ماهيت انسان و روابط بينالملل
ماهيت انسان و روابط بينالملل
دکتر محمد ستوده
مطالعه متون كلاسيك و جديد صاحب نظران علوم انسانى و سياسى نشان مىدهد كه بحث از انسان در كانون توجه آنها بوده است و اگر قلمرو سياست و روابط بينالملل را تحت تأثير انسان يا انسانها در قالب دولتها بدانيم نوع نگرش به ماهيت انسان باعث شكلگيرى ديدگاههاى متفاوتى به پديدهها و مسائل بينالمللى مىگردد. بررسى ضمير انسان در سه حالت لوح پاك، شرور يا تلفيقى از آنها به همراه تبيين رهيافت اسلامى در اين مقاله آمده است.
واژههاى كليدى: انسان، روابط بينالملل.
مقدمه
مطالعه مسائل و پديدههاى بينالمللى در قالب نظريههاى علمى، تلاشى جديد محسوب مىشود كه به سالهاى بين دو جنگ جهانى و بهويژه پس از نظم برآمده از جنگ جهانى دوم مىرسد.2 مطالعات اوليه درباره موضوعات روابط بينالملل كه عموماً در آثار و انديشههاى متفكران سياسى اوليه در يونان، چين و هند مشاهده مىشود بيشتر به صورت توصيفى و بدون يافتن متغيرها و روابط علّى ميان آنهاست. نوشتههاى «توسيديد» درباره تاريخ جنگ پلوپونز، «منسى يوس» و «كاتوليه» كه بيشتر درباره توصيه به زمامداران بوده است را مىتوان در اين راستا قلمداد كرد. در عين حال، فلاسفه يونان باستان مانند توسيديد و سيسرون و پس از آن، ماكياول، هابس، روسو، كانت، هگل، هيوم، ماركس و انگلس موضوعات و رخدادهاى بينالمللى را در آرا و انديشههاى خود مطرح كرده و به تجويزاتى پرداختهاند.3 در ادبيات و فرهنگ اسلامى نيز صاحبنظرانى مانند فارابى، ابنخلدون، غزالى، محقق سبزوارى، مرتضى مطهرى و امام خمينى(ره) مسائل و موضوعات بنيادين جامعه بشرى را مورد بحث قرار دادهاند. در عصر جديد با پيشرفت علوم تجربى شرايط و زمينههاى لازم براى مطالعه منظم و قانونمند در حوزه روابط بينالملل فراهم گرديده است.4
از سوى ديگر، موضوعات مختلف روابط بينالملل مانند جنگ و صلح، روابط ميان دولتها، تاريخ جهان، همزيستى مسالمتآميز و روابط ديپلماتيك كه عموماً در رشتههاى فلسفه، تاريخ، حقوق و جامعهشناسى مطالعه مىشد، با رشد صنعت و ارتباطات و پيچيده شدن روابط بينالملل به ويژه وقوع جنگ جهانى دوم و شرايط پس از آن، ضرورت طرح آنها در قالب رشتهاى مستقل مورد توجه قرار گرفت كه پرداختن به آن بدون مطالعات منظم و الگوها و قالبهاى نظرى امكانپذير نبود.5 نكته مورد تأكيد در مقاله حاضر اين مسأله اساسى است كه در مطالعات فلاسفه غرب و صاحبنظران اسلامى، فهم ماهيت و چيستى روابط بينالملل در گرو نوع نگاه و نگرش به انسان شكل مىگيرد و هر نوع روشى كه براى مطالعه پديدههاى بينالمللى انتخاب شود، بازيگر اصلى روابط بينالمللى انسان يا انسانها در قالب دولتهاى ملى هستند.
رهيافتهاى روابط بينالملل
در ادبيات اروپايى رشته روابط بينالملل رويكردها و نگرشهاى متنوع و متفاوتى به ماهيت و نمودهاى روابط بينالمللى دارد. گر چه درباره اصطلاح روابط بينالملل تعريف واحدى وجود ندارد و در برگيرنده قلمرو گستردهاى از اقدامات، ارتباطات و فعاليتهاى فرامرزى است6، امّا اگر كارگزار اصلى آن را انسانها در دو شكل بازيگران دولتى و غير دولتى بدانيم، مسأله ماهيت و سرشت انسان در مطالعه روابط بينالمللى اهميت مىيابد. به نظر مىرسد، همچنان كه وايت مىگويد، با توجه به ماهيت انسان، سه رهيافت كلى در روابط بينالملل وجود دارد كه عبارتند از رهيافت هابسى، رهيافت روسو و گروسيوسى، و رهيافت كانتى. كه رهيافتهاى رئاليستى و ايدهآليستى تحت تأثير آنها شكل گرفته است.7 در ادامه، به بررسى اين رهيافتها و همچنين رهيافت اسلامى مىپردازيم.
1. رهيافت رئاليستى و ماهيت انسان
رهيافت واقع گرايى سنتى ريشه در مباحث ماكياولى و هابس درباره سرشت انسان و ماهيت سياست دارد. از ديدگاه آلن كسلز، روابط بينالملل جديد پس از قرون وسطى آغاز شد و متعاقب آن، دو روش ديپلماسى ايتاليايى و فرانسوى بر نظام دولتهاى اروپايى حاكم گرديد. روش ايتاليايى كه اقتباسى از نگرشهاى ماكياول به قدرت و سياست بود، كاربرد زور و نيرنگ را به قيمت از دست رفتن اخلاق تأييد مىكرد و روش ديگر، تحت تأثير آرا و ديدگاههاى گروسيوس بود كه در كتاب درباره جنگ و صلح، ضوابطى را براى رفتار بينالمللى ارائه مىكرد.8
الف) رهيافت ماكياول: ماكياول سرشت انسان را شرّ مىداند و معتقد است:
... كسى كه مىخواهد براى شهرى قوانينى وضع كند و نظامى سياسى به آن بدهد، بايد كار خود را با اين فرض آغاز كند كه همه آدميان بدند و هر وقت كه فرصتى به دست آورند از تمايلات بد خود پيروى مىكنند و طبيعت شرير خود را به معرض نمايش مىنهند و اگر بدى كسى زمانى نهفته بماند اين امر ناشى از علتى ناشناخته است و اين علت را تنها هنگامى مىتوان شناخت كه شرارت او به منصه ظهور رسيده باشد، آنگاه زمان، كه مىگويند مادر همه حقايق است، از علت پنهان پرده بر مىافكند.9
از ديدگاه ماكياولى، انجام كار نيك يك اجبار و ضرورت است و مردمان در صورتى كه آزاد شوند به هرج و مرج و بىنظمى روى مىآورند؛ از اين رو حيات و بقاى شهريار در گرو انديشه جنگ و افزايش قدرت نظامى است:
پس، بر شهريار است كه هيچ هدفى در پيش و هيچ انديشهاى در سر نداشته باشد و دل بر هيچ كار نگمارد، مگر جنگ و سامان و نظم آن، فرمانروايان را كدام هنر بالاتر از اين؟ و در نيكويى آن همين بس كه نه تنها شاهزادگان را بر تخت پادشاهى نگاه مىدارد كه چه بسيار از ميان عامه نيز كسانى را بدين جايگاه بر مىكشد.10
ماكياولى معتقد است توسل به نيرنگ در جنگ مايه افتخار است؛ در عين حال دولتى پايدار است كه در توسعهطلبى جانب اعتدال را نگاه دارد. از ديدگاه وى، دولت بايد چنان استوار باشد كه هيچ كس نپندارد كه زود و آسان مىتوان به آن دست يافت و از طرفى نبايد دولتى چنان بزرگ باشد كه همسايگانش آن را تهديدى براى خود بدانند، زيرا علت لشكركشى به يك كشور، دو عامل است: مهاجم يا مىخواهد آن را متصرف شود و يا مىترسد به زير يوغ آن در آيد.11
ب) رهيافت هابس: از ديدگاه هابس، ميل به قدرت در انسان سيرىناپذير است كه تنها با مرگ پايان مىپذيرد و انسان نمىتواند به داشتن قدرتى معتدل و محدود قانع و خرسند باشد، زيرا بدون قدرت بيشتر نمىتواند قدرت فعلى خود را كه لازمه بهزيستى است تضمين كند. هابس با ترسيم وضع طبيعى آدميان، بيان مىدارد: «زمانى كه آدميان بدون قدرتى عمومى به سر مىبرند كه همگان را در حال ترس نگه دارد، در وضعى قرار دارند كه جنگ خوانده مىشود و چنين جنگى، جنگ همه بر ضد همه است».12 بنابر نظر هابس، در نهاد آدمى سه علت اصلى براى منازعه وجود دارد: رقابت، ترس و طلب عزّت و افتخار13. «علت اول آدميان را براى كسب سود، علت دوم براى كسب امنيت و علت سوم براى كسب اعتبار و شهرت به تعدّى وا مىدارد14». ترسيم وضعيت طبيعى در روابط ميان دولتها بيانگر ظهور منازعات و جنگهاى فرسايشى بوده است. از ديدگاه هابس در همه ادوار، پادشاهان و صاحبان قدرت در حال رقابت و حسادت دايمى با يكديگر بودهاند؛ وضعيتى كه هر يك با سلاحهاى بركشيده رو در روى يكديگر قرار داشتهاند و جاسوسان دائماً در سرزمين يكديگر فعاليت كردهاند15.
ج) رهيافت رئاليستى به روابط بينالملل: رويكرد واقع گرايى به روابط بينالملل، كه برگرفته از مبانى فكرى و فلسفى ماكياول و هابس در تاريخ معاصر است، سياست بينالملل را عرصه مبارزه براى كسب و حفظ قدرت مىداند و از آن جا كه اين جهان، دنياى تضاد منافع است هرگز نمىتوان اصول اخلاقى را به طور كامل محقق ساخت.
مورگنتا، پايهگذار نظريه واقع گرايى در دوران جديد، از سه نوع سياست در سياست خارجى دولتها ياد مىكند. وى معتقد است كشورى كه در سياست خارجى خود به حفظ قدرت تمايل دارد، سياست حفظ وضع موجود را تعقيب مىنمايد و دولتى كه هدف سياست خارجى آن افزايش قدرت است به سمت سياست امپرياليستى حركت مىكند و برخى از كشورها نيز خواهان نمايش قدرت هستند، از اين رو سياست پرستيز را تعقيب مىكنند16.
مورگنتا اصول شش گانه واقع گرايى سياسى را جهت تبيين ديدگاههاى خود بيان مىدارد كه به اختصار به قرار ذيل است17:
1. روابط سياسى محكوم قواعد عينى است كه ريشه در عمق سرشت بشر دارد و نمىتوان اين قواعد را تغيير داد؛ از اين رو بايد اين قواعد را شناخت و سياست را بر پايه آنها استوار ساخت؛ 2. مهمترين قاعده رفتارى دولتها كسب قدرت و تأمين منافع ملى مىباشد؛ 3. اصلىترين هدف دولت ملى، تلاش براى حفظ خود و بقا است؛ 4. اصول اخلاقى را بايد از صافى شرايط خاص زمانى و مكانى عبور داد. اخلاق فردى با اخلاق دولتى متفاوت است؛ 5. قواعد اخلاق موجود در يك كشور با قوانين اخلاقى نظام بينالمللى متفاوت است؛ 6. حوزه سياست از ساير حوزههاى اقتصاد، حقوق و ... مجزاست و هر يك داراى قلمرو و حيطه خاص خود هستند و نمىتوان قواعد سياست را به ساير حوزهها تسرّى داد.
با توجه به اصول فوق، نگرش واقعگرايى به روابط بينالملل، سياست بينالملل را تلاش براى كسب قدرت در نظامى آنارشيك مىداند كه تحت اين شرايط به دليل ماهيت شرير انسان، جنگ همه عليه همه وجود دارد و براى حفظ صلح و ثبات بينالمللى راهى جز موازنه قوا نيست.
د) نقد رهيافت رئاليستى: 1. رهيافت واقع گرايى به روابط بينالملل بر اساس مبانى فلسفى مادى و طبيعى است، از اين رو نظام بينالملل را عرصه تنازع بقا و حكومت اقويا مىداند كه در آن اصالت با قدرت است و قدرتهاى ضعيف محكوم به انقياد يا نابودى هستند. 2. تحليل سياست بينالملل بر اساس نمودها صورت گرفته و توجهى به بودها و حقايق هستى نشده است. 3. ثبات و آرامش ناشى از توازن قوا در نظام بينالملل عين بىثباتى است، زيرا در قاموس رهيافت واقعگرايى كلاسيك جايى براى عدالت و برابرى وجود ندارد. 4. در اين رهيافت، صرفاً يك جنبه از ماهيت سرشت انسانى مورد توجه قرار گرفته و از جنبه انسانى آن و تمايل به همكارى و تعاون غفلت شده است.18
2. رهيافت ايدهآليستى و ماهيت انسان
رهيافت ايدهآليستى به انسان، به عنوان موجودى كه داراى ماهيت نيك است، توجه دارد و به روابط بينالملل خوش بين است و جنگ و بىثباتى را در نظام بينالمللى ناشى از ساختار بد نظام بينالمللى مىداند. رهيافت ايدهآليستى تحت تأثير آرا و انديشه دانشمندانى مانند اراسموس، ويليام پن، روسو، گروسيوس و كانت مىباشد. در اين قسمت به صورت خلاصه به ديدگاههاى برخى از اين صاحبنظران اشاره مىشود.
الف) رهيافت كانت: كانت در رساله «صلح پايدار» طرحى براى برقرارى و حفظ صلح در روابط بينالملل بيان مىدارد. وى بر شش اصل مقدماتى صلح پايدار ميان كشورها مىپردازد و معتقد است صلح پايدار زمانى حاصل مىشود كه در پيمان صلح به طور ضمنى دستاويزى براى جنگ در آينده نباشد، زيرا موجب ترك مخاصمه يا توقف عمليات جنگى خواهد شد. همچنين براى رفع جنگ بايد ارتشهاى ثابت به تدريج برچيده شوند، زيرا وجود ارتشهاى ثابت با آمادگى دايمى براى جنگ باعث تهديد ساير كشورها و ايجاد رقابت مىگردد و اين امر جنگهاى تهاجمى را در پى خواهد داشت. نگاه خوش بينانه كانت به انسان، وى را در امكان برقرارى سازش ميان سياست و اخلاق اميدوار مىسازد؛ سياستى كه در آن حتى در زمان خصومت و منازعه، دولتها را به رعايت اصول انسانى و اخلاقى وا مىدارد.19 كانت براى انسان ارزش و كرامت قائل است و با نگاه ابزارى به انسان مخالفت مىكند.20 سپس كانت سه اصل قطعى صلح پايدار را بيان مىدارد كه از سطح ملى شروع شده و به سطح شهروندى جهانى خاتمه مىيابد. وى تلاش مىكند تا ساختار مدنى سطح ملى - كه در آن آزادى، برابرى و قانون واحد بين شهروندان يك كشور حاكم است - را به روابط فراملى كشورها سرايت دهد و بر اين اساس تشكيل فدراسيون كشورهاى آزاد را بيان مىدارد كه در آن دولتها و ملتها در كنار يكديگر در شرايط صلحآميز به سر مىبرند. در وضعيت ساختار فدراسيونى نيز وجود قانون ضرورت مىيابد.
تنها يك راهكار عاقلانه وجود دارد براى آن كه كشورها بتوانند در روابط خويش با يكديگر، از شرايط بىقانونى، كه چيزى جز جنگ در پى ندارد، خارج شوند. راهكار مزبور آن است كه آنها همانند افراد انسانى، از آزادى بدوى (بىقانون) خويش صرف نظر كنند و خود را با قوانين اجبارى براى همگان وفق دهند و در نتيجه جامعهاى بينالملل را تشكيل دهند كه همواره در حال رشد است و در نهايت همه ملل دنيا را در بر خواهد گرفت.21
سطح سوم در صلح پايدار كانت مربوط به دستيابى به حق شهروندى جهانى است. در ساختار جامعه مدنى جهانى صلح پايدار از طريق فرهنگ ارزشى و اخلاقى جهان شمول برقرار مىشود و وى همزيستى جهانى را در پرتو حقوق انسانها توضيح مىدهد. از آن جا كه در انديشه كانت خريد و فروش و به مالكيت در آوردن كشورى وجود ندارد، حق حضور يافتن در جامعهاى ديگر، متعلق به همه موجودات انسانى است و خود، مبتنى بر حقى است كه همه انسانها به طور مشترك در مالكيت بر زمين دارا هستند.22 جامعه جهانى كانت «... تا جايى توسعه يافته است كه تجاوز به حقوق يك انسان در نقطهاى از جهان، سرتاسر جهان را متأثر مىسازد؛ بنابراين نظريه حق شهروندى جهان، تصورى خيال پردازانه و اغراقآميز نيست، بلكه متمم كتاب نانوشته حقوق مدنى و بينالمللى است و براى حفظ حقوق عمومى بشر و نيز براى استقرار صلح پايدار، وجود آن ضرورى است».23
ب) رهيافت روسو و گروسيوس: از ديدگاه روسو، انسان طبيعتاً صلح جوست و خوى جنگآورى را بر حسب عادت و تجربه كسب مىكند. وى منشأ جنگ و منازعه را اجتماع مىداند؛ جامعهاى كه در آن انسانها در حالت دشمنى و منازعه قرار دارند.
انسان فقط وقتى وارد جامعه انسانها شد آن وقت فكر حمله به ديگرى در سرش وارد مىشود؛ پس از اين كه شهروند شد به سرباز تبديل مىشود؛ بنابراين انسان طبيعى اشتياقى به جنگيدن با همنوعان خود ندارد.24
روسو در رساله «وضعيت جنگى» به جامعه مدنى بدبين است و معتقد است:
انسان مىتواند به صلح و خوشبختى در چارچوب دولتى كامل دست يابد كه بر اساس قرارداد اجتماعى، اتحاد هر فرد با همه، حاكميت مطلق اراده همگانى، اطاعت از قوانين و همبستگى اجتماعى استقرار يافته باشد.25
بنابراين در سطح ملى به دليل وجود حكومت بر مبناى قرارداد اجتماعى مىتوان شاهد برقرارى صلح بود، اما چون در نظام بينالملل وضعيت آنارشى حاكم است جنگ ميان حكومتها همچنان وجود دارد. وى همچنين به نظريه تعادل قوا جهت برقرارى صلح بينالمللى بدبين است، زيرا طبيعت جامعه بينالمللى بر اساس رقابت مىباشد.
بنابراين جنگ رابطه انسان با انسان نيست، بلكه رابطه دولت با دولت است كه در آن انسانها تصادفاً نه به مثابه انسان، نه حتى مثل شهروند، بلكه به صورت سرباز رو در روى هم قرار گرفته و با هم دشمن شدهاند... هر دولت فقط مىتواند دولت يا دولتهاى ديگر را به عنوان دشمن در مقابل داشته باشد و نه انسانها را، زيرا هيچ گونه نسبت يا رابطهاى ميان تبعه كشورى با دولت خارجى متصور نيست.26
گروسيوس نيزنگرش ايدهآليستى و خوش بينانه به روابط بينالملل دارد. از ديدگاه وى، لوح ضمير انسان سفيد است و مىتوان در سطح روابط بينالملل از طريق تقويت حقوق بينالملل از بروز جنگ جلوگيرى كرد.
ج) رهيافت ايدهآليستى به روابط بينالملل: رويكرد آرمانگرايانه كه نشأت گرفته از روشنفكران ايدهآليسم مانند گروسيوس، روسو و كانت است، به ذات انسانها خوش بين است و بر تعهدات و حقوق بينالملل تأكيد مىكند. از ديدگاه آرمانگرايان، امكان رفع جنگ در صحنه بينالمللى از طريق تقويت قواعد، مقررات و نهادهاى بينالمللى وجود دارد. اينان معتقدند نوعى هماهنگى منافع بين دولتها وجود دارد و دولتها در ساخت سياست بينالمللى از آزادى عمل برخوردارند. از ديدگاه آرمانگرايان، مهمترين عامل جنگ وجود تسليحات و ابزارهاى جنگى از يك سو و ساختار بد نظام بينالملل جهانى از سوى ديگر است؛ بنابراين ايجاد سازمان بينالمللى به منظور حل مسالمتآميز اختلافات و تقويت منافع مشترك ميان دولتها و نظارت بر خلع سلاح عمومى ضرورى به نظر مىرسد. برخى از اصول آرمانگرايان عبارتند از:
1. ماهيت بشر ضرورتاً نيك است و استعداد نوع دوستى، كمك متقابل و همكارى در آن وجود دارد؛
2. رفتار بد انسانها ناشى از ذات شرير آنها نيست، بلكه ترتيبات ساختارى و نهادى نادرست باعث انگيزه مردم در اعمال خودخواهانه و ضربه زدن به يكديگر از جمله اقدام به جنگ مىشود؛
3. جنگها بدترين تصوير نظام بينالمللى را نشان مىدهند؛
4. جامعه بينالمللى بايد خود را جهت رفع زمينههاى وقوع جنگ سازماندهى نمايد.27
د) نقد رهيافت ايدهآليستى: در رهيافت ايدهآليستى صرفاً به ماهيت نيك انسان توجه شده و به جنبه حيوانى او كمتر پرداخته شده است؛ از اين رو هماهنگى دولتها را در سطح نظام بينالمللى جهت رفع تجاوزات احتمالى سهل الوصول مىداند و بيش از آن كه به هستها توجه نمايد به بايدها و هنجارهاى ارزشى رفتار مىپردازد. در حالى كه واقع گرايان بيش از حد به قدرت تكيه مىكنند، آرمان گرايان آن را ناديده مىگيرند و معتقد به هماهنگى منافع دولتها هستند. از طرفى تأكيد آنها بر خلع سلاح عمومى يا كنترل تسليحات، تقويت مقررات و حقوق بينالملل است و تجويز امنيت دستهجمعى جهت برقرارى ثبات و صلح بينالمللى در عمل با موانع و چالشهاى متعددى همراه مىباشد و سازمان بينالمللى و هنجارهاى حقوقى بينالمللى تحت تأثير بازى قدرتهاى بزرگ، كاركرد واقعى خود را نداشته است.
3.رهيافت اسلامى و ماهيت انسان
نگرش اسلام به روابط بينالملل متأثر از نوع نگاه آن به ماهيت انسان و غايات وجودى آن است. در اسلام سرشت انسان داراى دو بعد خير و شرّ است، به گونهاى كه زمينههاى صلح خواهى يا جنگطلبى بالقوه در او وجود دارد. در جهان بينى اسلامى، انسان صرفاً حيوانى مادى نيست، بلكه در بردارنده ارزشهاى الهى - انسانى نيز مىباشد. در قاموس اسلامى آنچه اصالت دارد ارزشها و سجاياى معنوى است، از اين رو حركت تكاملى انسان و جامعه بشرى را به سمت ثبات، صلح و عدالت مىراند. در اين قسمت به صورت خلاصه به طرح رهيافت اسلامى به روابط بينالملل با توجه به ديدگاههاى آيةاللَّه مطهرى و امام خمينى(ره) به ماهيت انسان پرداخته مىشود.
الف) آيةاللَّه مطهرى و ماهيت انسان: از ديدگاه آيةاللَّه مطهرى، سرشت انسان داراى دو بعد مادى و معنوى است و پايه شخصيت انسانى را گرايشهاى معنوى تشكيل مىدهد:
بنابر اصل فطرت، انسان در آغاز كه متولد مىشود در عين اين كه بالفعل نه دركى دارد و نه تصورى و نه تصديقى و نه گرايشى انسانى، در عين حال با ابعاد وجودىاى علاوه بر ابعاد حيوانى به دنيا مىآيد. همان ابعاد است كه تدريجاً يك سلسله تصورات و تصديقات انتزاعى... كه پايه اصلى تفكر انسانى است و بدون آنها هرگونه تفكر منطقى محال است و يك سلسله گرايشهاى علوى در انسان به وجود مىآورد و همين ابعاد است كه پايه اصلى شخصيت انسانى انسان به شمار مىرود.28
از ديدگاه استاد مطهرى، اسلام داراى عنصرى ملكوتى و الهى، و شخصيتى مستقل و آزاد و وجدان اخلاقى است و صرفاً براى مسائل مادى كار نمىكند. در قرآن انسان مورد ستايش و نكوهش قرار گرفته است. به اعتقاد وى «نظر قرآن به اين است كه انسان همه كمالات را بالقوه دارد و بايد آنها را به فعليت برساند و اين خود اوست كه بايد سازنده و معمار خويشتن باشد».29 همچنين معتقد است تفاوتهاى انسان با ساير جانداران در سه ناحيه است: «1. ناحيه ادراك و كشف خود و جهان؛ 2. ناحيه جاذبههايى كه بر انسان احاطه دارد؛ 3. ناحيه كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير جاذبهها و انتخاب آنها».30
انسان داراى توان و اراده است و مىتواند تحت فرمان عقل از انجام رفتارهاى شرارتآميز خوددارى كند.
انسان قادر است عملى را كه صد در صد با غريزه طبيعى و حيوانى او موافق است و هيچ رادع و مانع خارجى وجود ندارد به حكم تشخيص و مصلحت انديشى ترك كند و قادر است كارى را كه صد در صد مخالف طبيعت اوست و هيچ گونه عامل اجبار كننده خارجى هم وجود ندارد به حكم مصلحت انديشى و نيروى خرد آن را انجام دهد.31
استاد مطهرى تمايزاتى را ميان فطرت و غريزه قائل است. از جمله مىنويسد:
... غريزه در حدود مسائل مادى زندگى حيوان است و فطريات انسان مربوط مىشود به مسائلى كه ما آنها را مسائل انسانى (مسائل ماوراء حيوانى) مىناميم.32
گاهى ممكن است فطرت الهى انسان تحت تأثير ابعاد حيوانى و غرائز به خاموشى گراييده و يا به شدت تقليل يابد و رفتارهاى انسان تحت تأثير آن شكل گيرد.
ب) امام خمينى(ره) و ماهيت انسان: از ديدگاه امام خمينى(ره) نفس انسان در بدو خلقت داراى همه ادراكات و فعليات به صورت بالقوه است كه با توجه به توان و اختيار خود مىتواند سرنوشت خود را مشخص سازد. امام خمينى در رابطه با خلقت انسان مىفرمايد: «بدان كه انسان اعجوبهاى است داراى دو نشئه و دو عالم؛ نشئه ظاهره ملكيه دنيويه كه آن بدن اوست و نشئه باطنيه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است».33 امام(ره) نفس انسان را در بدو فطرت همانند صفحهاى خالى از مطلق نقوش مىداند كه نور استعداد و لياقت براى حصول هر مقامى در او به وديعه گذاشته شده است. ايشان درباره نحوه رشد و نمو نفوس انسانيه مىفرمايد:
بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملك، در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه، بلكه در جميع ادراكات و فعليات بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق جل و علاء و ادراكات ضعيفه جزئيه اوّل در او پيدا شود، از قبيل احساس لمس و حواس ظاهرى ديگر الاخسّ فالاخس، و پس از آن، ادراكات باطنيه نيز به ترتيب در او حادث گردد، ولى در ملكات باز بالقوه باشد، و اگر در تحت تأثيراتى واقع شود، به حسب نوع ملكات خبيثه در او غالب شود و متمايل به زشتى و ناهنجارى گردد... و چون عنايت حق تعالى و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربى و مهذّب به تقدير كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله دو بال است... و اين دو يكى مربى باطنى، كه قوه عقل و تميز است و ديگر، مربى خارجى كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مىباشند.34
امام خمينى(ره) از وجود سه قوه واهمه، غضبيه و شهويه در باطن انسان ياد مىكند و آن را سرچشمه تمام ملكات حسنه و سيئه و منشأ تمام صور غيبيه ملكوتيه مىداند. افراط و تفريط در هر يك از اين قوا براى انسان مضرّ است. امام(ره) ضمن اشاره به حديث امام صادقعليه السلام «الغضب مفتاح كل شرّ؛ خشم كليد همه شرهاست35»، مىفرمايد: «بيشتر فتنههاى بزرگ و كارهاى فجيع در اثر غضب و اشتعال آن واقع شده است».36
چيستى روابط بينالملل
الف) كارگزار روابط بين الملل: با توجه به متون اسلامى، روابط بينالملل تحت تأثير مهمترين كارگزار خود يعنى انسان است و با عنايت به اين كه سياست و قدرت در اختيار كدام انسان يا انسانها باشد صحنه نظام بينالمللى مىتواند دستخوش ثبات و آرامش يا منازعه و جنگ گردد. در فرهنگ اسلامى دو سنخ از انسانها در مقابل يكديگر قرار گرفتهاند: گروهى كه صرفاً به تعلقات دنيايى و بعد حيوانى پرداختهاند و دستهاى كه ضمن توجه به امور مادى به تهذيب نفس نيز اقدام كرده و ارزشهاى الهى و انسانى را در خود بارور ساختهاند. امام خمينى(ره) سياست خارجى قدرتهاى بزرگ و جنگطلبى آنها را مرتبط با قواى باطنى و عدم تهذيب دانسته و درباره اقدامات و رفتارهاى آنان مىفرمايد:
به هر كس دستش رسيد، با قهر و غلبه ظلم كند و هر كس با او مختصر مقاومتى كند هر چه بتواند با او بكند و با اندك ناملايمى جنگ و غوغا به پا كند و به هر وسيله شده، مضارّ ناملايمات خود را از خود دور كند ولو منجر به هر فسادى در عالم هم بشود... و همين طور قوه غضب در انسان طورى مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر مىشود كه آن را به دست نياورده، بلكه هر چه به دستش بيايد، در او اين قوه زيادتر شود، هر كس منكر است مراجعه به حال خود كند و به حال اهل اين عالم از قبيل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت، آن وقت خود تصديق ما را مىكند.37
امام(ره) درباره اين كه چرا سياستمداران بزرگ و ابرقدرتها به سمت سياستهاى تهاجمى و چپاولگرانه مىروند و اين حركت در سياست خارجى آنها وقفه بردار نيست مىفرمايند:
اين ابرقدرتها - كه ما اسمش را ابرقدرت مىگذاريم - تمام قدرتشان را روى هم مىگذارند و صرف آمال حيوانى و شيطانى مىكنند، به آن هم درست نمىرسند. اگر بنا بود كه به آن چيزى كه مىخواهند برسند كه بايد وقوف كنند. اين كه مىبينيد كه اين ابرقدرتها جلو مىروند و هر چه داشته باشند، باز يك قدم جلوتر مىروند و اگر تمام اين دنيا را هم داشته باشند، باز كافى برايشان نيست38... و تمام مقصد اين جنايتكاران رسيدن به يك نقطه است، قدرت، قدرت براى كوبيدن هر كس كه در مقابلشان است.39
امام(ره) در مقابل افراد غير مهذب از افراد مؤمن و مهذّب ياد مىكند كه اگر فرد مهذب، يعنى انسانى كه خود را تحت تربيت انبيا قرار داده40، در رأس امور سياسى قرار گيرد جهتگيرى آن در صراط مستقيم خواهد بود. ايشان درباره انسان مؤمن مىفرمايد:
و مؤمنين چون تابع انسان كامل هستند در سير و قدم خود را جاى قدم او گذارند و به نور هدايت و مصباح معرفت او سير كنند و تسليم ذات مقدس انسان كامل هستند... از اين جهت، صراط آنها نيز مستقيم و حشر آنها با انسان كامل و وصول آنها به تبع وصول انسان كامل است.41
ب) اصالت صلح و وحدت جهانى: بحث از همكارى، تعاون، روابط مسالمتآميز، وحدت، همگرايى و دستيابى به صلح عادلانه در قاموس اسلامى گسترده است و نيازمند بررسى و پژوهش همه جانبهاى مىباشد. در عين حال به صورت خلاصه مىتوان گفت، طرح اسلام براى نظام بين الملل، رسيدن به امت واحده جهانى است. اين طرح با فدراسيون جهانى يا جامعه مدنى جهانى متفاوت مىباشد، زيرا بر محور وحدت عقيده استوار است. امت از ريشه امّ گرفته شده و به معناى قصد است و به جماعتى اطلاق مىشود كه افراد آن داراى يك مقصد و هدف باشند و اين مقصد واحد رابطه واحدى ميان افراد باشد.42 در قرآن آمده است: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ».43 با نگاهى اجمالى به هدف از خلقت انسان و بعثت انبيا و ارسال پيامبران الهى و امامان عليهم السلام مشخص مىشود كه انسان جهت پرستش خداى يگانه خلق شده و رسولان الهى جهت نجات بشر از ظلمت و مسير باطل فرستاده شدهاند و اين امر، خاص يك سرزمين يا قوم خاص نيست. بر اين اساس، اقامه دين خدا، دعوت به همزيستى مسالمتآميز، رفع ظلم و ستم، گسترش ارزشهاى الهىانسانى و برقرارى قسط و عدل از اهداف اسلام در چارچوب امت واحده جهانى است.44
اسلام صلح و همزيستى مسالمتآميز اصالت دارد و جنگ و جهاد در راستاى تأمين اين هدف است و براى دست يابى به جامعه جهانى صلحآميز، رفع تعصّبات نامعقول، جهالتها و ارتقاى دانش و معرفت انسانها ضرورى است.45 اسلام همه انسانها را به تعليم و تزكيه و رفع اختلافات قومى و نژادى دعوت كرده و حكومت صالحان را در زمين بشارت داده است، زيرا حكومت صالحان بيش از آن كه يك وعده الهى باشد يك قانون تكوينى محسوب مىشود.46
نتيجهگيرى
در اين پژوهش تلاش گرديده تا روابط بينالملل با محوريت انسان مورد مطالعه قرار گيرد؛ موضوعى كه صاحب نظران غربى و اسلام با نگرشهاى متفاوتى به آن پرداختهاند و باعث شكلگيرى رهيافتهاى متعارض در مورد سياست، قدرت و روابط انسانى در سطوح ملى و بينالمللى شدهاند. اگر بازيگر اصلى روابط بينالملل را انسانها يا دولتها بدانيم، نوع نگرش به روابط بينالملل در گرو برداشت از ماهيت انسان خواهد بود. رهيافت رئاليستى كه تحت تأثير انديشههاى ماكياول و هابس است ماهيت دولتها را شرّ مىداند؛ از اين رو صحنه روابط بينالملل را تاريك و مشحون از منازعه و جنگ در نظر مىگيرد؛ در حالى كه رهيافت ايدهآليستى كه بيشتر تحت تأثير آراى گروسيوس، روسو و كانت است ماهيت دولتها را نيك مىداند و قلمرو روابط بينالملل رامستعد همكارى و روابط مسالمتآميز بيان مىدارد. رهيافت هابسى لوح ضمير انسان را سياه، رهيافت كانتى لوح ضمير انسان را سفيد و رهيافت گروسيوسى آن را نه به صورت سياه و نه به صورت سفيد مىداند. رهيافت اسلام در مورد ماهيت انسان بسيار عميق و گسترده است كه با رويكردهاى انديشمندان غربى متفاوت مىباشد. در متون اسلامى عمدتاً به فطرت الهى انسان، به عنوان لوح سفيد و مستعد به رفتارهاى خيرخواهانه، ارزشى و اخلاقى پرداخته شده كه ممكن است فطرت الهى انسان تحت تأثير غرائز حيوانى قرار گرفته و در نتيجه به تناسب ميزان غلبه غرائز، رفتارهاى ضد اخلاقى و شرارتآميز از وى صادر شود. انعكاس حالتهاى فوق در سياست بينالملل مىتواند به دو صورت رفتارهاى ارزشى، انسانى و يا ضد ارزشى و ظالمانه ظاهر شود.
پىنوشتها
1. استاديار روابط بينالملل مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعليه السلام.
2. درباره پيدايش رشته روابط بينالملل در نيمه نخست قرن بيستم، ر.ك:
Theodore A. Couloumbis, James. H. Wolfe, Introduction to International Relations: Power and Justice )New Delhi Prentice Hall, 6891( PP. 02-12.
3. ر.ك: ژاك هونتزينگر، درآمدى بر روابط بينالملل (تهران: آستان قدس رضوى، 1368) ص 15 - 78.
4. درباره تلاشهاى مطالعه علمى روابط بين الملل، ر.ك:
James. N. Rosenau »ed« International Politics and Foreign policy. )New YorK: The Free Press 9691(.
Kenneth. N. waltz, Theory of International Politics )New YorK: Addison-wesley Publishing company 9791(.
5. درباره پيچيده شدن روابط بين الملل، ر.ك: حسين سيف زاده، اصول روابط بينالملل (تهران: نشر دادگستر، 1378) ص 19 - 20؛ عبدالعلى قوام، اصول سياست خارجى و سياست بينالملل (تهران: سمت، 1380) ص 8 - 13.
6. درباره تعريف روابط بين الملل، ر.ك: جيمز دوئرتى و رابرت فالتزگراف، نظريههاى متعارض در روابط بين الملل، ترجمه عليرضا طيب و وحيد بزرگى (تهران: قومس، 1372)، ج 1، ص 41 - 49.
7. آدام رابرتز، «عصر تازهاى در روابط بين الملل»، ترجمه مهبد ايرانى طلب، مجله اطلاعات سياسى - اقتصادى، ش 57 و 58، ص 19.
8. آلن كسلز، ايدئولوژى و روابط بينالملل در دنياى مدرن، ترجمه محمود عبداللّه زاده (تهران: دفتر پژوهشهاى فرهنگى، 1380) ص 35 - 37.
9. نيكولو ماكياولى، گفتارها، ترجمه محمدحسن لطفى (تهران: خوارزمى، 1377) ص 46.
10. همو، شهريار، ترجمه داريوش آشورى (تهران: مركز، 1375) ص 99.
11. همو، گفتارها، ص 56.
12. توماس هابز، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه (تهران: نشر نى، 1380) ص 158.
13. همان، ص 157.
14. همان، ص 158.
15. همان، ص 159.
16. هانس. جى مورگنتا، سياست ميان ملتها، ترجمه حميرا مشيرزاده (تهران: دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى، 1374) ص 80 .
17. هانس. جى مورگنتا، پيشين، ص 5 - 26.
18. درباره ساير نقدها به رئاليسم، ر.ك:
Paul. R. viottl. and mark, Kaupp; International Relations Theory: Realism, Pluralism, Globalism )New York: Macmillan Press 7891(.
همچنين درباره بحث نئورئاليسم در پاسخ به ضعفهاى رئاليسم، ر.ك:
Scott. Burchill and Andrew linklater Theories of International Relations )New YorK: st. Martins Press. Inc 6991( PP. 38-98.
19. ايمانوئل كانت، صلح پايدار، ترجمه محمد صبورى (تهران: نشر به باوران، 1380) ص 69 - 76 .
20. همو، بنياد مابعد الطبيعه اخلاق، ترجمه حميد عنايت و على قيصرى (تهران: خوارزمى، 1369) ص 74 .
21. همو، صلح پايدار، ص 87 .
22. همان، ص 88 .
23. همان، ص 90 - 91 .
24. ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعى (متن و در زمينه متن)، ترجمه مرتضى كلانتريان (تهران: آگاه، 1379) ص 85 .
25. ژاك هونتزينگر، پيشين، ص 37 .
26. ژان ژاك روسو، پيشين، ص 86 .
27. Charles kegley, JR and, Eugener Wittkopf, World Politics, Trend and Transformation )New YorK: Martins Press 1891( P. 71.
28. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (تهران: صدرا، 1379)، ج 2، ص 393.
29. همو، مجموعه آثار، ج 2، ص 273.
30. همان، ص 274.
31. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (تهران: صدرا، 1380)، ج 1، ص 394 - 395 .
32. مرتضى مطهرى، فطرت (تهران: صدرا، 1378) ص 34.
33. امام روح الله خمينى، شرح چهل حديث (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، 1375) ص 5 .
34. همان، ص 237 و 272.
35. همان، ص 133.
36. همان، ص 137. همچنين درباره علت وجود اين قوا در انسان، ر.ك: امام روح الله خمينى، طلب و اراده، شرح و ترجمه احمد فهرى (تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1369) ص 156 و همو، شرح چهل حديث، ص 9.
37. همو، شرح چهل حديث، ص 19 .
38. همو، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص 62 .
39. همان، ص 59 .
40. امام روح الله خمينى، صحيفه نور، ج 14، ص 103 .
41. همو، شرح چهل حديث، ص 531 - 532.
42. محمدحسين طباطبايى، الميزان، ترجمه موسوى همدانى (قم: دفتر انتشارات اسلامى)، ج 2، ص 185.
43. انبيا (21) آيه 92.
44. درباره نگرش اسلامى به روابط بين الملل، ر.ك: احمد نقيب زاده، نظريههاى كلان روابط بينالملل (تهران: قومس، 1373) ص 151 - 164.
45. درباره انديشه جامعه جهانى و ديدگاههاى اسلام درباره آن، ر.ك: پژوهشكده حوزه و دانشگاه،اسلام و حقوق بينالملل عمومى (تهران: سمت، 1379) ج 1، ص 296 - 309 .
46. ناصر مكارم شيرازى (زير نظر)، تفسير نمونه، ج 13، ص 521 .
فصلنامه علوم سياسي .شماره ۲۲ دانشگاه باقر العلوم عليه السلام