[55]
مکتب انگليسي با تأکيد بر وجود آنارشي (همانند رئاليسم) با جذب يک عنصر ديگر يعني جامعه بين الملل مي کوشد همکاري (مورد توجه ايده آليست ها / ليبرال ها) را نيز توضيح دهد. پيروان مکتب انگليسي بر نقش نهادها، هنجارها و قواعد در نظام بين الملل تأکيد دارند و براي آن ها نهادهاي بين المللي از اهميت زيادي در کاهش تعارضات و افزايش همکاري ها برخوردارند. از نظر مکتب انگليسي، همکاري در شرايط آنارشي نه تنها امکان پذير است، بلکه عملاً نيز وجود دارد. اين رهيافت، همکاري را بخش جدانشدني جامعه بين الملل تلقي مي کند. از نظر مکتب انگليسي، نهادهاي بين المللي تجلي عنصر همکاري ميان دولت ها در انجام کارکردهاي سياسي و در عين حال ابزاري براي تداوم بخشيدن به آن همکاري هستند.[56]
«هدلي بول» به عنوان يکي از نظريه پردازان اصلي مکتب انگليسي، پنج نوع نهاد بر مي شمرد. از ديد وي، نهادهاي «موازنه قدرت»، «ديپلماسي»، و «حقوق بين الملل»، کم و بيش به عنوان زمينه هاي همکاري در سطح بين المللي تلقي مي شوند. دو نهاد ديگر مورد توجه وي عبارتند از: «جنگ»، و «نظام مديريتي قدرت هاي بزرگ». براي بول، جنگ به عنوان «خشونت سازمان يافته واحدهاي سياسي عليه يک ديگر» تعريف مي شود و گاه به شکل همکاري در جهت حفظ موجوديت جامعه بين الملل و حفظ واحدهاي تشکيل دهنده آن مي تواند باشد و بنابراين مي توان در آن نيز نوعي همکاري در جهت اهداف جامعه دولت ها ديد. قدرت هاي بزرگ نيز با اتکا به قدرت بيشتر خود مي توانند با تعقيب سياست هايي که به نفع نظام بين المللي است و از طريق ايجاد ثبات و نظم به شکل گيري همکاري ميان ساير واحدها کمک کنند.[57]
از ديد مکتب انگليسي قواعد از اهميت خاصي برخوردار هستند. در نظريات هدلي بول، قواعد جامعه بين الملل به منزله قواعدي که اولويت نظام دولت ها را تأييد و تقويت مي کنند و دولت ها را به عنوان تنها اعضاي جامعه بين الملل به رسميت مي شناسند، اصل بنيادين سياست جهاني اند. در مرحله بعد قواعد همزيستي قرار مي گيرند که شرايط حداقل براي همزيستي را تعيين مي کنند و بعد قواعد مربوط به همکاري قرار دارند. [58]
«هدلي بول» اشاره مي کند که انگاره هاي مشترک در سطح بين المللي همان بنياني که در سطح داخل وجود دارد، يعني مرجع اقتدار متمرکز را در اختيار ندارند. در نتيجه حداقل اَشکال محدودي از همکاري ميان دولت ها بر اساس انگاره هاي مشترک – احترام به مالکيت، وفاي به عهد، و تحديد خشونت – امکان پذير است.[59] اما از بحث هاي تاريخي مکتب انگليسي در مورد انواعي از جامعه بين الملل که مبتني بر ارزش هاي مشترک نيز بوده اند، مي توان به اين نتيجه رسيد که در صورت وجود اجماع ارزشي امکان همکاري در ميان دولت ها افزايش مي يابد و گستره همکاري نيز توسعه پيدا مي کند.[60]
           
5- مارکسيسم و همکاري بين المللي:
مارکسيسم اقتصاد را زيربنا دانسته و ساير پديده‌هاي اجتماعي را روبناي آن تصور مي کند. نظريه‌پردازان مارکسيست معتقدند که منطق سرمايه‌داري باعث جنگ و منازعه بين کشورهاي سرمايه‌داري مي شود. کشورهاي سرمايه‌داري مدرن ضرورتاً در منازعه و مناقشه با يک ديگر هستند تا قلمروهاي اقتصادي خود را گسترش داده و به قلمرو کشورهاي ديگر نيز نفوذ و رسوخ کنند. مارکسيسم بر پايه اين فرض مبتني است که روابط انساني را به بهترين نحو از طريق تکيه روي مبارزه دو طبقه سرمايه دار و کارگر بر سر کنترل وسايل توليد مي توان تبيين کرد. مارکسيسم مدعي است پديده هاي مهم روابط بين الملل را جداي از نابرابري طبقاتي، نظام هاي توليدي و انقلاب هاي فناوري نمي توان شناخت. اين مکتب کمتر به مناسبات ميان دولت ها و بيشتر به جهان گير شدن مناسبات اقتصادي و اجتماعي توجه دارد.[61]
«نظريه ماركسيستي ارتدوكسي»[62]  سرمايه‌داري را علت بنيادي و اساسي تعارض و كشمكش در عرصه بين‌المللي مي‌داند. دولت هاي سرمايه‌داري براي كسب منافع بيشتر، با يک ديگر و با دولت هاي سوسياليستي (به دليل اين كه آن ها را عامل تخريب و نابودي خود مي‌دانند) به نبرد مي‌پردازند. اين انديشه در افکار و آثار مارکسيست‌ هايي، چون لنين، تروتسکي و استالين بازتعريف و بازنويسي شد. در مقابل، «نظريه وابستگي نوماركسيستي‌»[63] توجه خود را به روابط ميان قدرت هاي سرمايه‌داري توسعه‌يافته و دولت هاي كمتر توسعه‌يافته معطوف کرده است که با استثمار كشورهاي توسعه‌نيافته به ثروت و توسعه دست يافته‌اند. از نظر نوماركسيستها، راه حل محو عقب ماندگي كشورهاي عقب مانده و قرار گرفتن آن ها در مسير رشد و توسعه، ‌اضمحلال نخبگان طفيلي در داخل كشورهاي توسعه نيافته و برقراري يك حكومت انقلابي متعهد به توسعه مستقل در اين كشورها مي‌باشد. [64]
سطح حقيقي تحليل مارکسيست ها را مي توان نظام جهاني سلطه و وابستگي دانست. در همين چارچوب، نظريه نظام جهاني را نيز مي توان مورد توجه قرار داد. نظريه نظام جهاني با توجه نمودن به کلان ترين سطح ممکن تحليلي يعني نظام جهاني و هم چنين توجه به نظام اقتصاد سرمايه داري، مبحث روابط بين دولت ها را در حاشيه قرار داده است. والرشتاين به عنوان يکي از طراحان اصلي اين نظريه، عملاً جايي براي کارگزاري در نظام باقي نمي گذارد. از نظر وي دولت ها محصول نظام اند و در نتيجه نمي توانند براي تغيير آن کاري از پيش ببرند. وي نظام جهاني را نظامي تاريخي مي داند که منطقي واحد و مجموعه اي از قواعد بر آن حاکم است که اشخاص و گروه ها در درون آن ها و از طريق آن ها در تأمين منافع خود و بر اساس ارزش هايشان با هم مبارزه مي کنند. [65]
بي اعتباري نظريه هاي ماركسيستي ارتدوكس و نظريه هاي نوماركسيستي، قبل از پايان جنگ سرد تا حد زيادي به اثبات رسيد. تاريخ گسترده همكاري هاي اقتصادي و نظامي ميان قدرت هاي صنعتي توسعه يافته نشان داد كه سرمايه‌داري لزوماً منجر به تضاد و تعارض نمي شود. واگرايي‌هاي ناخوشايندي كه جهان كمونيستي را در برگرفت،‌ حاكي از اين نكته بود كه سوسياليسم هميشه ارتقا دهنده همكاري و هماهنگي نيست.[66]
نظريه وابستگي نيز دچار واپس‌روي مشابهي شد، چرا كه هر چه بيشتر مشخص گرديد كه:
اولاً مشاركت فعال در اقتصاد جهاني مسير بهتري براي نيل به رفاه و رشد در مقايسه با توسعه مستقل سوسياليستي ارائه مي‌دهد؛
ثانياً بسياري از كشورهاي در حال توسعه با استفاده از قابليت معامله و چانه‌زني موفق با شرکت هاي چند مليتي و ديگر نهادهاي سرمايه‌داري به پيشرفت و توسعه دست يافته‌اند.[67]
 
6- نظريه انتقادي و همکاري بين المللي:
            از آن جا که نظريه پردازي انتقادي، دغدغه هنجاري در روابط بين الملل دارد، لاجرم با نگاه به تغيير به برنامه پژوهشي خود مي نگرد. نظريه انتقادي به دليل گرفتار شدن در بحث هاي فرانظري هستي شناختي و معرفت شناختي، به لزوم تلاش براي تبيين روابط بين الملل بي توجه است.[68]
            يکي از اهداف مهم مطالعات انتقادي، تلاش براي تضعيف گفتمان امنيتي سلطه جويانه است که با يافتن تناقض هاي درون نظم موجود و نقد رژيم هاي امنيتي حاکم از طريق مواجه نمودن آن ها با نتايج واقعي به دست مي آيد.
هدف ديگر نظريه انتقادي، تغيير دادن هنجارهاي تنظيم کننده و تشکيل دهنده نظام بين المللي است، به نحوي که دولت ها از فکر کردن و عمل کردن بر اساس الگوهاي رئاليسم دست بردارند.
از همين رو طرفداران نظريه انتقادي، خواهان نظامي هستند که از طريق ارتباطات متقابل و نيرومند هدايت شود و در آن مفاهيمي مانند حقوق و تعهدات – به عنوان عوامل زمينه ساز همکاري – جايگزين قدرت و زور شده باشد.[69]
 
7- فمنيسم و همکاري بين المللي:
فمنيسم بر مبناي آثار دانشمنداني چون «آن تيكنر»، «سارا روديك»، «جين بتك الشتاين»، «جوديس شاپيرو»، «کريستين سيلوستر»[70] و ديگران شکل گرفته است. اين ادبيات متنوع تر از آن است كه بتوان به طور خلاصه آن را توصيف كرد، اما مي توانيم بگوييم بخش مهمي از آن درباره فهميدن اين است كه چطور سياست بين الملل «جنسيتي» است؛ يعني توسط مردان ارائه مي شود تا منافع مردان را تأمين كند و توسط ديگر مردان خواسته يا ناخواسته به گونه اي تفسير مي شود كه منطبق بر ديدگاه هاي مردانه باشد. فمنيسم جنسيت را که مستلزم روابط متکي بر قدرت نابرابر است به عنوان مقوله اصلي تحليل خود تلقي مي کند. وجود اين گونه نظام معنايي، برداشت ها و تفسيرهاي مان از اين جهان را تحت تأثير قرار مي دهد. ادعاي اصلي فمنيست ها اين است که در رشته روابط بين الملل آگاهي جنسيتي وجود ندارد. در عمل همه فمينيست هايي كه در زمينه سياست بين الملل مطالعه مي كنند، به دنبال هدف مشاركت بيشتر زنان در تمام جنبه هاي روابط خارجي هستند. از ديدگاه فمنيست ها، هم مردان و هم زنان در جاودانه كردن كليشه هاي هويت جنسي نقش دارند: مردان با جنگ و رقابت و زنان با صلح و همكاري.[71]
«کريستين سيلوستر» مي گويد مشکل اصلي در مناظرات روابط بين الملل، تضاد ميان آنارشي و همکاري است که مبتني بر برداشت دووجهي مردانه است و نمي تواند دريابد که آنارشي و همکاري شبکه اي از روابطند و  نه دو قطب غير قابل جمع.[72]
            فمنيست ها استدلال مي کنند که روابط نابرابر متکي بر جنسيت براي ادامه فعاليت ها نظامي دولت اهميت دارند. از ديد فمنيست ها، تحليل روابط بين الملل بايد نسبت به جنسيت به عنوان برساخته اي اجتماعي حساس باشد. بر اساس ديدگاه فمنيستي، منافع ملي چندبعدي، مشروط به شرايط خاص است. بنابراين نمي توان آن را صرفاً بر اساس قدرت تعريف کرد. در جهان معاصر، منافع ملي براي مشکلات جهاني به هم وابسته، مستلزم راه حل هاي مبتني بر همکاري است و نه راه حل هاي مبتني بر فرض روابط با حاصل جمع صفر.[73]
            اما همان طور كه فمينيست هاي پيشرفته اي مثل «جين بتك الشتاين» خاطرنشان كرده اند، تفكيك سنتي ميان نرها (فقط جنگجو و متمايل به جنگ) و ماده ها (روح زيبا و متمايل به صلح) در عمل با زناني كه شيفته جنگند و مرداني كه رفتارهاي وحشيانه را رد مي كنند، بارها نقض شده است. اما باز اگر با آمار صحبت كنيم، اصولاً مردان هستند كه از تجربه جنگ لذت مي برند و مردان هستند كه از مرسوم شدن جنگ سر ذوق مي آيند. زماني كه جهان حقيقتاً مادرسالارانه باشد، كمتر مستعد درگيري است و نسبت به جهاني كه اكنون ساكن آن هستيم، بيشتر مسالمت جويانه و در پي همكاري است.[74]
 
8- سازه انگاري و همکاري بين المللي:
مهم ترين خصيصه متمايز سازه انگاري در قلمروي هستي شناختي است. سازه انگاري، سياست بين الملل را بر اساس يک هستي شناختي رابطه اي مي بيند و به عوامل فکري مانند فرهنگ، هنجارها و انگاره ها بها مي دهد. از همين رو، يک تحليل سازه انگار از مسأله همکاري، بيشتر بنيان شناختي دارد تا رفتاري. زيرا به شناختي بين الاذهاني مي پردازد که ساختار هويت و منافع، يعني ساختار بازي را به مثابه امري برون زا نسبت به خود تعامل تعريف مي کند و اين تعامل نمونه اي از آن قرار مي گيرد.[75]
سه گزاره مهم سازه‌انگاري عبارتند از:
1- با توجه به اين که ساختارها به رفتار بازيگران اجتماعي و سياسي، اعم از افراد و کشورها شکل مي‌دهند، ساختارهاي هنجاري يا عقيدتي به همان اندازه ساختارهاي مادي حايز اهميت هستند.
2- فهم اين که چگونه ساختارهاي غيرمادي هويت‌هاي بازيگران را مقيد مي کند، از اين نظر حايز اهميت است که بر چگونگي تعريف منافع و به تبع آن، کنش‌هاي بازيگران تأثير مي گذارد.
3- «کارگزارها»[76] و ساختارها به صورت متقابل تأسيس و ايجاد مي شوند. [77]
از منظر سازه انگاري، خويشتن با انتخاب همکاري در يک وضعيت معماگونه اجتماعي به طور ضمني هويتي جمعي را مي پذيرد و به گونه اي عمل مي کند که گويي به ديگري اهميت مي دهد. اگر ديگري به عمل متقابل دست بزند، هويت موقت و آزمايشي خويشتن تقويت مي شود و در طول زمان، هويت جمعي هر دو طرف دروني مي گردد. به عبارت ديگر هر کنش گر با عمل به گونه اي که گويي هويتي جديد دارد و آموزش به ديگري در اين مورد که چه بايد بکند تا به حفظ آن هويت کمک شود، ياد مي گيرد که خود را در آيينه ديگري ببيند و برداشت خود را از هويتش تغيير دهد. اين يادگيري پيچيده است و نه تنها به معناي آفريدن هنجارهاي تنظيم کننده براي هويت هاي مسلّم است، بلکه هنجارهاي تکويني براي هويت هاي جديد خلق مي کند. اگر يادگيري پيچيده در تعامل جريان داشته باشد، تأثير وابستگي متقابل عميق تر مي شود.[78]
بر اين اساس سازه‌انگاران استدلال مي کنند براي برقراري صلح و همکاري بين‌المللي بايد هنجارهاي مقوم و تنظيم کننده نظام بين‌الملل را به گونه‌اي تغيير داد که کشورها انديشيدن و عمل‌کردن بر مبناي رئاليسم را متوقف سازند. براي رسيدن به چنين نظام صلح ‌آميزي بايد هويت و منافع کشورها را تغيير داد. به عبارت ديگر، بايد تفکر و تصور آن ها از خود و روابطشان را با ديگر کشورها تغيير داد. از آن جا که در اين نظريه، ادراکات و انتظارات بين‌الاذهاني تعيين‌کننده رفتار کشورها است، پس براي برقراري صلح، کشورها بايد از تصور خود به صورت بازيگران خودپرست دست کشيده و خود را به عنوان بخشي از يک اجتماع واحد با منافع مشترک تعريف کنند. اساساً سازه‌انگاران اميدوارند که برنامه نرم‌افزاري رئاليستي حاکم بر کشورها و نظام بين‌الملل را با نرم‌افزار ديگري که بر هنجارهاي اشتراکي استوار است، عوض کنند. وقتي اين جاي گزيني صورت گرفت، کشورها با يکديگر همکاري خواهند که و جهان سياست صلح‌آميزتر خواهد شد.[79]
يک تحليل سازه انگار از همکاري به اين امر متمرکز مي شود که انتظارات چگونه از طريق رفتار مؤثر بر هويت ها و منافع توليد مي شوند. فرآيند خلق نهادها فقط شامل خلق محدوديت هاي بيروني براي رفتار کنش گراني نيست که به صورت برون زا شکل گرفته اند، بلکه عبارت از فرآيندي در مورد درک هاي جديد دروني کردن خود و ديگري، و به دست آوردن نقش هاي هويتي جديد است. به عبارت ديگر، فرآيندي که با آن دولت هاي خودخواه ياد مي گيرند همکاري کنند و منافع دولت ها از ديد تعهدات مشترک نسبت به هنجارهاي اجتماعي ساخت مجدد مي يابند. اين جريان در طول زمان، گرايش به آن خواهد داشت که وابستگي متقابل مثبت نتايج را به وابستگي متقابل فايده ها يا منافع جمعي تغيير شکل بدهد که درباره هنجارهاي مورد نظر سازمان يافته اند.[80]
            از همين رو از نظر «الکساندر ونت»، هويت ها و منافع و نهادها همگي ناشي از فرآيندهاي اجتماعي متعاملي هستند که ما براي سمت دادن به رفتار خود بر آن ها تکيه مي کنيم و تنها پس از تعامل است که مي توان از همکاري يا تعارض صحبت کرد. وي با توجه به نقش عوامل فرهنگي، در کتاب «نظريه اجتماعي سياست بين الملل» مي نويسد در اکثر آثار علمي در روابط بين الملل فرض مي شود رابطه اي ميان انگاره هاي مشترک يا فرهنگ در يک نظام و ميزان همکاري وجود ندارد. من معتقدم چنين نيست. فرهنگ مي تواند به تعارض يا همکاري قوام بخشد.[81] سازه انگاران بر همين مبنا هم چون ليبرال ها مي گويند دموکراسي هاي ليبرال به اين علت با هم نمي جنگند که هنجارهاي مصالحه و همکاري مانع از تعارض منافع آن ها مي شود.
«کراتوچويل» هم بر نقش قواعد و هنجارها در برساختن حيات سياسي بين المللي تأکيد مي کند. او نقطه عزيمت خود را بازي هاي زباني قرار مي دهد که به عنوان قواعد و هنجارها تعريف مي شوند. هنجارها هم بازي ها را تأسيس مي کنند و هم معاني بيناذهني را ايجاد مي کنند که به کنش گران اجازه مي دهد با هم ارتباط داشته باشند. در نتيجه، ارتباطات مستمر در روابط بين الملل ضرورت دارد تا همکاري بين المللي شکل گيرد. اگر فهم هاي متفاوت از واقعيت را نتوان از طريق کنش تفاهمي حل و فصل کرد، همکاري تحت حاکميت قواعد ناممکن مي شود. اين بيان گر آن است که در نظام بين المللي، همکاري کم و بيش شکنندگي خود را دارد. در عين حال، سازه انگاران برآنند که همکاري تنها شکل تعاملات در درون جامعه دولت ها نيست. در ميان پاره اي از کنش گران، همکاري به وجه غالب تعاملات تبديل شده است و در ميان پاره اي نيز فراتر از آن مي توان احساس هم بستگي و هويت مشترکي را دنبال کرد. در مواردي نيز مي توان ديد که عنصر کشاکش و تعارض غالب است.[82] 
            مي توان گفت مطالعات سازه انگاران در مورد همکاري بين المللي بر دو فرض عمده بنا شده است: اول آن که ساختارهاي اساسي سياست بين الملل ساخته و پرداخته ساختارهاي اجتماعي هستند. و دوم اين که تغيير تفکر در خصوص روابط بين الملل مي تواند منجر به تغيير وضعيت همکاري بين الملل شود.[83] 
           
9- پست مدرنيسم و همکاري بين المللي:
            تقريباً همه کساني که به بحث درباره پست مدرنيسم مي پردازند، به دشواري يا ناممکن بودن ارائه تعريفي از آن اعتقاد دارند. به بيان «پورتر»[84] پست مدرنيسم بيشتر بر اساس نفي مدرنيسم تعريف مي شود تا انسجام دروني خود آن. از سوي ديگر پست مدرنيسم مبتني بر زباني کم و بيش مغلق و پيچيده است. مطالعه آثار اين مکتب مستلزم آشنايي با طيف وسيعي از ادبيات از جمله فلسفه، نقد ادبي، زيبايي شناسي و ... است.[85]  
پست مدرنيست‌ها در عرصه روابط بين‌الملل ادعا کرده‌اند که قرائت مخالفي را در اين رشته مطرح مي کنند. به نظر آن ها مفهوم پايه‌اي حاکميت و دولت‌هاي ملي داراي حاکميت مرکزي نظريه مدرن روابط بين‌الملل است که اساس آن فروريخته و قطعيت و شمول خود را از دست داده است. در قرائت جديد آن ها، چيزي که در گذشته در متن بود مي‌تواند به حاشيه رانده شوند و آن مفاهيم و موضوعاتي که حاشيه‌اي تلقي مي‌شدند، مي‌توانند در متن مطالعات بين‌المللي قرار گيرند. هدف اصلي حملات پست مدرنيست‌هايي چون «درديان»، «اشلي»، و «واکر»، واقع گرايي است. آن ها به دنبال باطل کردن مفروضه‌هاي اصلي رئاليسمي هستند که مدعي نشان دادن واقعيت در عرصه بين‌المللي و شناخت آن از طريق ابزارهاي علوم تجربي است.[86]
«واسکوئز» در ارزيابي تأثيرات پست مدرنيسم بر حوزه مطالعاتي روابط بين الملل به پنج بعد مهم  از اين انديشه اشاره مي کند:
1- نفي اين ايده که مدرنيسم پايان تاريخ است؛
2- انتخابي بودن و برساخته بودن هر آن چه هست؛
3- نقش باورها  و رفتارها به عنوان خالق واقعيت ها؛
4- رها نبودن تحقيق علمي از ارزش ها و نقش زبان و چارچوب هاي مفهومي در خلق شيوه هاي زندگي؛ و
5- قائل شدن فرآيند هويت يابي و برساخته شدن هويت به عنوان شکلي از قدرت.[87]
«پورتر» نيز معتقد است پست مدرنيسم از نظر تأکيدي که بر نقش زبان، گفتمان و «لفظ پردازي»[88] بر ساختن روابط قدرت از يک سو و برساخته شدن مجموعه هاي شناختي از سوي ديگر دارد، يعني مطالعه خود روابط بين الملل و نقش برساخته شدن معنا در نظام بين الملل و بنيان هاي معرفت شناختي حوزه مطالعاتي روابط بين الملل حايز اهميت است. [89]
يکي از مباحث اصلي پست مدرنيسم در روابط بين الملل که با مبحث همکاري ارتباط مي يابد، رابطه بين هويت و ديگربودگي است. پست مدرنيسم هويت را امري برساخته مي داند که با شکل دادن به مرزهاي مصنوعي قوام مي يابد. در وراي اين مرزها، ديگربودگي سرکوب مي شود. پست مدرنيست ها تلاش دارند تا نشان دهند که هويت خودي از طريق اعمال ديگران شکل مي گيرد. در رويکرد پست‌مدرن بر نقش زبان در شکل‌گيري هويت تأکيد مي شود.[90]
            بازنمايي و آن چه مي توان «عرصه سياست بازنمايي»[91] ناميد نيز موردتوجه پست مدرنيست ها  در روابط بين الملل است. در جهاني که تعدادي از انسان ها روابط بين الملل را مستقيماً تجربه مي کنند و اکثراً از طريق رسانه ها با آن ارتباط برقرار مي نمايند، ساخته شدن معنا از طريق دست کاري کلمات و نشانه ها بايد مدنظر قرار گيرد. بر همين اساس تلاش پست مدرنيست ها در بررسي نقش نمادها، متون و تصويرسازي ها مي تواند در مبحث همکاري مورد استفاده قرار گيرد.[92]
           
10- جمع بندي:
تلاش‌هاي نظري بسياري براي توضيح منظم و قانون مند همکاري در روابط بين‌الملل صورت گرفته است. اما هيچ نظريه عمومي واحدي در زمينه همکاري بين المللي وجود ندارد که مورد پذيرش همه  انديشمندان و سياست گذاران باشد. هر کسي به فراخور چارچوب نظري، جهان‌بيني، ارزش‌ها، گفتمان و تلقي و تصور متفاوتي که از واقعيت جامعه و روابط بين‌الملل دارد، به اين موضوع مي نگرد. هر يک از اين نظريه‌ها بر اساس اصول و مفروضه‌هاي خاص خود، که نشأت گرفته از هستي شناسي، معرفت‌شناسي و روش‌شناسي متفاوتي است، تصوير متمايزي از همکاري ترسيم مي کند.
آن طور که بسياري اذعان دارند امکانات مکتب ليبراليسم و زيرشاخه هاي آن براي همکاري بين المللي بيشتر است. اين موضوع به دليل نگاه خوش بينانه اي است که طرفداران اين مکتب دارند. با اين وجود نمي توان نگاه ليبراليسم را دربردارنده همه واقعيات روابط بين المللي دانست. هيچ رهيافت واحدي نمي ‌تواند كاملاً پيچيدگي جهانِ سياست معاصر را تبيين كند و راه حل هايي قطعي براي مسائل آن ارائه دهد. روابط بين الملل آن قدر پيچيده است که نمي توان با اکتفا به يک نظريه و يک مکتب فکري آن را فهميد و براي حل مسائل و چاره انديشي ها به آن بسنده کرد. دنياي پيچيده نيازمند تفکر پيچيده و جامع نگري است و اين به معناي ضرورت بهره گيري از همه نظريه ها براي فهم روابط بين الملل و موضوع همکاري بين المللي است.
بنابراين، بهتر است كه ما به جاي اتخاذ يك رهيافت واحد براي تفسير سياست جهاني، آرايش متفاوتي به ايده‌هاي رقيب در تفسير سياست جهاني بدهيم. رقابت ميان نظريه ها، به آشكار شدن نقاط قوت و ضعف آن ها كمك مي ‌كند و محركي براي اصلاح و تكامل آن ها خواهد شد. اما بايد در انتخاب و تركيب نظريه ها خلاقيت داشته باشيم و از طرد يكي و انتخاب ديگري اجتناب كنيم. هدف و سعي ما بايد اين باشد كه تنوع تحقيقاتي معاصر را تشويق كنيم و تنوع را مزيت بدانيم نه عيب و نقص.
 
 
پي نوشت ها: این مقاله توسط آقای حمید زنگنه دانشجوی دکتری دانشگاه تهران تهیه شده است .
[1] تئودور کلومبيس و جيمز ولف، رويکردهاي مختلف در مطالعه سياست، ترجمه وحيد بزرگي، تهران: مؤسسه انتشارات جهاد دانشگاهي، ۱۳۷۵، صص 53-51.
[2] سيدجلال دهقاني فيروزآبادي٬ «تحول نظريه‌هاي منازعه و همکاري در روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020044905470309
[3] Woodrow Wilson
[4] استفان ام. والت، «روابط بين‌الملل: يك جهان،‌ چندين تئوري (1)»، ترجمه حسن مهدويان در
http://www.bashgah.net/modules.php?name=News&file=article&sid=18766
[5] اميرمحمد حاجي يوسفي،‌ «سياست خارجي ايران در قبال اسرائيل از ديد نظريه‌هاي روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020031511140614
[6] کارل دويچ و ديگران، نظريه هاي روابط بين الملل، ترجمه وحيد بزرگي، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهي، جلد دوم، سال 1375، صص 834-832.
[7] Aggregate Statistics
[8] ارنست بي. هاس، «مطالعه همگرايي منطقه اي: تأملاتي در باب شادکامي ها و تلخ کامي هاي پيش نظريه سازي»، در اندرو لينکليتر (ويراستار)، جامعه و همکاري در روابط بين الملل، ترجمه بهرام مستقيمي، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، سال 1385، ص 165.
[9] Cobb
[10] Elder
[11] Background Factors
[12] کارل دويچ و ديگران، پيشين، جلد دوم، ص 783.
 [13]  همان، ص 894.
[14] David Mitrany
[15] علي عبداله خاني، نظريه هاي امنيت: مقدمه اي بر طرح ريزي دکترين امنيت ملي (1)، تهران: انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر تهران، 1383، جلد اول، صص 123.
[16] Low Politics
[17] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، تهران: انتشارات سمت، 1384، صص 61- 60.
[18] Spill-Over
[19] همان، ص 63.
[20] ارنست بي. هاس، پيشين، ص 165.
[21] ژوزف ام. گريکو، «اقتدارگريزي و محدوديت هاي همکاري: نقدي واقع گرا از نوترين نهادگرايي ليبرال» در اندرو لينکليتر (ويراستار)، جامعه و همکاري در روابط بين الملل، ترجمه بهرام مستقيمي، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، سال 1385، ص 375.
[22] سيدجلال دهقاني فيروزآبادي٬ «تحول نظريه‌هاي منازعه و همکاري در روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020044905470309
[23] ابومحمد عسگرخاني، رژيم هاي بين المللي، تهران: انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر تهران، 1383، صص 45-44.
[24] سيدجلال دهقاني فيروزآبادي٬ «تحول نظريه‌هاي منازعه و همکاري در روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020044905470309
[25] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص 67.
[26] سيدجلال دهقاني فيروزآبادي٬ «تحول نظريه‌هاي منازعه و همکاري در روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020044905470309
[27] همان.
[28] Robert Axelrod
[29] الکساندر ونت، نظريه اجتماعي سياست بين الملل، ترجمه حميرا مشيرزاده، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، سال 1384، صص 504- 503.
[30] ابومحمد عسگرخاني، پيشين، صص 46-45.
[31] Krasner
[32]  Krasner (ed.), International Regimes, Cornell University Press, 1983, P. 2.
[33] ابومحمد عسگرخاني، پيشين، صص 75-74.
[34] Uncertainty
[35] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص 68.
[36] ابومحمد عسگرخاني، پيشين، ص 44.
[37]  همان، صص 77-76.
[38] Hans Morgenthau
[39] سيدجلال دهقاني فيروزآبادي٬ «تحول نظريه‌هاي منازعه و همکاري در روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020044905470309
[40] کارل دويچ و ديگران، نظريه هاي روابط بين الملل، ترجمه وحيد بزرگي، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهي، جلد اول، سال 1375، صص 245-244.
[41] الکساندر ونت، «اقتدارگرايي چيزي است که دولت ها خودشان مي فهمند»، در اندرو لينکليتر (ويراستار)، جامعه و همکاري در روابط بين الملل، ترجمه بهرام مستقيمي، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، سال 1385، ص 60.
[42] M. Lynn. Jones, "Offense - Defense Theory and Its Critics", Security Studies, No 4. Vol. 4, Summer 1995, pp.60-91.
[43] فرهاد قاسمي، جايگاه گفتمان امنيت در جدال هاي پارادايمي روابط بين الملل: واقع گرايي گفتمان امنيت ملي، تهران: مؤسسه مطالعات سياسي و فرهنگي انديشه ناب، 1379، ص 86-85.
[44] علي عبداله خاني، نظريه هاي امنيت: مقدمه اي بر طرح ريزي دکترين امنيت ملي (1)، تهران: انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر تهران، 1383، جلد اول، صص 70- 69.
[45] الکساندر ونت، نظريه اجتماعي سياست بين الملل، پيشين، صص 509- 508.
[46] سيدجلال دهقاني فيروزآبادي٬ «تحول نظريه‌هاي منازعه و همکاري در روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020044905470309
[47] سيدجلال دهقاني فيروزآبادي٬ «تحول نظريه‌هاي منازعه و همکاري در روابط بين‌الملل» در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020044905470309
[48] Absolute Gain
[49] Relative Gain
[50] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص  116.
[51] Kenneth Waltz
[52] علي عبداله خاني، پيشين، ص 91.
[53] Kenneth Waltz, Man, the State and War, Columbia University Press, 1954, p. 263.
[54] Kenneth Waltz, Theory of International Politics, New York: Addison Wesley Publishing Company, p. 107.
[55] الکساندر ونت، نظريه اجتماعي سياست بين الملل، پيشين، صص 369 – 368.
[56] H. Bull, The Anarchical Society, London: Macmillan, 1977, pp.74- 72.
[57] حميرا مشيرزاده، «احياي مکتب انگليسي در روابط بين الملل»، فصل نامه سياست خارجي، سال هيجدهم، پاييز 1383، صص 595 - 593.
[58] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص 144.
[59] الکساندر ونت، نظريه اجتماعي سياست بين الملل، پيشين، صص 370- 369.
[60] حميرا مشيرزاده، «احياي مکتب انگليسي در روابط بين الملل»، پيشين، ص 595.
[61] اندرو لينکليتر (ويراستار)، مارکسيسم، ترجمه علي رضا طيب، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، سال 1385، صص 4-3.
[62] Orthodox Marxist Theory
[63] Neomarxist Dependency Theory
[64] استفان ام. والت، «روابط بين‌الملل: يك جهان،‌ چندين نظريه (1)»، ترجمه حسن مهدويان در
http://www.bashgah.net/modules.php?name=News&file=article&sid=18766
[65]  حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص 211.
[66] استفان ام. والت، «روابط بين‌الملل: يك جهان،‌ چندين نظريه (1)»، ترجمه حسن مهدويان در
http://www.bashgah.net/modules.php?name=News&file=article&sid=18766
[67] استفان ام. والت، «روابط بين‌الملل: يك جهان،‌ چندين نظريه (1)»، ترجمه حسن مهدويان در
http://www.bashgah.net/modules.php?name=News&file=article&sid=18766
[68]  حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، صص 249 و 229.
[69] علي عبداله خاني، پيشين، صص 240- 238.
[70] Christian Sylvester
[71] فرانسيس فوكوياما، «زنان و تكامل دنياي سياست(۲)»، ترجمه ابراهيم اسكافي، در
http://www.irane-ayandeh.com/zanan/htm/Z308.htm
[72] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص 307.
[73]  همان، ص 309.
[74] فرانسيس فوكوياما، «زنان و تكامل دنياي سياست(۲)»، ترجمه ابراهيم اسكافي، در
http://www.irane-ayandeh.com/zanan/htm/Z308.htm
[75] الکساندر ونت، «اقتدارگرايي چيزي است که دولت ها خودشان مي فهمند»، پيشين، ص 63.
[76] Agents
[77] تئودور کلومبيس و جيمز ولف، پيشين، صص 53-51.
[78] الکساندر ونت، نظريه اجتماعي سياست بين الملل، پيشين، ص 505.
[79] John J. Mearsheimer, "The False Promise of International Institutions", International Security, Vol. 19, No.3, Winter 1994/95, pp. 10-12.
[80] الکساندر ونت، «اقتدارگرايي چيزي است که دولت ها خودشان مي فهمند»، پيشين، صص 63-62.
[81] الکساندر ونت، نظريه اجتماعي سياست بين الملل، پيشين، ص 366.
[82] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، صص 350- 349.
[83] علي عبداله خاني، پيشين، ص 185.
[84] Porter
[85] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص 252.
[86] حسين سليمي، «پست مدرنيسم و روابط بين‌الملل»، در
http://beta.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020035306070119
[87] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، صص 269-267.
[88] Rhetoric
[89] همان، صص 269-267.
[90] علي عبداله خاني، پيشين، ص 216.
[91] Politics of Representation
[92] حميرا مشيرزاده، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، پيشين، ص 277.