شان سياست!
شان سياست!
دير زمانى است كه همه اقوام بر اثر غلبه سياست بر ساير مناسبات فردى و جمعى و به تبع آن نافذ شدن حكم سياستمداران بر همه امور فرهنگى و مادى مواجه با نوعى درهم ريختگى و آشفتگى در ميان معاملات و مناسبات هستند. شايد اين وضع به زمانى برگردد كه تشكيلاتى با عنوان «دولت» داير مدار همه امور ملكى و فرهنگى شد و چونان رازقى فعال مايشاء، همه مقدرات و مقدورات جغرافياى بزرگى از يك سرزمين را در كف خويش گرفت و شانى بالاتر از همه شؤون براى خود قايل شد; تا جايى كه امروزه همه شؤون و وظايف اهل تفكر و فرهنگ و ادب را نيز از آن خود ساخته است. در اين مقال يك روى سخن به «شان سياست» در نسبتبا ساير شؤون برمىگردد و يك روى ديگر به آنچه كه محصول اين وضع است.
نزد اهل حكمت و معرفت، شان سياست دون شان فرهنگ است چنانكه در تقسيمات حكمت نظرى و عملى، «سياست مدن» هم عرض و در كنار «تدبير منزل» آمده است. دو امرى كه اگر در نسبتبا حكمت نظرى و اهل معرفت نباشند و نيرو از منبع فيض و عقل كلى دريافت نكنند باعثبروز تباهى و فساد در همه امور مىشوند.
پوشيده نيست كه متفكران از منظرى والا ناظر همه مناسبات مردم و واقف بر ارتباط ميان همه اجزاء و نسبت جملگى آنها با كل هستى و عالم غيبى و ملكوتىاند. چنانكه انبيا با تمسك به وحى، به تدبير و تامل در همه امور ملكى مىپرداختند و در رتبهاى پايينتر حكيمانى چون افلاطون و فارابى بر آن بودند كه حاكمان بايد در زمره حكيمان باشند تا معاش و معاد مردم روى به صلاح آرد.
امروزه به تبع غلبه فرهنگ و تمدن غربى و بسط انديشه ماكياولى رابطه و نسبت ميان ملك داران و اهل حكمت چنان گسسته است كه سياستمداران را با اهل معرفت كارى نيست و اهل معرفت نيز در خلوت خود پذيراى ميهمانان ملكدارى نيستند. از اين موضوع در نظام نظرى با عنوان «جدايى دين از سياست» ياد مىكنند. سياستمداران از مسند قدرت درباره همه چيز و همه كس داد سخن مىدهند بىآنكه در ملكدارى خود را محتاج كسب و درك «خرد سياسى» بدانند. برخى نويسندگان مزدبگير نيز اسباب مشتبه شدن امر را فراهم مىسازند.
اينان با نگارش مقالات و مطالب دست دوم سياسى، اجتماعى، اقتصادى، ادبى و... براى مردان سياست، چنين وانمود مىكنند كه اين سياستمدار است كه از مسند قدرت مىتواند براى همه چيز حد و مرز تعيين كند و آنگاه عموم مردم نيز متاثر از تبليغات پرسر و صدا، شان سياست را اجل از همه شؤون فرض مىكنند. از همينجاست كه با گسست رابطه اهل تفكر و فرهنگ و سياستمداران، ابتذال و لااباليگرى و بىخردى در ميان جامعه جارى و سارى مىگردد و رابطه ميان عمل و نظر از هم مىگسلد. هيچكس خود را متعهد به آنچه مىگويد نمىداند. چرا كه در واقع نمىداند كه چه مىگويد. بههمانسان كه در ميدان عمل خود را مستغنى از متفكران و اهل نظر مىپندارد و هر چه مىخواهد مىكند، بىآنكه كسى را ياراى تعرض به او باشد. از اينرو آشفتگى در ميان احوال و مناسبات راه مىيابد و به تبع آن، بروز خسارات اخلاقى و مالى همه سطوح را در خود فرو مىبرد و جوامع را مستعد فساد و تباهى مىسازد.
غرض از اين نوشتار تذكر اين معنى است كه غفلت از «اهل نظر» و مردان «قبيله فرهنگ» چگونه موجب بروز فساد در اركان حيات اجتماعى، اقتصادى و سياسى مىشود. و اين بيمارى عصر حاضر در ميان همه اقوام و ملل است. ما هم كم و بيش گرفتار همين وضع هستيم. بروز و ظهور سياستمداران و احزاب سياسى نورسته، فقدان طرحهاى كلان حكومتى، مجادلات نفسگير سياسى، مسند نشينى جوانان خام ره نرفته در امور مهم و سرنوشتساز، جداافتادگى صاحبان قدرت از اهل تفكر و معرفت و بالاخره بروز ناملايمات، تشويش و نوعى بىهويتى در ميان جوانان محصول همين وضع است. امان از روزى كه همه كسانى كه مسبب اين وضع بودهاند بخواهند براى درمان اينهمه درد نيز دارو و درمانى بيابند. آنگاه حال بيمار ديدنى است.
دانستيم كه «سياست و ديانت» از هم منفك و جدا نيستند اما ندانستيم كه پيش از هر امر سياست، نيازمند اتكاء تام به خرد و حكمتسياسى منشعب از تفكر دينى است و چنانكه ندانستيم اگر مردم در مدرسه فرهنگ و ادب و دين آموخته نشوند و متاثر از معلمان حقيقى متذكر عالم معنى نگردند در ميدان سياست همه چيز را تابع هواجس مىپندارند و خود را به هلاكت مىافكنند چنانكه نورستهها در مسند قدرت امورى چون فاضلاب و نان و آب را هم آلوده پندارهاى سياسى خويش مىسازند. و از بام تا شام هر رطب و يابسى را بههم مىبافند تا اغراض خويش را ثابت نمايند.
وقتى تفكر از ميانه برمىخيزد «اغراض» خود را مىنماياند.
به قول حافظ:
«چون غرض آمد هنر پوشيده شد»
آنچه بناى حيات قومى را در عرصه تاريخ قوام مىبخشد «فرهنگ و تفكر» است. اگر اين بنا متزلزل شود، بناى سياست و ملكدارى نيز بىبنياد مىشود.
وقتى شعر و موسيقى و معمارى و شهرسازى و اقتصاد و ساير مناسبات و معاملات تابع هواجس سياسى شد; همه چيز از جايگاه خويش خارج مىشود; عالى جاى خويش را به دانى مىدهد و فرهنگ و تفكر تابع سياست مىشود.
ارديبهشت ماه هر سال براى يكى دو روز سخن از فرهنگ و انقلاب فرهنگى به ميان مىآيد و پس از آن در بقيه ايام سال چنان به فراموشى سپرده مىشود كه گويى فرهنگ از هيچ جايگاه و رتبهاى در حيات اين ديار برخوردار نيست. از خانه فرهنگ و ادب اين سرزمين كالايى جز سياستزدگى صادر نمىشود; زيرا متوليان امور فرهنگى قطبنماى خود را بر مدار سياستمداران تنظيم كردهاند.
آنچه كه امروزه به جاى «ملكدارى مبتنى بر تفكر و فرهنگ» نشسته و بخوبى خود را مىنمايد سياستزدگى و سياستبازى منفعلى است كه خود هادم فرهنگ است.
مباد روزى مصداق كسى باشيم كه بر سر شاخ بن مىبريد، بىگمان، نيازمند تجديد نظرى جدى دراينبارهايم; پيش از آنكه بيش از اين خانه فرهنگ و ديانت و اخلاق روى به ويرانى آورد.