معرفی شبهجزيره بالكان
معرفی شبهجزيره بالكان
شبهجزيره بالكان داراي مسافتي حدود 520000 كيلومترمربع ميباشد كه مابين درياي آدرياتيك و يونان از غرب و درياي مديترانه از جنوب و درياي اژه و درياي سياه از شرق قرار گرفته است.
بالكان ناحيهاي است كوهستاني كه بهوسيله رودهاي دانوب، ساوا، مراوا، مارتيزا، واردار و قرهسو مشروب ميشود. بالكان در جغرافياي سياسي به كشورهاي روماني، آلباني، صربستان، كرواسي، بوسني و هرزگوين، مقدونيه، بلغارستان، يونان و تركيه (بخش اروپايي تركيه) اطلاق ميشود.
بالكان در بخش شرقي، جنوبي و غربي داراي مرزهاي آبي ميباشد. تعيين ويژگيهاي جغرافيايي و ملّيِ مرزهاي شمالي بالكان به علت پراكندگي اقوام دشوار است، در بخش شمالي، رودهاي دانوب و ساوا قرار دارند. رودهايي كه مرزهايي سياسي ميان اطريش ـ مجارستان و تركها محسوب ميشدند.
بالكان، نامهاي متعدد تاريخي و قومي و جغرافيايي مانند ”تركية اروپا“، تركية بالكان، شبه جزيرة يونان، تركيه، شبة جزيرة ايليري، شبه جزيرة روم شرقي و شبه جزيره اسلاوهاي جنوبي بر آن نهاده شده است.
بالكان در آغاز قرن نوزدهم قبل از آمدن تركها، اروپاي جنوب شرقي نام داشت و بعد از فتوحات عثماني به نام تركيه اروپايي خوانده شد.
تا شروع كنگرة برلين (1879 ميلادي) بيشتر از نام تركية بالكان استفاده ميشده است. از سال 1830 تا سال 1880 ميلادي، اسامي بسياري شنيده ميشود. واژه «شبه جزيره بالكان» واژهاي جديد است كه اولين بار در سال 1808 از سوي ژوهان آگوست زوئونه جغرافيدان آلماني به كارگرفته شد.
بالكان يكي از سه شبه جزيرهاي است كه در بالكان مشرف به دريايي مديترانه است. بالكان در نقطة جنوب شرقي اروپا به آسيا وصل ميشود و درياي آدرياتيك و درياي سياه آن را در برگرفتهاند. اقوام، زبانها و گروههاي مذهبي متعدد، ويژگي خاصي را به اين منطقه بخشيده است. تجزية مسيحيت در سال 1054 ميلادي مذاهب كاتوليك و ارتدكس بالكان را همواره دستخوش تحولات كرده است.
يونانيها، بلغاريها و صربها در بخش جنوبي، شرقي و مركزي بالكان ارتدكس و كرواتها و اسلوونيها در بخش غربي، كاتوليك هستند. اين تقسيمبندي، دو بخش را به دو جهان متفاوت ديني تقسيم كرد. مهمترين رويداد با گسترش امپراطوري عثماني به سراسر بالكان كه با سقوط قسطنطنيه در سال 1453 همراه بود، بوجود آمد.
اروپاييان به بالكان نه به منزلة اروپا بلكه به عنوان منطقهاي اروپايي آسيايي، كه دو تمدن مسيحيت و اسلام را به هم مرتبط نموده است، نگاه ميكردند. اين سخن بويژه هنگامي كه تركها، پانصد سال ديگر اقامت خود را تمديد كردند، صريحتر مينمايد.
در جغرافياي سياسي شبهجزيره بالكان از اهميت خاصي برخوردار است زيرا عامل اتصال شمال و جنوب اروپا از درياي بالتيك تا درياي مديترانه ميباشد. اين خط از لهستان به سوي پانوني (صربستان و مجارستان) حركت كرده و بالاخره به سه سمت ادامه مييابد. به سمت شهر تربست (ايتاليا)، سولون (يونان) و استانبول (تركيه). مهمترين جهت حركت آن دركنار رودخانه موراوا (صربستان) و واردار (مقدونيه) بوده كه تا شهر سولون (يونان) امتداد دارد. اين خط مستقيم جداكننده ديوار شرقي و غربي است، در اينجا خط استراتژيك بين اروپا و آسيا پايان مييابد. لذا كنترل در منطقه موراوا و واردار از لحاظ استراتژي، جغرافيايي براي ارتباط قدرتهاي زميني ودريايي در اروپا مهم ميباشد.
بالكان به عنوان قسمتي از ديوار عظيم دريايي مابين اروپا وآسيا شناخته شده است. اين ديوار عظيم دريايي كه كشورهاي اسكانديناوي، ايتاليا، يونان و شبه جزيره بالكان را دربرداشته است و به سمت آسيا ادامه مييابد. اين منطقه از لحاظ تاريخي يكي از مناطق مهم مركزي، از جهت حوادث تاريخي سه قرن گذشته و در حقيقت راه ارتباطي شرق و غرب، بوده است و اين موقعيت از زمان مداخله روسيه در حوادث اروپا و در يك كلمه از زمان سقوط خلافت عثماني، ايجاد شده است.
در حاشيه نزاع شرق و غرب يكي از خطوط بسيار حساس و محوري را ميتوان خط غرب اروپا تا جنوب شرق دانست كه از شبه جزيره بالكان شروع شده و تا شهرهاي سولون (يونان)، استانبول (تركيه) ادامه يافته و بعد از آن به سوي خاورميانه و بالاخره تا آبهاي اقيانوسي هند امتداد پيدا ميكند. اكنون، با توجه به وضعيت كاملاً متفاوت سياسي جهان و در واقع عدم وجود نزاع بين شرق و غرب، بالكان از اهميت جغرافيايي سياسي خاصي برخوردار شده است.
در زمان حاكميت نظام دوقطبي، اين خط ارتباطي (بهخاطر نزاع در خط شرق و غرب و بويژه در بخشهاي همواريهاي لهستان) قطع شده بود، چون كه مجارستان در بلوك شرق قرار داشت و بدينصورت بالكان مجزا از همكاريهايي با شمال اروپا بود بالكان در خط غرب، در نقطه جنوب شرق و بالكان در خط شرق درجنوب غرب قرار داشت كه اين خطوط نزاعي بودند.
موقعيت استراتژي منطقه بالكان
در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم صربستان از موقعيت جغرافيايي حساسي، در ارتباط با قدرتهاي آن زمان، برخوردار بود. موقعيت استراتژي اين منطقه همانند شبه جزيره بالكان بسيار حائز اهميت بود كه اين امر منجر به جنگهاي دائمي قدرتها در اين منطقه شد. امروز با افتتاح خط شمالي ـ جنوبي اروپا، صربستان به عنوان يك معبر اصلي براي عبور و مرور و نقل وانتقال محسوب ميشود. همچنين درخصوص عمليات نظامي از حساسترين بخشهاي منطقه ميباشد و اين امر شامل كل خطوط همكاري اروپا، با درنظر گرفتن اهميت ويژه رودخانه دانوب، ميباشد.
شبه جزيره بالكان كه بستر رويش تمدنهاي كهن نيز بوده است در مقايسه با ديگر مناطق جهان از فراواني ساز و كار و پيش زمينههاي بحران برخوردار مي باشد بگونهاي كه شبه جزيره بالكان در دو جنگ بزرگ جهاني همواره به عنوان يك طرف منازعات حضور داشته است بديهي است كه روند طولاني جنگها و منازعات چه در ابعاد جهاني و چه در ابعاد منطقهاي فرسايش فكري و اختلال جدي در امنيت ملي را بوجود آورد، بحرانها در قرن 19 و 20 از جمله طي جنگ جهاني اول و دوم و همينطور جنگ سرد با 175 ميليون قرباني آنچنان ضعف و حقارتي را بوجود آورد كه كشورهاي كوچك و بزرگ منطقه به عنوان اعضاء بيش از نيم قرن دنباله روهاي پيمان ورشو بودند، صرفاً از آن جهت كه تامينكننده امنيت بود، در آمدند و همين امر، نوعي بيم و هراس نسبت به آينده و تزلزل و وحشت نسبت به حال و ذهنيتي بشدت منفي و خيالاندود نسبت به گذشته را در جوامع اين حوزه نهادينه كرد.
شبه جزيره بالكان در تاريخ باستان و عهد كهن نيز شرايطي مشابه و سراسر درگيري و ستيز را تجربه كرده است. بازخواني ديرينه فرهنگي ـ سياسي منطقه فرايندي از بحران و تنازع و فقدان امنيت را بر ملا ميسازد، شبه جزيره بالكان همواره ميدان تاخت و تاز اقوام مهاجم شمالي بوده است. طبيعت خشن و ناسازگار عرض شمالي كه اصطلاحاً منطقه نيمه وحشي خوانده ميشود، امكان هرگونه تمدنسازي، رشد و ترقي و توليد را از ساكنين سلب مينمود و از سوي ديگر شرايط آب و هوايي يخبندان و سرماي طولاني، نور و حرارت اندك، كوهستاني بودن منطقه و فقدان جلگهها و دشتها و مراتع مستعد به مردم اين مناطق ميآموخت كه خشونت، ستيز و هجوم به سرزمينهاي همجوار به منظور تامين مايحتاج عمومي و اوليه از قبيل غذا، پوشاك و…. تنها راه بقاء و ادامه حيات است و اين شيوه از زندگي را كه خونبار و غيرمدني هم هست، رسميت بخشيده و به عنوان سنت ساليانه در بين قبايل و كلنيهاي شمالي جريان مييابد، روشن است كه گروهها و اقوام مهاجم شمالي آنگاه كه به سمت مركز و جنوب سرازير ميشوند. رفتار
وحشتانگيزي با مردمان بومي دارند و هدف اصلي غارت، چپاول و تامين آذوقه ومعاش ساليانه و راهزني براساس آموزههاي فرهنگ مناطق نيمه وحشي است.اين هجومها و منازعات طولاني كه طي قرون متمادي استمرار داشته مفهوم دفاع متقابل، امنيت متزلزل قومي و بدگماني هاي ذهني نسبت به افراد و آحاد خارج از حيطه قوم و قبيله را فراهم و بدنبال آن احساس نياز به يك قدرت برتر و تكيه بر آن بمنظور تامين امنيت ملي را توجيه و نهادينه مينمود. وجود اجتماعات و كلنيهاي پراكنده و پرتعداد كه هر يك مرزبندي قومي، نژادي و فرهنگي ناهمگوني را ايجاب ميكند، خود به شكنندگي و پيچيدگي مقوله امنيت ملي در جوامع اين حوزه ميافزايد و نوعي منازعات درون ساختاري را پديد ميآورد و از همين رهگذر وابستگي و اتكا به قدرت برتر يك نياز ذاتي و خصلت كلاسيك و سنتي جامعه ميشود. اينگونه است كه اروپاي شرقي در دورههاي مختلف تاريخي در تامين امنيت ملي ناچار به تعريف و شناسايي قدرت برتر منطقهاي و بينالمللي ميشود و مفهوم دفاع و برآورد منافع ملي جز با سلطهپذيري و بيگانهگرايي قابل حصول و ميسر نميگردد. در چنين بستري فرهنگ جامعه نيز تحت تاثير عوامل بيروني و تغييرات بنيادين و ساختاري دچار آسيبها و تنشهاي بازدارنده ميگردد، در عرصههاي مختلف دچار تناقض و تضاد شده و عناصر تقويتكننده همگرايي در آن تضعيف و كاركردهاي دوگانه فرهنگي فراگير ميشود. از يك سو قهرمانانگاري و
بيگانهستيزي در عرض تخليه از درون و بيگانهگرايي و از سوي ديگر سنتگرايي و مليتمحوري همراه با برونگرايي قدرت محور ساختارشكن را تجربه ميكند و سير تاريخي چنين تزلزلي را ميتوان به آساني در تاريخ منطقه شناسائي كرد. مثلاً آنگاه كه به روم تكيه ميزند فرهنگ رومي و آنگاه كه به عثماني تكيه ميزند فرهنگ عثماني و زماني كه سلطه روسها را پذيرا ميشود به نوعي فرهنگ روسي را هم پذيرا ميشود فرهنگ سزاري، تزاري و پاشايي يكي پس از ديگري در قوام و تولد فرهنگ بومي و منطقهاي نقش اصلي را ايفا ميكند و در نهايت از تمدنسازي و فرهنگسازي مستقل درونزا باز ميماند. لذا در بازشناسي تمدنها و فرهنگهاي مستقل باستاني و كهن ميبينيم كه حوزه شبه جزيره بالكان صرفاً نشان از يك يا چند قوم متمدن ميدهد و هرگز قادر نيست تمدن بزرگ و ريشهدار و مستقل را در كنار ديگر تمدنهاي شناخته شده معرفي كند و به همين دليل اصولاً مورخين و باستان شناسان مجبورند مجموعه اقوام ساكن در اروپاي مركزي و جنوبي را در قالب ديگر تمدنها ارزيابي كنند. فرهنگ و تمدن روسها كه در مقطع اخير تاريخ، حاكميت و سيطره خود را برهمه اروپاي شرقي گسترد، سابقهاي بيش از 500 سال ندارد و اگر اقوام اصيل و كهن و متمدني را در اين منطقه سراغ كنيم از قبيل كرواتها، بلغارها وصربها، بيشك آنان نيز وابسته به تمدنهاي حوزه خزر و از مهاجرين متمدن بشمار ميآيند نه از تمدنسازان بومي كه اصولاً اروپاي شرقي عاري از يك تمدن كهن ريشهدار مستقل بومي است.
امپراطوري ايران، روم، عثماني سه قدرت برتر بيروني بودهاند كه هر يك در مقطعي از زمان مسئوليت اداره جوامع حوزه شبه جزيره بالكان را برعهده داشتهاند و تنها پس از جنگ جهاني اول است كه قدرت درون حوزهاي روسها متولد مي شود كه با پيروزي بلشويك ها در انقلاب اكتبر روسيه آغاز و در دهه پاياني قرن بيستم با شكست به افول مي گرايد و دقيقاً از همين زمان است كه مي بينيم پس از رخداد فروپاشي ژئوپلتيك نوين اروپاي شرقي سر بر مي آورد. بدون آنكه چالش هاي كهنه و سنتي منحل شده باشند و يا حتي بتوان به فرهنگ شرق گرايانه مردم اميد بست چرا كه نظام سياسي ـ فرهنگي اين جوامع تحت تاثير انديشه هاي كمونيزم به شدت آسيب ديده است .
شبه جزيره بالكان از هزاران سال پيش تنها گذرگاه نقل و انتقال مردم و حتي، تهاجم به اين منطقه محسوب ميشده است. در اين خصوص ميتوان به جنگهاي اتريش، آلمان و روسيه اشاره كرد. همچنين گسترش صربستان به سمت جنوب (مقدونيه و سنجاك) با مانعتراشيهاي ارتش اتريش مواجه گرديد.
بنابراين ارتباط شرق و غرب مناطق مقدونيه، ارتباط زميني با آلباني و همچنين بخشي از ديوار دريايي شبهجزيره بالكان از جمله اهداف سياسي قدرتهاي اروپايي، جهت دسترسي به اين منطقه و بالاخره اشغال مقدونيه، بوده است. دولت اتريش در مقابل قدرتهاي اروپايي و يا هر قدرت بزرگ ديگر كه قصد داشت مقدونيه را اشغال نمايد، واكنش نشان ميداد زيرا در صورت از دست دادن مقدونيه راه به سمت جنوب شرقي بر آنها بسته ميشد. از طرف ديگر، منطقه صربستان براي به خطر انداختن موقعيت دولت انگلستان و اهداف آنان، در مناطق مديترانه، بسيار مناسب بود و اين، موضوعي بود كه صربستان از آن براي ايجاد دوستي با دولت انگلستان بهرهبرداري كرد.
موقعيت مناسب جغرافيايي استراتژي صربستان، باعث ايجاد توازن بين قدرتهاي دريايي و زميني شد و اين توازن موجب عدم واكنش هريك از قدرتهاي نظامي و در نتيجه عدم تسلط هر يك از آنها، چه قدرت عظيم دريايي و چه قدرت عظيم زميني، بر صربستان شد.
در زمان جنگ سرد، بالكان توسط طرفين شمالي و جنوبي بلوك غرب محدود شده بود و نقش بسيار مهم و حساسي را در توازن بين دو بلوك بازي ميكرد. بعد از خروج از بلوك شرق در سال 1948، يوگسلاوي به عنوان منطقه انفصال بين دو قدرت زميني، اتحاد جماهير شوروي و قدرت دريايي آمريكا؛ با همبستگي حكومتهاي خارج از دو بلوك شرق و غرب، قرار گرفت.
نويسنده : محمود نصر اصفهانی