بیوگرافی دکتر علي شريعتي
سالشمار زندگي علي شريعتي
زندگي من، مجموعاً، عبارت است از چندين برنامهي پنج ساله. هميشه كاري را شروع ميكردهام و به اوج ميرساندهام و آخر پنج سال درهم ميريخته؛ هر بار از سر: از اول نوجوان تا 28 مرداد 32 و سقوط دكتر مصدق و آغاز ديكتاتوري، پنج سال. از اين دوره تا تشكيل نهضت مقاومت ملي مخفي، كه از 1337 به هم خورد و دستگير شديم، پنج سال. از 38 تا 43، در اروپا پنج سال. از 43 تا 48، دورهي خاص آوارگي و زندان و مقدمهچيني و زمينهسازي دانشكده، پنج سال. دورهي كنفرانسهاي دانشگاهها و ارشاد، پنج سال، تا 51. پس از آن، زندان و خانهنشيني و خفقان پنج سال. (با مخطابهاي آشنا، مجموعهي آثار 1، ص 262)
1312
پنجشنبه دوم آذرماه، در روستاي كاهك، از توابع سبزوار، و در حاشيهي كوير، زاده شد. زادگاه او را مزينان نيز گفتهاند؛ از آن رو كه در مزينان باليد و نام خانوادگي او، در اصل، «مزيناني» است.
مادرش زهرا اميني و پدرش محمدتقي نام داشت. پدر و اجداد پدري او در شمار عالمان ديني بودند.
1319
ورود به دبستان ابنيمين در مشهد.
1325
ورد به دبيرستان فرودسي در مشهد.
1327
به عضويت در كانون نشر حقايق اسلامي، كه پدرش پايهگذار آن بود، درآمد و از طريق آن با حقايق اسلامي آشنا شد.
1329
سيكل اول دبيرستان (كلاس نهم نظام قديم) را به پايان رساند و به دانشسراي مقدماتي (تربيت معلم) وارد شد.
1331
دورهي دانشسرا را به پايان رساند و با دريافت ديپلم آن، به عنوان معلم در مدرسهي كاتبپور، در منطقهي احمدآباد مشهد، به تدريس پرداخت.
1331
انجمن اسلامي دانشآموزان و دانشجويان را پايهگذاري كرد و به مدت هشت سال، تا هنگام خروج از كشور براي ادامهي تحصيل، مسووليت جلسات هفتگي آن را، كه سخنراني و بحث و تحقيق دربارهي مسايل عقيدتي و مكتبهاي فلسفي و اجتماعي بود، برعهده داشت.
1331
در حمايت از نهضت ملي و دولت دكتر محمد مصدق و اعتراض به روي كارآمدن دولت قوامالسلطنه، در يكي از روزهاي دههي آخر تيرماه دستگير و سپس آزاد شد.
1332
عضويت و فعاليت در نهضت مقاومت ملي.
1332
ثبتنام و شركت در كلاس ششم دبيرستان در رشتهي ادبي.
1333
پايان تحصيلات دبيرستان و دريافت ديپلم كامل ادبي.
1334
هر هفته دوبار در راديو مشهد به سخنراني پرداخت؛ عصر روز سهشنبه و جمعه.
1334 يا 1335
ورود به دانشكدهي ادبيات و علوم انساني مشهد و تحصيل در رشتهي ادبيات فارسي.
1335
پايهگذاري انجمن ادبي و تصدي مسووليت آن. در اين انجمن بود كه شعر نو، براي نخستينبار، در محيط راكد و بستهي خراسان قامت برافراشت.
1336
در پي حمايت نهضت مقاومت ملي از مصدق و اعتراض به معاملات نفتي، تني چند از اعضاي نهضت در تهران و مشهد، از جمله دكتر شريعتي و پدرش، دستگير شدند. شريعتي به مدت يك ماه در زندان قزلقلعهي تهران حبس شد.
1337
تدريس در دبيرستان دخترانهي مهستي در مشهد.
1337
ازدواج با بيبي فاطمه (پوران) شريعت رضوي، خواهر شهيد علياصغر شريعت رضوي(در مقابله با ارتش روس در سال 1320)، و شهيد مهدي (آذر) شريعت رضوي (در اعتراض به سفر نيكسون به ايران، در 16 آذر 1332.)
1337
با كسب مقام اول دانشكدهي ادبيات و علوم انساني موفق به دريافت ليسانس شد. پاياننامهي تحصيلي او ترجمهي كتاب در نقد و ادب، تاليف محمد مندور، بود.
1338
سفر به فرانسه براي ادامهي تحصيل، با بورس دولتي، به دليل كسب رتبهي نخست در دورهي كارشناسي.
1338
به جوانان نهضت ملي ايران پيوست و با كمك دوستانش در اين گروه كوچك، اعلاميههاي افشاگرانهاي عليه رژيم شاه منتشر ساخت.
1338
به سازمان آزاديبخش الجزاير پيوست و براي رهايي الجزاير از استعمار فرانسه به مجاهدت پرداخت. در نتيجه روزي پليس فرانسه به وي حمله و مضروبش كرد و بدين علت سه هفته در بيمارستان بستري شد.
1338
تولد نسختين فرزندش، احسان.
1339- 1341
همكاري با استادش لويي ماسينيون، در گردآوري و ترجمهي متون فارسي دربارهي حضرت فاطمه.
1339
به ايران بازگشت و همسر و فرزندش را به پاريس برد.
1340
در پي كشته شدن پاتريس لومومبا، رهبر آزاديخواهان كنگو، تظاهراتي از سوي سياهپوستان در مقابل سفارت بلژيك در پاريس برگزار شد. شريعتي در اين تظاهرات شركت كرد و با حملهي پليس فرانسه دستگير و به زندان سيته افكنده شد. در آغاز، دولت فرانسه قصد اخراج او را از آن كشور داشت، اما با حمايت قاضي دادگاه، اجراي حكم اخراج را به حال تعليق گذاشت.
1340
شركت در كنگرهي كنفدراسيون دانشجويان ايراني خارج از كشور در پاريس.
1341
در پي مرگ مادرش، زهرا، به ايران بازگشت و پس از چند روز دوباره به پاريس رفت.
1341
با انتشار مقالهاي به افشاگر عليه انقلاب سفيد شاه پرداخت.
1341
با كمك دوستانش، جبههي ملي ايران (جبههي ملي دوم)، را در خارج از كشور پايهگذاري كرد. سپس مسووليت انتشار مجلهي جبههي ملي به او واگذار شد و مدتي مسوول مجلهي ايران آزاد بود. شريعتي مقالات خود را در اين مجله با نام مستعار شمع، كه از سه حرف اول نام خانوادگي و نامش تشكيل شده بود (شريعتي مزيناني، علي) امضا ميكرد.
1341
با كمك دوستانش، نهضت آزادي ايران را در خارج از كشور پايهگذاري كرد.
1341
شركت و فعاليت در دومين كنگرهي كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج از كشور (كنگرهي وحدت)، در شهر لوزان سويس.
1341
تولد دومين فرزندش، سوسن.
1342
پايان تحصيلات دانشگاهي و گذراندن كلاسهاي جامعهشناسي در مدرسهي تتبعات عالي و دريافت مدرك دكترا در تاريخ. برخي استادان او عبارت بودند از: لوئي ماسينيون، ژرژ گورويچ، ژاك برك و هانري لوفور. پاياننامهي دكتراي او تصحيح كتاب فضايل بلخ بود.
1342
تولد سومين فرزندش، سارا.
1343
به ايران بازگشت و در مرز بازرگان دستگير شد. خانوادهاش را در سر مرز رها كردند و او را به ادارهي ساواك ماكو و سپس به زندان خوي و بعد از آن به زندان رضاييه برند. سرانجام او را به تهران روانه كردند و مدت يك ماه در زندان قزلقلعه حبس شد.
1343
تقاضايش براي تدريس در دانشگاه رد شد. سرانجام با رتبهي آموزگاري به تدريس در هنرستان كشاورزي (در روستاي طُرُق مشهد)، دبيرستان پسرانهي ملكي و دبيرستان دخترانهي ايراندخت پرداخت.
1344
به عنوان كارشناس وزارت آموزش و پرورش استخدام و به تهران منتقل شد و با دكتر بهشتي، دكتر باهنر و سيدرضا برقعي، كه از مسوولان بررسي كتب ديني بودند. همكاري كرد.
1344
سرانجام تقاضايش براي تدرس در دانشگاه پذيرفته گرديد و پس از موفقيت در امتحان استادياري، استاديار رشتهي تاريخ در دانشكدهي ادبيات مشهد شد.
1345
آغاز تدريس در دانشگاه مشهد و استقبال بينظير دانشجويان از درسهاي او؛ اين در حالي بود كه شريعتي در كلاس حضور و غياب نميكرد. مهمترين درس او در دانشگاه، تاريخ تمدن و اسلامشناسي بود. كسي پيش از او از اصطلاح «اسلامشناسي» استفاده نكرده بود.
1347
سفر به روستاي كاهه و احداث پاركي در آن منطقه با همكاري مردم و كمك به روستاييان براي خريد وسايل كشاورزي.
1347
به كمك زلزلهزدگان جنوب خراسان شتافت و تا يك هفته بدان اهتمام داشت.
1347
ممانعت ساواك از مسافرت شريعتي به عراق با دانشجويان.
1347-1351
به ايراد سخنراني در دانشگاههاي مختلف كشور دعوت و با استقبال بيمانند دانشجويان روبرو شد.
1347- 1351
به تدريس و سخنراني در موسسهي حسينيهي ارشاد دعوت و با استقبال فوقالعادهي مردم، بويژه جوانان و دانشجويان، مواجه شد. در درسها و سخنرانيهاي شريعتي بيش از پنج هزار نفر شركت ميكردند كه اين تعداد جمعيت بي سابقه بود. بر پايهي برنامهريزي شريعتي، حسينيهي ارشاد داراي سهبخش (تحقيق، آموزش و تبليغ) و نُه واحد سازماني و هر بخش شامل چند گروه بود.
1348
نخستين سفر به حج و زيارت بيتالله الحرام با كاروان حسينيهي ارشاد. در اين سفر، دانشجويان خارج از كشور با شريعتي ملاقات و دربارهي فلسطين و نهضتهاي آزدايبخش با او مشورت كردند. سرانجام تصميم گرفته شد براي كمك به فلسطين پول جمعآوري شود.
1349
دعوت از شريعتي براي شركت در كنگرهي بينالمللي مذهب و صلح در ژاپن و عدم موافقت رييس دانشكده ي ادبيات و علوم انساني مشهد.
1349
با همكاري و تشويق شريعتي، نمايش ابوذر در دانشگاه فرودسي مشهد اجرا و با استقبال فراوان مردم روبرو شد. متن اين نمايش اقتباس از كتاب ابوذر غفاري خداپرست سوسياليست، ترجمهي و تاليف شريعتي، بود و به قلم رضا دانشور و با همكاري ايرج صغيري فراهم شده بود. كارگردان اين نمايش داريوش ارجمند و بازيگر اصلي آن (در نقش ابوذر)، ايرج صغيري بود. نمايش ابوذر نخستين نمايش مذهبي در ايران بود.
1349
دومين سفر به حج و زيارت بيتالله الحرام با كاروان حسينيهي ارشاد.
1350
به دستور ساواك درسهاي شريعتي در دانشگاه در آستانهي برگزاري جشنهايي 2500 ساله شاهنشاهي تعطيل شد. پس از برگزاري جشنها نيز از تدريس شريعتي در دانشگاه جلوگيري و به بخش تحقيقات وزارت علوم و آموزش عالي منتقل شد. سپس حضور او در وزارت علوم نيز خطرناك دانسته شد و از او خواستند به محل كار نيايد و در خانه به تحقيق بپردازد.
1350
براي چندمين بار به ساواك احضار و از او خواسته شد ديدگاهش را در بارهي سياستهاي جاري كشور بنويسد.
1350
سفر به مصر براي ديدن اهرام سه گانه. (كتاب آري اين چنين بود برادر، رهاورد اين سفر است.)
1350
تولد چهارمين فرزندش، مونا.
1350
سومين و آخرين سفر به حج و زيارت بيتالله الحرام با كاروان حسينيهي ارشاد. شريعتي در اين سفر به ايراد سخنراني در كنگرهي اسلامي مكه دعوت شد، ولي سرانجام به اتهام شيهي غالي بودن از ايراد سخنراني او ممانعت گرديد.
1350
در پي اعدام چند تن از جوانان انقلابي، از جمله مسعود احمدزاده و مجيد احمدزاده و امير پرويز پويان، كه شريعتي آنها را از نزديك ميشناخت، دو سخنراني با عنوان شهادت و پس از شهادت، در حسينيهي ارشاد و مسجد جامع نارمك ايراد كرد. در سخنراني پس از شهادت، اشارتي به در خون تپيدن مبارزان و دعوت مردم به قيام شده است. پس از اين سخنراني، تظاهراتي در اطراف مسجد صورت گرفت و پليس عدهاي را دستگير كرد و شريعتي متواري شد.
1351
نمايش ابوذر، با عنوان يك بار ديگر ابوذر، در حسينيهي ارشاد اجرا و مانند قبل با استقبال فراوان مردم روبرو شد. چند دقيقه پيش از اجراي اين نمايش فردي ناشناس به حسينيهي ارشاد تلفن زد و گفت زير سن نمايش بمب گذاشته شده است. آنگاه شريعتي پيش از اجراي نمايش به ايراد سخنراني پرداخت و سخنان خود را چندان طول داد كه اگر بمبي در زير سن كار گذاشته شده باشد، تنها او را از پا درآورد و به ديگران صدمهاي نرساند. پس از اجراي اين نمايش مردم به خيابان ريختند و شعار الله اكبر و يا حسين و ديگر شعارهاي مذهبي دادند. اين نمايش را دهها هزار نفر ديدند و حتي عدهاي از راديو و تلويزيون براي ضبط آن به حسينيهي ارشاد آمدند. اما شريعتي با آن مخالفت كرد و گفت ابوذر متعلق به ايمان ماست، راهي به تلويزيون شاهنشاهي نبايد داشته باشد.
1351
نمايش سربداران، به اهتمام گروه هنري حسينيهي ارشاد، در يك شب در حسينيهي ارشاد اجرا شد و ساواك از تكرار آن جلوگيري كرد.
1351- 1352
مخالفت شخصيتهاي واپسگرا با افكار و آثار شريعتي، چه از طريق نگارش كتاب و چه در سخنرانيهاي عمومي، بيش از پيش شدت يافت. واپسگراها چنين مينمودند كه شريعتي فردي منحرف، اهل بدعت، منكر امامت و ولايت است و در حسينيهي ارشاد دست بسته نماز ميخوانند و شهادت به ولايت اميرالمومنين را از اذان و اقامه حذف كردهاند.
1351
سرانجام رژيم شاه تصميم گرفت حسينيهي ارشاد را تعطيل كند؛ بويژه اينكه از چندي پيش به مناسب ماه رمضان، در برخي مساجد تهران، تبليغات وسيعي عليه شريعتي آغاز شده و زمينهي مناسبي فراهم آمده بود. بدين ترتيب پليس به محاصرهي حسينيهي ارشاد پرداخت و پس از درگيري با شاگردان و دانشجويان، عدهاي را دستگير و حسينيهي ارشاد را تعطيل كرد. (تعطيل كردن حسينيهي ارشاد، خواستهي مشترك روحانيون سنتي و رژيم شاهنشاهي بود و اين دو با همكاري يكديگر آنجا را تعطيل كردند. در يادداشتهاي اسدالله علم، وزير دربار شاه، آمده است كه شاه به او گفت: «چند روز پيش به تو گفته بودم كه ملاها دارند كارهايي انجام ميدهند. ديديد كه خودتان مجبور شديد حسينيهي ارشاد را ببنديد.» و علم ميافزايد: «من گفتم كه همين دو- سه روزه حسينيهي ارشاد را ميبنديم.» اسداله علم، يادداشتهاي علم ( چاپ اول: تهران، انتشارات مازيار و معين، 1377)، ج 2، ص 389.
در اسناد ساواك آمده است كه شاه گفت: « ريشهي همهي اينها [معترضان]، به حسينيهي ارشاد منتهي ميشود.» مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، حسينيهي ارشاد به روايت اسناد ساواك (چاپ اول: تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1383)، ص 348. نيز گفت: «اغلب ماركسيستهاي اسلامي [مسلمانان مبارز]، سرنخشان از همان حسينيهي ارشاد سرچشمه ميگيرد.» همان، ص 349، 356.
شاه از بسته شدن حسينيهي ارشاد بسيار خوشحال بود و هيچگاه نميخواست دوباره باز شود. شاهد اينكه هنگامي كه ارتشبد نصيري، رييس ساواك، به اطلاع شاه رساند كه « حسينيهي ارشاد كماكان بكلي تعطيل است و تا ترتيبات صحيح و اطمينان بخش براي تجديد فعاليت آن داده نشود، افتتاح نخواهد شد»، شاه به او گفت: «شما نيستيد كه در مورد افتتاح و يا عدم افتتاح تصميم بگيريد.» همان، ص 354- 355 و 357.
دكتر علي اميني، نخستوزير اسبق شاه، ميگويد كه در آستانهي پيروزي انقلاب، به ديدار شاه رفتم و از بدرفتاري با شريعتي سخن گفتم. «وقتي راجعبه شريعتي به او گفتم، گفت اشتباه بزرگي بود. گفتم نه فقط شريعتي را، بلكه پدر شريعتي را هم گرفتهاند. گفت عجب. بعد من رفتم پيش علم. البته با شريعتي ارتباط زيادي نداشتم، ولي ميدانستم كه واقعاً آخوند روشنفكري است. رفتم پيش علم، گفتم شريعيت را براي چه گرفتهايد؟ گفت اين آخوندها با هم دعوا دارند. گفتم بهتر شما. اين آخوند متجدد با آن آخوند جنوبشهري دارد دعوا ميكند. خوب بگذاريد به نفع شما اين كار را بكند. بعد يك كميسيوني معين كرد كه كتابهاي او را بخوانند. گفتم آقا مگر مريض هستيد. اينها اصلاًاين كتابها را نميفهمند. آخر اين چه حركتي است كه شما ميكنيد. بعد او را بردهايد زندان با يك عده چاقوكش و فلان گذاشتهايد. اصلاً توهين است. اين كارها را واقعاً نميدانم چه كسي تلقين ميكرد.» عبدالرضا هوشنگ مهدوي، انقلاب ايران به روايت راديو بيبيسي (چاپ اول: طرح نو، 1372)، ص 180؛ نيز بنگريد به: ع. باقي، تحرير تاريخ شفاهي انتقلاب اسلامي ايران: مجموعهي برنامهي داستان انقلاب از راديو بيبيسي (چاپ اول: تهران و قم، نشر تفكر، 1373)، ص 238- 239.
1351
به اهتمام پارهاي از روشنفكران بازار و با حضور برخي شخصيتهاي برجستهي اسلامي، مجلس جشني در روز عيد فطر براي بزرگداشت شريعتي تشكيل شد. در اين مجلس يك جلد كتاب فاطمه، فاطمه است و سند و كليد يك دستگاه ماشين پيكان به او هديه شد.
1351- 1352
در پي تعطيلي حسينيهي ارشاد، شريعتي از تور ساواك گريخت و از آبان 1351 تا تير 1352 در خانهي يكي از بستگانش در سرآسياب دولاب در تهران مخفي شد.
1352
ساواك در يك روز به منزل شريعتي و پدرش در مشهد و منزل برادر همسرش در تهران، حمله كرد. در حمله به منزل شريعتي مقداري از كتابهاي او را به يغما بردند و در حمله به منزل پدر و برادر همسرش، ان دو را دستگير كردند تا محل اختفاي شريعتي را از طريق آنها بيابند و يا آنها را گروگان بگيرند تا شريعتي خود را معرفي كند.
1352
اقامت خانوادهاش در تهران
1352
سرانجام شريعتي در تنها چاره را در اين ديد كه خود را معرفي كند. بدين ترتيب در مهرماه خود را به مركز ساواك تهران معرفي كرد و مدت هجدهماه در زندان بود كه پانزده ماه را در سلول انفرادي گذراند و سه ماه ديگر آن را با كسي همسلول بود كه رژيم او را براي كسب اطلاعات از شريعتي در سلول گماشته بود. (بدين ترتيب شريعتي، روي هم رفته، پنج بار و نزديك به دو سال بازداشت و زنداني شد. بازداتشگاه او در مشهد و ماكو، و زندان او در تهران و پاريس و خوي و رضاييه بود. همچنين وي، چنانكه گفته خواهد شد، دو سال و دو ماه، از آغاز سال 1354 تا ارديبهشت 1356، تحت مراقبت و نظر ساواك بود. بيفزاييم كه وي به مدت نه ماه، از آبان 1351 تا تير 1352، مخفيانه زندگي ميكرد. بنابراين شريعتي، به روي هم، نزديك به پنج سال از عمر كوتاه خويش را در بازداشتگاه و مخفيگاه و زندان و تحت مراقبت گذراند.)
1352
چندماه پس از زنداني شدن، از دانشگاه بازنشسته شد. سابقهي خدمت او 21 سال بود.
1353- 1356
كتابهاي شريعتي از سوي رژيم شاه گمراه كننده و ممنوع دانسته شد و در پي آن از كتابخانهها جمعآوري گرديد. بعد از اين (تا اواسط سال 1356)، به كتابهاي او اجازه چاپ داده نميشد و با نامهاي مستعار علي علوي، علي سبزواري، علي سربداري، علي شريفي، علي مزيناني، علي زماني، علي سبزواري زاده، شيخ علي اسلامدوست، محمدعلي آشنا، محمدعلي اثنيعشري، محمدعبدالخطيب مصري، م. رفيعالدين، شمع، احسان خراساني، رضا پايدار، كمالالدين مصباح و… چاپ ميشد.
1353
سرانجام استاد محمدتقي شريعتي، پس از تحمل يك سال زندان، تنها به جرم پدر دكتر شريعتي بودن! از زندان آزاد شد.
1353
در آخرين روزهاي اين سال از زندان آزاد شد. آزادي او به علت فعاليتهاي دفاعي دوستان و شاگردانش در محافل بينالمللي و تقاضاي ژاك برك از شاه بود. ژاك برك، استاد دانشگاه سوربن، كه شريعتي در پاريس شاگردش بود، با شاه در سويس كه براي گذراندن تعطيلات زمستاني رفته بود، ملاقات كرد و از او خواست شريعتي از زندان آزاد شود.
1354
رژيم كه از دستگيري و حبس شريعتي طرْفي نسبته و نتيجهاي نگرفته بود، بر آن شد تا با او به طرز «علمي»! برخورد كند. بدين منظور كميتهاي به نام «شريعتي شناسي» كه در آن افرادي چون رضا عطارپور، معروف به حسينزاده، از همكاران ساواك، و تني چند از محققان رژيم و زندانيان سياسي بريده، عضو بودند. كار اين كميته مطالعهي اثار شريعتي و شنيدن نوار سخنرانيهاي او براي جعل كتاب و نوار به نام شريعتي بود.
1354
رژيم شاه براي وانمود كردن همكاري شريعتي با رژيم و براي تحقق هدف كميتهي شريعتي شناسي، كه مخدوش كردن چهرهي او به طرز علمي! بود، يك سلسله از درسهاي شريعتي را كه پيشتر با عنوان انسان، اسلام و مكتبهاي مغرب زمين منتشر شده بود، با عنوان مجعول، «ماركسيسم، ضد اسلام» در روزنامهي كيهان به چاپ رساند. در پي اين توطئه، شريعتي از طريق دكتر احمد صدر حاج سيد جوادي به مسوولان روزنامهي كيهان اعتراض كرد و آنها غذر آورند كه تقصيري ندارند و ساواك اين مقاله را فرستاده است. سرانجام با اعتراض انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا و افشاگري دوستان و شاگردان شريعتي، اين توطئهي رژيم افشا و خنثي شد.
1354- 1356
تحت مراقب و نظر ساواك قرار داشت و امكان فعاليت و سخن گفتن و منتشر كردن كتابهايش از وي سلب شد. خود ميگفت: نوع زندانم تغيير كردهو از زندان دولتي به زندان خانه منتقل شدم. در اين مدت چند بار به ساواك احضار شد و يا مقامات بلندمرتبهي ساواك، به صورت سرزده، به خانهاش ميرفتند.
1355
پسرش را، كه از نظر امنيتي به علت ارتباط با جوانان مبارز به مخاطره افتاده بود و ممكن بود در پروندهي او هم تاثير بگذارد، براي ادامهي تحصيل به خارج از كشور فرستاد.
1356
در پي نامه ي سرگشادهي دكتر علي اصغر حاج سيدجوادي در اعتراض به فساد و اختناق رژيم، مجلسي به افتخار وي و با حضور عدهاي از مبارزان تشكيل شد. در اين مجلس، شريعتي و مهندس بازرگان و حاج سيد جوادي در ضرورت يك حركت سازمان يافته به منظور مبارزه با رژيم استبدادي شاه صحبت كردند. اين مجلس، چند بار ديگر، براي تحقق پيشنهاد فوق، تشكيل شد و سرانجام جمعيت ايراني دفاع از آزادي و حقوق بشر تاسيس گرديد.
1356
به علت هجرتي كه در پيش داشت از عضويت هيات مديرهي صندوق خيريهي فاطمهي زهرا در روستاي كاهه استعفا خواست. همچنين دو قطعه زمين را، كه در آن روستا داشت، از طريق آن صندوق، به مردم آنجا واگذار كرد.
1356
تشكيل جمعيت سادهزيستي، با همكاري دكتر محمد مفتح، مهندس عباس تاج، رضا اصفهاني، محمدمهدي جعفري و عدهاي ديگر از روشنفكران ديني.
1356
بر آن شد، به هرگونه ك شده است، از ايران هجرت كند. از اين رو چون دانست كه از كشور ممنوعالخروج است، سه راه را براي هجرت پيشبيني كرد: گرفتن دعوتنامهاي رسمي از مقامات دانشگاهي الجزاير براي تدريس در آنجا؛ خروج مخفيانه از مرز، گرفتن گذرنامه با نامي ديگر. هر سه راه به سعي دوستان شريعتي بررسي و، سرانجام، مشخص شد كه همه ي پروندههاي شريعتي به نام علي شريعتي يا علي شريعتي مزيناني است و نه علي مزيناني. حال آنكه نام خانوادگي او، در اصل، و چنانكه در شناسنامهاش بود، مزيناني است و نه شريعتي يا شريعتي مزيناني. بدين ترتيب شريعتي از راه سوم وارد عمل شد و با تدابير ويژهاي به نام علي مزيناني گذرنامه گرفت.
1356
در 26 ارديبهشت، به مقصد بلژيك هجرت خود را آغاز كرد. به هنگام توقف هواپيما در آن، بدون هيچ برنامهي قبلي و باحتمال قوي براي رعايت تدابير امنيتي، از هواپيما پياده شد و پس از يك روز يا يك شبانهروز توقف در آن با هواپيماي ديگري به بلژيك رفت. سپس دو يا سه روز در بروكسل توقف كرد و از آنجا به انگلستان رفت تا از همسر و فرندانش، كه قصد پيوستن به او را داشتند، استقبال كند. در اين مدت چند روز به فرانسه رفت و سپس در شب 26 خرداد به انگلستان برگشت و منتظر خانوادهاش ماند كه قرار بود 28 خرداد به مقصد انگلستان هجرت كنند.
1356
چند روز پس از هجرت شريعتي از كشور، ساواك از غيبت او مطلع شد و سخت به تكاپو و تلاش افتاد او را بيابد. سرانجام ساواك د راواسط خرداد كشف كرد كه شريعتي با گذرنامهي علي مزيناني از كشور خارج شده است. از اين رو ساواك براي وادار كردن شريعتي به بازگشت و يا امتياز گرفتن از او، از خروج همسرش جلوگيري كرد.
در روز 28 خرداد همسر و فرزندان شريعتي به قصد خروج از كشور روانهي فرودگاه شدند. در آنجا اعلام شد كه شريعت رضوي (همسر شريعتي)، ممنوعالخروج است. بدين ترتيب وي با فرزند خرسالش (مونا)، در ايران ماندند و دو فرزند نوجوانش (سوسن و سارا)، به مقصد انگلستان و پيوستن به شريعتي از ايران خارج شدند.
1356
در 28 خرداد دو فرزند شريعتي به لندن رسيدند و شريعتي در فرودگاه به استقبال آنها شتافت و از آنجا به محل اقامتشان رفتند. ساعت هشت صبح يكشنبه 29 خرداد پيكر شريعتي را در آستانهي در ورودي اتاق، كه پنجرهاش باز شده بود، به پشت افتاده و در حالي كه بيناش سياه و باد كرده بود، بيجان يافتند.
1356
سرانجام روزنامههاي اطلاعات و كيهان، پس از چند روز سكوت دربارهي درگذشت شريعتي، در 31 خرداد اعلام كردند: مرحوم دكتر علي شريعتي كه براي درمان ناراحتي چشم و كسالت قلبي خود به انگلستان رفته بود، در آنجا بر اثر سكتهي قلبي درگذشت. همچنين در روزنامهي كيهان دوم تير آمده بود: دكتر شريعتي از مدتي قبل از بيماري قلبي در رنج بود و سرانجام در 29/3/56 بر اثر آخرين حملهي قلبي بدرود حيات گفت. حال آنكه شريعتي در سراسر عمر خود حتي يك بار هم به پزشك قلب رجوع نكرده بود. او نه براي «كسالت قلبي» خود به انگلستان رفته بود و نه از «مدتي قبل» بيماري قلبي داشت. پس از آزادي از آخرين زندان، نواري از ضربان قلب او توسط دكتر محمود فرهودي (استاد دانشگاه علوم پزشكي)، كه اينك گواه هستند، برداشته شد. نتيجهي كار ديوگرافي رفع هر گونه نگراني كرد و نشان داد كه شريعتي از ناحيهي قلب كاملاً سالم است.
1356
گروهي از اعضاي ساواك، به سرپرستي يك افسر امنيتي، براي تصاحب پيكر شريعتي و انتقال به ايران، وارد لندن شدند. نقشهي رژيم شاه اين بود كه پيكر شريعتي را در برنامهي «دولتي» و با حضور مقامات رسمي كشور به ايران حمل كنند و احترام صوري، خود را بيگناه نشان دهند. اما با هوشياري خانواده و دوستان شريعتي و دانشجويان خارج از كشور و اعضاي نهضت آزادي ايران در خارج از كشور، نقشههاي رژيم نقش بر آب شد، و وكيل احسان شريعتي از دولت انگليس خواست پيكر پدرش به ماموران ايران تحويل داده نشود.
1356
پيكر شريعتي در بعدازظهر جمعه سوم تير، با مشاركت صادق قطبزاده، عبدالكريم سروش و كمال خرازي، غسل داده و كفن شد. آنگاه امام جماعت مسجد هامبورگ، حجتالاسلام محمد مجتهد شبستري، و تني چند از دوستان شريعتي، بر پيكر او نماز گزاردند.
1356
خانواده و دوستان شريعتي، پس از گفتگوهاي فراوان، بر آن شدند پيكر شريعتي را در زينبيه دفن كنند. بدين ترتيب در روز يكشنبه، پنجم تير، پيكر شريعتي از لندن به دمشق منتقل شد. در آنجا امام موسي صدر، دوستان شريعتي و بزرگان سوري و لبناني و فلسطيني بر پيكر او بار ديگر نمازگزاردند و پس از طواف در حرم حضرت زينب- س- در كنار آن حضرت به خاك سپردند.