نئوليبراليسم ، مروج تروريسم
گفتگو با گونتر گراس نويسنده مشهور آلماني
اشاره:
گونتر گراس ، مجسمه ساز، نقاش ، شاعر و نويسنده مشهور آلماني که در سال 2001 جايزه نوبل ادبيات را دريافت کرد ، در 1927 در يک خانواده آلماني تبار در گرانسک لهستان به دنيا آمد ؛ تحصيلاتش را در رشته سنگ تراشي و مجسمه سازي در دوسلدورف آلمان گذراند و براي ادامه تحصيل به دانشکده هنرهاي زيباي برلين رفت.
در زمان جنگ جهاني دوم به عنوان سرباز به جبهه هاي جنگ اعزام شد و به اسارت دشمن درآمد. پس از جنگ مجبور شد به عنوان کارگر مزرعه و معدن و يک سنگتراش فعاليت کند، اما به زودي به عالم هنر بازگشت و به عنوان نوازنده به فعاليت پرداخت و سپس به نويسندگي روي آورد و در فعاليتهاي سياسي ويلي برانت که در دهه 60 شهردار برلين بود ، به عنوان نويسنده متن سخنراني به وي ياري رساند. موفقيت «طبل فلزي» (1959) که نخستين رمان او بود ، مسير آينده زندگي او را به عنوان رمان نويس مشخص کرد. از ديگر نوشته هاي او مي توان به «موش و گربه» (1961) ، «سالهاي سگي» (1963) ، «بيهوشي محلي» (1969) و «دستپاچه» (1977) اشاره کرد. گفتگوي پيش رو توسط روزنامه نگار هندي ، شابورانجان داسگوپتا انجام گرفته و همزمان با حمله امريکا به عراق در فصلنامه «چشم اندازهاي نو» (NPQ ، شماره 20) در امريکا به چاپ رسيده است.
آقاي گراس ، بفرماييد چه برداشتي از جورج بوش ، رئيس جمهور امريکا داريد؟
من اين مرد را تهديدي عليه صلح جهاني مي دانم ؛ او مرا به ياد يکي از شخصيت هاي نمايشنامه هاي تاريخي شکسپير مي اندازد که تنها خواسته اش اين است که پشت سر پدر از دست رفته اش بايستد و بگويد: پدر ، ببين من کار تو را تمام کردم». او با به راه انداختن يک جنگ ديگر ، مي خواهد (کار پدرش در جنگ اول خليج فارس) را به انجام برساند. انگيزه هاي بوش کوچک ، شخصي و خانوادگي است ؛ فشارهاي رواني ارثي او را به اين کارها وا مي دارد؛ البته منافع اقتصادي خانواده بوش هم در اين زمينه نقش دارد. خانواده بوش ، سخت درگير معاملات نفتي است.
بنابراين ، منافع سياسي و خواسته هاي اقتصادي بوش در غريو جنگ او عليه عراق ، خوب به هم گره خورده اند. مساله سوم ، جايگاه ايالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت دنيا است.
اين ابرقدرت مي خواهد کنترل و هدايت بقيه دنيا را در اختيار بگيرد ، در حالي که چيز زيادي از بقيه دنيا نمي داند، تقريبا هيچ چيز نمي داند. اين آميزه خطرناک از منافع خانوادگي ، اقتصادي و سياسي در ديدگاه ها ، بوش را به يک تهديد واقعي تبديل کرده است.
آيا اين پيوند آشکار منافع اقتصادي و سياسي از رابطه نزديک ميان نئوليبراليسم و آنچه نبرد عليه تروريسم خوانده مي شود ، حکايت نمي کند؟
بطور قطع بله بلافاصله بعد از حملات هولناک 11سپتامبر، من تاکيد کردم که سرمنشاء اين حمله ، خشم و نفرت به اصطلاح جهان سوم از جهان ثروتمند اول است.
تا وقتي که ما علل اين خشم ديرينه و به حق را از بين نبريم ، تروريسم ادامه خواهد داشت.
در دهه 1970 ، ويلي برانت ، سياستمدار آلماني بارها توجه ما را به اين نکته جلب کرد که نابرابري وحشتناک و فاصله عميقي که ميان داراها و ندارها وجود دارد، به شدت زمين را تهديد مي کند؛ او پيش بيني کرد اگر ما نتوانيم يک نظم نوين اقتصادي عادلانه در دنيا برقرار کنيم ، آتش خشونت شعله ور خواهد شد. همان خشونت ، اکنون در قالب تروريسم ، دامن ما را گرفته است.
البته دلايل ديگري هم (براي تروريسم) وجود دارد؛ چيزهايي از قبيل دلايل فرهنگي ، منطقه اي و تاريخي ؛ ليکن نبايد دليل اصلي يعني نابرابري تکان دهنده را دست کم گرفت.
من در آرزوي يک نظم جهاني هستم که در آن ، کشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه از يک خوان بهره برده و به عادلانه ترين شيوه ممکن از منابع ، تکنولوژي و سرمايه هاي دنيا نصيب ببرند؛ تا وقتي اين آرزو لباس واقعيت بر تن نکند ، دنيا هرگز روي صلح به خودش نخواهد ديد.
به راستي چه کسي مسوول اين افتضاح کاري است؟
شمال و غرب ما در دنياي ثروتمند خود عمدا و مکررا قصور کرده ايم ؛ زيرا منافع محدود خود را با هزينه ديگران و بدبختي ديگران تامين کرده ايم.
اين منش خودخواهانه و اين شيوه ثروتمند شدن فردگرايانه البته محصول نظريه و عمل نئوليبرال است که مشوق موج جديدي از تروريسم و باني نسل ديگري از تروريست ها خواهد بود.
ظاهرا شما سرمايه داري کنوني را در اين مورد ، مقصر اصلي مي دانيد؟
درست است ؛ پس از فروپاشي سوسياليسم ، سرمايه داري بي رقيب ماند و در اين موقعيت استثنايي ، سرمايه داري در قالب يک نيروي حريص ظاهر شده است که فراتر از هر نيروي مخربي بناي نابودي خودش را گذارده است.
سرمايه داري فکر مي کند مي تواند از همه چيز و هيچ چيز فرار کند آنچه اينک در بازار بورس اتفاق مي افتد ، چيزي جز تخريب سرمايه و به دنبال آن تخريب شغل ، بازار کار و منابع انساني نيست.
وقتي يک شرکت تجاري اعلام مي کند که 200شغل را حذف مي کند و بر اثر اين اعلام ، ارزش سهامش بالا مي رود، وضعيت احمقانه اي بر دنيا حاکم شده است ؛ قالب فعلي سرمايه داري بازار، خودش براي خودش دشمن تراشيده و فرانکشتاين بوجود آورده است اين نظام روزي درهم شکسته خواهد شد. درست است که اکنون نه جايگزيني براي سرمايه داري داريم و نه مي دانيم در آينده نزديک خواهيم داشت يا خير و شايد مجبور شويم در اين خلاء بزرگ ناراحت کننده ، قالب جديدي از فاشيسم را تجربه کنيم ؛ قالبي که چهره اش در حال حاضر براي ما قابل تصور نيست ولي رد پاهايي از آن را مشاهده مي کنيم.
من هيچ اتوپياي نامحدوده و اميدبخشي را قبول ندارم ؛ آنچه که مي توانم بگويم اين است که ما بايد عليه وضعيت کنوني بايستيم سنگ سيسفوس باز هم بايد به بالا بغلتد.
آيا گراس نويسنده ، همان گراس هنرمند است يا گراس هنرمند ، جدا و مستقل از گراس نويسنده است؟
يک مبادله دائم و هميشگي ميان کلمه و خط، خلقت مرا شکل مي بخشد. اولين نمود اين همزيستي البته اشعار من است. آيا باور مي کنيد منشاء بسياري از غزل هاي من نقاشي و طراحي است؟ اولين تپش غزل هايم را اغلب در نقاشي هايي سروده ام که بعدا به تدريج قالب کلمات را به خودشان گرفته اند. از آن پس غزل ها و نقاشي ها همديگر را تقويت کرده و غنا مي بخشند، آنها در کتب شعر من در کنار هم زندگي مي کنند. البته عکس اين مساله هم اتفاق افتاده است - بارها شده که من با کلمات آغاز کرده ام و اين کلمات در نقاشي ادغام شده اند. شما مي توانيد پيوند کلمات و هنر را در نثر من هم ببينيد، در رمان هايي مثل «موش صحرايي و دشت پهناور» و در کتابهاي خاطراتم مثل «زبانت و کشورم را نشان بده» وقتي من مي نويسم دست نوشته ام محدود به کلمات نمي شود. من اين حصار را با نقاشي ها و طراحي ها مي شکنم ؛ در حقيقت من مجموعه شخصيت ها و رخدادهاي رمانم را با اين تصاوير تجسم مي کنم.
اين نقاشي ها و تصاوير به مرور زمان خودشان را از قيد صفحات داراي کلمات پراکنده رها مي کنند. آنها بعد از دخل و تصرفات دشوار تبديل به ليتوگرافي هاي مستقل ، آبرنگ ها، نقاشي ها و در برخي موارد حتي مجسمه ها مي شوند. بنابراين رابطه ميان نويسنده و هنرمند در دو سطح عمل مي کند؛ در وهله اول ، در سطح وابستگي متقابل و غني سازي دو طرفه و سپس در سطح استقلال هنرمندانه.
خيلي ها در آلمان و اروپا شما را وجدان آلمان پس از جنگ ، خصوصا پس از مرگ هانريش بل مي دانند؟
نه ، اصلا درست نيست که به من اين گونه نگاه کنند؛ من هم مثل بل مخالف اين ايده هستم که در انظار مردم ، قيافه وجدان عمومي را به خود بگيرم.
به من بگوييد کدام يک از بارهاي سنگين وجدان را مي توانم تحمل کنم ؛ کدام وجدان است که من مي توانم آن را پاک کرده و آرامش ببخشم؟ من به عنوان يک شهروند آگاه آلماني و به عنوان يک نويسنده ، خودم را با غم و اندوه جامعه ام شريک دانسته و در پيشرفت ها و پسرفت هايش سهيم مي دانم.
من براساس اصول سياسي و تجربه خودم از جريانات يا تحولات اجتماعي و سياسي خاصي حمايت مي کنم يا عليه آنها اعتراض مي کنم.
هر کجا که يک بحث سياسي مهم وجود داشته باشد ، من موضع گيري مي کنم.
خوب ، اين درگير شدن يا چنانچه شما ترجيح مي دهيد نوعي عمل گرايي و فعال بودن ، روالي است که من هميشه دنبال کرده ام و در آينده نيز اين رويه را در پيش خواهم گرفت.
من خود شيفتگي آن نويسندگان خلاقي را که آگاهانه از شرايط اجتماعي خودشان فاصله مي گيرند ، تاييد نمي کنم البته اين به آن معنا نيست که من بار وجدان افراد ديگر را بر دوش گرفته باشم ؛ من هرگز اين نقش جايگزين را نمي پذيرم.
● سخنران: گونتر - گراس
● مترجم: محمود - سليمي
● منبع: فصل نامه - چشم اندازهاي نو - شماره 20