تئوری انتقادی بین‌المللی و نقد  نو واقع‌گرایی

رسول حاج احمدي

تفاوت و انتقاد از نو واقع‌گرایی در اینجاست که نو واقع‌گرایی، ستیز را ذاتی شرایط بشر و عامل ثابتی می‌داند که مستقیماً از ذات قدرت‌طلب بشر ریشه می‌گیرد و مشکل سیاسی آن دست به دست شدن قدرت میان بازیکنان بازی با حاصل جمع صفری است که همواره مطابق قواعد ذاتی خودش اجرا می‌شود ولی ماده‌گرایی تاریخی ستیز را متضمن روند بازسازی مستمر سرنوشت بشر و آفرینش الگوهای تازه‌ای از مناسبات اجتماعی می‌داند که قواعد بازی را دگرگون می‌سازد به دیگر سخن، نو واقع‌گرایی ستیز را پیامد مکرر یک ساختار مستمر می‌داند حال آنکه ماده‌گرایی تاریخی آن را علت ممکن دگرگونی ساختاری می‌شناسد.

==================

1.  نو واقع‌گرایی:
از جنگ جهانی دوم به این سو، برخی از دانشمندان امریکایی به ویژه مورگنتا و کنت والتس، واقع‌گرایی را به نظریه مشکل‌گشا مبدل نمودند اینان گرچه آموخته‌های تاریخی قابل ملاحظه‌ای داشته‌اند ولی معمولاً پیرو دیدگاه غیرتاریخی ثابتی درباره چارچوب عمل بوده‌اند که خاص نظریه مشکل‌گشا است نه اینکه مانند ادوارد هالت کار، از این چارچوب فاصله بگیرند و آن را خاص دوره‌ای تاریخی و قابل تغییر بپندارند. تقارن این گرایش در نظریه‌پردازی با دوران جنگ سرد که شرایط دو قطبی را بر روابط بین‌الملل تحمیل گردید تصادفی نیست.
وجه مشخصه این شکل تعمیم یافته از چارچوب عمل که این واقع‌گرایان جدید امریکایی (که از این پس آن را نو واقع‌گرایی می‌نامیم) و شکل ایدئولوژیک انتزاع یافته از چارچوب تاریخی واقعی تحمیل شده به واسطه جنگ سرد است مفروض می‌انگارد وجود سطوح سه‌گانه‌ای است که هر یک از آنها را می‌توان برحسب آنچه فلاسفه قدیم جوهر یا ذات یعنی شالوده‌های اساسی و تغییرناپذیر نمودها یا پدیده‌های متحول و تصادفی می‌خواندند شناخت این واقعیت‌های اساسی بدین گونه بودند.
1- سرشت بشر که در اندیشة آگوستین برحسب گناه نخستین یا در اندیشه‌هابز براساس «تمنای همبستگی و آرام‌ناپذیر قدرت هر چه بیشتر که تنها با مرگ آرام می‌گیرد» تعریف می‌شد؛
2- سرشت دولت‌ها از نظر قوانین اساسی داخلی و توانایی‌هایی که برای بسیج قدرت دارند با هم متفاوت هستند ولی از حیث دنبال کردن مفهوم خاصی از منافع ملی به عنوان راهنمای اقداماتشان شبیه به هم هستند.
3- سرشت نظام دولت‌ها که برای تعقیب مهارنشدنی منافع ملی متعارض از طریق ساز و کار توازن قدرت محدودیت‌هایی ایجاد می‌کند.
با اتخاذ چنین دیدگاهی دربارة جوهرهای بنیادی، تاریخ برای نو واقع‌گرایان مبدل به حوزه‌ای می‌شود که مواد لازم برای اثبات دگرگونی مضامین همواره مکرر را به دست می‌دهد گرچه حتی مواد به کار رفته از تاریخ برگرفته می‌شود ولی شیوة تفکر دیگر شیوه‌ای تاریخی نیست وانگهي این نحوه استدلال حکم می‌کند که از نظر عناصر ذاتی، آینده همواره چون گذشته خواهد بود.
«عقلانیت مشترک» نو واقع‌گرایی برخاسته از بحث و جدل این مکتب با انترناسیونالیسم لیبرال است که از دید نو واقع‌گرایی، این عقلانیت یگانه واکنش مناسب به نظام دولت‌هاست که نظام اقتدار گریزی فرض شده است که اخلاق تنها تا جایی اثربخش است که قدرت فیزیکی پشتیبان آن باشد این برداشت سبب می‌شود که نو واقع‌گرایی یک نظریه غیرهنجاری به نظر برسد این نظریه به دلیل کنار گذاشتن اهداف اخلاقی و فرو کاستن مشکلات به مناسبات قدرت فیزیکی، نظریه‌ای فارغ از ارزش‌هاست.

2. تئوري انتقادي بين‌المللي و نقد نوواقع‌گرايي
الف. ماده‌گرایی تاریخی:
ماده‌گرایی تاریخی یکی از مهمترین منابع نظریه انتقادی است و از چهار جهت مهم نو واقع‌گرایی را تصحیح می‌کند.
1- نخستین جهت به ديالكتيك باز می‌گردد که اصطلاحی است مانند خود مارکسیسم به معنای گوناگونی به کار رفته که همیشه هم با هم سازگار نبوده است از همین رو ديالكتيك در دو سطح مورد بررسی قرار می‌گیرد سطح منطق و سطح تاریخ واقعی، در سطح منطق ديالكتيك ، همپرسه‌ای است که با هدف دستیابی به حقیقت از طریق کشف تناقضات صورت می‌گیرد یکی از جنبه‌های این همپرسه، مواجه دادن مستمر مفاهیم با واقعیتی که بنا به فرض نماینده آنند و سازگار ساختن مستمر آنها با این واقعیت، همگام با دگرگونی مستمر آن است جنبه دیگری که بخشی از روش تعدیل مفاهیم است و قوت به این حقیقت است که هرگونه ادعایی درباره واقعیت به شکل تلویحی ضد خود را در دل دارد و آن ادعا و ضدش غیرقابل جمع نیستند بلکه حاوی بخشی از حقیقتی هستند که به دنبالش می‌گردیم، حقیقتی که افزون بر این همواره پویاست اما در سطح تاریخ واقعی، ديالكتيك به معنی استعداد پیدایش شکل‌های بدیل تکوین از دل رویارویی نیروهای اجتماعی متضاد در هر موقعیت تاریخی ملموس است.
تفاوت و انتقاد از نو واقع‌گرایی در اینجاست که نو واقع‌گرایی، ستیز را ذاتی شرایط بشر و عامل ثابتی می‌داند که مستقیماً از ذات قدرت‌طلب بشر ریشه می‌گیرد و مشکل سیاسی آن دست به دست شدن قدرت میان بازیکنان بازی با حاصل جمع صفری است که همواره مطابق قواعد ذاتی خودش اجرا می‌شود ولی ماده‌گرایی تاریخی ستیز را متضمن روند بازسازی مستمر سرنوشت بشر و آفرینش الگوهای تازه‌ای از مناسبات اجتماعی می‌داند که قواعد بازی را دگرگون می‌سازد به دیگر سخن، نو واقع‌گرایی ستیز را پیامد مکرر یک ساختار مستمر می‌داند حال آنکه ماده‌گرایی تاریخی آن را علت ممکن دگرگونی ساختاری می‌شناسد.
2- ماده‌گرایی تاریخی با متمرکز شدن روی امپریالیسم، بعدی عمودی نیز به بعد افقی رقابت میان قدرتمندترین دولت‌ها می‌بخشد که تقریباً تمام توجه نو واقع‌گرایی را به خود معطوف می‌سازد این بعد، همان استیلا و فرادستی ما در شهر نسبت به نقاط اطراف و مرکز نسبت به پیرامون در اقتصاد سیاسی جهان است.
3- اگر ما دولت را مستقل، خود مختار و جدای از جامعة مدنی فرض کنیم در واقع به سرمایه‌داری عمومی کمک نموده‌ایم. نو واقع‌گرایی جامعه مدنی را قیدی برای دولت و محدودیتی تحمیل شده از سوی منافع خاص بر مصلحت دولت می‌داند که مستقل از جامعه مدنی تصور و تعریف می‌شود رابطه‌ای دو سویه که گرامشی میان زیربنا و روبنا قائل است این امکان را فرآهم می‌آورد که مجموعه‌های دولت را واحدهای تشکیل دهندة نظم جهانی بپنداریم.
4- ماده‌گرایی تاریخی نگاه خود را روی تولید به عنوان عنصری تعیین کننده که حاصل دولت و جامعه هستند متمرکز می‌کند تولید کالاها و خدمات که هم برای جامعه ثروت به بار می‌آورد و هم مبنای توانایی دولت برای بسیج کردن قدرت به پشتیبانی از سیاست خارجی خودش است از طریق مناسبات قدرت میان کنترل کنندگان و مجریان وظایف تولید عملی می‌شود. ستیز سیاسی و اقدام دولت، قدرت در روابط بین‌الملل را به بررسی می‌گذارد برعکس، نو واقع‌گرایی عملاً روند تولید را به فراموشی می‌سپارد در همین جاست که باید جانبداری نو واقع‌گرایی از رویکرد مشکل‌گشا را به روشن‌ترین وجه از رویکرد انتقادی ماده‌گرایی تاریخی باز شناخت.

ب. دولت سالاری:
نو واقع‌گرایی به دولت گره خورده است. نظریه نو واقع‌گرایی به قول کراسنر «دولت محور» یا «دولت سالار» است. مدلی از جهان ارائه می‌کند که در آن «دولت‌ها بازیگر هستند». نظریه یاد شده تنها تا آنجا حاضر است مسائل دولت را به رسمیت بشناسد که خود دولت در چارچوب توجیهات خاص خودش آماده باشد آن مسائل را بپذیرد و منابعی را برای حل آنها بسیج نماید.
حال باید به دو نتیجه «دولت محوری» که خود اصلی از اصل‌های هستی‌شناختی نظریه‌پردازی در مکتب نو واقع‌گرایی است تأکید کنیم نتیجه نخست آشکار است نظریه نو واقع‌گرایی به عنوان چارچوبی برای تفسیر سیاست بین‌الملل نمی‌تواند آن دسته مفاهیم جمعی جهانی را که قابل فرو کاستن به ترکیبات منطقی مناسبات دولتی نیست به رسمیت بشناسد – و حتی درک کند به دیگر سخن مفاهیم جمعی جهانی – مانند مفهوم روابط طبقاتی فرا مرزی یا منافع بشریت – را تنها تا جایی می‌توان عینی دانست که بتوان آنها را به عنوان تجمع‌هایی از روابط و منافعی که دارای ریشه‌های منطقی و تاریخی پیشینی در دل جوامع دولت پایه هستند تفسیر کرد. نو واقع‌گرایان همه مفاهیم جمعی جهانی را از پشت دولت می‌نگرند این یعنی اینکه همیشه در میان منافع سیاسی متعارض، جانب یک‌طرف را می‌گیرند و دیگری را می‌کوبد یعنی منافع جمعی را به هیچ وجه مدنظر قرار نمی‌دهد.
نتیجه دوم به «ساختارگرایی» نو واقع‌گرایان باز می‌گردد زیرا نو واقع‌گرایان به صورتی ساختاری به نظام بین‌الملل می‌نگرند و خود را ساختارگرا نشان می‌دهند از دید آنها دولت بر نظام بین‌الملل «تقدم هستی‌شناختی» دارد. ساختار نظام، محصول تعریف دولت‌ها به عنوان واحدهای منفرد و سپس توجه به ویژگی‌هایی است که هنگام تعامل چنین واحدهایی پدیدار می‌شود از دید نو واقع‌گرایان باید ساختارهای بین‌المللی را بی‌آنکه نخست مفهوم دولت بازیگر را بسازیم تشریح کنیم. روگی معتقد است در مدل نو واقع‌گرایی جای بعد تغییر خالی است. جایش خالی است زیرا هنگام بحث از نظام‌های بین‌المللی، دومین مؤلفه تحلیلی ساختار سیاسی را از قلم می‌اندازد و از قلم افتادن این مؤلفه نتیجه تفسیر نامناسبی است که والتس از اصطلاح جامعه‌شناختی «تفکیک و تنوع‌یابی» به عمل می‌آورد و آن را به معنایی می‌گیرد که به جای تفکیک، تفاوت‌ها را مشخص می‌سازد.
البته باید این موضوع را مطرح کرد که نو واقع‌گرایی بیش از آنکه ساختارگرا باشد دولت سالار است و دولت را بر نظام بین‌الملل مقدم می‌داند باید گفت که دولت تنها در نظام بین‌الملل وجود ندارد بلکه جامعه بین‌المللی فضایی اجتماعی – سیاسی است که در دل آن حاکمیت می‌تواند به عنوان مفهوم نو هویت و آزادی سیاسی بین‌المللي را شکوفا سازد.
ج. فایده‌گرایی:
فایده‌گرایی و جامعه‌شناختی دقیقاً برخلاف هم هستند وجه مشخصة فایده‌گرایی در تعبیر کلی، نویدهای فردگرایانه و خودگرایانه‌ای است که می‌دهد فردگرایی آن بر اولویت نظری بازیگران منفرد به جای جمع‌های اجتماعی تصریح دارد. این واحد بیش از نهادهای اجتماعی بزرگتر و مستقل از آنها وجود دارد و در جهانی به سر می‌برد که در آن نمی‌توان همه اهداف را محقق ساخت پس باید از میان آنها دست به انتخاب زد.
از دید نو واقع‌گرایان هیچ‌گونه قواعد، هنجار، انتظارات متقابل یا اصول عمل مقدم بر یا مستقل از بازیگران، اهداف گوهری آنها، و توانایی‌هایشان وجود ندارد نتیجه اینکه از نظر آنها دنیایی که قدرتمندان زیادی داشته باشد به آشوب کشیده می‌شود. سه انتقاد می‌توان از فایده‌گرایی کرد نخست به ریشه جامعه‌شناسی باز می‌گردد بدین گونه که در نبود چارچوبی از هنجارها که مورد اتفاق نظر اعضا باشد امکان ایجاد دفعیِ یک جمع اجتماعی منظم میان افرادی که عقل ابزاری دارند وجود دارد اما جز در شرایط ایستایی مطلق، چنین چیزی ممکن نیست انتقاد دوم بدین گونه است که، بازیگران سودجوی عقلانی وقتی بتوانند از ثمرات فعالیتی که دیگران در تعقیب اهداف جمعی می‌کنند و بهره‌مند شوند برای پیگیری آن اهداف به سازمان‌های بزرگ نخواهند پیوست این بدان معناست که در مدل فایده‌گرایانه، بازیگر خردمند هرجا فرصت کند مفت‌کشی خواهد کرد. پس براساس مقدمات رفتاری فایده‌گرایی احتمال پا گرفتن سازمان اجتماعی حتی در میان افرادی که نفع شخصی نیرومندی در بهره‌مندی از ثمرات فعالیت چنین سازمانی دارند بعید است.
انتقاد سوم به نظریه مارکس باز می‌گردد بدین گونه، آنچه را فایده‌گرایان در صورت پای‌بند ماندن به برداشت‌های «قرارداد باورانه»شان از نظم اجتماعی باید مسلم بگیرند مشخص می‌سازد مارکس به شکل متقاعد کننده‌ای اعلام کرد که افسانه قرداد اجتماعی در عمل بستگی به توانایی یک طبقه مسلط برای انداختن هزینه‌های سر قول خود ایستادن به دوش طبقه‌ای دارد که فاقد آزادی قرداد مبتنی است بنابراین «وضعیت جنگ» هابز از طریق قدرت یک سویه در یک «جنگ طبقاتی» مهار می‌شود بدین ترتیب نظام فایده‌گرایانه مستلزم مناسباتی طبقاتی است که در مفروضات فردگرایانه آگاهانه آن مانع می‌شود تا با آن رو در رو شود، آن را درک کند یا تبیین نماید.
لازم است اشاره‌ای کوتاه به نظر اندرولینک لیتر بکنیم که معتقد است وقتی فرهنگ‌های غیرغربی شروع به کنار گذاشتن مفروضات اخلاقی و نمادهای فرهنگ غرب کردند شورش بر ضدغرب پیش‌تر رفت از غرب خواسته شد تا نظم جهانی عادلانه‌تری برقرار سازد که تنها و تنها بر ارزش‌های غربی تکیه نداشته باشد و تفاوت‌های فرهنگی را حذف نکند.
در یک کلام، حرکت نو واقع‌گرایی گونه‌ای تردستی است، زیرا نو واقع‌گرایی با وجود دولت سالار بودنش قادر به ارائه نظریه‌ای درباره دولت نیست که بتواند فرض دولت بازیگر نظریه سیاسی بین‌المللی آن را برآورده سازد. برعکس، نو واقع‌گرایی با قبول نظریه‌ای فایده‌گرایانه درباره کنش، نظم و دگرگونی، اندیشه ثابت خودشان یعنی آرمان دولت بازیگر را که مبنای تمایزگذاری آنها میان «سطوح» مختلف قرار می‌گیرد و کلیت نظریه سیاست بین‌الملل آنها را تشکیل می‌دهد باطل می‌کنند.
د. یافت باوری:
یافت باوری چهار چشم داشت دارد. نخست اینکه هدف معرفت علمی درک واقعیتی است که مطابق با برخی مناسبات ساختاری یا علی ثابتی وجود دارد که مستقل از ذهنیت انسان است و از نظر درونی هماهنگ و عاری از تناقض است دوم اینکه علم، جویای صورت‌بندی معرفتی است که از نظر فنی کارگشا باشد معرفتی که توانایی بشر را برای پیش‌بینی، اقدام مؤثر، و اعمال کنترل در جهت ارزش‌های مشخص انسانی تقویت کند. سوم اینکه آن معرفت پرخواهان، فارغ از ارزش‌هاست، چهارم، و همساز با سه تای قبلی، اینکه حقیقت دعاوی و مفاهیم را باید براساس مطابقت‌شان با حوزه‌ای از تجربه بیرونی که از طریق ابزارها یا قواعد تفسیری نمود می‌یابد سنجید.
در مورد مسائل مطروحه در این حوزه باید این پاسخ را به نو واقع‌گرایان داد با توجه به اینکه کنش انسانی لزوماً سرشتی «ذهنی» دارد چگونه می‌توان علوم اجتماعی طبیعت‌گرایانه‌ای داشت که معرفتی عینی به بار آورد و بتواند نتایج اجتماعی را محاسبه و پیش‌بینی کند و از طرفی با توجه به ذهن بنیاد بودن کنش بشر، نمی‌توان کنش انسان را به همان ترتیبی که رویدادهای جهان طبیعی قابل محاسبه یا پیش‌بینی است محاسبه یا پیش‌بینی کرد.
بدین ترتیب گرچه هنجارها، ارزش‌ها و دریافت‌های اجتماعی فرد دانشمند می‌تواند به تعیین سمت و سوی روشنگری چراغ علم کمک کند ولی علم به عنوان یک پیشه نمی‌تواند درباره درستی ارزش‌ها، اخلاقیات، اهداف یا دریافت‌ها از جمله ارزش‌ها، اخلاقات، اهداف یا دریافت‌هایی که در انتخاب موضوع بررسی توسط دانشمندان تأثیر دارند به داوری بنشینند. گفتمان علمی نمی‌تواند به بررسی انتقادی ساختارهای معنایی بپردازد.
باید گفت حتی قبل از اینکه نخستین کلام نظری آگاهانه از دهان فرد خارج شود تصویری نظری که جای سخن بسیار دارد در ذهن گویندگان و شنوندگان یافت باور نقش بسته است این تصویر که زاده رویه پر سابقه‌ای است که با راه‌حل‌های یاد شده هماهنگی دارد به عنوان نوعی طرح، انتظارات ما را درباره آنچه گفتمان نظری صریح می‌تواند انجام دهد و بگوید منظم و محدود می‌سازد به ویژه گفتمان علمی را به نوعی «مدل بازیگر» درباره واقعیت اجتماعی پای‌بند می‌سازد، مدلی که در چارچوب آن خود علم قادر به تردید روا داشتن درباره بنیان تاریخی بازیگران یا کنشگران اجتماعی نیست و نمی‌تواند اهداف آنها را زیر سؤال برد بلکه تنها قادر است وسایل کارامدی را به آنها توصیه کند.

هـ. ساختارگرایی:
از منظر ساختارگرایی، برای توصیف یک کلیت ساختاری نمی‌توان از اجزاء آن به عنوان واحدهایی انتزاعی و پیشاپیش تعریف شده آغاز و به پیوندهای بیرونی آنها توجه کرد و خواص بالنده میان آنها را تشریح نمود. دیدگاه کلیت ساختاری، یگانه دیدگاه عینی را در اختیار ما می‌گذارد. والتس برای این ساختار حیاتی مستقل از اجزاء یعنی مستقل از دولت‌های بازیگر قائل می‌شود و بازیگران به سازگار شدن با مقتضیات آن وادار می‌گردد.
برعکس برداشت جزنگر، کل را دقیقاً برحسب پیوندهای بیرونی عناصر، از جمله خواص بالندة ناشی از این پیوندها که بالقوه جابه‌جایی یا مناسبات بیشتر میان عناصر را محدود می‌سازند تعریف می‌کنند.
نو واقع‌گرایی آمیزه‌ای از کم مایگی جزنگری یا با فروبستگی ساختارگرایی است به نحوی که به مجرد ورود به حلقه نو واقع‌گرایی چاره‌ای جز این نداریم که در سطح ظواهر سیر کنیم و محفل نو واقع‌گرایان عجب محفل آرمان‌گرایانه ایست! ساختارگرایی کزایی نو واقع‌گرایان چیزی جز آرمان گرمایی عوامانه قدرتمندان نیست که به نحوی در مورد کل تعمیم می‌یابد که در آن واحد قدرت یاد شده را ضروری جلوه و مورد بخشودگی قرار می‌دهد. آرمان‌گرایی دولت سالارانه‌ای است که از منظر یک دولت بسط یافته است و می‌تواند توهم را ایجاد کند که گویی مدل آراسته‌ای از دولت بازیگر است. ساختارگرایی نو واقع‌گرایان کیفیتی «مارگونه» دارد سر این مار، دولت بازیگر بی‌تأملی است که فقط به خود تکیه دارد و محدودیت‌های خود یا وابستگی خویش به جهان خارج از خود را به رسمیت نخواهد شناخت. این مار فش‌فش کنان حول «خودیاری» تاب می‌خورد و بی‌تاملی خویش را در مورد جهان تعمیم می‌دهد. این مار که بی‌تاملی خویش را به روشنی در دیگران نیز می‌یابد دم خویش را در دهان خود فرو می‌بلعد و نظام بدین ترتیب تعریف می‌شود. اگر بپرسیم نظامی را که چنین تعریف شده است توصیف کنید مار می‌گوید که خودش را باز تولید کند و بخش دیگری از دم خویش را فرو می‌بلعد. پس ارزش‌ها یا هنجارهای این نظام چیست؟ مار پاسخ می‌دهد که همان ارزش‌ها و هنجارهایی که آئینه‌دار قدرت و منافع قدرتمندان و صاحبان نفوذ است. پس قدرت چیست؟ مار – یا آنچه از آن باقیمانده – برای این پرسش هم پاسخی دارد. قدرت ریشه در توانایی‌هایی دارد که مبنایي برای استقلال عمل دولت بازیگر فراهم می‌سازد. و استقلال عمل چیست؟ مار در بلع نهایی پاسخ می‌دهد استقلال عمل، امتیاز دولت بازیگر برای تامل نکردن است زیرا کل جهان روی بازتاب‌های تامل نشدة خودش باز می‌گردد. ساختارگرایی نو واقع‌گرایی یک پوچی محافظه‌کارانه است که کار اولیه‌اش حفظ تمامیت هست هاست، آنچه استیلا می‌یابد باید سلطة خودش را حفظ کند. ساختارگرایی نو واقع‌گرایان دفاع از وضع موجود است. توجیهی برای سلطه است و پرخاشی بر ضد بدعت‌گذاران، آرمان‌جويان و كساني كه مسلم بودن نظم مسلط را مورد تردید قرار می‌دهند.
ساختارگرایی نو واقع‌گرایان نوعی تاریخ‌گری ایستاست که نهادهای سیاسی نظم موجود جهانی را منجمد می‌انگارد و در عین حال برای عقلانیت فنی به عنوان دستگاه منطقی پیشرفته اجتماعی که همه جنبه‌های این نظم از جمله دولت‌های بازیگر باید در برابرش سر خم کنند استقلال مطلقی قائل می‌شود نوعی تاریخیگری که تقریباً به طور کامل آینه‌دار شناخت هانس مورگنتا از «ذهنیت تمام خواه» است.
در حالی که گمان خواصی، آرمان انتزاعی به وجود می‌آورد باید کوشید زندگی سیاسی را با توسل به زور یا اندرز یا اصلاح به سطح آن ارتقا بخشید تمامت‌خواهی يعني ذهنیت تمام‌خواه آرمان را با واقعیت‌های زندگی سیاسی یکی می‌گیرد آنچه هست خوب است زیرا هست، و قدرت برای فرد تمامت‌خواه صرفاً یکی از واقعیت‌های زندگی اجتماعی نیست که باید با آن کنار آمد بلکه از آن گذشته معیاری برای داوری دربارة امور انسانی و سرچشمه آرمانی همه ارزش‌های انسانی است فرد تمامت‌خواه به حرص قدرت خویش پاسخ مثبت می‌دهد و هیچ‌گونه معیار برین و هیچ‌گونه مفهوم معنوی نمی‌شناسد که بتواند با قرار دادن آرمانی بیگانه و دشمن سلطة سیاسی در برابر حرص قدرت، این آزمدی را کمرنگ و محدود سازد.
از طرفی باید گفت ساختارگرایی نو واقع‌گرایان سکوتی برای چهار بعد از تاریخ است.
1- ساختارگرایی نو واقع‌گرایی منکر تاریخ به عنوان یک فرآیند است نظریه نو واقع‌گرایی هم مانند سایر ساختارگرایی‌های ایستاد دو ویژگی دارد: یکی «ثبات مقوله‌های نظری» به گونه‌ای که هر یک از آنها حتی زمانی که در جمع سایر اجزای متحرک در حال تحرک است مقوله‌ای ایستاست، دیگری اینکه همه حرکت‌ها در دل حوزة بسته‌ای محدودند که مرزهایش را ساختار پیش داده شده تعریف می‌کند.
2- در چشم روشنفکر نو واقع‌گرا، زنان و مردان، دولتمردان و کارآفرینان صرفاً به صورت پشتیبان فرآیند اجتماعی سازنده اراده خودشان و منطق برآورندة آن اراده جلوه‌گر می‌شوند به ویژه، مردم به نوعی انسان اقتصادی آرمانی تقلیل می‌یابند که تنها قادر به عملی ساختن منطق عقلانی محدودی هستند که نظام از آنها می‌خواهد ولی هرگز درباره آن تأمل انتقادی نمی‌کنند. آنها در تحلیل نهایی صرفاً به اشیایی تقلیل می‌یابند که باید در باز تولید کل مشارکت جوییند و گرنه همان‌گونه که روشنفکر روشن‌اندیش می‌داند به حاشیه تاریخ رانده خواهد شد در هیچ جای مقوله‌های نو واقع‌گرایان مجالی برای طرح این اندیشه نمی‌یابیم که مردان و زنانی که اشیای کنش‌پذیر نظریه‌اند خود بتوانند درباره زندگی خویش نظریه بپردازند و در واقع درگیر مبارزه مستمر برای شکل دادن و باز تعریف شناخت خویش از خودشان، شرایط‌شان، نهادهای کنش جمعی‌شان، و خود مقوله‌های هستی اجتماعی باشند.
3- نو واقع‌گرایی با همه تأکیدی که بر «سیاست قدرت» دارد از مبنای اجتماعی و محدودیت‌های اجتماعی قدرت هیچ‌گونه درکی ندارد و در واقع منکر آنهاست. از نظر نو واقع‌گرایان قدرت باید به توانایی‌ها و وسایلی تقلیل‌پذیر باشد که تحت کنترل بازیگر بی‌تأملی است که موقعیت آن به عنوان بازیگر از آنجا مسلم انگاشته شده است باید گفت نو واقع‌گرایان به مدل لیاقتی که می‌تواند مدلی کارآمد باشد اصلاً توجهی ندارند در مدل لیاقتی قدرت به هیچ وجه به کیفیت یا داشته‌های ذاتی یک واحد مشخص بستگی ندارد بلکه قدرت هر بازیگر وابسته به شرایط شناسایی آن در داخل کل جامعه است و توسط آن محدود می‌شود یعنی نخست باید لیاقت خود را برحسب ساختارهای جمعی و هم تأملی که جامعه براساس آنها به انتظارات جمعی معنا و سازمان می‌بخشد ثابت نماید. از طرفی قدرت یک بازیگر همواره محدودیت‌های خودش را دارد. گرچه یک بازیگر می‌تواند طرح‌های عملی به طور مشخص را به اجرا گذارد ولی هرگز نمی‌تواند از محدودیت‌های شناسایی فراتر رود ولی نو واقع‌گرایان بدون در نظر گرفتن چنین مدلی با ایمان به انقلاب صنعتی به نامحدود بودن دامنه کنترل بشر بر طبیعت اعتقاد دارند.
4- نو واقع‌گرایی سیاست را به آن جنبه‌هایی تقلیل می‌دهد که تنها و تنها در چارچوب کنش اقتصادی تحت محدودیت‌های ساختاری تفسیرپذیرند بدین منظور، هم آن چارچوب اقتصادی را از انتقاداتی که متوجه محتوای سیاسی تلویحی شده است مصون‌نگه می‌دارند و هم سیاست را از هرگونه مبنای عملی برای تأمل مستقل دربارة مطالبات اکیداً اقتصادی و مقاومت درباره آنها می‌زداید. بدین ترتیب نو واقع‌گرایی با آن بخش‌هایی از جامعه هم‌داستان می‌شود که از چیرگی منطق اقتصادی هماهنگ با دولت سود می‌برند. سیاست در نو واقع‌گرایی به یک فن ناب تبدیل می‌شود فن دستیابی مؤثر به هر هدفی که برای بازیگر سیاسی تعیین شده است در واقع باید گفت آنچه در مقوله‌های نو واقع‌گرایان جایش خالی است اشاره به سیاست به عنوان کاری خلاق و انتقادی است کاری که مردان و زنان از طریق آن می‌توانند به تأمل درباره اهداف خود بنشینند و بکوشند اراده جمعی خودشان را آزادانه شکل دهند.