فردریش هگل (Wilhelm Friedrich Hegel)
زندگی
گئورگ ویلهلم فردریش هگل (۱۷۷۰-۱۸۳۱) فیلسوفی آلمانی بود.
هگلاو در اشتوتگارت ,واقع در جنوب غربی آلمان، در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ به دنیا آمد. از کودکی در زمینه های گوناگون از جمله ادبیات، روزنامه ها، مقالات فلسفی، و موضوعات مختلف دیگر، بسیار مطالعه می کرد و در این کار از حمایت و تشویق مادرش -که سهم فراوانی در پرورش فکری وی در کودکی داشت- برخوردار بود. پدرش کارمند دولت بود.
هگل هنگامی که ۱۸ سال داشت دوره سه ساله الهيات در شهر توبينگن آلمان را شروع کرد و سپس دوره دو ساله فلسفه را به اتمام رساند. او در سن ۶۱ سالگی در اثر ابتلا به بيماری وبا در گذشت. آموزه های او پيروان زيادی در سراسر دانشگاههای آلمان پيدا کرد.
هگل توانست برداشتهای مختلف فلسفی و گرايشهای فکری گوناگون را زير نفوذ فکری خود متحد کند و پس از مرگ نيز به حيات فکری فعال خود ادامه داد. زيرا شاگردان و پيروان متعدد او نقش مهمی در انتشار و تدوين آثار او بازی کردند. آثار هگل و تاويل او از تاريخ تاثيری عظيم بر اشکال تفکر و معرفت از مارکسيسم گرفته تا محافظه کاری بجا گذاشت.
هگل با بسياری از سرآمدان دوران رمانتيک آلمان مانند هردر، لسينگ، شيلر و هولدرلين همزمان و با شلينگ همدرس بود. او از سرسخت ترين منتقدان همدرس خود شلينگ بود. هگل مدتی در شهر برن بعنوان قاضی مشغول کاربود، اما بخش مهمی از فعاليت فکری اش را بعنوان استاد دانشگاه در شهرهای ينا و برلين گذراند و تا پايان عمر در همين سمت در برلين به کار ادامه داد. هگل موقعيت مستحکمی در محافل آکادميک پروس داشت.
آثار
هگل تنها چهار کتاب در دوران زندگی خود منتشر ساخت:
1. پدیدارشناسی روح (یا پدیدارشناسی ذهن)(Phänomenologie des Geistes): برداشت وی از فراگرد آگاهی از ادراک حسی تا دانش مطلق (۱۸۰۷)
2. علم منطق (Wissenschaft der Logik)
3. دایره المعارف علوم فلسفی (Enzyklopaedie der philosophischen Wissenschaften)
4. مبانی فلسفهٔ حقوق (Grundlinien der Philosophie des Rechts)
وی همچنین تعدادی مقاله به چاپ رسانده است.
آثار هگل به مشکل بودن مشهور هستند. برتراند راسل در تاریخ فلسفهٔ غرب وی را به عنوان یگانه مشکل فهم ترین فیلسوف معرفی می کند.
فلسفه هگل
هگل را می توان آخرین فیلسوف ایدئالیسم دانست. هگل را باید از دیدگاه شاگردانش که یکی از بزرگ ترین کسانی که از او یاد گرفت و او را دوباره بازتعریف کرد یعنی مارکس نگاه کرد.
مارکس می گوید هگل را از روی سر بر روی پا هایش قرار داد بدن معنا که فلسفه او را و روش او را که دیالکتیک بود به نحوه پویا تری سرانجام بخشید. مارکس روش دیالکتیک هگل را که بر اصل تضاد برقرار بود در عرصهٔ زندگی بشری وارد کرد.
دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاعی که برای وقایع تاریخی و رویدادهای تعیین کننده در تاریخ که در آن دو نیروی متضاد در برابر هم قرار میگیرند.
برای فهم بهتر مطلب می توان مثال ملموسی زد: یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت می رسند سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهند رفت و اگر نیرویی به ان وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف می شوند تا در نهایت به تعادل می رسد. همین در جامعه انسانی از مسائل اجتمائی تا مسائل روز مره و تصمیمات ساده اتفاق می افتد.
بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار می گیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت می شودولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل(یافتن واقعیت) می انجامد.
اندشه
ميتوان گفت همان موقعيت ويژه و نفوذی را که کانت در دوران روشنگری در حيات فکری آلمان داشت، هگل در دوران رمانتيک به خود اختصاص داد. اما اگر دورنمايه انديشه آزادی در نزد کانت عبارت از «رهايی خويشتن از طريق معرفت» و «شهامت بکارگيری فهم خود» صرفنظر از احساسات و قيد و بندها و نهادهايی اجتماعی بود، هگل با رد انديشه کانت رهيافت کاملا متفاوتی را در باره آزادی پيش کشيد. در زير به رهيافت هگل در باره آزادي نيز خواهيم پرداخت. بطور کلی بخش مهمی از آثار فکری و فلسفی هگل در کوشش برای مقابله و رد نظرات کانت نوشته شده است. از اينرو بسياری از متفکران از منظر امروز آثار او را همچون يک گسست جدی از دوران روشنگری ميدانند. بويژه وی را از اين جهت که انديشه هايش مورد سوه استفاده نيروهای فاشيستی و توتاليتر قرار گرفته است، نکوهش می کنند.اما بايد بياد داشت كه يکی از شگفتی های انديشه های هگل آن است که نفوذ گسترده ای در ميان همه ايدئولوژيها و انديشه های مدرن از محافظه کاری گرفته تا فاشسيم و سوسياليسم و مارکسيسم بجا گذاشته است و هر يک از اين ايدئولوژيها بخش هايی از انديشه ها و آموزه های او را مورد توجه قرار داده و به کار خود گرفته اند.
هگل درست برخلاف کانت مفهوم آزادی را در اين ميداند که: «انسان قادر به تميز ميان خير و شر و کاربرد عقل در چارچوب و در همسويی کامل با ارزشهای جامعه و نهادهای اجتماعی گردد». چنين برداشتی از آزادی در واقع همسو با انديشه های سيستماتيک هگل در باره ديگر مفاهيم فلسفی و تاريخی است. بنابراين فلسفه هگل شامل يک سيستم کلی است که در آن همه پديده ها از منطق انديشيدن تا اصول قانون اساسی همچون بيانهای گوناگون يک انديشه بنيادی واحد در نظام هستی تلقی ميشود.
هگل در سال ۱۸۰۷ کتاب معروف خود فنومنولوژی روح (پديده شناسی روح) را نوشت و اثر ديگر خود به نام علم منطق را سالهای ۱۸۱۳–۱۸۱۶ منتشر کرد. او در اين آثار به اثبات «قدرت قاهره عقل» می پردازد که يکی از اهداف آن در واقع جدل با انديشه های کانت و رد نظريه «سنجش خرد ناب» است.
بهرحال عده زيادی از نام آور ترين انديشه ورزان قرن نوزدهم و بيستم به مباحث هگل و بويژه تاويل او از روند تکامل توجه کرده اند. پيروان و شاگردان هگل را معمولا به دو دسته تقسيم می کنند. گروه اول موسوم به «هگليان پير» يا «هگليان راست» اند که در ميان آنها کسانی همچون هنريش، گابلر و گوشل قرار دارند و تفسيری محافظه کارانه از هگل ارايه می کنند. وجه مشخصه هگليان راست اين است که با برداشت هگل درباره ضرورت ايجاد يک دولت ملی با ثبات و مقتدر برای انجام اصلاحات اجتماعی همسو بودند و همچنين با قرائت او از حکومت پروس همچون يک دولت عقلايی و يک جامعه درست توافق داشتند.
گروه دوم موسوم به «هگليان جوان» يا «هگليان چپ» اند که در ميان آنها علاوه بر مارکس که خود را شاگرد هگل ناميد، ميتوان از کسانی چون داويد اشترائوس، لودويگ فوير باخ، برادران باوئر و آرنولدروگه نام برد. هگليان چپ برداشت های هگل از روند تاريخ و نيز انتقادات فرهنگی و اجتماعی و شيوه انديشه او را پی گرفتند. بايد در نظر داشت که بسياری از انتقادات فرهنگی و اجتماعی هگل نه در کتاب «فلسفه حق» او بلکه در کتاب «پديده شناسی روح» پيش کشيده است. مارکس و انگلس از انديشه های او برای فرمولبندی کردن و تدقيق تفکر خود کمال سود را بردند.
هگل در مقدمه کتاب «پديده شناسی روح» می نويسد: « درک اين نکته دشوار نيست که دوران ما زمانه زايش است و مرحله گذار به دورانی تازه . روح از جهانی که تاکنون در آن به سر می برد و از تصورات تاکنونی خود، گسسته و می خواهد که آن را به گذشته بسپارد و در گير دگرسانی خويش است....روح در پرورش خويش به آرامی و با کندی شکل تازه را می پذيرد و ساختار جهان کهن خود را محو می کند، جهانی که وضعيت متزلزل آن صرفا با نشانه های تک افتاده ای به چشم می آيد.»
به اين ترتيب هگل از فلاسفه بزرگ دوران مدرنيته است که فلسفه را به مباحث تجريدی محدود نمی کند و آن را به صورت گسسته از واقعيت دوران بازنمی شناسد. هگل همچنين سرچشمه دوران تازه را که نويد آنرا به شکل «نورجهان تازه» ميدهد، خودآگاهي می داند. از نظر هگل چنانکه خواهيم ديد آزادی تنها موقعيتی نيست که انسان به خواست خود عمل می کند، بلکه اين موقعيت ابژکتيو با حالتی ذهنی يا سوبژکتيو بايد همراه باشد. به باور هگل آزادی را بايد در گستره ی خود آگاهی انسان جستجو کرد. آزادی به قلمرو مطلق تعلق دارد، اما محدود به آن نمی شود، بلکه در هرلحظه تاريخی نيز جلوه ميکند.
لازم به ياد آوری است که هگل تا سال ۱۸۱۶ در موضع مخالف دولت پروس بود، ولی سپس با نوشتن مقاله ای تحت عنوان « دولت پروس بويژه بر مبانی عقلايی قرار دارد» تغيير نظر داد. کتاب فلسفه حق او پس از اين تجديد نظر نوشته شده است.
تاويل تاريخ از ديدگاه هگل
هگل انديشمندی چند سو نگر و پرکار بود. اما يکی از مهمترين ويژگيهای هگل نه در آثار فلسفی بلکه در روش و متد فکری اوست. زيرا او درک و فهم تاريخ را موضوع کاوش اصلی خود قرار داده بود و بدين منظور روش کار و مطالعه او برای درک تاريخ اهميتی بسيار بيشتر از آموزه های فلسفی او دارد. هگل معتقد است که: «دانش و عقل فرازمانه وجود ندارد و تنها نقطه ثابت فلسفه، خود تاريخ است». هگل مبانی دانش برای هر نسل را امری گذرا و متغير ميداند و لذا به حقيقت جاودانی باور ندارد. به باور هگل: « تاريخ همچون رودخانه است. هر جنبش کوچکی در نقطه معينی از آب در واقع حاصل امواج و پيچ و تابهايی است که در بالای رودخانه رخ داده است. اما اين جنبش های کوچک درست از جايی برميايند که در آن سنگها و خميدگيهای رودخانه واقع شده است.» از اينرو هگل تاريخ را «روندی رو به پيش» می انگارد که در آن «روح جهان» رو به تکامل و اکنشاف دائمی است و با حرکت آن به پيش، بر آگاهی و معرفت انسان افزوده می گردد. هگل با مطالعه روند تاريخ به اين دريافت رسيد که عقلانيت و آزادی محصول سير تاريخ رو به جلوست. چرا که روند تاريخ هدفمند است. يکی از مهمترين يافته های هگل در باره روند تاريخ تاکيد بر تضاد همچون منشا هر حرکت و هر حياتی است. رويكرد او در تبيين روند تاريخ يک مدل مثلثی و زنجيره ای است که مولفه های آن عبارت از حکم (تز) ضد حکم (آنتی تز) و جمع حکم (سنتز) است. به باور هگل از برخورد تز که افکار و ايده های گوناگون درباره منطق، فلسفه و روح و سنن است با آنتی تز که افکار و برداشتهای جدل آميز عليه انديشه های پيشين می باشد، سرانجام اشکال تحول يافته تری از ايده ها تجلی می يابند که آنرا سنتز می نامد. هگل در توجيه مدل تضاد انديشی خود ياد آور ميشود که: «چون واقعيات سرشار از تضادهاست، لذا توضيح آنها نيز بايد مبتنی بر تضاد باشد».
اگر بخواهيم اين روش ديالتيکی هگل را بر روند تکامل انديشه بکار بريم ميتوان چنين گفت: انديشه عقلی دکارت که بدينگونه فرموله شد: «می انديشم، پس هستم » تزی بود که در پايان دوره رنسانس مطرح شد. سپس هيوم با طرح نظريه تجربه گرايی، آنتی تزی در برابر تز دکارت بر کشيد. اما جدال ميان دو تاويل فوق سرانجام با پيدايش کانت با اين سنتز منجر شد که عقل گرايان در موارد زيادی درست می گويند، اما تجربه گرايان نيز در مواردی. به عقيده کانت هم دکارت و هم هيوم در مواردی حق داشتند و در مواردی در اشتباه بودند. اما يافته های کانت پايان تاريخ نبود، بلکه نقطه حرکت تازه ای در زنجير انديشه های فلسفی بود. هگل در واقع با پيش کشيدن نظريات ديگری به مقابله با انديشه های کانت پرداخت. در واقع از منظر هگل بازيافتهای کانت تزی بود که از سوی آنتی تز های هگل زير پرسش قرار گرفت. بنابراين از اين جدال ها و تضادهای فکری و فلسفی است که روند انديشه تکامل و رشد می يابد.
در واقع کوشش اصلی هگل معطوف به اين بود که برای تشريح و توضيح روند تاريخ يک الگوی تازه بيافريند. در اين کوشش هگل سرانجام به يافته های تازه ای رسيد که به گفته او «رشته های معرفت» می باشند که تجلی «روح مطلق» اند. در واقع هگل مدل خود درباره فهم تاريخ را به ديگر عرصه های فلسفه و منطق و روح شناسی نيز تعميم داده است. به باور هگل همين «روح مطلق» مهمترين امکان دستيابی به حقيقت است. هگل بخش بزرگی از جهانی را که ما در آن زندگی می کنيم، يعنی تمام محيط اجتماعی ما و حتی برخی از جنبه های محيط طبيعی را متاثر از ذهن می بيند و آنرا «ذهن عينی» می نامد. منظور هگل از ذهن عينی، ذهن مشترک همه نسلهای بشری است. نهادها، عرف اجتماعی، علوم و خود زمان نمونه هايی از اين دستاوردهای مشترک ذهن عينی است.
هگل بصيرت فلسفی خود را در چند مرحله از زندگی اش تکامل داد، اما اين تکامل روندی منسجم بود که مبتنی بر بينش تضاد انديشی او بود. هگل هستی انسان را بر اساس تضاد توضيح ميدهد، اما تعداد تضادهايی که در هستی انسان وجود دارد مانند تضاد ماده و روح ، طبيعت و انسان، انديشه و واقعيت، آگاهی و وجود، عقيده و فهم، آزادی و ضرورت و عقل و احساس بی شمار است. هگل همه اين تضادها را به جدايی ميان عين و ذهن تعبير می کند و رسالت تاريخی فلسفه را تجزيه و تحليل دقيق اين تضادها و نشان دادن امکان جمع و يگانگی آنها ميداند.
جوهر اصلی انديشه هگل در باره اصول نيک و بد نيز تحت تاثير انديشه تاريخی اوست. لذا معتقد است که آنچه امکان ادامه حيات می يابد فی نفسه دارای حق است. به عبارت ديگر عقلانيت آنچيزی است که حق وجود و حيات می يابد. اين دريافت به شکل معکوس آن عبارت از اين است که آنچه بد و شر است مغلوب می شود و امکان حيات در دراز مدت را ندارد.
تاويل هگل از روند تکامل و تاريخ در کل جهان برانگيزنده تفکر و رهيافتهای مهمی گرديد. يک نمونه تاثير هگل بر متفکران بعدی بدعت گذاری او درباره طبقه بندی کردن گفتمان تمدن بر اساس دين است و برای نخستين بار آرنولد توين بي بود که تمدن غرب را «تمدن مسيحی» ناميد. بعدها بويژه پس از پايان جنگ جهانی دوم آرنولد توين بی با الهام از هگل تمدنها را بر اساس تعلقات دينی به تمدنهای هشت گانه تمدن مسيحی، تمدن اسلامی، تمدن کنفوسيوسی ، تمدن ارتودوکسی – اسلاو، تمدن هندی ، تمدن امريکای لاتين و تمدن افريقايی تقسيم بندی کرد. البته توين بی از هرگونه ارزشگذاری درباره اين تمدنها می پرهيزد و او تنها اين اصل هگليان و نظريه ماکس وبر را در نظريه خويش بسط داد که تمدنها را بر اساس باورهای دينی مردم تقسيم بندی کند. در دوران اخير و پس از فروپاشی شوروی سابق و پايان جنگ سرد هانتينگتون با الهام از تقسيم بندی توين بی ، کتاب بسيار معروف و پرفروش «رويارويی تمدنها» را نوشت ، اما آنرا به يک نظريه سياسی و ايدئولوژيک تبديل کرد و به اين نتيجه رسيد که قرن بيست و يکم قرن رويارويی تمدن غربی با تمدن اسلامی و کنفوسيوسی است. هانتينگتون به امريکا توصيه می کند که چالشهای آينده بين غرب از يکسو و تمدنهای اسلامی و کنفوسيوسی از سوی ديگر خواهد.
فلسفه حق و درک از آزادی
هگل اصلی ترين انديشه های سياسی خود را در کتاب معروفش به نام «خطوط اساسی فلسفه حق» که در سال ۱۸۲۱ انتشار يافت، فرمولبندی کرده است. در اين کتاب هگل بطور مفصل انديشه های خود در باره زمامداری، حقوق اجتماعی و سياسی و آزادی را توضيح داده است. واژه «حق» در تيتر کتاب به دو معنا بکار رفته است. در موارد زيادی مراد هگل از «حق» مفاهيم هنجاری و بينشی يا «چگونه بايد بودن» است. اما در موارد ديگری واژه «حق» به معنای حقوقی و نظام نامه ای کلمه بکار برده شده است. فلسفه حق از اين مباحث تشکيل شده است: پيشگفتاری درباره علل نگارش کتاب، توضيحاتی درباره مفاهيم بخردانگی، واقعيت و فعليت ، توضيحاتی درباره مفهوم فلسفی «حق» که در آن روشن می کند که فهم فلسفه حق ما را به مباحث مهم سياست و اخلاق می کشاند، فصلی درباره حقوق تجريدی ، فصلی درباره اخلاق، فصلی درباره خانواده ، عشق ، ازدواج، حقوق خانواده ، آموزش کودکان و تفاوت جنس ها، فصلی درباره جامعه مدنی، فصلی درباره دولت و قانون اساسی و قوه قانونگذاری. بنابراين کتاب «فلسفه حق» هم بيان موقعيت تازه سياسی و اجتماعی انسان مدرن است و هم دولتهای بر آمده از انقلاب و مبتنی بر حقوق سياسی شهروندان و قرارداد اجتماعی. لذا طبيعی است که در آن دوران اين کتاب نکات و مسايل تازه زيادی را به همراه داشت. از جمله اين برداشت که ميان دولت و جامعه مدنی بايد تمايز اساسی قائل بود و يا حقوق فردی شهروند و آگاهی ابژکتيو انسان اهميت زيادی در جامعه مدرن دارد، حاوی نکات کليدی فراوانی است.
هگل در مقدمه کتاب «فلسفه حق» می نويسد: « وظيفه فلسفه فهم آنچه هست، می باشد، زيرا آنچه هست يعنی خرد. تا آنجا که به فرد مربوط ميشود، هرفردی در هر صورت فرزند زمان خويشتن است. از همين رو فلسفه يعنی زمانه فلسفه، به صورتی که در افکار فهم شده است. اين تصور که فلسفه می تواند از جهان معاصر خود فراتر رود، به همان اندازه ابلهانه است که تصور کنيم فردی می تواند، از زمانه خود، بپرد. اگر نظريه او از زمانه او فراتر رود، اگر اين نظريه برای خود دنيايی ، بدان گونه که بايد باشد، بسازد، اين نظريه ، بی گمان وجود خواهد داشت، اما تنها در درون عقايد آن فرد يعنی فضايی انعطاف پذير که در آن تخيل ميتواند هر چه راکه می خواهد بنا کند.» بنابر اين يکی از باورهای کليدی هگل که در کتاب فلسفه حق نيز تکرار شده است اين است که : « آنچه واقعی است بخردانه ، و آنچه بخردانه است واقعی است.»
از همان ابتدای کتاب «خطوط اساسی فلسفه حق»، مفهوم آزادی مورد توجه اساسی هگل قرار گرفته است و تحليل مفصلی درباره آن ارائه شده است. هگل می نويسد: «اساس حق عبارت از اراده آزاد فرد می باشد که آزادی جوهر آنرا تشکيل ميدهد و نظام حقوقی جامعه آنرا متحقق می سازد». اين عبارت هگل در واقع شامل چند فرضيه مهم است. اولا اين حکم ناظر بر اين است که امکان انتخاب آزادانه شيوه زندگی از نظر هنجاری يک انتخاب فلسفی است. بدون امکان آزادی انتخاب عملا داوری درباره درست و نادرست بی معناست. ثانيا توجه به امر آزادی نقش تعيين کننده ای در چگونگی برآمد نهادهای سياسی و حقوقی جامعه دارد. اين نهادها بايد به گونه ای سازماندهی شوند که امکان تحقق آزادی وجود داشته باشد. ثالثا نظام حقوقی جامعه موظف به تضمين آزادی شهروندان است.
از ديد هگل مسئله مرکزی عصر جدید آگاهی است. و هر مرحله از تاریخ گام جدیدست برای کسب آگاهی انسان. اما چگونه این آگاهی پدیدار می شود؟ به نگاه هگل این آگاهی اساسا" فردی است و بخودی خود بوجود نمی آید، بلکه در رابطه با دیگری پدید می آید. به نگاه هگل رابطه با دیگری اساسا" رابطه ای موزون میان افرادی دارای تساوی نسبی یا کامل نیست. رابطه با دیگری اساسا" و تاریخا" رابطه ای نابرابر و ستیز انگیز است. ستیز میان انسانهای نابرابر. این ستیز میان انسانهای نابرابر به دید هگل به توسط سمبل ها یا نمودهای "سرور" و "برده" ترسیم و در پدیدارشناسی ذهن مطالعه شده است.
تسهیل آگاهی، تسهیل آگاهی از خود است و این تنها از طریق تحقق به تمام و آزادانه خود و فردیت خود متحقق می شود. و این تحقق تنها از طریق مبارزه و ستیز شکل می گیرد. آگاهی در "من" پدیدار نمی شود مگر در رابطه با دیگری. کشف بزرگ هگل در پدیدارشناسی عبارت می شود از اینکه اساس جهان بر دو بخش متضاد استوار است: یکی انسانی که وابسته به کار خود است و به آن صورت که کار تمامیت وجود و زیست وی را تعیین می کند: این برده است. دیگری انسانی است که حاصل کار دیگری را از آن خود کرده است. و این سرور است. بنابراین برده اصولا کارکن یا "کارگر" است. او بر روی اشیاء کار میکند. اشیایی که اساسا" از آن وی نیستند. لیکن سرور، صاحب آن چیزها و اشیاء است، بدون آنکه اساسا" بر روی آنها کار کرده باشد. به عبارت دیگر، برده از طریق وجود خود و نوع زیست خود مانع آن می شود که سرور به جنبه منفی چیزها (اشیاء – کالا) برخورد کند. سرور چیزها را همچون ماحصل کار دیگری دریافت می کند و در می یابد که آن چیزها ازآن اوست بدون آنکه ماحصل کار او باشند. به عبارتی سرور درمییابد که گویا او به تمام و کمال صاحب استقلال فردی نیست (یعنی وجودی در خود ندارد)، بلکه به عبارتی وابسته به دیگری است، زیرا در عمل به کار دیگری وابسته است. لیکن برده نیز میداند که به کار خود و به سرور وابسته است. بنابراین به همان شکل که برده به کار خود، به ماحصل کار خود و به سرور وابسته است، سرور نیز به کار، ماحصل کار و بنابراین به برده وابسته است. هگل می گوید: "هرطرف مطلع شده است که اساس وجود هریک در دیگری نهفته است، که هرکدام حقیقت خود را در دیگری می داند". این ستیز میان برده و سرور دو روی لازم و ملزوم حرکت روح و حرکت تاریخ در زبان و فلسفه هگل است. و این وضعیت مرتبط است با تعریفی که هگل از آزادی بدست می دهد. آزادی چیست؟ در نگاه نخست آزادی نوعی خودکفایی است، نوعی استقلال درون نسبت به هرنوع پدیده و و جود خارجی است. لیکن چون این امر در عمل امکان پذیر نیست، آزادی نخست و در گام اول تنها در ذهن پدید می آید. در این مرحله نخستین عمل معیار آزادی نیست، بلکه آگاهی معیار آزادی است. نوعی رفتار منفی نسبت به دیگران، نوعی نفی جهان یا نفی دیگری در اینجا دیده می شود، که خود گامی به سوی آن آزادی است که در آگاهی شکل می گیرد.
بنابراین آزادی نخست در ذهن پدیدار می شود، که هگل از آن بعنوان تفکر ناب نام می برد. هگل گفت: "انسان از آنرو آزاد است که فکر می کند". با اینحال آزادی در ذهن تنها نخستین گام به سوی "آزادی واقعی" است. دومین گام آزادی زمانی پدیدار می شود که انسان آزادی ذهنی و تجریدی را رها می کند. هگل می گوید: در این مرحله "رفتار منفی نسبت به دیگری به رفتار مثبت متحول می شود". اگر آدمی تاکنون فقط نگران خود و استقلال خود بود، اکنون وی به کشف جهان و هستی واقعی (زیست اجتماعی) نائل می شود. اما سوژه آگاه در این مرحله از طریق تحول "من" به "ما" به مرحله آزادی واقعی می رسد. "ما" همچون صفتی نمادین در واقع نتیجه مبارزه برده و سرور است.
در نظر هگل، دو مرحله در کسب آگاهی انسان موجود است. مرحله آگاهی ساده که اساسا" ماحصل ذهن است و در نفی جهان و دیگری شکل می گیرد. و سپس مرحله بعدی که در آن آزادی عملی نطفه بسته و ظهور می یابد. تحقق عملی آزادی با دریافت ذهنی آن و ضرورت کسب آن دو مرحله جدا است. اما هرگامی برای تحقق عملی آزادی از مرحله دریافت ذهنی آن عبور می کند. نمی توان به کسب آگاهی در عمل اقدام کرد بدون آنکه آزادی نخست در ذهن تفهیم شده باشد.
بنابر این نوعی ضرورت، "نوعی ضرورت مرحله ای" در اینجا حاکم است. یک مرحله لازم است برای مرحله دیگر، به شکلی که یکی بدون دیگر پدید نمی آید. به شکلی که اگر دومی پدید آمد و به طور واقعی پدید آمد و به طور بنیادین از مرحله نخستین گذر کرد، هیچ امکانی برای گذر به مرحله پیشین وجود ندارد. به عبارت دیگر اگر آگاهی در ذهن مفهوم شد ، دیگر امکان رفع و نفی آن موجود نیست. در همینجاست که می توان به مسئله عدم بازگشت همچون پدیده ای تاریخی اندیشید.
چنانکه ملاحظه ميشود فرمولبندی فلسفی هگل درباره آزادی حالتی تجريدی و نسبتا پيچيده دارد. برای هگل آزادی يک موضوع مرکزی تفکر سياسی و فلسفی است و کسب آزادی در پرتو رشد جامعه از انگيزه های اساسی اوست. او می نويسد: « تاريخ جهان چيزی نيست مگر افزايش آگاهی درباره آزادی» و کوشش فلسفی خود را نيز گام مهم ديگری در همين راستا می شمرد. او اضافه می کند که : «ما چرائی تاريخ را هم درباره آنچه اتفاق افتاده و هم چگونگی رابطه خود با مسايل زمان حال را تنها از طريق درک معنای آزادی درخواهيم يافت.»
اما معنای آزادی چيست؟ هگل پاسخ های متعددی به اين پرسش دارد که يکی پس از ديگری پيش می کشد. هگل در تشريح مفهوم آزادی قرائتهای چهارگانه ای را پيش می کشد که طبق مدل عمومی انديشه او – در منطق و فلسفه– از ناقص به کامل فرا می رويد. برداشت هگل از مفهوم آزادی تحت تاثير نظريه او در باره تاريخ است. بطور کلی هگل تاريخ را حرکت روح ميداند که از «هستی در خود» (ناخودآگاه) به جانب «هستی برای خود» (خود آگاه) سير می کند. به نظر هگل فلسفه تاريخ فلسفه تحقق آزادی است. زيرا: «حرکت روح تاريخ به جانب خود آگاهی است و خود آگاهی، آزادی از ضرورت کور است».
اولين قرائت هگل از آزادی با طرح مفهوم «آزادی منفی» شروع می شود. مراد او شرايطی است که انسان از هرگونه دغدغه های درونی نظير نيازها، آرزوها و هيجانات و نيز هر گونه دغدغه های بيرونی نظير قوانين و نهادهای اجتماعی بطور کامل فارغ است. هگل بعنوان نمونه پيروان دين بودا را مثال ميزند که آزادی را در گسست از همه التهابات، تمناها و احساسات و بطور کلی خارج از همه دغدغه های داخلی و خارجی و قوانين و شرايط اجتماعی جستجو می کنند. زيرا بودائی ها خود را از هر نوع نياز، گرايش، تمنای درونی و هرگونه قيد و بند اجتماعی رها کرده اند. هگل تحقق چنين آزادی منفی در جامعه را مورد انتقاد قرار ميدهد و آنرا «تخريب گر» می نامد.
هگل سپس دومين برداشت از آزادی را پيش می کشد که نه همچون برداشت نخست «کمياب» و «منفی» بلکه پديده ای رايج ميان انسانهاست. در اين مفهوم انسان آزاد کسی است که طبق ميل خويش و در راه اميال فردی رفتار می کند. در اين حالت نيازها، احساسات و التهابات، گرچه همچون کشش ها و ضرورتهای کور نيستند، اما نقش مهمی در رفتار انسان بازی می کند. در اين حالت خواست آزاد انسان تعيين کننده آن است که کدام يک از گرايشهای درونی پيش کشيده شوند و کدام يک پس زده شوند. اما در تحقق اين خواست آزاد عوامل تعيين کننده عبارت از اوضاع لحظه و التهابات ناگهانی اند و هگل تاکيد می کند که: « آنچه خواسته شده است ميتواند مورد اجتناب قرار گيرد.» هگل در استدلال خود در باره چنين برداشتی از مفهوم آزادی در ادامه آنرا «آزادی ذهنی» و يا «آزادی رسمی» می نامد. مراد او شرايطی است که فرد انسانی مستقل از عينيت و صرفنظر از وجود ديگران دارای ديدگاه و معرفت گرديده است. اما تاکيد می کند که اين مرحله هنوز آزادی واقعی نيست. زيرا «آزادی حقيقی هنگامی کسب می گردد که تمناها و تقاضاهای طبيعی انسان در يک نظام عقلايی قرار داده شود». در اين وضعيت عوامل بيرونی و درونی نظير احساسات و اوضاع واقعی بر رفتار آدمی چيره می گردد. کوشش در قرار دادن تمناها و احساسات در يک چارچوب عقلايی به معنای آن است که انسان از هيجانات و احساسات خام و نيانديشده دوری جويد و بکوشد که انگيزه های عقلايی را در رفتار خود غالب کند. هگل با اين توضيحات در صدد اثبات اين نظريه است که آزادی واقعی، به مراتب بسی بيش از اين است.
سومين قرائت هگل از آزادی دارای نزديکی های بسياری با انديشه شعور تجربی کانت است. هگل از کوشش در راه ارتقا انگيزه های انسانی از وضعيت لحظه ای و گذرا به «سطح جهان گستر» سخن می گويد. در اين مفهوم از آزادی، انسان ديگر تحت تاثير عوامل احساسی و طپش ها و هيجانات لحظه ای نيست بلکه خطوط رفتار آدمی بر اساس تعقل و تامل و مقايسه و ارزيابی و سنجش نيک و بد صورت می گيرد. لذا اين درک از آزادی «مقطعی است که آزادی و خواست آزاد انسان بر اساس انديشه و عقل و معرفت بنيان گذاشته ميشود.» در اينجا هگل به «تجربه شعور» انگشت می گذارد و می گويد که «مقام آن از تجارب عادی بسی بزرگتر است و تجربه گر را به نتيجه مشخص ميرساند.» در واقع ارتقا انگيزه ها و رفتار انسان به «سطح جهان گستر» از طريق هدفمندی رفتار انسانی و حرکت بسوی اهدافی است که تشخيص و حقانيت آنها برای همگان قابل شهود است. «اراده جهان گستر» ديگر متاثر از رويدادهای تصادفی و يا احساسات زود گذر نيست، بلکه از نگرش انتقادی و تعمق بر نيازهای طبيعی و هيجانات حاصل ميشود. چنين تعمقی ريشه در ملاحظات و محاسبات جدی بر غرايز و کشش های گوناگون و مقايسه نتايج و عواقب رفتار آدمی دارد. بنابراين هگل تاکيد می کند که: «چنين سنجش و تعمقی پيش شرط اساسی آزادی واقعی است.»
هگل در توضيح اين برداشت از آزادی بر دو موضوع اساسی يعنی اخلاقيات (اتيک) و ذوقيات (استه تيک يا زيبائی شناسی) تاکيد ويژه می کند. به باور هگل رفتار آزاد در همسويی کامل با شناخت از نيک و بد و درست و نادرست قرار دارد. لذا می گويد: «حقيقت اين است که فرد از طريق شناخت وظايف و توجه به اخلاقيات خود را آزاد می کند.» با چنين شناختی فرد انسانی ديگر توپ بازی نيست که ميان احساسات و طپش های طبيعی بچرخد. لذا شناخت و شعور تجربی سبب رهايی انسان از ذهن گرايی می گردد. بنابراين رفتار بر اساس باور و معرفت نسبت به آنچه انسان بايد انجام دهد، منجر به تسلط بر روند زندگی و نيز جهت گيری روشن و مشخص می گردد.
از عقلانيت تا واقعيت اخلاقی
به باور هگل اما وظايفی که از طريق انجام و پای بندی به آنها به دستيابی به آزادی منجر ميشود، گوناگون اند. برخی از آنها اخلاقی و مبتنی بر ارزش گذاری فردی و تشخيص درست و نادرست از يکديگر است. برخی ديگر اما مبتنی بر ارزشها و قوانين موجود اجتماعی اند که بشر در آن می زيد. برای آزاد زيستن لاجرم نياز به تعلق آدمی به جامعه ای است که قوانين و ارزشهای آن مبتنی بر نظامی عقلايی باشد. بنابراين وجود جامعه ای عقلايی پيش شرط ايجاد توازن و تعادل ميان فرد انسانی و اجتماع است.
بنابراين برای آزاد زيستن نياز به جامعه ای است که آدمی بدان تعلق داشته باشد و به ارزشها و قوانين آن از منظر عقلايی وابستگی داشته باشد. چنين وضعيتی است که موجب ايجاد توازن ميان فرد و جامعه ميشود. آن نتايجی که انسان بطور مستقل درباره نيک و بد بدست آورده است بايد از منظر قوانين و ارزشهای جامعه نيز مورد تاييد قرار گيرد. بعبارت ديگر آنچه انسان بطور فردی از قوانين و نهادهای جامعه انتظار دارد، در تجربه زندگی جمعی نيز بايد بتواند بر آورده شود. جوهر مفهوم آزادی با اصول حقوقی حاکم بر جامعه بايد همخوانی داشته باشد. بدين ترتيب بنا به تاکيد هگل اصول حقوقی حاکم بر جامعه و نهادهايی که بر اساس آنها ايجاد گرديده است، عبارت از «آزادی همچون انديشه» است.
چهارمين و واپسين برداشت هگل از مفهوم آزادی نتيجه و ادامه برداشت فوق از آزادی است. بنا به تاويل هگل آزادی «عنصری از مفهوم کلی» است که در واقعيت جامعه پاسخ يافته است. اين بدان معنی است که تکامل ايده آزادی همچون روندی چند سويه است که فرجام آن در ساختار خانواده و زندگی اقتصادی و حضور نهادهای حکومتی مشهود می گردد. آزادی که نطفه آن در عقل فرد منعقد شده است، در واقعيت عينی در نهاد خانواده، حيات اقتصادی و نهاد حکومتی به گونه ای جمعی تحقق می يابد. حيات اخلاقی که غنی ترين تجلی ممکن از هستی انسانی است، در حلقه ای ميان خواست عقلايی فرد و دنيای بيرونی وی موجوديت می يابد. به تاويل هگل اين تجلی «مشخص» همان آزادی است. در اين نظم اخلاقی است که آزادی همچون «شئی» و نيز همچون واقعيت و ضرورت و نيز خواستی عينی موجوديت می يابد.
هگل تاکيد می کند که اخلاقيات تنها يک جنبه از حيات اخلاقی است. يک جنبه ديگر آن وجود اصول عقلايی در نهادهای مشخص اجتماعی است. آزادی واقعی مستلزم قوانين، راهکارها و سازمانهايی است که اصول جهانشمول نيک و بد را از هم تميز دهند و اصول نيک را متحقق سازند. از اينرو تاکيد می کند که: «حقوق ذهنی افراد هنگامی تحقق می يابد که به اخلاقيات واقعا موجود تعلق داشته باشند و آگاهی بيابند که آزادی آنها در چنين عينيتی تامين می گردد. باری در چنين اخلاقيات واقعی است که فرد موجوديت خويش و ذات همگانی خود را بازمی يابد.» به زبان ساده تر هگل بر اين باور است که مفهوم آزادی در عينيت واقعی عبارت از اين است که: « فرد، شهروند جامعه ای است که حکومت آن مبتنی بر قوانين خوب است.»
اما منظور هگل از واقعيت اخلاقی چيست؟
هگل در تشريح «واقعيت اخلاقی» بر سه رکن تاکيد می کند: خانواده، جامعه مدنی و يک حکومت مبتنی بر قوانين درست. در باره نقش اخلاقی خانواده هگل می گويد: «روابط خانوادگی پيوندی است که اعضای آن ديگر فقط برای خود نيستند بلکه انديشه و عملشان جزئی از يک کل ارگانيک است.» هگل مفصلا توضيح ميدهد که وجود خانواده پيش شرط همپيوندی جامعه است. زيرا خانواده محصول روندی است که فرد انسانی در نتيجه آن به اشتراکی پايدار کشانده ميشود. در واحد خانواده اعضای آن در چنان پيوند درونی قرار می گيرند که هرگز فرديت خود را مبنای انديشه و رفتار فردی قرار نميدهند.
درباره رکن دوم واقعيت اخلاقی يعنی جامعه مدنی هگل مسائلی نظير فعاليت اقتصادی و قوانين و مقررات حاکم در زندگی شهری را پيش می کشد. اگر رکن اول يعنی خانواده بر کشش و پيوندهای عاطفی استوار است، رکن دوم يعنی جامعه مدنی بر روابط اقتصادی و حقوقی پيرامون آن استوار است. در تشريح جامعه مدنی هگل از «تنوع پايان ناپذير» نظام داد و ستد اقتصادی و تبلور طبقات اجتماعی در آن سخن می گويد. هگل بر مبنای بحث آدام اسميت به رقابت تام ميان شهروندان نيز تاکيد می ورزد. از توضيحات مفصل هگل پيداست که او پيوند اعضای جامعه در شبکه پيچيده اقتصادی و حقوقی و منجمله شکل گيری طبقات اجتماعی را از عوامل همپيوندی اجتماعی و آگاهی فرد نسبت به اشتراکات آن با با ديگر گروههای اجتماعی می شمرد. اما او همواره بر نياز به قوانينی که اين روابط و پيوندها را بر مبنای عقلانيت شکل دهد، تاکيد می ورزد. تاکيد هگل بر حاکميت و نظارت قانون و نقش تعيين کننده دولت قانونی بر فعالتهای اقتصادی و توليدی جامعه مدنی، بدون اينکه نيازی به محو مالکيت خصوصی باشد، به گونه ای است که جان الستر او را اولين نظريه پرداز سوسيال دمکراسی می نامد. زيرا هگل تاکيد زيادی بر چارچوب قانونی و حقوقی فعاليت های اقتصادی و توليدی و جلوگيری از آسيب رسانی اقتصاد بازار و مالکيت خصوصی بر مردم و بويژه بر بيکاران دارد. هگل می گويد: «در صورت عدم دخالت دولت در امور اقتصادی توازن رشد اقتصادی جامعه به خطر می افتد».
هگل به وجود مکانيسم های مختلف در جامعه مدنی اشاره می کند که وظيفه و کارکرد آنها همچون اصناف، پليس و دادگاه کنترل رقابت می باشد.
سومين رکن واقعيت اخلاقی از منظر هگل عنصر زمامداری و حيطه دولت است. هگل در اين باره بر دو جنبه درونی و بيرونی زمامداری تاکيد می کند. جنبه بيرونی آن پيوندهای دولت با نهادهای گوناگون مشخص است. جنبه دورنی آن مربوط به رابطه آن با شهروندان است. هگل اما تاکيد می کند که دولت بسی فراتر از دوجنبه فوق است و در حقيقت «روح ملت» است. او می نويسد: « دولت از آنرو روح ملت است که همزمان نه تنها بر اساس قانون اساسی حاکم و ناظر بر کليه روابط درونی و بيرونی آن است، بلکه تشکيل دهنده اخلاق و آگاهی افراد جامعه نيز می باشد.» هگل دولت را يک ارگانيسم زنده ميداند که اعضای پيکر آن شامل ارگانهايی همچون پارلمان، رژيم، نظام قضايی و نظام پادشاهی می باشد. اما کليد اصلی روابط ميان اين اعضای پيکر دولت را قانون اساسی تشکيل ميدهد.
در پی تاکيد اساسی بر قانون اساسی هگل بر نقش ويژه پارلمان انگشت می گذارد که ترکيب آن بايد تجسم واقعی شهروندان و آحاد يک کشور باشد. تعريف پارلمان از نگاه هگل عبارت از اين می باشد که: «ميانجی ميان رژيم و حيطه های گوناگون ويژه ای که همه افراد مجزای ملت را در بر گيرد». در اين ميان هگل تاکيد ويژه ای برای جلوگيری از انعکاس منافع شخصی سياستمداران و بويژه دستگاه سلطنتی بر روند تصميم گيريهای سياسی کشور می کند.
به اين ترتيب رشته استدلالات هگل در کتاب «فلسفه حق» همچون زنجير بهم پيوسته ای است که در آن آزادی فردی در رابطه نزديک با وظايف ناشی از تعلق فرد به اشتراک (خانواده، جامعه شهری و دولت) قرار دارد. چنين رابطه ای البته مبتنی بر پيوند و اشتراکی عقلايی است. در واقع پيش شرط آزادی فردی و انسان آزاد و انديشمند حاکميت عقلانيت در نهادهای جامعه و اصولی عقلايی در اين نهادها است که تشخيص دهنده درست از نادرست هستند.
هگل با تاکيد بر روح عينی و عقلانيت حاکم در خانواده و دولت، يک آنتی تز (ضد حکم) در برابر فردباوری پيش می کشد. او معتقد است که فرد جزئی ارگانيک از اشتراک است. بعبارت ديگر اين افراد نيستند که جمع کل را شکل ميدهند، بلکه کل است که فرد را می سازد. به باور هگل دولت چيزی بسی فراتر از فرد شهروند و حتی از جمع کل شهروندان است. اين فرد نيست که خود را می يابد بلکه اين روح جهان است که خوديابی می کند. اين خوديابی روح جهان از طريق پيمودن سه گام بدست می آيد. گام نخست روح جهان در خوديابی روح ذهنی است که در فرد تجلی می يابد. روح جهان در گام دوم به آگاهی فزونتر دست می يابد که در خانواده و جامعه و دولت متجلی است. اين آگاهی را هگل روح عينی می نامد چرا که نشانه هماهنگی و اشتراک انسانهاست. اما گام سوم که عالی ترين مرحله خود آگاهی روح جهان است در هنر، معرفت، ذوقيات و دين کسب می گردد. اين خود آگاهی را هگل روح مطلق می نامد. اما والاترين پژواک خود آگاهی روح جهان، فلسفه می باشد که به گفته هگل آينه تمام نمای روح جهان است. هگل تاکيد می کند که: «فلسفه عالی ترين اوج معرفت مطلق است که به تنظيم تمام مقولات می پردازد و در نتيجه علم علوم است.»
بطور کلی چنانکه ديديم پاسخ هگل به پرسش اساسی او چندگانه است. زيرا بهرحال او تاکيد می کند که خانواده با مرگ پدر و مادر و جدايی فرزندان از هم می پاشد. و لذا اين نه در خانواده بلکه در امر دوم يعنی جامعه مدنی است که زندگی اخلاقی نو تحقق می يابد. از نظر هگل، نظام نيازها يعنی زندگی اقتصادی و نظام حقوقی مرتبط باآن در اين قلمرو جا می گيرند. اما بايد دانست که نظريه هگل درباره دولت مدرن، تاويلی فلسفی است برای به سامان آوردن تضادهای مدرنيته .
يکی از ضعفهای مهم کتاب «خطوط اساسی فلسفه حق» هگل کوشش نويسنده در علامت مساوی گذاشتن ميان جامعه عقلايی و دولت عقلايی با حکومت وقت پروس است. از همين رو کتاب «فلسفه حق» به تشديد شکاف ميان پيروان هگل منجر شد. زيرا دولت استبدادی که حقوق دمکراتيک شهروندان را ضايع کرده بود، در اين کتاب همچون جلوه ايده آزادی طرح شد و بويژه نسل جوان راديکال را سرخورده کرد. با وجود اين هگل تا وقتی که زنده بود و آثار نوآورانه خود را منتشر می کرد، بطور کلی مورد توجه جوانان بود، اما انديشه های سياسی و دينی او مورد انتقاد قرار می گرفت.
+ نوشته شده در ساعت توسط
|