سيد جمال الدين اسد آبادي
سيد جمال الدين اسد آبادي
سيد جمال الدين در شعبان سال 1254 در اسد آباد همدان بدنيا آمد. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم بودند. مطابق شجره نامه هاي موجود وي از سادات حسيني ساكن در محله سيدان اسدآباد مي باشد. اما به دلايلي نام خود را به همراه كلمه افغاني به كار مي برده است و بدين نام مشهور مي باشد .
پدرش از سن پنج سالگي وي را با قرآن و مقدمات علوم روز آشنا كرد و با مشاهده نبوغ فراوان از 9 سالگي در مدارس علوم ديني آن زمان و از جمله در قزوين و تهران به تحصيل علوم ديني پرداخت و پس از آن براي تکميل معلومات خود عازم نجف شد . سيد جمال که از همان آغاز جواني براي اوضاع پريشان ممالک اسلامي چاره انديشي مي کرد ، پس از پايان تحصيل عازم هندوستان شد و در آن جا کوشش کرد مردم و به خصوص مسلمين را عليه استعمار انگليس بسيج کند ، اما به دليل سلطه ي همه جانبه ي انگليس ها در هندوستان ، مجبور به ترک آنجا شد و به کشور عثماني رفت . او مدتي در کشور عثماني اقامت داشت اما هنگامي که با حسادت برخي علماي دربارآنجا مواجه شد ، راهي مصر شد . سيد جمال الدين توانست در مصر ، يک نهضت فکري ضد استعمار را پايه ريزي کند و تشکيلاتي به نام انجمن مخفي به وجود آورد ، بر اثر فشار انگلستان که از قيام مردم مصر بيم داشت ، سيد مجبور به ترک مصر شد.
سيد در عرصهانديشهپويا و فعالبود. در آنزمانمشكلاتجهاناسلام، پيدايشخرافاتدر مذاهبگوناگوناسلامي، پيدايشتفكر ماديگريدر شبهقارههند، پيدايشانديشههايضد فلسفي، ضد اشراقو ضد عرفاندر مصر،تحكيمپايههايجمود فكريدر مقر خلافتعثمانيدر استانبولو تحكيمپايههاياستبداد سياسيدر ايرانبود. درآنشرايط، متفكريندر مقابلهبا اينمشكلاتبهچند دستهتقسيمميشدند. گروهيمعتقد بهاستفادهاز تمدنغرببودند، افراديمثل« طهطاوي» در مصر يا « شبليشميل» در سوريهخواهانآنبودند كهبا استفادهاز تمدنغرببايدضعفها و مشكلاترا برطرفساخت. گروهديگر مثل« مصطفيكمالوسعد زغلول» بهناسيوناليسمپرداختهوخواستار و هوادار پانعربيسم، شدند. گروهديگريكهسيد رهبريآنرا بعهدهداشتبا طرحانديشهبازگشتبهخويشتن، خواستار تغيير بنياديجامعهو برگشتبهسمتاسلاماصيلگرديدند. ويمقابلهبا نفود استعمار و مبارزهبا استبداد داخليرا چارهاينكار ميدانست. سيد در مبارزهاشبهبررسيمسائلفكريو عقيدتيو سياسيميپرداخت. مخاطبيناو عمدتاً تودهها بودند وليزمانيكهبهآنها دسترسينداشت، ناچار خطابهاشرا باشخصيتهايسياسيو علماء مطرحميكرد؛ و اينها نيز مشكلاتيبراياو پيشميآوردند. بار اولكهسيد دربارهصنعت، علمو اسلامدر استانبولصحبتكرد، با تكفير خود توسطشيخالاسلامفهميافنديمواجهشد و خليفههممحترمانهعذر سيد را خواست! البتهسيد بهطرحمسائلفكريجهاناسلامميپرداخت، ولينهبهآنصورتيكهاكنونو در نيمقرناخير معمولشدهاست، يعنيبررسيسيستماتيك. سيد بهاينشيوهمسائلفكريو فلسفيراتكميلنميكرد و اصولاً نيازيهمبهاينكار نبود. چرا كهجو فكريآنموقعاينگونهنبود. سيد جمالاز نظر قدرتعلميو اطلاعاتيدر اوجقرار داشت. هر موقعمشكليپيشميآمد سيد پاسخگويآنبود. نمونهآنرا در مباحثهسيد با ارنسترنانميبينيم. مراجعهبهآثار باقيماندهاز سيد مانند رسالهنيچريه، تفسير مفسر و يا مقالاتديگريكهبهعربيدر « العروةالوثقي» نگاشته، نشاندهندهآگاهيو حساسيتسيد نسبتبهمسائلفكريو عقيدتيبودهاست.
با اين وجود ، حرکتي که وي در مصر ايجاد کرد ، باعث شد تا سالها بعد به رهبري شاگردانش يعني محمد عبده و سعد زغلول ، زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار شود.
سيد جمال ، پس از تبعيد از مصر ، مدتي در هندوستان ماند و آن گاه روانه ي اروپا شد و در پاريس با همکاري عبده به انتشار روزنامه ي عروة الوثقي پرداخت . چندي بعد ، سيد به دعوت ناصر الدين شاه به ايران آمد . او که براي اجراي انديشه هاي اصلاح طلبانه اش ، ابتدا مي پنداشت که از راه گفت و گو مي تواند به نتيجه برسد ، پس از مأيوس شدن از اين کار ، آشکارا شاه را عامل بد بختي هاي ايران معرفي کرد و به خاطر همين از ايران اخراج شد . هنگامي که سيد جمال براي بار دوم به ايران سفر کرد ، به شهر ري تبعيد شد ، اما در آنجا نيز به رغم کنترل مأموران ، به تشکيل نشست هاي گوناگون اقدام کرد .
سيد جمال ، در اين جلسات ، مردم را به قيام عليه بيدادگري شاه تشويق کرد . از اين رو ، شاه که وجود سيد را در ايران به زيان خود مي ديد ، دستور داد تا او را در حالي که به شدت بيمار بود ، از ايران تبعيد کنند.
آخرين روزهاي عمر سيد جمال ، در ترکيه و تحت نظر سلطان عبدالحميد ، امپراطور عثماني ، سپري گشت.
پس از قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا کرماني که از مريدان سيد بود ، سلطان عثماني ،از هراس جان خويش ، دستور مسموم کردن سد جمال الدين اسد آبادي را داد.
سيد در زندگيپر فراز و نشيبخود متحملرنجها و مشقاتزياديگرديد. انگليسيها ويرا از هند اخراجكردند. درايران، ناصرالدينشاهبا آنوضعيتناهنجار، ويرا از ايرانتبعيد كرد. خليفهعثماني، سيد را از استانبولبيرونراند تاموجبخوشحاليشيوخارتجاعيدربار گردد. در مصر نيز بهدستور خديو مصر و بهاشارهيا دستور مقاماتاستعماريانگلستان، اخراجگرديد. پذيرفتناينآوارگيها بدونشكناشياز انگيزهدرونيو بهخاطر اهدافوالايانسانيو در راهرهائيانسانها بود. تحملهمةاينمصائبدر شناختو تعهد سيد از اسلامبود. دردهاييكهويدركلجوامعاسلاميآنروز تشخيصداد - كهمتأسفانههماكنوندر اغلببلاد اسلاميمشاهدهميشود - شاملنفوذاستعمار غربيو امپرياليزمو سپساستبداد و حكاممحليبود كهبا توسلبهناآگاهيو جهلتودههايمسلمانصورتميگرفت. مردمدر اينمياناز نعمتخواندنو نوشتنهممحرومبودند و نهتنها از پيشرفتهايعلميجهانبياطلاعبودند، بلكهدرگير عقايد خرافيبدور از اسلامواقعيبودند. تفرقهو جداييميانمسلمانانبهعناوينمختلفبر آنانحكومتميكرد. در درونكشورهاييمثلايراندعواهاييمثلشيخيو متشرع، مطرحبود. سيد همةاينها را ميديدو بهطرقگوناگونبهاصلاحميپرداختو سعيدر گسترشحركتآزاديخواهانهخود داشت.
سيد در مقابلچهبايد ميكرد؟ بنظر او نخستبايد با استبداد حاكمانزورگويمبارزهميشد. اينمبارزهرا همبايدروشنفكرانو علمأ انجامميدادند. روشنفكرانمتاسفانهاغلبدر جناحقدرتو يا حزبحاكمبودند و علمأ همبهدليلسوء تعبيريكهاز مبانياسلاميبهعملميآوردند، اغلبدر مسائلسياسيدخالتنميكردند. نخستينمسئلهسيد اينبود كهعلماء را وارد ميدانسازد و حقايقرا بر آنها روشنبكند. راهاساسياينمبارزهآنبود كهسيد تحركيدر محافلمذهبيبوجود بياورد. سيد ميگفتاسلاممنهايسياستمعنا ندارد. هدفدراينبود كهعلمأ با دركاينموضوعمردمرا آگاهسازند. اينمسئله، يعنيارتباطسياستبا دينرا سيد بهعنوانيكواجبشرعيهممطرحكرد.لذا ورود يكفرد بهفعاليتهايسياسي، بُعد مذهبيهمپيدا ميكرد. اگر مردمو علمأ طبقوظايفشرعيبايد در مسئلهجاريمملكتخود دخالتمينمودند، خواهينخواهيبا فساد و عواملآنآشنا ميشدند و با آنها مبارزهميكردند.نتيجهاينمبارزهطرد حكومتاستبداديو مستبدينبود. نمونهاياز نتايجاقداماتسيد را ما در ترور ناصرالدينشاهميبينيم. ميرزا رضا، يكياز مريدانسيد بهمنظور ريشهكنكردنفساد بهترور ناصرالدينشاهميپردازد. وقتياز ميرزارضايكرمانيبازجوييبهعملميآيد، كهاگر نخستوزير بهتو ظلمكردهبود، تو چرا شاهشهيد! (ناصرالدينشاه) راترور كردي؟ ميرزا رضا در جوابميگويد: « منديدماگر نخستوزير را اعدامكنم. تغييريدر مملكتايجادنميشود، براياينكهظالميكهحاكماست، شخصديگريرا نصبميكند. برايريشهكنكردنمنشاء فساد، اصلوريشهفساد را زدم. » سيد مردمرا بهاسلامنخستينبدور از خرافاتدعوتميكرد. در اينزمينه، نخستقرآنرا مطرحميكند و اينكهبايد در بينمردمرواجپيدا بكند. از سويديگر، ويمردمرا دعوتبهفراگرفتنعلمو دانشميكرد. سيد در خطابهها و نوشتههايخود هميشهمردمرا دعوتميكرد كهاز علومو فنونجديد آگاهشدهو خود را همتايمردمعصر خودشانپيشببرند. مسئلهشناساندناسلامراستين، مسئلهاساسيبرايسيد بود.احياياسلامبهعنواندينعلمو عمل، مبارزهبا جهلو خرافات، دينامر بهمعروف.