نظريه مکتب انگليسي در روابط بين الملل
نظريه مکتب انگليسي در روابط بين الملل
نويسنده: محمد ولا يتمدار
مکتب انگليسي )English school ( به مجموعه آثار و نويسندگاني اشاره دارد که در برداشت از روابط بين الملل آن را ، فراتر از يک نظام بين المللي ، بلکه جامعه اي مرکب از دولت ها )state system( مي دانند و قائل به اهميت اهداف قواعد ، نهاد ها ، ارزش ها و هنجار هاي مشترک آنند.
ريشه مکتب انگليسي را در سنت خرد گرايي )rationalism( در روابط بين الملل مي دانند. برخي معتقدند سه سنت نظري را در روابط بين الملل مي توان تشخيص داد که عبارت اند از : واقعگرايي يا سنت ماکياولي ، انقلابي گري ) revolutionism( يا سنت کانتي و خرد گرايي يا سنت گروسيوسي که راهي ميانه )via media( در بين دو سنت نخست محسوب مي شود.
اين سنت سوم در عين پذيرش ماهيت آنارشيک روابط بين الملل (مانند واقعگرايان) ، بر اجتماعي بودن روابط و وجود اهداف و هنجارهاي مشترک و همکاري ميان دولت ها تاکيد دارد (مانند آرمان گرايان) و دگرگوني در روابط بين الملل را ممکن اما دشوار مي داند (يعني نه بدبيني واقعگرايان و نه خوش بيني آرمان گرايان.)
در دهه 1950 و 1960 مکتب انگليسي بيش از هر چيز به عنوان رهيافت کم و بيش متمايز کلاسيک انگليسي در چهار چوب سنت خرد گرا به روابط بين الملل محسوب مي شد. در اواخر دهه 1970 و اوايل دهه 1980 نسبت به امکان بقاي آن ابراز ترديد مي شد و منتقدان بر غير علمي بودن آن تاکيد داشتند. زيرا رهيافت کل گرايانه ، دولت محوري ، عدم توجه به ابعاد اقتصادي روابط بين الملل و ناتواني در تامين شرايط لازم براي عينيت ، نقاط ضعف مهمي در آن محسوب مي شدند و از سويي مجموعه نويسندگان مورد اشاره در آنچه مکتب انگليسيناميده مي شود فاقد وحدت ناشي از اتکا به اصول و روش هاي مشابهي اند و مفروضه هاي فلسفي مشترکي ندارند. در مقابل برخي نيز آن را قابل مستحيل شدن در ساير نظريه ها مي دانستند. برخي نيز بر آن بودند که اين مکتب ، تقريري آرام تر از واقعگرايي است.
از نيمه دهه 1980 وبويژه در دهه 1990 مکتب انگليسي در روابط بين الملل مورد ارزيابي مجدد قرار گرفت. از اين رو پس از بررسي مباني فرا نظري مکتب انگليسي يعني ابعاد هستي شناختي و معرفت شناختي آن به بررسي ابعاد و محتواي اصلي اين نظريه مي پردازيم.
مباني هستي شناختي
در انديشه هاي بنيانگذاران مکتب انگليسي ، بحث هستي شناختي به صراحت مطرح نشده است. آنچه در مکتب انگليسي جلب توجه مي کند تاکيد بر جامعه به جاي نظام بين الملل است. نظام بين الملل به مجموعه اي از دولت ها اشاره دارد که در تماس با يکديگرند و تعامل آنها با يکديگر به حدي است که هر يک از آنها در محاسبات خود رفتار ديگري را نيز مد نظر قرار دهند. اين تعاملات مي توانند مستقيم يا غير مستقيم و از طريق يک طرف ثالث باشند. در مقابل ، جامعه بين الملل يا جامعه مرکب از دولت ها در شرايطي وجود دارد که گروهي از دولت ها با آگاهي از برخي منافع مشترک و ارزش هاي مشترک به يک جامعه شکل مي دهند. به اين معنا که در روابط شان با يکديگر خود را مقيد به مجموعه اي مشترک از قواعد و در کارکرد نهاد هاي مشترک سهيم باشند.
بر خلاف واقعگرايان که نظام بين الملل را امري مفروض مي گيرند ، مکتب انگليسي به چگونگي شکل گيري تاريخي اين نظام و امکان شکل گرفتن آن به گونه هاي ديگر توجه دارد. تاکيد بر نقش فرهنگ ، هنجار ها ، نهاد ها ، گفتمان ها و... دارد ، واجد نوعي هستي شناسي سازه انگارانه است و با وجود تاکيد بر دولت ها به عنوان کنشگران اصلي در سياست بين الملل ، و از لحاظ نظري ، جايي براي طرح ساير کنشگران نيز دارد.
مباني معرفت شناختي
مهم ترين بحث معرفت شناختي - روش شناختي در مورد مکتب انگليسي ، موضع ميانه اي است که از نظر معرفت شناختي مي توان در آن جستجو کرد. در ميان پيروان مکتب انگليسي مي توان گرايش هاي کم و بيش متنوع معرفت شناختي را تشخيص داد. آنچه مسلم است ، بد بيني کلي اين مکتب به مطالعه علم گرايانه يا روايت آمريکايي از علم گرايي در روابط بين الملل است.
از آنجا که به نظر مکتب انگليسي دولت ها در جامعه بين الملل توسط افرادي نمايندگي مي شوند که نقش کار گزاري دارند ، پس بايد بتوان اصل راهنماي رفتار آنها و معنايي را که براي کنش هاي خود قائل اند ، شناخت. اما اين کنشگران در خلاء عمل نمي کنند ، بلکه در ساختار جامعه بين الملل که شامل اصول و قواعد حقوقي است عمل مي نمايند.
به علاوه در نگاه اين مکتب به جامعه بين الملل دولت ها واحد هايي غير اخلاقي نيستند و توسط انسان هايي نمايندگي مي شوند که به ناچار موضعي اخلاقي نيز دارند. جامعه بين المللي نيز مبتني بر اصول اخلاقي است. اين اصول نزد شاخه کثرت گراي مکتب شامل نوعي اخلاق کم پايه )thin( يعني در حد توافق ميان دولت ها بر سر اصولي که امکان همزيستي و همکاري در جهت منافع مشترک را به آنها بدهد و نزد شاخه همبستگي گرا شامل اخلاقياتي پر مايه )thick( يعني اصول اخلاقي جهان شمول مانند دفاع از حقوق بشر است.
در کل در بعد معرفت شناختي ، نگاه مکتب انگليسي بيشتر نگاهي تاريخي و تفسيري است که همراه با تاکيدي که بر ابعاد فرهنگي و گفتماني واقعيت بين المللي دارد و نقش قواعد را در تکوين آن بسيار مهم تلقي مي کنند ، با هستي شناسي آنها سازگاري دارد.
مکتب انگليسي در ابعاد ماهوي روابط بين الملل نيز موضعي ميانه دارد. از اين رو به بررسي ديدگاه اين مکتب در سه محور مهم روابط ين الملل يعني آنارشي بين المللي و رابطه آن با نظم ، ماهيت نهاد هاي بين المللي و تاثير آن بر همکاري و نهايتا امکانات تغيير در نظام بين المللي مي پردازيم.
آنارشي و نظم
به نظر مي رسد که پيروان مکتب انگليسي دو فرض واقع گرايي / نو واقع گرايي ( و نو ليبراليسم ) را که نظام بين الملل آنارشيک است و دولت ها کنشگران مسلط اما نه لزوما تنها کنشگران در روابط بين الملل اند و هدفشان نيز بقا است ، مي پذيرند. اما معناي آنارشي براي همه يکسان نيست. براي سنت هابزي يا واقعگرايان ، آنارشي به معناي وضعيت جنگ همه عليه همه است ، يعني نوعي فقدان نظم. اما برخي ديگر معتقدند آنارشي به معناي فقدان حکومت است و نه فقدان نظم. از ديد برخي ديگر ، مسئله آنارشي و رابطه آن با نظم امکان همکاري در ميان کنشگران در نظام بين الملل محوري ترين موضوعات در حيات بين الملل و نظريه روابط بين الملل است. معمولا مهم ترين تفاوت ميان حيات سياست داخلي و بين المللي اين مسئله قلمداد مي شود که در دوران دولت ها با توجه به وجود دولت و حکومت و در نتيجه اطمينان نسبت به تامين امنيت افراد که دولت متولي آن است و همچنين نقش دولت در تضمين معاهدات و قرارداد ها از طريق وجود مجموعه هاي حقوقي پيشرفته و داراي ضمانت اجرايي ، قلمروي از نظم و امنيت شکل مي گيرد که اجازه مي دهد مفاهيمي چون خير ، عدالت ، اخلاق و ... مطرح باشد و بتوان در آن به دنبال زندگي بهتر ، خير عمومي ، سعادت و ... بود.
در مقابل ، در قلمرو بين الملل ، ما با يک دولت روبرو نيستيم بلکه با ده ها واحد سرزميني سروکار داريم که هر يک مدعي حاکميت و استقلال است و در نتيجه مرجع اقتدار مافوق خود را نمي پذيرد. اين فقدان حکومت و دولت در سطح بين المللي ريشه بي اعتمادي نسبت به نظام بين الملل و نهاد هاي آن و حتي براي برخي به معناي نفي امکان وجود جامعه اي از دولت ها در سطح بين المللي است که اين ناشي از قياس وضعيت بين المللي با وضعيت داخلي )domestic analogy( است.
در آنچه با عنوان مناظره اول در روابط بين الملل شناخته مي شود ، ليبراليسم و واقعگرايي دو سر طيفي اند که برداشت هاي متفاوتي از آنارشي بين المللي دارند. واقعگرايان آنارشي را ويژگي هميشگي و تغيير ناپذير نظام بين الملل مي دانند و بر همين اساس ميان جامعه داخلي و نظام بين الملل قائل به تمايز و تفاوتي غير قابل چشمپوشي اند. اين تمايز ناشي از وجود دولت در داخل به عنوان مرجع غايي اقتدار و دارنده ابزار اجبار و فقدان آن در سطح جهاني است.
روزنامه رسالت > شماره 6086 28/11/85 > صفحه 8 (رسالت ديپلماتيك