گفتگو: نقش وينستون چرچيل در کودتاي 28 مرداد 1332 


مصاحبه با دکتر صادق زيباکلام

به عنوان اولين سوال بفرماييد شما نقش وينستون چرچيل (نخست وزير وقت بريتانيا) را در اشغال ايران توسط ارتش متفقين در شهريور 1320 (1941) چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

وقتي چرچيل توانست اين فکر را در کابينه و پارلمان انگلستان جا بيندازد که براي رهايي از خطر هيتلر بايد با استالين و به عبارتي کمونيسم به طور موقت کنار آمد، اين استدلال را مطرح کرد که بايد با تمام قوا به کمک شوروي بشتابيم و جبهه شرق را تقويت كنيم. اما سوالي که در اينجا مطرح مي‌شود اين است که چطور بايد جبهه شرق را تقويت و به شوروي کمک کرد؟ اگر به نقشه جنگي آن زمان نگاه کنيم مي‌بينيم از آنجا که اروپا تحت اشغال نيروهاي متحدين بود، چاره‌اي جز کمک کردن به شوروي از طريق ايران (به عنوان همسايه جنوبي شوروي) نبود و از اين طريق بايد جبهه شرق را تقويت كرد. از اينجا بود که به تدريج ايران

----------------------------------

به عنوان اولين سوال بفرماييد شما نقش وينستون چرچيل (نخست وزير وقت بريتانيا) را در اشغال ايران توسط ارتش متفقين در شهريور 1320 (1941) چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

بايد گفت که يکي از معماران اصلي حمله متفقين به ايران در شهريور 1320، چرچيل نخست‌وزير وقت انگلستان بود. منتها چند نکته را در اين ارتباط بايد مورد توجه قرار داد. اول اينکه انگلستان در آن مقطع (1941) در اوج جنگ با آلمان و ارتش نازي‌ها بود. آلماني‌ها در آن زمان موفق شده بودند تقريباً کل اروپا را به غير از جزيره انگلستان به اشغال خود دربياورند. از اين رو انگلستان از همه طرف بسيار تحت فشار بود و زير حملات سنگين نيروي هوايي آلمان قرار داشت. اما تنها تحولي که در اين مقطع به وجود آمد لشکرکشي هيتلر به اتحاد شوروي بود. همان‌طور که مي‌دانيم در ابتداي جنگ جهاني دوم هيتلر پيمان مهمي را با استالين منعقد کرد که بر اساس آن پيمان آلمان و اتحاد شوروي سابق تماميت ارضي همديگر را به رسميت مي‌شناختند.

انگلستان تلاش زيادي كرده بود که روسيه را به طريقي وارد جنگ بکند اما موفق نشده بود. ولي از بخت خوش انگلستان در اوايل دهه 40 هيتلر ناگهان تصميم گرفت که به شوروي حمله کند. هدف هيتلر آن بود که بعد از تصرف مسکو بر قفقاز (نفت قفقاز) مسلط شود و از آنجا هم به سمت ايران و خوزستان برسد و از اين طريق با تصرف نفت قفقاز و همچنين ايران، انگلستان را به زانو دربياورد. چرچيل به درستي با درک اين شرايط و با فهم استراتژي ارتش آلمان به کمک استالين (دشمن خود) رفت. بنابراين بايد گفت اولين نبوغ نظامي و استراتژيک چرچيل در اينجا خود را نشان مي‌دهد.

ما نبايد اين مسأله را سطحي و ساده بگيريم. مارکسيسم و انقلاب اکتبر و شوروي، بزرگ‌ترين دشمن خود را نظام سرمايه‌داري و در رأس آن دولت بريتانيا مي‌دانست و استالين بارها گفته بود که در نهايت اين دو در مقابل هم قرار خواهند گرفت. از اين رو بسياري از رهبران انگلستان از هردو جناح، شوروي و آلمان را دشمن شماره يک خود مي‌دانستند.

‌‌آيا در اين ميان وينستون چرچيل هم بر اين باور بود که خطر استالين و اتحاد جماهير شوروي از خطر هيتلر و فاشيسم بيشتر است؟

اگرچه اکثر سياست‌مداران انگليسي بر اين اعتقاد بودند، ولي نکته جالب در مورد چرچيل اين است که او اعلام کرد دشمنی ما با استالين و نظام کمونيسم در درجه دوم اهميت قرار دارد. او نطق معروفي انجام داد و در آن گفت درست است که ما از بسياري از جهات با کمونيسم مشکل داريم ولي مشکل ما با استالين و اتحاد جماهير شوروي مشکلي در حد رقابت است ولي با آلمان، کل بشريت مشکل دارد. آلمان مشکل بشريت است، از اين رو ما نبايد به دليل يک دشمني بالقوه با استالين، يک دشمن بالفعل را (هيتلر) به او ترجيح دهيم. بنابراين چرچيل در آن فضا شجاعانه اين تصميم را گرفت که به کمک استالين بشتابد.

راجع به نقش چرچيل در اشغال ايران در جريان جنگ جهاني دوم توضيح دهيد.

وقتي چرچيل توانست اين فکر را در کابينه و پارلمان انگلستان جا بيندازد که براي رهايي از خطر هيتلر بايد با استالين و به عبارتي کمونيسم به طور موقت کنار آمد، اين استدلال را مطرح کرد که بايد با تمام قوا به کمک شوروي بشتابيم و جبهه شرق را تقويت كنيم. اما سوالي که در اينجا مطرح مي‌شود اين است که چطور بايد جبهه شرق را تقويت و به شوروي کمک کرد؟ اگر به نقشه جنگي آن زمان نگاه کنيم مي‌بينيم از آنجا که اروپا تحت اشغال نيروهاي متحدين بود، چاره‌اي جز کمک کردن به شوروي از طريق ايران (به عنوان همسايه جنوبي شوروي) نبود و از اين طريق بايد جبهه شرق را تقويت كرد. از اينجا بود که به تدريج ايران به عنوان پل پيروزي اهميت پيدا کرد. در ابتدا ايران فقط مسيري بود براي رساندن سوخت، آذوقه و مهمات به شوروي، اما مشکلي که وجود داشت اين بود که حکومت ايران يعني رضاشاه اگرچه در جريان جنگ جهاني دوم اعلام بي‌طرفي کرده بود ولي مسوولان حکومتي و فرماندهان نظامي طرفدار آلمان بودند. بنابراين متفقين به رهبري چرچيل تصميم به اشغال ايران گرفتند.

بسياري معتقدند رضاشاه را انگليسي‌ها روي کار آوردند، حال چطور شد که رضاشاه هيتلر را به چرچيل ترجيح مي‌داد يا اينکه چرچيل نتوانست رضاشاه را به همکاري ترغيب کند؟

چرچيل به هيچ‌وجه به رضاشاه اعتماد نداشت. او بارها از حکومت پهلوي خواسته بود که آلمان‌ها را از ايران اخراج کند ولي رضاشاه زير بار اين درخواست‌ها نمي‌رفت و همواره پاسخ مي‌داد که ما به دليل بي‌طرفي نمي‌توانيم اينها را اخراج کنيم. همواره اين گفت‌وگوها بين حکومت رضاشاه و حکومت چرچيل بود. با گذشت زمان چرچيل به اين نتيجه رسيد که با حکومت رضاشاه نمي‌توانند کنار بيايند. از اين رو او با پيشنهاد اشغال ايران به روزولت (رئيس‌جمهور وقت آمريکا) و استالين، آنها را متقاعد كرد.

در اينجا اشاره‌اي داشتيد به مشورت چرچيل با روزولت و حتي استالين. اصولاً چرچيل به عنوان يک سياست‌مدار تحت‌تأثير چه افراد يا گروه‌هايي قرار داشت؟ به عبارت ديگر آيا چرچيل به تنهايي تصميم‌گيري مي‌كرد يا نه، اهل مشورت هم بود؟

سوال خوبي است. اگرچه در اوايل جواني به عضويت ارتش بريتانيا درآمده بود و در جنگ انگلستان با بوئرها و همچنين سودان مشارکت داشت ولي در معناي واقعي بيشتر يک سياست‌مدار بود تا يک نظامي. او در مسائل نظامي به هيچ‌وجه نظر خودش را بر فرماندهان ارشد نظامي تحميل نمي‌کرد. چرچيل بسيار اهل مذاکره با ساير مقامات کابينه بود و از اين بابت او توانست نقش مهمي در آن مقطع براي انگلستان داشته باشد. بنابراين برخلاف اينکه گفته مي‌شود چرچيل يک هوش فوق استثنايي داشت، به عنوان يک فرد زيرک و اهل مشورت عمده تصميمات خود را به کمک کارشناسان و مشاوران نظامي و اقتصادي و سياسي خود مي‌گرفت. حتي گفته مي‌شود بعد از اينکه تهران به اشغال متفقين درآمد، يک کنفرانس تحت عنوان کنفرانس تهران برگزار شد که چرچيل، روزولت و استالين در آن حضور داشتند و گفته مي‌شود که اگر چرچيل در آن کنفرانس حضور نداشت حتماً بين استالين و روزولت مشاجرات تندي در مي‌گرفت.

چرچيل در دو دوره يکي بين سال‌هاي 45-1940 و ديگري 55-1951 نخست وزير انگلستان بود. در دوره اول همان‌طور که اشاره فرموديد ايران به اشغال متفقين درآمد. در دوره دوم نيز ما شاهد کودتاي 28 مرداد 1332 (1953) هستيم. در اين ميان برخي از مورخان از جمله دکتر محمدعلي همايون کاتوزيان معتقدند که اگر در انتخابات پارلماني اکتبرسال 1951 بريتانيا، دولت کارگري به رهبري اتلي مي‌توانست در قدرت باقي بماند، شايد قضيه ملي شدن صنعت نفت ايران به شيوه‌اي مسالمت‌آميز ختم به خير مي‌شد. سوال اينجاست که آيا پيروزي محافظه‌کاران به رهبري چرچيل در انتخابات پارلماني انگلستان در آن دوره (مهر 1330) تأثيري بر کودتاي 28 مرداد در ايران داشته است؟

نظر آقاي کاتوزيان تا حدودي درست است. ببينيد در اينجا بحث بر سر اتلي (از حزب کارگر) و يا چرچيل (محافظه کاران) نيست. در مجموع حزب محافظه‌کار در انگلستان مواضعش خيلي دست راستي‌تر هست. همان‌طور که در آمريکا مواضع حزب جمهوري‌خواه نسبت به دموکرات‌ها اين چنيني است. دست راستي‌ها نسبت به چپ‌ها بيشتر سياست‌هاي تند و عمل‌گرايانه‌تري را دنبال مي‌کنند. بنابراين اگر در انتخابات پارلماني آن سال حزب کارگر به رهبري اتلي مي‌توانست در قدرت باقي بماند، اين امکان وجود داشت که مسأله ملي شدن صنعت نفت با يک توافق به سرانجام مي‌رسيد.

اما به نظر من حکومت مصدق همان‌گونه که با چرچيل کنار نيامد با حکومت کارگري هم به توافق نمي‌رسيد. چرچيل معتقد بود که مصدق از قداست و جايگاه بالايي برخوردار نيست و از بعد از رضاشاه عمر دولت‌ها در ايران بسيار کوتاه بوده است. چرچيل درست مي‌گفت، عمر متوسط دولت‌ها و کابينه‌ها بعد از سقوط رضاشاه در ايران به کمتر از شش ماه مي‌رسيد. بنابراين چرچيل بر اين باور بود که کنار گذاشتن مصدق کار سخت و پر هزينه‌اي نخواهد بود. نکته ديگري که چرچيل روي آن تأکيد مي‌كرد و به نظر من هم درست است، اين بود که او معتقد بود دعواي انگلستان و مصدق بر سر نفت نيست.

مصدق به نظر چرچيل يک بغض و يک نفرت و کينه تاريخي از انگليسي‌ها داشت و اين نفرت تاريخي که خيلي از ايراني‌ها آن را در خود دارند، باعت مي‌شود که ما نتوانيم با مصدق به تفاهم و توافق برسيم. به نظر من مصدق اگرچه خود مي‌دانست برخي از پيشنهادهاي انگليسي‌ها (مثلاً پيشنهاد بانک جهاني) به نفع ايران است و مي‌تواند مبناي مذاکره و توافق باشد ولي آنها را به اين دليل که ممکن بود به سازشگري و خيانت از سوي حزب توده، آيت‌الله کاشاني و حتي عوام متهم شود، رد مي‌کرد.

نهايتاً به اين دليل بود که چرچيل توانست رهبران آمريکا را مجاب کند که مصدق و جبهه ملي نمي‌خواهند به يک راه‌حل برسند. هدف آنها براي ملي شدن نفت بيشتر يک مبارزه سياسي است و بنابراين بايد او را برکنار کرد. بنابراين چرچيل با کمک سفارت انگلستان در تهران توانست آن فضا را در جامعه ايجاد کند که بقاي حکومت مصدق به نفع کمونيست‌هاست و حزب توده مي‌تواند به تدريج به قدرت برسد. با ايجاد چنين فضايي چه در داخل و چه در خارج از کشور زمينه براي انجام کودتا عليه مصدق فراهم شد. به نظر من يکي از عواملي که موجب شد مردم و علما در روز کودتا سکوت بکنند، نگراني از قدرت گرفتن حزب توده و کمونيست‌ها بود.

مردم انگلستان چه ديدي نسبت به چرچيل دارند؟ همان‌گونه که اطلاع داريد در نظر سنجي‌اي که بي‌بي‌سي در سال 2002 در انگلستان انجام داد، مردم بريتانيا چرچيل را به عنوان بزرگ‌ترين بريتانيايي تمام تاريخ انگلستان لقب دادند. دليل اين محبوبيت به نظر شما چيست؟

چرچيل يک چهره بسيار محبوب در انگلستان داشت و دارد. اين محبوبيت بيشتر به دليل نقش گسترده‌اي بود که چرچيل در طول دوران جنگ جهاني دوم در پيروزي انگلستان بر آلمان داشت. در آن دوران کم نبودند بريتانيايي‌هايي که معتقد بودند بايد با هيتلر کنار بياييم و با او پيمان صلح و عدم تجاوز ببنديم. اما شاهکار چرچيل اين بود که توانست به درستي اين فکر را جا بيندازد که فاشيسم و هيتلر دشمن بشريت است و بعد از فرانسه و... حتماً به سراغ انگلستان و ديگر کشورهاي جهان خواهد رفت. بنابراين هرگونه سازشي با هيتلر يک خودکشي است.

همچنين روحيه چرچيل در اين ميزان محبوبيت بسيار موثر بوده است. چرچيل به عنوان يک سياست‌مدار نه‌تنها جنگ جهاني دوم را به خوبي مديريت کرد بلکه در اوج درگيري و جنگ با آلمان همواره به سخن منتقدان و رقباي خود گوش مي‌داد و آنها را ساکت نمي‌کرد. بارها و بارها چرچيل در پارلمان حاضر نشد و وقتي که به عنوان فرمانده جنگ مورد پرسش قرار مي‌گرفت به سوال‌ها با آرامش و دقت پاسخ مي‌داد و در آن دوران برخلاف بسياري ديگر از کشورها، اجازه نداد که کوچک‌ترين خللي در دموکراسي بريتانيا رخ دهد.

اگر چرچيل تا اين حد مورد اعتماد مردم انگلستان بود چرا در بعد از جنگ جهاني دوم در انتخابات پارلماني شکست خورد و قدرت را به حزب کارگر واگذار كرد؟ عکس‌العمل چرچيل در آن موقع نسبت به اين شکست چه بود؟

پرداختن به اين موضوع خود بحث بسيار مفصل و جداگانه‌اي را مي‌طلبد، اما به‌عنوان خلاصه در پاسخ به اين پرسش شما بايد گفت که اساساً چپ و چپ‌گرايي در سال‌هاي بعد از جنگ جهاني دوم در اکثر نقاط جهان از جمله اروپا (البته به اشکال گوناگون و در قالب احزاب کارگري و سوسيال –دموکرات) از سوي روشنفکران و عوام مورد پذيرش بود. در مورد انگلستان هم چنين چيزي وجود داشت و مردم بيشتر به سوي حزب چپ‌گراي کارگر به رهبري «اتلي» تمايل نشان دادند. همچنين اين نکته را نبايد فراموش کرد که اگرچه چرچيل در دوران جنگ درايت و کارداني زيادي از خود نشان داد ولي به هرحال جنگ جنگ است و با خود مشکلات زيادي از جمله کمبود کالا، گراني و...را به دنبال دارد. في‌الواقع اين عوامل باعث شد که در بعد از جنگ دوم جهاني انگليسي‌ها ترجيح دهند به حزبي ديگر رأي دهند، ولي محبوبيت چرچيل باعث شد که چهار سال بعد مردم انگلستان دوباره به او اعتماد کنند.

نتيجه يک پژوهش علمي روان‌شناسي که اين اواخر از سوي برخي از روان‌شناسان غربي منتشر شده به اين نکته اشاره دارد که چرچيل از يک بيماري مزمن رواني نظير افسردگي رنج مي‌برده و اين بيماري بر تصميم‌گيري‌هاي چرچيل نقش زيادي داشته است. نظر شما در اين ارتباط چيست؟

بله. گروهي از روان‌شناسان غربي با تحقيق و مطالعه زندگي سياست‌مداراني چون چرچيل، روزولت، هيتلر، موسوليني و دوگل به اين نتيجه رسيده‌اند که به نظر مي‌رسد رهبراني که از يک نوع بيماري روحي و روان‌پريشي از جمله افسردگي رنج مي‌بردند رهبران سياسي بسيار موفقي شده‌اند. در مورد چرچيل اين مطالعه نشان مي‌دهد که در مقاطعي از دوره حکومتش به شدت از بيماري افسردگي رنج مي‌برده و حتي مدتي نيز به خوردن دارو مشغول بوده است. اما سوالي که مطرح مي‌شود اين است که چرا لزوماً چنين افرادي از نظر سياسي و رهبري به موفقيت مي‌رسند.

اين روان‌شناسان به عنوان يک فرضيه و نه نظريه بيان مي‌کنند که افرادي که از نظر رواني دچار افسردگي هستند، بيشتر از ساير افراد به تفکر مي‌پردازند و چون خيلي بيشتر فکر مي‌کنند بنابراين ممکن است درست‌تر تصميم‌گيري كنند. به علاوه چون دچار افسردگي هستند و به نوعي به صورت ناخودآگاه خود را ضعيف و ناتوان احساس مي‌کنند، نگران هستند که مبادا خطايي مرتکب شوند و از اين رو به شدت نسبت به رفتار و تصميمات‌شان هوشيارتر و مراقب‌تر هستند و مانند کسي که در تاريکي قدم برمي‌دارند، حرکت مي‌کنند.

به نقل از : مهرنامه