مقايسه روابط ايران با انگليس و آمريکا

گفت‏گو با پيروز مجتهدزاده


آنچه در فاصله حادثه 1358 تا حادثه سال 1390 اتفاق افتاد، اين بود که سي سال طول کشيد تا قبح عمل سفارت‏گيري و گروگان‌گيري توسط افراد غيرمسوول در کشور بر ملا و بر همگان روشن و ثابت شود. وقتي بعد از اين همه مدت، زيان‌بار بودن اين اقدامات براي نظام حکومتي مسلم شد، ديگر تکرار آن نمي‏توانست مورد تأييد و تشويق کسي قرار گيرد و من اميدوارم ملت ما با تماشاي نتايج اين حادثه، از اين فاز از قهرمان‏بازي‏ها که براي خوراک داخلي و به قيمت از ميان رفتن منافع و اعتبار ملي دولت در سطح جهاني رخ مي‏دهد؛ عبور کرده باشد.

----------------------------------------

مقايسه روابط ايران با انگليس و آمريکا
گفت‏وگو با پيروز مجتهدزاده
 به ‏رغم اينكه ايراني‌ها در كنه فرهنگ سياسي‏شان به انگليس همواره به عنوان باعث و بانيِ تمام مشكلات‌شان مي‏نگرند؛ اما رابطه با اين كشور پس از انقلاب همواره با فراز و فرود همراه بوده است. چگونه است ايران رابطه با آمريكا را تبديل به تابو مي‌كند و كسي جرأت نزديك شدن به آن را ندارد؛ اما درباره انگلستان اينگونه نيست؟
فراز و فرود در روابط ايران با بريتانيا کشوري که ما در کشورمان دوست داريم آن را «انگليس» بخوانيم؛ صرف نظر از اينکه انگليس يکي از کشورهاي چهارگانه تشکيل‏دهنده بريتانيا است بعد از انقلاب شروع نشده؛ بلکه از همان آغاز حضور اين قدرت در همسايگي جغرافيايي و سياسي کشور ما در قرن نوزدهم شروع شد. منتهي در آن دوران‏ها که دوران کاپيتولاسيون و اعمال قانوني قدرت بيگانه در کشور ما بود، تا اوايل قرن بيستم که تحولات اساسي در نظام حکومتي ايران بروز کرد، اين قدرت هر چه مي‏خواست در مورد کشور ما اعمال مي‌کرد. در اين دوران، انگليس توانست شاهان قاجار را که اسماً تحت‏الحمايه روس بودند، در عمل به فرمانبرداران خود تبديل کند و طي قرارداد 1919 آخرين سلطان قاجار را نيز رسماً به يوغ تحت‏الحمايگي خود در آورد.
در اين دوران، بريتانيا هندوستان (به اضافه پاکستان) و افغانستان و عراق و قبايل عربي جنوب خليج فارس را در جمع مستعمرات خود داشت و بر شرق و غرب و جنوب ايران حکومت مي‏کرد و براي تأمين منافع اين مستعمرات خود در روابط با ايران هر آنچه از ظلم و تجاوز داشت، اعمال مي‌کرد و براي ايرانيان خاطرات تلخي برجاي گذارد. تنها دليل مستعمره نشدن ايران، وجود رقابت‏هاي ژئوپلتيکي تنگاتنگي بود که انگليس با روسيه در آن دوران‏ها داشت که سبب تصميم دو قدرت در ايجاد موازنه ژئوپلتيکي بين خود در کشورما شد.
در اين دوران که اوج استعمار بريتانيا در جهان محسوب مي‏شود، بريتانيا ايران را در مقام يک کشور کليدي در گسترش ژئوپلتيک استعماري خود در آسياي باختري يافته بود و عمق دادن به نفوذ خود در ايران را براي توسعه نفوذ در خاورميانه ضروري يافت و به همين دليل، مداخله در امور داخلي ايران را شروع کرد؛ منتهي بر اساس سياست استعماري نعل وارونه زدن و تاريخ سياسي ما را وارونه جلوه دادن! آنچنان که امروز رفته‏رفته درمي‏يابيم هرکس در اين تاريخ‏نويسي بيشتر به انگليس تاخته، بيشتر خواست‏هاي سياسي انگليس در تفرقه‌اندازي ميان ايرانيان را بر آورده کرده است.
در سرآغاز قرن بيستم وضع کاملاً دگرگون شد: انقلاب مشروطيت حاکميت ملي را در ايران تجويز کرد؛ سلسله قاجار جاي خود را به حکومت پهلوي داد؛ کاپيتولاسيون لغو شد؛ خوزستان که به دست انگليس تبديل به شيخ‏نشين عربستان مي‏شد، به ايران بازگشت و زمزمه انتقال قدرت و صنعت نفت به دست ايران و ايراني و بعد ملي کردن آن خشم فراوان انگليس عليه ايران و ايراني را تحريک کرد. انگليس تلاش زيادي کرد تا سياست نعل وارونه را در اين دوره نيز دنبال کند و در اين مسير توانست در مقام يک شکست خورده سياسي به دست مصدق، در انتقام‏گيري وابستگان قاجاري از پهلوي و بقيه ايران فعالانه شرکت کند.
انگليس ترتيبي داد تا در سرآغاز جنگ جهاني دوم، رضاشاه پهلوي را از ايران تبعيد کند، با جانشيني پسرش رسماً مخالفت ورزيد، شاهزاده حميد ميرزا قاجار (افسر نيروي دريايي بريتانيا) را به تهران آورد تا در سفارت خود به عنوان پادشاه قانوني ايران معرفي کند و چون نتوانست موفق شود، انتقامجويي جديد خود را طي سياست نعل وارونه در قالب نمايش مخالفت با ملي کردن نفت ايران به سبک و سياقي که مصدق انجام مي‏داد، در خنثي کردن قانون ملي کردن نفت به دست مليون واقعي ايراني خلاصه کرد و در نتيجه همه نفت ايران و همه سهم و سهام ايران در شرکت پنجاه و نه گانه «شرکت نفت ايران و انگليس» را به چنگ آورد و درعين‏حال، مصدق را در مقام قهرمان ملي شکست‏دهنده انگليس سمبل انتقامجويي‏هاي داخلي در مقام انتقامجويي‏هاي قاجاري عليه پهلوي در آورد.
اين بازي‏هاي محيرالعقول آنچنان سبب گيج و گنگ شدن تاريخ و فرهنگ سياسي کشور ما شد که ما (ملت) حتي توجه نکرديم که ز چه هنگام خنجر به دست بر گلوي هم مي‏فشاريم. انگليس با اين ترفندها توانست همه حق و حقوق ملي ايران را از آن خود کند، توانست شرکت سابق نفت ايران و انگليس را به بزرگترين و ثروتمندترين شرکت نفت دنيا تبديل کند که همچنان اين مقام، جزيره کوچک بريتانيا را در رده ثروتمندترين و باقدرت‏ترين قدرت‏هاي جهان نگاه مي‏دارد و ما در اسارت نفرت نسبت به انگليس و در اسارت احساسات ضدانگليسي نه در مخالفت با سياست‏هاي واقعي انگليس که مصيبت‏هاي فراواني بر فرهنگ سياسي ما وارد آورده هستيم. آنچنان که به جاي واقع‏گرايي در عصر مناسبات ديپلماتيک، خود را در حال «تلافي» کردن‏هاي احساسي مي‏‏بينيم؛ بي‏توجه به اين حقيقت که اينگونه تلافي کردن‏هاي شعاري و احساسي در دوران روابط بين‏المللِ متکي بر روابط قانونمند ديپلماتيک ميان کشورهاي عضو سازمان ملل متحد، فقط مي‏تواند به زيان خودِ ما تمام شود.
شما همواره فرهنگ سياسي ايرانيان را «يك فرهنگ سياسي توسعه نيافته» توصيف مي‏كنيد. تأثير اين توسعه‏نيافتگي در حوزه روابط دو كشور ايران و انگلستان را چگونه مي‏بينيد؟
همانگونه که جلوتر اشاره کردم، روابط سياسي ما با مفهوم «انگليس»، همچنان تابع تعاريفي است که در زمان قاجار شکل گرفته و در دوران انتقامجويي‏هاي قاجاري عليه پهلوي، در نتيجه اعمال سياست انگليسي «نعل وارونه» در ايران به ورطه سقوط کشانده شد. اين فرهنگ نه تنها نتوانسته خود را با پيشرفت‏هاي علمي سياست در فرداي جنگ جهاني دوم همراه کند و در چهارچوب منطق علمي «دو و دو مي‏شود چهار» توسعه دهد، بلکه همچنان دچار تصورات ماليخوليايي و توهمات دايي جان ناپلئوني هستيم که «دستِ انگليس» را پشت همه حوادثي مي‏بيند که از مرداد 1332 تا به امروز دمار از روزگار سياسي ما درآورده و همه رنگ‏هاي سياسي را در دو رنگ «سياه» و «سفيد» درآورده و همه آدميان خوب جامعه را در دسته «قهرمان» به تعداد انگشتان يک دست و «خائن» به تعداد جمعيت هفتاد ميليوني کشور خلاصه کرده است. اين منطق، شرايطي را پيش آورده که ما همه توطئه‏هاي براندازانه آمريکا و اسرائيل عليه ايران را ناديده مي‏گيريم و حتي توجه نمي‏کنيم که فرانسه‏ي سارکوزي به مراتب بيشتر از بريتانياي امروز در پيشبرد دشمني‏هاي صهيونيستي اسرائيل با ايران عمل مي‏کند. همچنان، مي‏خواهيم از انگليس انتقام بگيريم. آن هم انتقام سياست‏هاي استعماري و استثماري قرون گذشته که به دست قهرمانان ملي خودمان برسر ما آورده شد.
شما معتقديد كه آنچه ما در حوزه روابط خارجي انجام مي‏دهيم، ادامه مباحث داخلي‏مان است و اساساً از منظر روابط بين‏الملل به روابط با كشورها نگاه نمي‏كنيم. بر اساس چه پارامترهايي چنين تحليلي داريد؟
من اينطور نمي‏گويم. اين، يک واقعيت تلخ است که روزمره در پيش چشم ما خودنمايي مي‏کند. ما در فرهنگ سياسي توسعه‏نيافته خود يک «داخل» داريم که شامل همه مسائل دنيا مي‏شود و يک «خارج» که يک مفهوم آبستره است که جاي خاصي روي نقشه جهان ندارد و سرنشينانش تعداد اندک افراد هستند مانند بوش، اوباما، توني بلر و چند نفر ناشناخته‏تر مانند چاوز و خانم کلينتون که آنها هم کاري ندارند؛ جز شيطنت‏هاي روزمره مثبت يا منفي براي تعيين تکليف ما! در اين ميان از يک طرف، همه فتنه‏هاي جهان را همچنان ناشي از سياست‏هاي استعماري قرن نوزدهمي «انگليس» عليه خود مي‏بينيم و فکر مي‏کنيم با حمله به دارايي‏هاي انگليس در کشور خودمان، دمار از روزگار استعمار نابودشده انگليسي در مي‏آوريم و انتقام تاريخ بشر دو قرن قبل را از قدرت درجه دو و سه امروزين انگليس مي‏گيريم و نابودش مي‏کنيم. يا از طرف ديگر، همه آنچه را که در جهان اتفاق مي‏افتد؛ در راستاي مسائل داخلي خود مي‏بينيم.
مثلاً حوادثي را که در سوريه رخ مي‏دهد، با اشتياق فراوان پيگيري مي‏کنيم؛ بر اساس اين گمان ماليخوليايي که همه‏اش نمايش است براي آماده شدن غرب جهت روشن کردن تکليف سياسي ايران. در جريان بحران سياسي بحرين، برخي ناظران سياسي ايران با اعتقادي راسخ در تلويزيون‏هاي غربي مانند بي‌بي‌سي فارسي اعلام مي‏کردند که چون صدا و سيماي جمهوري اسلامي بحرين را زيادي پوشش مي‏دهد، لاجرم حق بايد با حکومت سني بحرين و شيعه‏کشي‏هايش باشد و ما با قيام ملت بحرين براي رفع ظلم و تبعيض مخالفيم. ولي چون صدا و سيماي جمهوري اسلامي مسائل سوريه را پوشش نمي‏دهد، پس بايد حتماً حق از آنِ قيام‏کنندگان ضد حکومت سوريه باشد! لابُد اگر فردا آرژانتين با ژاپن نقاري پيدا کند و دعوايي راه بياندازد، تفسير ماجرا در تهران اين است که همه اينها مربوط مي‏شود به سياست‏هاي آمريکايي اسرائيلي مربوط به برنامه هسته‏اي ايران و خلاصه اينکه هر آنچه در جهان اتفاق مي‏افتد، براي اين است که جهان آمريکايي اسرائيلي مي‏خواهد از جمهوري اسلامي انتقام بگيرد.
اين فرهنگ سياسي عقب‏افتاده و ماليخوليايي است که در عصر پيشرفت‏هاي ديجيتالي در فهم علمي مسائل سياسي ايران و جهان ما را از دقايق امور حساس عصر خود غافل نگه مي‏دارد و در اين غفلت دهشت‏انگيز است که منافع ملي ما همه‏روزه زير دست و پاي کشمکش‏هاي سياسي نه چندان منطقي خود ما صدمه مي‏بيند.
بعد از انقلاب سال 1357 بدعتي در ميان ايرانيان باب شد كه هرگاه به رفتار دولتي اعتراض مي‏شد، مقابل سفارت آن کشور مي‏رفتند و تظاهرات مي‏كردند. اين رويکرد، دوبار هم به اشغال سفارت‏ها منجر شده که يكي تسخير سفارت آمريكا در سال 58 و ديگري، حمله به سفارت انگليس در آذرماه 90 بود. تحليل شما از شباهت‏ها وتفاوت‏هاي اين دو اشغال سفارت چيست؟
حادثه اول در هنگامي اتفاق افتاد که آمريکاي حزب دموکرات در جريان کنفرانس گوادلوپ تصميم گرفته بود که از شاه بگذرد و با انقلاب ملت ايران هماهنگ شود و اسرائيل که در پي بروز انقلاب اسلامي واقعي و تکان‏دهنده خاورميانه، به شدت نگران سرنوشت خود شده بود؛ در آرزوي ايجاد مانع ابدي بر سر راه نزديکي روابط ايالات متحده (حامي و درعين‏حال فرمان‌بردار بي‏اراده اسرائيل) با ايران اسلامي روزشماري مي‏کرد. در آن عمليات، دانشجويان به‏اصطلاح خط امام نقش‏آفرين بودند که در سال‏هاي بعد از «اصلاح‏طلبان» نامدار شدند. ولي حادثه دوم، اگر اشتباه نکنم، از سوي شماري از دانشجويان تدارک ديده شد که مورد تأييد مقامات رسمي جمهوري اسلامي ايران قرار نگرفت و تأثيرات سياسي‏اش بر موقعيت سياسي و بين‏المللي ايران چندان چشمگير نبوده است. تنها وجه مشترک اين دو حادثه، قرباني شدن منافع ملي جمهوري اسلامي ايران شمرده مي‏شود. ‌اي کاش روزي فرا رسد که در کشور ما هم امور دولتي و روابط خارجي در انحصار دولت و وزارت خارجه جمهوري اسلامي باقي بماند.
نكته ديگري كه مايلم شما آن را بشكافيد؛ اين است در تسخير سفارت آمريكا در سال 58 گروگان‌گيري اتفاق افتاد و444 روز طول كشيد. اما اين بار نه تنها طول نكشيد و گروگان‌گيري رخ نداد که حتي دولت چند بار اظهار تأسف كرد و برخي تشكل‏هاي دانشجويي درگير مسأله تلويحاً از برخي رفتارهايشان عذرخواهي كردند. به نظر شما، از سال 58 تا سال 90 چه گذشته كه حادثه‏اي كه بالقوه مي‏توانست مانند سال 58 باشد؛ مجال فعليت پيدا نمي‏كند؟
آنچه در فاصله حادثه 1358 تا حادثه سال 1390 اتفاق افتاد، اين بود که سي سال طول کشيد تا قبح عمل سفارت‏گيري و گروگان‌گيري توسط افراد غيرمسوول در کشور بر ملا و بر همگان روشن و ثابت شود. وقتي بعد از اين همه مدت، زيان‌بار بودن اين اقدامات براي نظام حکومتي مسلم شد، ديگر تکرار آن نمي‏توانست مورد تأييد و تشويق کسي قرار گيرد و من اميدوارم ملت ما با تماشاي نتايج اين حادثه، از اين فاز از قهرمان‏بازي‏ها که براي خوراک داخلي و به قيمت از ميان رفتن منافع و اعتبار ملي دولت در سطح جهاني رخ مي‏دهد؛ عبور کرده باشد.
ارزيابي شما از تبعات بين‏المللي اين حادثه براي کشور چيست؟
من گمان مي‏کنم بروز اين حادثه و واکنش‏هاي داخلي و خارجي نسبت به آن، خود گوياي تبعات ناخوشايند اين رفتارها در حوزه بين‏المللي براي ايران بوده است. همينطور گمان مي‏کنم که ملت ما با اين هزينه کردن اعتبار و منافع ملي تجربيات لازم را به دست آورده باشد. در اينجا ترجيح مي‏دهم که توجه شما را به نکته حساس ديگري جلب کنم و آن، طرح تهديد سپاه پاسداران در زمينه بستن تنگه هرمز است که نبايد به اقدامات مشابه در حمله به سفارت‏ها تشبيه شود و آن اقدامات را تداعي کند. در اين زمينه، گرچه از نظر فني و حقوقي من هميشه با اينگونه تهديدها مخالف بوده‏ام، طرح تهديد کنوني را کاملاً تأييد مي‏کنم و مورد حمايت قرار مي‏دهم. دليل اين وضع را بايد در دگرگون شدن ظروف زمان و مکان سياست‏هاي ژئوپلتيک و ژئواستراتژيک منطقه و تهديدها دانست.
امروز که کشورهاي مسلمان همسايه ما، مانند عربستان سعودي و امارات متحده عربي علناً به همه ملاحظات منطقه‏اي پشتِ پا مي‏زنند و رسماً و علناً به دشمني ملي عليه ايران برخاسته‏ اند و در اقدامات خصومت‏بار اروپا عليه منافع ملي ما براي تحريم‏هاي نفتي عليه ايران فعالانه شرکت مي‏کنند، ديگر ما را از انحصار خصومت‏هاي ايدئولوژيک آمريکايي، اروپايي و اسرائيلي رها کرده‏اند و وارد فاز خصومت‏هاي ملي ضدايراني طرفداران ژئوپلتيک وهابي‌گري عليه تشيع شده‏‏اند. در اين راستا، اگر عربستان سعودي و امارات متحده عربي بخواهند به شاهرگ حيات اقتصاد ملي ما ضربه بزنند؛ ما موظف هستيم که با تمام وجود به شاهرگ حيات اقتصاد ملي آنان ضربه بزنيم.