چرچیل اسطوره انگلیسی
چرچیل اسطوره انگلیسی

چرچيل در 10 مي1940 نخست وزير بريتانيا شد در حالیكه نهتنها کشورش در جنگ با آلمان قرار داشت بلکه نبرد فرانسه هم در همان روز شروع شد. آلمان و بريتانيا از 3 سپتامبر 1939 درگير جنگ بودند و چرچيل نقشي کليدي در استراتژي بريتانيا در برابر آلمانها داشت. با اين وجود چرچيل هنوز اتحاد جماهير شوروي را دشمن ميدانست و تصميمگيريهاي او هم در همين چارچوب شکل ميگرفت.
او معمار نبرد گاليپولي در جنگ جهاني اول بود و از حاميان ساخت و استفاده از تانک بود که در آن زمان تلف کردن هزينههاي دولتي تلقي ميشد. چرچيل همچنين واحدهاي بريتانيايي را تشويق به حمايت از آنتورپ کرد که منجر به تلفات زياد بريتانياييها شد. اولين مورد از اين سه مورد مذکور نشان از شکست اسفناک داشت. اما ابداع و ساخت تانک اقدامي از نوع نبوغ بود و دفاع از آنت ورپ زمان را براي متحدان خريد تا به تهاجم آلمانها واکنش نشان دهند. به هر حال، ترکيب همه اينها به قيمت پيشينه سياسي چرچيل تمام شد. در واقع اين حزب محافظهکار بود که خواستار استعفاي چرچيل به عنوان پيششرطي براي پيوستن به ائتلاف چند جانبه نخست وزير «اچ.اچ. آسکويث» در 1915 شد.
پاسخ نهايي چرچيل کنارهگيري از تمام مشاغل دولتي بود و تنها يک سمت دولتي آن هم عضويت در پارلمان را براي خود حفظ کرد و به عنوان افسر ارتشي به فرانسه رفت. تنها طي چند ماه 36 سورتي پرواز در سرزمينهاي بيصاحب و اشغال نشده داشت. در ميان ويژگيهاي بسيارِ چرچيل، او فردي واقعاً شجاع بود. مواضع مناقشهانگيز چرچيل تنها محدود به جنگ جهاني اول نبود. تا سال 1937 او حامي وفادار بنيتو موسوليني بود و در جنگ داخلي اسپانيا از فرانکو حمايت کرد. تا اواخر سال 1937 چرچيل، هيتلر را گزينهاي مرجحتر از استالين ميپنداشت و اميدوار بود که بهرغم گرايشهاي ديکتاتوري هيتلر اما او متحد بريتانيا شود. البته تاريخ، آن اميدها را نقش بر آب کرد.
در اين تاريخ چرچيل در 10 مي1940 نخست وزير بريتانيا شد كه نهتنها کشورش در جنگ با آلمان قرار داشت بلکه نبرد فرانسه هم در همان روز شروع شد. آلمان و بريتانيا از 3 سپتامبر 1939 درگير جنگ بودند و چرچيل نقشي کليدي در استراتژي بريتانيا در برابر آلمانها داشت. با اين وجود چرچيل هنوز اتحاد جماهير شوروي را دشمن ميدانست و تصميمگيريهاي او هم در همين چارچوب شکل ميگرفت.
در 30 نوامبر 1939 شوروي جنگ با فنلاند را آغاز کرد (جنگ زمستان). چرچيل پيش از نخست وزيري بريتانيا را وارد نبرد زمستان کرد. او معتقد بود که تهاجم شوروي بايد متوقف شود. در آن برهه جنگ، موضع شوروي هنوز مبهم بود. در اوت 1939 شوروي قرارداد عدم تجاوز را با نازيها امضا کرد. در 1 سپتامبر 1939 آلمان به لهستان حمله برد. دو روز بعد بريتانيا و فرانسه به آلمان اعلان جنگ داده و جنگ جهاني دوم، دامان اروپا را گرفت. سپس در 17 سپتامبر 1939 شوروي هم به لهستان حمله برد. اگر بريتانيا و فرانسه با لهستان متحد بودند از طريق اصل تساوي و ياريرساني عملاً در جنگ با شوروي قرار ميگرفتند. حمله شوروي به فنلاند در ذهن چرچيل به مثابه گسترش تهاجم و دامنه جنگِ شوروي به اروپاي شرقي تلقي شد.
حادثه شوکهکننده اين بود که فنلانديها بهرغم اينکه در برابر نيروهاي شوروي به لحاظ تعداد نفرات بسيار ناچيز بودند اما در برابر حمله آنها ايستادگي کرده و شوروي را به بن بست کشاندند. چرچيل به اين اميد رايزني با دولت بريتانيا را آغاز کرد تا بتواند کمکها و حمايتهايي را به فنلاند ارائه دهد. دولت بريتانيا در نهايت اين کمک را پذيرفت. طرح حمله به نروژ از سوي ارتشبد ادموند آيرونسايد ساخته و پرداخته شد و مورد استقبال چرچيل قرار گرفت. اين طرح خواستار حمله متحدان به نروژ بود. آنها معتقد بودند که اين طرح به دو دليل ضروري است.
يکي کمک به فنلاند و دوم حمله به سوئد براي قطع فروش آهن از سوي اين کشور به آلمان. حمله به سوئد براي کمک به فنلاند ضروري بود. بريتانيا نميتوانست به هيچ شکلي از جانب فنلاند اقدام به مداخله کند. اعزام نيرو به فنلاند از طريق درياي بالتيک آنها را در برابر حملات آلمانها آسيبپذير ميکرد. وجود يخ در شمال و بندر کوچک فنلاند مانع از اعزام نيرو و تجهيزات از فنلاند به شمال اسکانديناوي شد. تنها راه امن براي متحدان جهت کمک به فنلاند يکي از طريق بندر نروژ بود و ديگر به صورت زميني از طريق سوئد.
بريتانيا به سوئد و نروژ نزديک شد و هر دو اعلام بيطرفي کردند. اين در بهترين حالت يک بيطرفي متزلزل و سست بود. نروژ و سوئد هر دو نيروهاي داوطلبي را به فنلاند فرستادند تا با نيروهاي شوروي بجنگند. به علاوه، نروژ به بريتانيا اجازه داد تا تجهيزات خود را از طريق اين کشور به فنلاند برساند و در سوي ديگر سوئد هم به آلمانها اجازه داد تا تجهيزات خود را از طريق اين کشور به فنلاند ارسال کنند.
در نزد سوئديها مداخله متحدان خطرناک بود چرا که قطعاً به اين معنا بود که آلمانها هم دست به مداخله بزنند. در نزد آلمانيها هم تهديد قطع فروش آهن سوئد از سوي متحدان به معناي مداخله آلمانيها بود. به هر حال، آلمانها ميترسيدند که شوروي بار ديگر بر فنلاند مسلط شود و اين همان ترسي بود که سوئديها هم در آن سهيم بودند. جالب است که بريتانيا هم در اين مورد موضعي شبيه به آلمان داشت. با وجود اصرار سوئد و نروژ بر بيطرفي، اما بريتانيا با اصرار چرچيل طرح حمله به نروژ را در مارس 1940 ريخت. سه لشكر براي اين کار اختصاص داده شد و آمادهسازي براي اين کار در 12 مارس کامل شد، يعني زماني که جمهوري فنلاند در محاصره نيروهاي بريتانيايي قرار گرفت. فنلاند موفقيتي در مقابله با بريتانياييها نهتنها به دست نياورد بلکه بخشي از سرزمين خود از جمله وايبورگ – به عنوان دومين شهر بزگ و مرکز صنعتي خود – را نيز از دست داد.
چرچيل اصرار داشت که بريتانيا حمله برنامهريزي شده به اسکانديناوي بهرغم محاصره فنلاند را ترک نکند. در هر حال، اين طرح با اشتياق بسيار کمتري ادامه يافت. تعويقها و مخالفتهايي که از جانب فرانسويها صورت ميگرفت باعث درمانده شدن اين قشونکشي شد. پس از هفتهها تاريخ 10 آوريل 1940 تعيين شد. در شب 9-8 آوريل آلمانها حمله کردند. نروژيها که آمادگي نداشتند و غافلگير شده بودند به دست آلمانها گرفتار شدند. متحدان به سرعت وارد ميدان شدند به اين دليل که خودشان چنين حملهاي در سر داشتند اما اشتباهات جدي را مرتکب شده بودند.
به هر حال، آلمانها پيشدستي کرده بودند. به طور مثال، بريتانياييها وسايل اسکي را با خود نياورده بودند و فرانسويها در مقابل اسکي داشتند اما فاقد آن طنابي بودند که اسکيها را به قايق متصل کنند [کنايه از ناهماهنگي ميان نيروهاي بريتانيايي و فرانسوي است]. عمليات نروژ تا 10 ژوئن 1940 به طول انجاميد به اين دليل که آلمانها نتوانستند نارويک را تصرف کنند. نارويک در واقع، بيشتر از خطاي متحدان بود. متحدان به زودي در حوالي نارويک برتري دريايي يافتند و تعدادشان بسيار بيشتر از نيروهاي آلماني شد و موفق شدند آلمانها را به خارج از شهر برانند هرچند نتوانستند آلمانها را در منطقه نارويک کاملاً شکست دهند.
چنانکه پيش از اين ذکر شد چرچيل در روزي که نبرد فرانسه آغاز شد، نخستوزير شد. جنگ با آلمان روز به روز داغتر ميشد. عمليات نروژ با شکست مواجه شده بود. چرچيل ديگر نميتوانست اميد داشته باشد که از نروژ به عنوان پايگاه عملياتي در فنلاند يا عليه شوروي استفاده کند. تصرف منابع آهن سوئد هم غيرقابل پرسش بود. در بهترين حالت بريتانياييها ميتوانستند نارويک را نگه داشته و از آن به عنوان پايگاه عمليات عليه آلمان استفاده کنند.
در حمله 10 مي، نه تنها آلمانها به طور موفقيت آميزي در Bewegungskrieg (که بليتزکريگ هم ناميده ميشود) موفق شدند بلکه آلمانها به طور موفقيتآميزي متحدان را فريفتند. هدف اصلي حمله از طريق بلژيک بود، دقيقاً همان کاري که در جنگ جهاني اول انجام داده بودند. اين طرح که به طرح مانشتين (Manstien) معروف است (و در جنگ جهاني اول به طرح فون اشليفن معروف بود) در نهايت به دست متحدان افتاد. روايتهاي مردمي ميگويد که آلمانها سپس اين طرح را به طور کامل دگرگون کردند. آخرين نسخه از طرح مانشتين درصدد اغواي متحدان براي حمله به بلژيک بود در حالي که 7 لشگر زرهي آلمان به لوگزامبورك رسوخ کرده و از درياي مانش گذشتند.
در 13 مي، آلمانها از رودخانه Meuse در سدان عبور کردند. در 15مي وضعيت در سدان آنقدر اسفناک بود که پل رينود، نخستوزير فرانسه در تماسي تلفني با چرچيل به او گفت:«ما شکست خورديم. بدبخت شديم. جنگ را باختيم». چرچيل باور نميکرد که نخستوزير به او چه ميگويد. او سعي در آرام کردن و مطمئن ساختن نخستوزير داشت اما اين حرفها در گوش او فرو نميرفت.چرچيل 16 مي به پاريس پرواز کرد. در آنجا ديد که دولت فرانسه کاغذهاي فراواني را به بيرون پرتاب ميکند و آنها را به صورت انباشته ميسوزاند. چرچيل آنچه را ميديد باور نداشت.
او سپس با ژنرال موريس گاملين ديدار کرد. چرچيل از ژنرال در مورد ذخاير استراتژيک فرانسه پرسيد. ژنرال چنين پاسخ داد:« ديگر چيزي نمانده است». فرانسه به بلژيک قول مساعدت و دادن ذخاير داده بود. چرچيل نميتوانست بپذيرد که فرانسه به اين راحتي شکست بخورد. او ژنرال گاملين را در خصوص دادن اطلاعات جزييتري درباره ضد حمله فرانسه تحت فشار گذاشت. پاسخ گاملين دوباره اين بود: «کمبود نفرات، کمبود تجهيزات، فقر روشها ». دو تاي آخري صحت نداشت. ورماخت 3 ميليون و 350 هزار ارتش داشت در حالي که متحدان 3 ميليون و 300 هزار نيرو داشتند. تانکهاي آلمان و فرانسه در کيفيت برابر بودند در حالي که تانکهاي انگليسي برتر از تانکهاي آلماني بودند. فقدان راديو در تانکهاي فرانسوي يک ضعف بود اما اين بر آخرين ادعاي گاملين دلالت داشت که قطعاً درست بود. متحدان روشهاي عقبماندهتري را به کار ميبردند.
چرچيل سپس بيان داشت که اين شوکه کنندهترين حادثه در تمام عمرش بوده است. فرار از 36 بار محاصره در جنگ جهاني اول و تحمل نبردهاي سخت براي چرچيل آنقدر شوکهکننده نبود که شاهد شکست فرانسه باشد. ارتش آلمان 7 واحد لشگر زرهي داشت که از سوي مرداني چون هاينز گودريان و اروين رومل هدايت ميشدند و به سوي درياي مانش در حرکت بودند. حتي اگر برخي عوامل يا عناصر سعي در متوقف کردن آنها داشت – مثل آراس در 21 مي– آلمانها موفق به جلوگيري از آنها ميشدند. در 21 ميآلمانها به درياي مانش رسيدند و ارتش فرانسه و نيروهاي اعزامي بريتانيايي را در مساحتي به وسعت بلژيک به دام انداختند؛ مساحتي که از جنوبيترين نقطه هلند تا غرب بلژيک و تا شماليترين نقطه فرانسه را دربر ميگرفت. با اين وجود، متحدان در نروژ تا 20 ژوئن تسليم نشدند. در 25 ژوئن فرانسه محاصره شد.
چرچيل در سخناني معروف در برابر پارلمان در 28 ژوئن چنين گفت:«نبرد فرانسه پايان يافت. اکنون نبرد بريتانيا در حال آغاز است». تا 22 ژوئن 1941 هنوز به دنبال تحکيم حمايت خويش از شوروي بود. جنگ چرچيل را از يک انسان هوادار فاشيسم و کسي که از کمونيسم بيزار است به فردي هوادار اشغال ايران ايران تبديل کرد که نيروها و تجهيزات لازم را از طريق ايران به شوروي روانه کند. چرچيل با استالين بسيار راحت بود به گونهاي که در کنفرانس تولستوي از 9 تا 19 اکتبر 1944 چرچيل برگههايي را که درصدهايي روي آن حک شده بود به استالين نشان داد. در اين برگهها اروپاي شرقي به صورت درصدي ميان شوروي و بريتانيا تقسيم ميشد که به پيمان درصدي معروف شد.
اين دگرگوني در چرچيل البته يک دگرگوني عملگرايانه بود نه يک دگرگوني ايدئولوژيک.چرچيل در 5 مارس 1946 اشغال اروپاي شرقي از سوي شوروي را به مثابه «پرده آهنين» توصيف کرد. وي چنين ميگويد:
از استتين در بالتيک تا تريستي در آدرياتيک پردهاي آهنين در سراسر قاره کشيده شده بود.
در پشت اين خط پايتختهاي دولتهاي باستاني اروپاي شرقي و مرکزي قرار دارد. ورشو، برلين،پراگ، وين، بوداپست، بلگراد، بخارست و صوفيه تمام اين شهرهاي معروف و جمعيتهاي پيرامون آن در آنچه که بايد حوزه شوروي ناميده شود قرار ميگيرند.
پرده آهنيني که بر اساس آن پيماني که چرچيل روي کاغذ ترسيم کرده بود شکل گرفت. چرچيل به انحاء مختلف تنها مردي بود که بريتانيا براي حکومت ورزي به آن نياز داشت. او بسيار بيپروا و شجاع بود. تصميم او به حمله به نروژ و سپس اعزام نيرو به يونان ماجراهايي عجيب است که شانس موفقيت اندکي داشت. شايد او به اين دليل اين کارها را انجام ميداد که عواقب و احتمالات آن را درک نميکرد و فکر ميکرد وقتي مردم به گذشته بنگرند به آن کارها با رويکردي بيپروايانه آن نگاه ميکنند اما من گمان ميکنم که اين دقيقاً همان شجاعتي بود که در نهايت پيروزي را براي بريتانيا به ارمغان آورد. پيروزياي که چرچيل بر آلمان به دست آورد اما نه بر ژاپن. در جولاي 1945 دولت او فروپاشيد و چرچيل کنار رفت. او نه آغازگر جنگ جهاني دوم بود و نه پايان آن را ديد اما مردم بريتانيا در برههاي از او استفاده کردند که به او نياز داشتند.
به نقل از مهرنامه