شیخ فضل الله نوری

تولد و تحصيلات‏

در سال 1259 ق. در روستاى لاشك در منطقه كجور مازندران، ملا عباس‏كجورى از روحانيان صالح و مورد اعتماد مردم، صاحب فرزندى شد و او را فضل‏اللَّه نام نهاد. فضل‏اللَّه پس از پشت سر گذاشتن دوران كودكى به تحصيل علوم اسلامى روى آورد. تحصيلات ابتدايى را در «بَلَده» (مركز منطقه نور) آغاز كرد.[1] پس از آن به تهران مهاجرت كرد و تحصيلات خويش را تا پايان دوره سطح در آنجا ادامه داد. سپس براى تكميل دانش خويش به نجف هجرت كرد و نزد استادان بزرگ حوزه نجف ميرزا حبيب‏اللَّه رشتى و شيخ راضى به تحصيل پرداخت و بعد از مدّتى در درس‏ميرزاى شيرازى بزرگ شركت كرد. وقار و تيزهوشى استاد، طلبه جوان را آنچنان شيفته وى ساخت كه با هجرت ميرزاى شيرازى به سامرّا وى نيز حوزه نجف را رها كرد و راهى سامرّا شد. حضور مستمر در درس‏ميرزاى بزرگ و هشت سال حضور در درس‏شيخ راضى و ميرزا حبيب اللَّه رشتى به همراه پشتكار و مداومت در درس و تحصيل، از شيخ فضل‏اللَّه مجتهدى برجسته و فقيهى نامدار ساخت.

به حقيقت بايد او را وارث علم ميرزاى رشتى و سياست و مديريت ميرزاى شيرازى دانست.

بازگشت‏

موقعيت حساس سياسى و اجتماعى ايران موجب شد تا شيخ فضل‏اللَّه با اشاره ميراى شيرازى و براى هدايت و پيشوايى جامعه ايران در سال 1303 ق. روانه تهران شود.[2] شيخ فضل‏اللَّه پس از مهاجرت به تهران، به اقامه جماعت و تأليف و تدريس علوم اسلامى و حوزوى پرداخت. مهارت او در فقه و اصول و ساير علوم اسلامى و شناختش از مسائل روز جامعه موجب شد تا خيلى زود مورد استقبال و توجه طلاب و روحانيان قرار گيرد. «مجلس درس شيخ در تهران داراى اعتبار و اهميّت فوق‏العاده بود و بسيارى از روحانيان به شركت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسيارى در حوزه درس او حاضر و اغلب علماى تهران از افادات علمى او بهره مى‏بردند.»[3]

از چنين حوزه تعليم و تدريسى شخصيتهاى بزرگوارى برخاسته‏اند، از آن جمله‏اند: حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين قمى، آقا سيد محمود مرعشى(پدر آيت اللَّه‏العظمى سيد شهاب‏الدين مرعشى (ره))، سيد اسماعيل مرعشى، ملا على مدرس، ميرزا ابوالقاسم قمى، شيخ حسن تهرانى، علامه محمّد قزوينى و....[4]

مقام علمى‏

مقام علمى شيخ فضل‏اللَّه مورد توافق دوست و دشمن بود. او علاوه بر علوم اسلامى از دانش هاى ديگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضيات زمان آگاه بود. [5] ناظم الاسلام مى‏نويسد: «نگارنده روزى كه مشاراليه (شيخ فضل‏اللَّه) در خانه آقاى طباطبايى بود، در مجلس در ضمن مذاكره گفت ملاّى سيصد سال قبل به كار امروز نمى‏خورد. شيخ در جواب گفت: خيلى دور رفتى بلكه ملاى سى سال قبل به درد امروز نمى‏خورد. ملاى امروز بايد عالِم به مقتضيات وقت باشد، بايد مناسبات دول را نيز بداند.»[6]

ادوارد براون، محقق و تاريخ نويس نامدار مى‏نويسد: «شيخ فضل‏اللَّه از لحاظ علم و آراستگى به كمال معروف و فقيه جامع و كامل... مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر... و از لحاظ اجتهاد برتر از ديگران بود....»[7] مهديقلى هدايت چنين گفته است : «مقام علمى‏اش بالاتر از (دو سيد) مسند نشين (طباطبايى و بهبهانى) است. طلاب و بيشتر اهل منبر دور او را دارند.»[8]

ابوالحسن علوى مى‏گويد : «شيخ فضل‏اللَّه از شاگردهاى نمره اوّل حاجى ميرزا حسن شيرازىِ معروف بود. در پايتخت مرجع امورات شرعى بود.»[9]

فريدون آدميت نوشته است : «متفكر مشروطيت مشروعه شيخ فضل‏اللَّه نورى بود. از علماى طراز اوّل كه پايه‏اش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبايى و بهبهانى شناخته‏اند.»[10]

احمد كسروى مى‏نويسد:«حاجى شيخ فضل‏اللَّه نورى ... از مجتهدان بنام و باشكوه تهران شمرده مى‏شد.»[11]

و بالاخره يپرم خان ارمنى - كه خود عاقبت مجرى حكم اعدام شيخ شد - در يادداشتهاى خصوصى خود نوشته است:

«شيخ فضل‏اللَّه نورى ... روحانى عاليقدرى بود و گفته او براى توده خلق، وحى مُنزل محسوب مى‏شد.»[12]

آثار علمى‏

شيخ فضل‏اللَّه علاوه بر فعاليت هاى اجتماعى و سياسى و تدريس و تبليغ داراى آثار علمى ارزنده‏اى است كه برخى را تأليف كرده و بر بعضى كتاب ها شرح و توضيح نوشته است. قسمتى از اين آثار عبارت‏اند از:

1 - رساله منظوم فقهى «الدّررالتنظيم» به عربى‏

2 - بياض (كتاب دعا)

3 - رساله فقهى فى قاعدة ضمان‏اليد

4 - رسالة فى‏المشتق‏

5 - صحيفه قائميه (صحيفه مهدويه)

6 - ضمايمى بر كتاب تحفةالزائر از مرحوم مجلسى (در پايان كتاب)

7 - اقبال سيد بن طاووس با توضيحات شيخ‏

8 - رساله تحريم استطراق حاجيان از راه جبل به مكه معظمه‏

9 - روزنامه شيخ (لوايح آقا شيخ فضل‏اللَّه)

10 - تحريم مشروطيت‏

11 - حاشيه بر كتاب شواهدالرُّبوبيه ملاصدرا

12 - حاشيه بر كتاب فرائدالاصول شيخ انصارى.[13]

در نهضت تنباكو

شيخ فضل‏اللَّه در نهضت تنباكو كه نخستين قيام فراگير به رهبرى روحانيت بود، نقش فعّالى داشت. او نخستين عالمى بود كه به حمايت از ميرزاى آشتيانى برخاست.[14] وى به عنوان نماينده ميرزاى شيرازى در تهران مورد توجه مردم و روحانيان بود. به طورى كه پس از لغو قرارداد تا وقتى كه ميرزاى شيرازى به وسيله شيخ فضل‏اللَّه از لغو قرارداد اطمينان حاصل نكرد، حكم حرمت استعمال توتون و تنباكو را لغو ننمود.[15]

در آستانه مشروطيت‏

با قتل ناصرالدين شاه، فرزندش مظفرالدين شاه به سلطنت رسيد. وى اراده‏اى ضعيف داشت. ساده لوح و زود باور بود و از علم و تدبيرى كه لازمه فرمانروايى است بى بهره بود. از اين رو اوضاع كشور آشفته بود. اين اوضاع نابسامان ملت را تحت فشار قرار داده بود، مردم كه يك بار پيروزى در نهضت تنباكو را تجربه كرده بودند، در صدد تغيير وضع موجود برآمدند. از اين زمان انجمن‏هايى براى هدايت مبارزات مردم تشكيل شد كه مهم‏ترين آن انجمن مخفى بود كه به وسيله آيت‏اللَّه طباطبايى اداره مى‏شد. در محرم سال 1323 ق. سخنرانان در مجالس مذهبى به انتقاد از دولت پرداختند. در همين زمان عكسى از «مسيو نوژ» بلژيكى كه در اداره گمرك ايران كار مى‏كرد با لباس روحانى پخش شد. عالمان و مردم مذهبى اين عكس را توهين به جامعه روحانيت دانستند و همين موضوع موجب تظاهراتى در بازار شد. اين وضع در تهران با رويدادهاى ساير شهرها از جمله خشم مردم كرمان به جهت برخورد ناشايست حاكمان كرمان با رهبران روحانى آنجا و نيز نارضايتى مردم خراسان، قزوين و سبزوار از حاكمان محلّى سبب نارضايتى عمومى در كشور گرديد. مردم و بازرگانان در مسجدى در تهران متحصن شدند. آيت اللَّه طباطبايى و آيت اللَّه بهبهانى به آنان پيوستند و تظاهراتى صورت گرفت كه مورد هجوم نيروهاى دولتى قرار گرفت. رهبران روحانى به همراه مردم به حرم عبدالعظيم‏(ع) پناهنده شدند و در آنجا خواسته‏هاى خود را كه مهم‏ترين آنها اجراى قوانين اسلامى و ايجاد عدالتخانه بود به اطلاع شاه رساندند. با اعلام موافقت با خواستهاى مهاجران روحانيان و مردم به شهر باز گشتند امّا عين‏الدوله كه پذيرش خواسته‏ها قدرتش را محدود مى‏كرد با خواسته‏هاى آنها مخالفت كرد و به زندان و تبعيد عدالت طلبان پرداخت. مردم نيز مبارزات خود را تشديد كردند و به رهبرى روحانيان دست به راه‏پيمايى و تظاهرات زدند. در اين جريان يكى از طلاب به نام سيد عبدالحميد به شهادت رسيد. مردم جسد شهيد را برداشته، در شهر به راهپيمايى پرداختند و پس از آن در مسجد جامع متحصن شدند.

آيت اللَّه طباطبايى و آيت اللَّه بهبهانى كه رهبرى نهضت عدالت طلبى را به عهده داشتند، از قدرت و نفوذ شيخ فضل‏اللَّه در جامعه آگاهى داشتند از اين رو با وى به گفتگو پرداخته، و از او درخواست همكارى كردند. شيخ نيز براى همراهى و حمايت از نهضت عدالتخانه به مبارزان پيوست. او در ابتداى همكارى و همراهى گفت : من راضى به بى‏احترامى به روحانيت و توهين به شريعت نيستم و شما را تنها نمى‏گذارم هر اقدامى كه انجام داديد من هم با شما حاضرم ولى بايد مقصود اسلام و شرع باشد.[16]

با هجرت عالمان و روحانيان به قم، شهر به حال تعطيل درآمد و مردم نگران و پريشان شدند. اين نگرانى موقعيت مناسبى را براى دولت استعمارگر انگليس به وجود آورد تا در نهضت رخنه كند و از اين راه با دولت روسيه كه همه‏كاره دربار قاجار بود رقابت كند. از اين رو به وسيله فراماسون ها و روشنفكران وابسته به خويش ،در ميان مبارزان نفوذ كرده، با پخش شايعه حمله دولت به مردم، زمينه را براى تحصن مردم در سفارتخانه‏اش آماده كرد و به دنبال آن تحصن در سفارتخانه آغاز شد. از پيشگامان اين تحصن حاج امين‏الضرب و حاجى شاهرودى و چند نفر ديگر بودند.[17] [18] نهضت عدالتخانه كهريشه‏اى مكتبى و اسلامى داشت از اين مرحله رنگ غربى به خود گرفت و كم‏كم زمزمه حكومت مشروطه بر سر زبان ها افتاد.

درخواستهاى آغازين كه اجراى قوانين اسلام و ايجاد عدالتخانه بود، جاى خود را به حكومت مشروطه و مجلس شوراى ملّى داد. نا آگاهى تحصن كنندگان از اين نوع حكومت به گونه‏اى بود كه برخى شعار مى‏دادند ما مشربه و بعضى مى‏گفتند ما مشروطه مى‏خواهيم [19] و شخص‏ ديگرى مشروطه را زنى تصور مى‏كرد كه قرار است پادشاه شود![20]

از اين مرحله، نهضت عدالتخانه با نام مشروطه و تحت نفوذ انگلستان به پيش مى‏رفت. روشنفكران غربزده و فراماسون هاى وابسته در شمار رهبران اصلى آن درآمدند و همان طور كه ماهيت نهضت تغيير كرد، نام آن نيز تغيير يافت و نهضت مشروطيت نام گرفت.

به دنبال پذيرش خواستهاى مبارزان عالمان و روحانيان متحصن در قم به تهران باز گشتند و فرمان مشروطيت و دستور تشكيل مجلس شوراى اسلامى به وسيله مظفرالدين شاه صادر شد. امّا متحصنين در سفارت كه از «ديگ پلو سفارت انگليس»[21] غذا خورده بودند، از سفارتخانه خارج نشدند و خواهان تغيير مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى شدند.[22] و پس از گفتگو و تغيير مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى از سفارتخانه خارج شدند. پس از آن با انتخاب نمايندگان، در روز يكشنبه هيجدهم شعبان 1324 ق. مجلس افتتاح شد.

«تكيه‏گاه مجلس و مايه قوّت و قدرت آن، علماى بزرگ تهران بودند كه در رأس آنها آقا سيد عبداللَّه بهبهانى و سيد محمد طباطبايى و حاج شيخ فضل اللَّه نورى بودند.»[23]

قانون اساسى‏

يكى از مهمترين كارهاى مجلس تدوين قانون اساسى بود. در مورد قانون اساسى دو ديدگاه متفاوت مطرح بود. روحانيان و در رأس آنها شيخ فضل‏اللَّه خواهان قانونى بودند كه بر پايه اسلام و شريعت باشد و روشنفكران غربزده و فراماسونها قانونى همسان قوانين كشورهاى غربى مى‏خواستند و اين اختلاف كه ناشى از ديدگاه فكرى و اعتقادى آنها بود، سرآغاز تفرقه بين دسته‏هاى مبارزان شد. روشنفكران وابسته و فراماسون ها اكثر مجلس را تشكيل مى‏دادند به طورى كه تنها در بين شانزده نماينده تهران سيزده نفر آنها فراماسون بودند.[24] فراماسون ها و ديگر روشنفكران غربزده در نوشتن قانون اساسى و متمّم آن نقش مهمّى داشتند. رئيس هيأت تدوين كننده متمم قانون اساسى «سعدالدّوله» بود كه در بلژيك به عضويت لژ فراماسونى درآمده بود.[25] از ديگر اعضاى آن حاج امين‏الضرب، حاج سيد نصراللَّه سادات اخوى، سيد نصراللَّه تقوى و تقى زاده بودند كه همه فراماسون بودند.

مجلس با چنين افرادى مشغول تهيه و تصويب قانون اساسى شد. شيخ فضل‏اللَّه كه از قبل به توطئه‏هاى فراماسونها و روشنفكران غربزده پى برده بود، به همراه آيت اللَّه بهبهانى و آيت اللَّه طباطبايى در جلسات مجلس شركت كردند تا شايد از راه نصيحت و هدايت بتوانند از تصويب قوانين غير اسلامى جلوگيرى كنند. امّا نمايندگان فراماسون به راه خويش مى‏رفتند.

در اين ميان روحانيان و عالمان بزرگ حوزه علميه نجف يعنى آيات عظام آخوند خراسانى، شيخ عبداللَّه مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى نيز با اطلاعات نادرستى كه از طرف مشروطه خواهان به آنها مى‏رسيد به حمايت از مشروطه برخاستند. شيخ فضل‏اللَّه به تلاش خود براى اصلاح وضع موجود ادامه داد. او در مورد قانون اساسى پيشنهادهايى به مجلس داد. ذكر مذهب جعفرى به عنوان مذهب رسمى كشور و اصل نظارت فقها بر قوانين مجلس شوراى ملّى از جمله اين پيشنهادها بود كه از هوشيارى و شمّ سياسى او حكايت داشت. با اينهمه مجلس با نظرات وى مخالفت كرد و او به نشان اعتراض مجلس را ترك كرد.

از اين زمان شيخ فضل‏اللَّه مورد حملات ناجوانمردانه روشنفكران غرب‏گرا و فراماسونها و ديگر ناآگاهان قرار گرفت. يكى از نمايندگان در مذاكرات مجلس درباره شيخ فضل‏اللَّه گفت : چون او رياستى پيدا نكرد، راه مخالفت پيش گرفت تا از اين راه به رياست برسد![26]

مخالفت با مشروطه‏

هرچند كه با تلاش شيخ و حمايت عالمان نجف اصل نظارت فقها با تغييراتى به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسى تصويب شد،[28] شيخ فضل‏اللَّه كه شاهد توهين روزنامه‏ها به دين و ائمه معصومين: بود، دريافت كه هيچ تضمينى براى اصل نظارت فقها و تطبيق قوانين با شريعت اسلام وجود ندارد و اگر اكنون فكرى اساسى براى اين كار نشود فردا بسيار دير خواهد بود. وى با حكومت مشروطه مخالفتى نداشت، بحث او در كيفيت اين نوع از حكومت در جامعه اسلامى ايران بود. او معتقد بود كه قانون اساسى و ديگر قوانين حقوقى و جزايى بايد مطابق قوانين اسلام باشد، زيرا مردم ايران مسلمان و پيرو اين دين هستند و به همين دليل پيشنهاد كرد تا عنوان حكومت، مشروطه مشروعه باشد. وى بارها گفت: «من واللَّه با مشروطه مخالفت ندارم، بإ اشخاص بى‏دين و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم كه مى‏خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بياورند. روزنامه‏ها را كه لابد خوانده‏ايد كه به انبيا و اوليا توهين مى‏كنند.»[29] رويارويى و نبرد دو انديشه مشروطه و مشروعه، مخصوص تهران نبود و در شهرهاى بزرگ ديگر نيز وجود داشت. در رشت آيت اللَّه حاج ملا محمّد خمامى رشتى، در زنجان آخوند ملا قربان‏على زنجانى، در تبريز ميرزا محمّد حسن مجتهد تبريزى و ميرهاشم دَوَچى از طرفداران مشروطه مشروعه بودند.

در تهران نيز آخوند رستم آبادى، احمدطباطبايى، ملا محمّد آملى، شيخ‏عبدالنبى نورى، سيد محمد يزدى، شيخ‏محمّد بروجردى، حاج ميرزا لطف‏اللَّه، حاج آقا نوراللَّه مجتهد عراقى، شيخ على اكبرمجتهد، سيد على قطب نخجوانى، شيخ‏محمّد على پيشنماز، آقا جمال الدين‏لافجه‏اى، شيخ على‏اكبر طالقانى و... از شيخ فضل‏اللَّه و مشروطه مشروعه حمايت مى‏كردند. امّا با اين همه، تبليغات مشروطه طلبان چنان قوى و گمراه كننده بود كه جو سياسى و اجتماعى به طور كامل موافق مشروطه خواهان بود و همين موجب شد تا جمعى خواهان تبعيد شيخ شوند و گروهى حمله به منزل او را طرح ريزى كنند. شيخ فضل‏اللَّه نيز براى اينكه پيام خود را بهتر به مردم برساند با همراهان خويش به حضرت عبدالعظيم‏(ع) هجرت كرد و در آنجا متحصن شد.

او در يكى از سخنرانيهاى خويش خطاب به مردم حاضر در حرم فرمود:

بارها اين را گفته‏ام و باز به شما مى‏گويم كه من در موضوع مشروطيت و محدود بودن سلطنت هيچ حرفى ندارم و هيچ كس نمى‏تواند اين موضوع را انكار كند، بلكه براى اصلاح امور مملكت و محدوديت سلطنت و تعيين حقوق و وظايف دولت قانون و دستورالعمل لازم است. امّا مى‏خواهم بدانم در مملكت اسلامى كه داراى مجلس شوراى ملى است، قوانين آن مجلس بايد مطابق قوانين اسلام و قرآن باشد يا مخالف قرآن و كتاب آسمانى؟! وى در ادامه قرآن كوچك خود را از جيب بيرون آورد و قسم ياد كرد كه من مخالف اساس مشروطيت و مجلس نيستم بلكه اوّل كسى كه طالب اين اساس بود من بودم و فعلاً هم مخالفتى ندارم امّا مشروطه به همان شرايطى كه گفتم كه بايد قانون اساسى و قوانين داخلى مملكت مطابق با شرع باشد.[30]

تحصن كنندگان براى بيان و توضيح مواضع و اهداف خود روزنامه‏اى به نام لايحه منتشر مى‏كردند. مجلس كه از افشاگرى و تبليغات آنها احساس خطر مى‏كرد، با انتشار اطلاعيه‏اى اعلام كرد كه كلمه مشروطه نمى‏تواند چيزى مخالف با دين و احكام شرعى باشد. اين اطلاعيه كه پاسخى در حد گفتار و نوشتار به خواستهاى متحصنين بود موجب شد تا شيخ فضل‏اللَّه و يارانش حرم را ترك كرده، به شهر باز گردند امّا اين يك برنامه حساب شده براى تفرقه و از هم پاشيدن متحصنين بود و مشروطه خواهان در عمل همان مسير سابق را مى‏پيمودند.

شيخ فضل‏اللَّه نيز مشغول درس و بحث علوم اسلامى شد و چون گذشته در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطيت اروپايى باقى ماند. شيخ و يارانش هر چند در اين مرحله فعاليت علمى در مخالفت با مشروطه نداشتند وجود آنها خارى در چشم مشروطه طلبان غرب‏گرا بود. از اين رو با جعل تلگرامهايى از طرف علماى نجف شيخ را مُخّل آسايش و مفسِد معرفى كردند. جالب توجه اينكه در يكى از اين تلگرامها آمده بود : شيخ فضل‏اللَّه به علت اخلال در اصلاح مسلمين از درجه اجتهاد ساقط است. اين جاعلان جاهل نمى‏دانستند كه علم و اجتهاد چيزى نيست كه كسى بتواند آن را از ديگرى سلب كند. امّا ناآگاهى جامعه كافى بود تا اين تبليغات مؤثر واقع شود. پس از آن توطئه قتل شيخ طرح ريزى شد و شيخ فضل‏اللَّه مورد حمله مسلحانه قرار گرفت و مجروح گرديد.

سقوط و ظهور دوباره مشروطيت‏

با مرگ مظفرالدين شاه، محمد على شاه به سلطنت رسيد. وى داراى خوى استبدادى بود و به هيچ وجه مطيع قانون نبود. علاوه بر اين وى پرورش يافته روس ها بود و با حكومتى كه بر اساس خواست و منافع انگلستان روى كار مى‏آمد موافق نبود. از اين رو به وسيله سربازان دولتى و قزاقان روسى به مجلس حمله كرد. عده‏اى از نمايندگان كشته شدند و برخى دستگير و تبعيد شدند و بساط مشروطه برچيده شد.

خبر حمله به مجلس و كشتن مشروطه‏خواهان موجب شد تا نيروهاى شمال به رهبرى سپهدار تنكابنى و نيروهاى بختيارى به رهبرى سردار اسعد بختيارى به تهران حمله كرده، شهر را به تصرف خود درآورند. با شكست نيروهاى دولتى و فتح تهران محمد على شاه به سفارت روسيه پناهنده شد. فاتحان تهران مجلسى با عنوان مجلس عالى در بهارستان تشكيل دادند. اين مجلس محمد على شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به پادشاهى برگزيد و بقيه مناصب حكومت را بين خود تقسيم كردند. اكثر مشروطه خواهانى كه حكومت را به دست گرفتند از عوامل روسيه و انگلستان بودند و به اين ترتيب «حكومت و مجلس دوم هر دو به دست فئودالها و خدمتگزاران امپرياليسم افتاد.»[31] حكومت روى كار آمده حتى با معيارهاى غربى نيز يك حكومت مشروطه نبود. فاتحان تهران و حاميان مشروطيت يعنى سردار اسعد و سپهدار هيچيك اعتقادى به حكومت ملى نداشتند. زيرا «يكى از عناصر اصلى ايدئولوژى مشروطيت، برانداختن نظام شبه فئوداليسم ايرانى و نفى قدرتهاى محلى حكومت امثال سپهدار و سردار اسعد بود.»[32]

آخرين روزها

مشروطه خواهان پس از برقرارى حكومت به تصفيه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد يعنى شاه و درباريان وحشت زده هركدام به جايى پناه بردند امّا مشروطه مشروعه به رهبرى شيخ فضل‏اللَّه چون كوه مقاوم و استوار بودند.

پيشنهادهاى مختلفى به شيخ فضل‏اللَّه رسيد تا به جايى پناهنده شود. سعدالدوله براى او پيام فرستاد كه با وزير مختار روس و انگليس گفتگو كردم و براى شما جاى مناسبى در سفارتخانه تهيه كرده‏ام تا از خطر محفوظ باشيد. ياران شيخ فضل‏اللَّه خوشحال شدند امّا شيخ بدون عكس‏العمل در مقابل اين پيام «لاحول و لاقوة الّا باللَّه» مى‏گفت. [33] پيشنهاد شد كه اجازه بدهيد پرچم هلند را كه كشور بى‏طرفى است بر بام خانه نصب كنيم تا در امان باشيد. شيخ با تبسمى استهزا گونه فرمودند: بايد پرچم ما را روى سفارتخانه بيگانه نصب كنند. چطور ممكن است كه صاحب شريعت به من كه از مبلغين احكام هستم اجازه فرمايد، پناهنده به خارج از شريعت شوم.[34]

وى در پاسخ پيشنهاد ديگرى اينچنين فرمود:

آيا رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده‏ام حالا بيايم و زير پرچم بيگانه بروم!

سرانجام مشروطه طلبان براى انتقام از شيخ فضل‏اللَّه به منزل وى حمله كردند و شيخ را به شهربانى بردند. شيخ فضل‏اللَّه چند روزى در شهربانى بود و در روز سيزدهم رجب براى محاكمه او را به عمارت گلستان بردند. «مدير نظام نوابى» از مأموران شهربانى و از محافظان شيخ فضل‏اللَّه ماجراى محاكمه شيخ را اين گونه نقل مى‏كند.

اعضاى دادگاه شش نفر بودند كه مقابل آقا روى نيمكت نشستند. شيخ ابراهيم زنجانى به عنوان دادستان دادگاه از آقا سئوال مى‏كرد. او در موقع محاكمه به آقا حمله و بى‏احترامى مى‏كرد و يك بار نيز گفت: شيخ! من از تو عالم‏ترم. از مخارج تحصن سؤال شد و آقا برايشان توضيح داد و گفت ديگر پول نداشتيم وگرنه ادامه مى‏داديم. در بين محاكمه آقا اجازه نماز خواندن خواست و آنها هم اجازه دادند. آقا عبايش را همان نزديكى روى كف تالار پهن كرد و نماز ظهرش را خواند امّا اجازه ندادند كه نماز عصرش را هم بخواند. دوباره از تحصن سؤال كردند. در بين محاكمه يپرم خان از در پايين آهسته وارد تالار شد و پشت سر آقا روى صندلى نشست. آقا متوجه او نشد. ولى چند دقيقه‏اى كه گذشت حادثه‏اى پيش آمد كه وضع تالار تغيير كرد. من درا ين وقت از آقا قدرت و شجاعتى ديدم كه در تمام عمر نديده بودم و آن وقتى بود كه آقا از افراد محاكمه كننده پرسيد: «يپرم» كداميك از شما هستيد؟ همه به احترام يپرم از سر جايشان بلند شدند و يكى از آنها با احترام «يپرم» را كه پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت يپرم خان ايشان هستند! آقا همان طور كه روى صندلى نشسته بود و دو دستش را روى عصا تكيه داده بود به طرف چپ نصفه دورى زد و سرش را برگرداند و با حالت خشم و تندى گفت: يپرم تويى؟ يپرم گفت بله و بلافاصله گفت: شيخ فضل‏اللَّه تويى؟ آقا جواب داد بله منم! يپرم گفت: تو بودى كه مشروطه را حرام كردى؟ آقا جواب داد بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان اين مشروطه همه بى‏دين هستند و مردم را فريب داده‏اند. پس از آن رويش را برگرداند. در آن موقع كه اين كلمات با هيبت مخصوصى از دهان آقا بيرون مى‏آمد نفس از در و ديوار بيرون نمى‏آمد و همه ساكت و سراپا گوش بودند. تماشاچيان حاضر در تالار وحشت كرده بودند. من مى‏لرزيدم و با خود مى‏گفتم اين چه كار خطرناكى است كه آقا در اين موقع انجام مى‏دهد! يپرم رئيس شهربانى و فرمانده نيروهاى انتظامى است.

موضوع محاكمه شيخ فضل‏اللَّه همين چند سؤال پيرامون تحصن بود.

سربدارى ديگر

بساط دار و مقدمات اعدام از شب قبل در ميدان توپخانه فراهم شده بود. هنگامى كه آقا به طرف ميدان توپخانه مى‏رفت نگاهى به جمعيت و بعد رو به آسمان كرد و گفت:

اُفَوِّضُ أَمرِى‏الى اللَّه اِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالعباد.[35]

ميدان توپخانه از جمعيت موج مى‏زد. نيروهاى دولتى مردم را كنار مى‏زدند تا راه باز شود. در اين لحظه آقا به عقب برگشت و در ميان جمعيت خادم باوفايش را ديد و گفت نادعلى! او هم بلافاصله خود را به آقا رساند. مردم همه سراپا گوش بودند. مى‏خواستند بدانند او در لحظه آخر چه كارى دارد. در اين وقت آقا دست در جيب كرد و كيسه‏اى بيرون آورد و به نادعلى داد و گفت اين مُهرها را خُرد كن. او در اين لحظه حساس هم دورانديش و تيزهوش است و براى اينكه پس از مرگش مشروطه طلبان سند سازى نكنند و از مهرها سوء استفاده نكنند، دستور خُرد كردن آنها را داده است. پس از آن آقا را روى چهار پايه قرار دادند و او از آنجا آخرين سخنان خويش را بيان كرد. سخنان او تأكيدى بر موضع اصولى و مكتبى گذشته‏اش بود. وى خطاب به جمعيت تماشاچى فرمود : خدايا! تو خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم. خدايا! تو خودت شاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم مى‏گويم كه مؤسسان اين اساس بى‏دين هستند و مردم را فريب داده‏اند. اين اساس مخالف اسلام است. محاكمه من و شما بماند پيش پيغمبر اسلام. او با وجود ضعف و پيرى و بيمارى آخرين سخنان خويش را با شجاعت و شهامت كم‏نظيرى بيان كرد و تنها ايمان و عشق به يك هدف مقدس است كه موجب مى‏شود شخصى اينچنين در مقابل مرگ و شهادت ايستادگى كند. او در پاى دار چنان شجاع بود كه گويى دار از هيبت و عظمت او مى‏لرزيد.[37]

قبل از اينكه ريسمان دار را به گردن وى بيندازند يكى از مشروطه خواهان براى او پيغام آورد كه شما مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن رها سازيد! شيخ فضل‏اللَّه گفت: من ديشب پيامبر(ص) را در خواب ديدم و به من فرمود كه فردا شب مهمان من هستى و من چنين امضايى نخواهم كرد.[38] و بعد از چند لحظه طناب دار را به گردن او انداختند و چهار پايه را از زير پاى وى عقب راندند و طناب را بالا كشيدند.[39] در پاى دار مشروطه طلبان شادى مى‏كردند.

پس از شهادت‏

پس از اعدام جسد شيخ شهيد را به حياط شهربانى منتقل كردند و در وسط حياط بر روى يك نيمكت قرار دادند. مشروطه طلبان و ديگر افرادى كه نسبت به دين كينه و عداوت داشتند به جسد نيز حمله كردند. نيروهاى مسلح با قنداق تفنگ، ديگران با لگد و... به طورى كه خونابه از جسد سرازير شد. ابتدا از تحويل جسد به خانواده شيخ جلوگيرى كردند و بعد از مدّتى جسد را تحويل خانواده وى دادند. آنان نيز جسد را در خانه مخفى كرده، پس از حدود هيجده ماه آن را به قم بردند و در يكى از اتاق هاى صحن مطهر حرم حضرت معصومه‏(س) به خاك سپردند.

اعدام شيخ شهيد نقاب از چهره مدعيان دروغين آزادى و عدالت برداشت و مردم فهميدند كه مشروطيت سرابى بيش نبوده است. كم‏كم روحانيان ديگر نيز از مجلس و دولت كنار گذاشته شدند و زمينه جدايى دين از سياست فراهم شد. آيات عظام نايينى، آخوند خراسانى، طباطبايى، بهبهانى و طباطبايى يزدى همگى از شهادت شيخ فضل‏اللَّه متأثر شدند و دريافتند كه واقعيتهاى تلخى در پشت ظواهر فريبنده پنهان بوده است. امّا ديگر دير شده بود.

زندگى شخصى شهيد نورى‏

همسر شهيد، سكينه، دختر دائى‏اش محدث نورى بود او داراى چهار پسر به نامهاى مهدى، ضياءالدين، هادى و جلال و هشت دختر به نام‏هاى زينت، اينسه، احترام، زكيه، خديجه، منيره، اقدس و انور بود. وى در زندگى[40] شخصى بسيار منظم بود .لباس مرتب و پاكيزه‏اى مى‏پوشيد و ظاهرى آراسته داشت. اهل ريا و فريب نبود و بسيار صريح و شجاع بود. دستى گشاده داشت و خانه او به روى همه كس باز بود و هرگاه شخصى اظهار فقر و تنگدستى مى‏كرد، در حدّ توان از او دستگيرى مى‏كرد و هر وقت فردى براى اثبات فقر خويش مى‏خواست قسم بخورد، مى‏گفت كه قسم لازم نيست و او را يارى مى‏كرد. شيخ شهيد اهل جمع آورى مال نبود. براى كسى كه در راه هدف خرج كرد. در تحصن حضرت عبدالعظيم‏ (ع) علاوه بر مصرف تمام دارايى خويش، تمام اموال خانه و حتى خانه‏اش را در گرو قرض هايش گذاشت و تا آخر عمر نتوانست آنها را بپردازد. جمعى از طلبكاران او پس از شهادتش طلب‏هاى خود را بخشيدند و بعضى از طلب‏ها را هم عدّه‏اى از دوستان او پرداخت كردند. پس از شهادتش سياهى فقر بر خانه يخ شهيد سايه گسترده بود. فقرى كه فقط اعضاى خانواده‏اش آن را لمس كردند. دولت دو نگهبان براى خانه شهيد نورى قرار داد امّا آنها خود موجب مزاحمت و رنج و زحمت اعضاى خانواده شدند. يك بار آنها براى حقوق خويش از ميرزا هادى دويست تومان پول طلب كردند. دويست تومان پول زيادى بود و آنها توان پرداخت آن را نداشتند. امّا آنها دست بردار نبودند. حاج ميرزا هادى با فروش مقدارى از لوازم خانه صد تومان تهيه كرده، به آنها پرداخت كرد. در همين روزهايى كه غم و اندوه شهادت شيخ بر اعضاى خانواده حكم‏فرما بود و فقر و تنگدستى آزارشان مى‏داد، كريم دوانگر همان شخصى كه به شيخ سوء قصد كرد و مورد عفو او قرار گرفت، به خانه شيخ شهيد مراجعه كرده، گفت : در روز درگيرى اسلحه مرا گرفتند و بايد پول آن را شما بپردازيد. خانواده شيخ شهيد گفتند كه اسلحه را شهربانى گرفت به آنجا مراجعه كنيد، امّا او اهل خانه را تهديد كرد. همسر شيخ شهيد نيز از ترس جان پسرش و دفع شرّ او قاليچه زير پايش را جمع كرد و به او داد.[41]

امام خمينى و مشروطيت‏

حضرت امام خمينى (ره) با تأييد نظر شيخ شهيد در مورد مشروطه مشروعه و تجليل از تلاش او در راه تصويب قانون اساسى موافق با قوانين اسلامى، انحراف نهضت مشروطيت از مسير صحيح و اعدام شيخ شهيد را كار بيگانگان و عمّال داخلى آنها مى‏دانست كه به موجب ترس از قدرت اسلام و روحانيان به اين كار دست زدند. او در اين مورد فرمود:

«لكن راجع به همين مشروطه و اين كه مرحوم شيخ فضل‏اللَّه - رَحِمهُ اللَّه- ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين، خارجيها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى‏ديدند، كارى كردند در ايران كه شيخ فضل‏اللَّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى‏نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل‏اللَّه را در حضور جمعيّت به دار كشيدند.»[42]

[1] پايدارى تا پاى دار، على ابوالحسنى (منذر) ص‏139.

[2] ‏ خاطرات سياسى، تاريخى مستر همفر در كشورهاى اسلامى، ترجمه على كاظمى با مقدمه آيت‏اللَّه شيخ حسين لنكرانى، ص‏17.

[3] شيخ فضل‏اللَّه نورى و مشروطيت، مهدى انصارى، ص‏26

[4] پايدارى تا پاى دار، ص‏305.

[5] مكتوبات، اعلاميه‏ها،... وچند گزارش پيرامون نقش شيخ فضل‏اللَّه نورى، محمد تركمان، ج‏2، ص‏326.

[6] تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص‏256.

[7] ‏ انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه احمد پژوه، ص‏355.

[8] خاطرات و خطرات، مهديقلى هدايت، ص‏155.

[9] رجال عصر مشروطيت، ابوالحسن علوى، ص‏81.

[10] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، فريدون آدميت، ص‏429.

[11] تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروى، ص‏31.

[12] يپرم خان سردار، اسماعيل رائين، ص‏252.

[13] شيخ فضل‏اللَّه نورى و مشروطيت، ص‏29 و 30.

[14] خاطرات من، جلد اوّل، حسن اعظام قدسى، ص‏62.

[15] تحريم تنباكو، ابراهيم تيمورى، ص‏179.

[16] مقدمات مشروطيت، هاشم محيد مافى، ص 92.

[17] فراموشخانه يا فراماسونرى سازمانى استعمارى است كه تشكيلات بسيار پيچيده و مرموزى دارد مقررات خاصى داشته و رازدارى از شرايط آن است هدف آنها در ظاهر حمايت از انسانيت و تهذيب اخلاق و رشد فرهنگى جامعه است تشكيلات ابتدايى آن در انگلستان و فرانسه بوده، در اكثر كشورها شعبه‏هايى دارد.

[18] تاريخ اجتماعى و سياسى ايران از زمان ناصرالدين شاه تا آخر سلسله قاجاريه، عبداللَّه بهرامى، ص‏69 و 70.

[19] تاريخ پيدايش مشروطيت، اديب هروى خراسانى، ص‏137 و 138.

[20] اسلام و مقتضيات زمان، مرضى مطهرى، ص‏159.

[21] شيخ فضل‏اللَّه همواره مى‏گفت مشروطه‏اى كه از ديگ پلوسفارت انگليس بيرون بيايد به درد ما ايرانيها نمى‏خورد.

[22] تاريخ بيدارى ايرانيان، ص‏484.

[23] زمينه انقلاب مشروطيت ايران (سه خطابه)، سيد حسن تقى زاده، ص‏44.

[24] ‏ فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، اسماعيل رائين، ج 2، ص‏208.

[25] همان، ص‏195.

[26] مكتوبات، اعلاميه‏ها...، ج‏2، ص‏148.

[27] همان، ص‏211.

[28] قانون اساسى و متمم آن، ص‏29.

[29] تاريخ پيدايش مشروطيت، ص‏139.

[30] تاريخ انقلاب ايران، ابن نصراللَّه مستوفى تفرشى، ج اوّل، ما به نقل از مكتوبات... ج‏2، تركمان، ص‏194 - 197.

[31] تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، عبدالهادى حايرى، ص‏122.

[32] فكر دمكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت ايران، فريدون آدميت، ص‏133.

[33] فاجعه قرن، جواد بهمنى، ص‏139 با تصرف و تلخيص.

[34] مكتوبات...، ص 362 و 363 با تصرف و تلخيص.

[35] سوره مؤمن، آيه 44.

[36] احمد خوانسارى.

[37] شاهين (نهيب ادبى جنبش)، شمس‏الدين تندركيا، ص 229 - 234. با تصرف و تلخيص

[38] سيد جمال‏الدين و شيخ نورى، برقعى، ما به نقل از فاجعه قرن، ص‏163.

[39] احمد خوانسارى.

[40] شاهين (نهيب ادبى جنبش)، ص 222.

[41] شاهين (نهيب ادبى جنبش)، ص 269.

[42] صحيفه نور، امام خمينى، ج‏18، ص‏175.

اين نوشتار برداشتي از اثر سيد مجيد حسن‏زاده آب لشكرى است .