نظریه انتقادی  یا مکتب فرانکفورت

 

فاطمه احمدیان        

مقدمه

نظریه انتقادی در دهه ی 1980 توسط موسسه تحقیقات اجتماعی در دانشگاه فرانکفورت مطرح شد

 درعرصه روابط بین الملل این نظریه در واکنش به سلطه دیدگاه های نوواقع گراونولیبرالیسم  (مبتنی برپروژه روشنگری،خردگرایی)بود.بحران مدرنیته ازآنجا ناشی میشودکه اندیشه های ترقی خواهانه قرون 19و20به رهایی انسان منجر نگردید،بلکه برعکس شکل جدیدی ازبرده داری بصورت نازیسم واستالینیسم ظهور یافت.(قوام.ص192)

رابرت کاکس برای نخستین بار نظریه انتقادی راوارد روابط بین الملل کرد و مارک هافمن امیدواربود این نظریه بتواندآینده روابط بین الملل را دردست داشته باشد. 

   معمولاْ دو معنا از نظریه انتقادی استنباط می شود:

1-    معنای عام : شامل طیف وسیعی از دیدگاههای انتقادی در روابط بین الملل از جمله

:پسا تجدد گرایی ، پسا ساختار گرایی ، فمنیسم ،مارکسیسم ،نومارکسیسم ،نظریه نظام جهانی ،پست مدرنیسم، سازه انگاری و....

در این معنا نظریه انتقادی تلاشی میان رشته ای است که علم سیاست ، روابط بین الملل ،تاریخ وروانشناسی را ترکیب می کند تا نظریه های مختلفی از سیاست جهانی ارائه کند که هدف اصلی همه آنها نشان دادن  بدیل و جایگزینی در برابر برداشت واقع گرایانه از روابط بین الملل است.

2-     معنای خاص :شامل دیدگاههای مکتب فرانکفورت(ماکس هورکهایمر . تئودور آدورنو .یورگن هابر ماس ) وآنتونیو گرامشی (مارکیست ایتالیایی ) است.

( تمرکزبحث ماروی معنای اخیراست.)

 سه نسل در مکتب فرانکفورت قابل تشخیص است :

1-    نسل اول (ماکس هورکهایمر،تئودور آدورنو و مارکوزه)

2-    نسل دوم ،نسل فرهنگی مکتب فرانکفورت (هابر ماس ) توجه ویژه به شالوده های فرهنگی

3-    نسل سوم ،پسا تجدد گرایان . هرگونه شالوده باوری را مردود می شمردند .

 این مکتب وارث سه نظریه دانسته می شود :

  الف – نظریه ایدئولوژی و تصویر سرکوب گر و استثمارگر سرمایه داری از مارکس

ازنظرهابرماس ثروت وقدرت درقالب ایدئولوژی در جامعه سرمایه داری عامل عمده ایجاد خلل برعقلانیت ارتباطی هستند(یعنی اینکه کنش های استراتژیک بر حیات اجتماعی غالب میشوند و مانع از این میگردند که افرادجامعه برای ایجاد تفاهم عمل کنند)

وی تلاش میکند نگرش مدرن وبه خصوص عقلانیت را بازسازی کند،در این بازسازی مجموعه ای ازمکاتب وآرا یعنی فلسفه زبان ،زبان شناسی،مکتب پراگماتیزم و...را بکار میگیرد وبر هرمنوتیک تاکید میکند.(عباس منوچهری.هرمنوتیک،دانش ورهایی.ص43)

مکتب انتقادی هرچند سرمایه داری رانظام سرکوب کننده استثمار گرمیداند اما براین باور است این نظام فرصتهایی را برای دگرگونی اجتماعی پدید می آورد تاطی آن گروههای مخالف بتوانند از آن به نفع خود بهره ببرند.

به هر حال از نظر آنها صلح وامنیت واقعی زمانی برقرار میشود که تناقضات عمده سرمایه داری،که به پیدایش بحرانهای اقتصادی وبی ثباتی منجر میشوند از بین رفته،با انسانها بصورت ابزار برخورد نشود،هدف از تولید صرفا سود نباشد ونظام بین الملل شکل استثماری خود رااز دست بدهد.(قوام.ص196)

ب- تردید در عقل گرایی و تشخیص عقلانی شدن افراطی فرهنگ و علم مدرن از ماکس وبر.

هابرماس با استفاده از آرای وبرمنتقد مدرنیته میشود(بازسازی عقلانیت روشنگری)

آنچه وبر عقلانیت هدفمند می نامد را هابرماس عقلانیت ابزاری می نامد(نقطه مقابل عقلانیت ارتباطی)،اما هابرماس از"کنش استراتژیک"به عنوان حد وسط عقلانیت ارتباطی وعقلانیت ابزاری نام می برد که با هر دو نیز در ارتباط است،و آن راکنشی میداند که درارتباط و رقابت با دیگران وبرای رسیدن به هدف ازانسان سر می زند(مانند جنگ،چون در ارتباط با دیگران است با عقلانیت ارتباطی مرتبط است وچون در آن هرطرف به دنبال منافع خود است با عقلانیت ابزاری،پس کنشی استراتژیک است)

ج- این ایده که نظام اجتماعی تا حدودی از طریق سرکوب روانی عمل می کند از فروید

فروید:انسان میان جامعه وخواست ولذت خود تعارض می بیند ومی داندکه در زندگی جمعی بایددر نهایت خواست خود را فدای قواعد جامعه کند واین ناکامی را ریشه برخی ازتضادهای اجتماعی و سیاسی می دانست(نظریه ناکامیابی)

هابر ماس از روانکاوی بعنوان هرمنوتیک ژرفایی(depth)استفاده میکند،اما معتقد است بر خلاف آنچه فروید میگوید روانکاوی نمیتواند بطور تجربی موثر باشد بلکه به شکل هرمنوتیکی موثر است(یعنی با آزاد کردن آنچه سرکوب شده)

وی مدعیست با فراتر رفتن ازسطح فردی در روانکاوی می توان چنین کاری رادر ساختار جامعه انجام داد(عباس منوچهری.ص38)

 چهار محور بحث نظریه پردازان انتقادی :

1- بحث های فرا نظری (معرفت شناسی و هستی شناسی )

2- نقد جریان اصلی در روابط بین الملل

3-توضیح بدیل از روابط بین الملل 

4-امکان تحول در نظام و روابط موجود بین المللی

 1-  بحث های فرا نظری :

 هرچندنظریه انتقادی را به دلیل توجه به مسایل فرانظری به جای مسائل محتوایی مورد نقد قرار داده اند امااین مسایل سهم مهمی دراین نظریه دارد. بحث های فرانظری را بیشتر در آثار گرامشی  می توان دید. رهیافت گرامشی نقدی معرفت شناختی و هستی شناختی بر تجربه گرایی و ساختار گرایی انتزاعی است .

 گرامشی

دیدگاههای گرامشی دارای یک وجه انسان گرایانه ویک وجه تاریخی است وی معتقد است دگرگونی تاریخی تا حد زیادی نتیجه  فعالیت جمعی انسان تلقی می شود. تغییر اجتماعی فرایندی انباشتی و باز فرجام (انتهای آن مشخص نیست (open endedاست و ضرورتی برای رسیدن به یک وضعیت خاص وجود ندارد در نتیجه هر پدیده تاریخمندی(historicity) خاص خود را دارد (یعنی وابسته به سیر تاریخی خود است)

هر چند گرامشی به نوعی ضرورت تاریخی نیز اشاره می کند(محدودیت های امر ممکن) اما معتقد است این ضرورت ثابت  وتغییر ناپذیر نیست و انسان قادر به تغییر آن است .تاکیدی که گرامشی بر سوژگی انسان دارد در واقع راهی برای اجتناب از ساختار گرایی غیر تاریخی  و جبر گرایانه حاکم بر روابط بین الملل است. سوژگی انسان بدین معنی است که انسانها در فرایند باز سازی روابط خود  با جامعه و طبیعت تاثیرگذار و قوام بخش(SELF-CONSTITUTIVE) هستند (هستی شناسی اجتماعی رادیکال:واقعیت اجتماعی به محدودیتهای ساختاری منحصر نمی شودوشامل آگاهی نیز هست).

ازنظرمعرفت شناسی گیل(1993) نشان میدهد تاکید گرامشی بر روشنفکر ارگانیک میتواند حاکی از این باشد که واقعیت های متعدد از چشم اندازهای متفاوت قابل ارائه هستند(کاری که روشنفکران ارگانیک انجام میدهند).

بنابراین گرامشی باپیوندمیان نظریه تولید شناخت ونظریه هویت ومنافع نشان داد نظریه همیشه برای کسی و در راه هدفی است (هر چند که وی قایل به وجهی اخلاقی برای تحلیل نیز هست)

نقدهایی بر مباحث فرا نظری  گرامشی وارد شده است از جمله اینکه گفته می شود تفاسیر متفاوت و گاه متعارضی که از نوشته های گرامشی انجام می شود نشان از تناقضات درونی بحث های او دارد .اما آنچه وجود دارد این است که تفسیر پذیری و تعدد خوانش از متون درباره همه متون تاریخی صادق است و مهم آن است که تا چه حد چارچوبهای تحلیلی که گرامشی فراهم می کند می تواند به ما در درک بهتر ابعادی از روابط بین الملل کمک کند.

 هابرما س

بحث های هابرماس بیشتر در چارچوب نفی نگرش عام گرایی علمی و دیدگاه اثبات گرایان در باب سوژه  متعالی جای می گیرد .تاکید هابر ماس بر این است که سوژه شناسا سوژه ای اجتماعی و پویا است (و نه فرا تاریخی و فرا اجتماعی ).هیچ سوژه رها از فرهنگی وجود ندارد.

نظریه و نظریه پردازی از نظر انتقادی یک فرایند بینا ذهنی زبانی است که مستلزم وجود اجتماعی از محققان است. اگرچه هدف ازاین گفتمان نظری رسیدن به "عباراتی صادق" است اما معیارارزیابی این دعاوی صدق هنجارهای بیناذهنی اندکه اجتماع آزادی از محققان آنها راپذیرفته اند بنابراین هابرماس نظریه تناظری صدق(correspondence theory of truth)یعنی بنیان فلسفه علم اثبات گرایانه مدرن را رد میکند و در عین حال باتوسل به آنچه میتوان آن را نوعی فهم مبتنی براجماع از عینیت وصدق تلقی کرد از نسبی گرایی نیز اجتناب میکند.

در"نظریه صدق مبتنی بر اجماع عقلانی "هابرماس چیزی حقیقت است که با اجماع به عنوان حقیقت موردتوافق قرار می گیرد(البته باتاکید بروجود وضعیت کلامی آرمانی) 

از نظرهابر ماس 3 نوع علایق شناختی وجود دارد:

1-    علایق فنی که به علوم تحلیلی – تجربی (اثبات گرایانه) شکل میدهد.

2-    علایق عملی (تفاهمی- ارتباطی ) که به هرمنوتیک (دانش تاویلی ) منتهی می شود.

3-    علایق رهایی بخش که بنیان شناخت انتقادی است و هدفش نیل به رهایی است.

 بسته به اهداف خاص هر یک از این شناخت ها معتبر است بنابراین نظریه پردازی تحت تاثیر مستقیم علایق نظریه پرداز است(نظریه برای کسی ودر راه هدفی است).

هورکهایمر

هورکهایمر میان نظریه سنتی و نظریه انتقادی تقکیک قایل می شود :

نظریه سنتی در علوم اجتماعی تصویر آیینه ای است  از اثبات گرایی در علوم طبیعی : جهان را مجموعه ای از واقعیات می بیند  که فقط باید  کشف شود، عقلانیت بسیار محدود است و نقاد نیست، بی عدالتی و سرکوب  را در جامعه مورد نقد قرار نمی دهد  و کاملا محافظه کارانه است.

اما نظریه انتقادی به لزوم تغییر بنیادین جامعه باور دارد و بی طرفی ارزشی و غیر هنجاری بودن نظریه اجتماعی  را نفی می کند وشرایط موجود اجتماعی  را تغییر پذیر می داند.

بر همین مبنا کاکس نیز نظریه پردازی در روابط بین الملل را به 2 دسته تقسیم می کند :

1-    نظریه انتقادی :در صدد تغییر وضع موجود است

2-    نظریه  حلال مشکل : نظریه هایی که در چارچوب نظام موجود و برای حل مشکلات موجود در آن کار می کند .

 اشلی (1984)نیز واقع گرایی در روابط بین الملل را به 3 دسته تقسیم می کند:

1-    واقع گرایی فنی :شامل نو واقع گرایی علم گرا . ساختاری و فایده انگارانه کنت والتز

2- واقع گرایی تفسیری : هانس مورگنتا (تاکید بر فهم رویه های جاری در روابط بین الملل از منظر کنشگران )

3-     واقع گرایی  انتقادی : جان هرتز (در پی تغییر روابط موجود بین المللی است)                                          

با تمام این اوصاف نظریه انتقادی داعیه های شناختی خود را مطلق نمی داند و از نسبی بودن خود آگاه است و تاکید بر مبنای دگرگونی در شرایط در جریان زمان دارد.

در همین راستا کاکس باتعریف تمدن به عنوان "تناسب یا تناظری میان شرایط مادی وجودومعانی بیناذهنی" می گوید چشم اندازهای متعددی نسبت به جهان  فهم های متفاوتی در مورد سرشت جهان و برداشت های متفاوتی در مورد  واقعیت وجود دارد . در نتیجه تمدن های مختلف واقعیات  متفاوتی دارند و این  واقعیات هستند که در طول تاریخ مستمرا متحول میشوند و تغییر می یابند . در واقع واقعیت امری زمان مند  ومکان مند است و نه همیشگی ( این بدین معناست که نمی توان انتظار داشت در حوزه حیات اجتماعی مانند حوزه حیات فیزیکی یا طبیعی بتوان به قوانین جهان شمول رسید)

به هر حال باید گفت نگاه تاریخی وزمینه مند به شناخت به معنای نسبی گرایی معرفتی نیست ،به بیان مایکل هافمن بر خلاف موضع ضدشالوده انگارانه(anti-foundationalist)پساتجددگرایان پیروان مکتب انتقادی قائل به نوعی شالوده انگاری حداقل خارجی هستند.اما به معیاری مبتنی براجماع برای تمایز میان دعاوی شناختی وتفاسیر موجه و نا موجه از حیات اجتماعی واصول اخلاقی قائلند.

 آنچه نظریه پردازان انتقادی(درحوزه فرانظری) رد می کنند:

1-از نظر معرفت شناسی رهیافت های اثبات گرا ، تلاش برای تدوین عبارات عینی  صادق و قابل آزمایش در مورد جهان  اجتماعی را رد می کنند .

         ( نظریه پردازان انتقادی نقد مکتب اصالت تجربه را در سه بعد انجام می دهند :

الف- مکتب اصالت تجربه رهیافتی ناکافی و گمراه کننده است که نگرش یا ادراک حقیقی در زمینه زندگی اجتماعی به دست نمی آورد . ب- به واسطه  توجه انحصاری نسبت به آنچه موجود است نظم اجتماعی حاضر را تصدیق می کند و مانع هر گونه دگرگونی می شود .ج- این مکتب از نزدیک با نوع جدیدی از سلطه فن سالارانه مرتبط و در اصل عامل اساسی در حفظ و ایجاد آن است ).

ج- از نظر روش شناسی هژمونی روش علمی واحد را رد و از تکثر رهیافت ها به شناخت دفاع می کنند و بر اهمیت راهبردهای تفسیری تاکید دارند.

    د- از نظر هستی شناسی برداشت های خرد گرا از سرشت و کنش انسانی را به چالش می           کشند و معتقدند سرشت بشر ثابت وجوهری نیست و شرایط اجتماعی به آن  شکل می دهد.(حمیرامشیرزاده.ص224)

 2-  نقد نظریه های روابط بین الملل

 نظریه پردازان انتقادی بیشترین انتقاد را از جریان های اصلی نظریه های بین المللی، یعنی نظریه های واقع گرا ، نو واقع گرا ، نو لیبرال ، علم گرایان و.... ( در کل جریان خرد گرایانه ) دارند.(بنگرید به مشیرزاده.صص225و213) .

1-    بعد فرا نظری این جریان ها را نقد می کنند که بسیار محافظه کارانه اند ، امکانات تغییر در حیات اجتماعی و روابط بین الملل را در ک نمی کنند ، جهان موجود را به عنوان چارچوب و ساختار ثابت در نظر می گیرند ، بر سرشت ثابت و لا یتغیر انسان ،ماهیت دولت که همگی به دنبال منافع خود هستند و نیز سرشت نظام بین المللی  که از طریق ساز وکار موازنه قدرت پیگیری منافع ملی رقیب را محدود می کند ، بر عدم تحول مصرند ( معتقدند آینده مانند گذشته است) اهمیت رویه انسانی را نفی  می کنند   و محدودیت های سنتی را نقد نمی کنند (واقع گرایان کلاسیک)

 2-     در ابعاد  دیگر چنین انتقاداتی دارند :

الف – دولت محورند اما نظریه ای در باب دولت ندارند . یعنی به اینکه چرا و چگونه این ساختار های دولتی شکل گرفته اند توجهی نمی کنند.

ب- نظام جهانی را به موازنه قدرت تقلیل می دهند ( نظام جهانی شیئیت می یابد ) و به نیروهای اجتماعی، ابعاد هنجاری و نهادهای نظام موجود توجهی نمی کنند .

ج- اقتصاد و قلمرو روابط اقتصاد سیاسی و روابط حاصل از آن نادیده گرفته می شود و نظم صرفا وابسته به قدرت تلقی می شود.

د- به ساختار گرایی جبر گرایانه ای معتقدند که نقش کارگزاری انسانی در آن نادیده گرفته می شود.

(همان.صص228-226)

(البته نظریه پردازان انتقادی خودنیز به نیروهای ساختار گرایی معتقدند اما نه به صورت جبر گرایانه)

3-  توضیح بدیل از روابط بین الملل

بر خلاف جریان اصلی که دل نگران نظم و ثبا ت است نظریه پردازان انتقادی بر آنند که علاوه بر نشان دادن تاریخی بودن ( قابل تغییر بودن)وضعیت موجود پیامدهای ناعادلانه بودن آن را نیز نشان دهند.

 نظریه انتقادی تلاش می کند همه عواملی که به تغییر و تنوع کمک می کند را در حوزه مطالعاتی خود جای دهد .

به عنوان مثال مارک روپرت معتقد است که می توان با تکیه بر هستی شناسی تاریخی گرامشی  نظام دولت های حاکم و اقتصاد جهانی سرمایه داری را به شکلی غیر تقلیل گرایانه درک کرد. به نظر او سیاست بین الملل نوعی بیگانگی درجه دوم است زیرا با بیگانگی متقابل اجتماعاتی سرو کار دارد که خودشان در درون روابط مبتنی بر بیگانگی ساخته شده اند این به معنای آن است که روابط اجتماعی موجود از جمله نظام مرکب از دولتها اقتصاد سیاسی بین المللی به شکل تاریخی ساخته شده اند و از نظر سیاسی می توان آنها را به چالش کشید.

در کل باید گفت نظریه پردازی انتقادی در توضیح روابط بین الملل بیشتر از نظر جامعه شناسی  و جامعه شناسی تاریخی می نگرد چرا که در پی نشان دادن ریشه های تاریخی وضعیت موجود است.

رابرت کاکس

روش کاکس ساختاری - تاریخی است(چارچوب کنش) یعنی صورت بندی خاص نیروهای اجتماعی که افراد و گروهها ممکن است تحت فشار آن حرکت کنند یا در مقابلش مقاومت کنند اما نمی توانند آن را نادیده بگیرند .

در هر ساختار سه نیرو در تعامل اند :

1-توانمندی های مادی : می تواند جنبه مولد یا مخرب داشته باشد (تسلیحات )

2-انگاره ها :

     الف- معانی بینا ذهنی یا برداشت های مشترک از سرشت روابط اجتماعی که تداوم بخش عاداتند

ب- تصاویر جمعی از نظم اجتماعی

3-    نهادها: بازتاب روابط قدرت مسلطند و تصاویر جمعی متناسب با این روابط را تشویق می کنند

روش ساختاری تاریخی کاکس مبتنی بر یک الگوی دیالکتیکی رادیکال است که در آن ساختار به شکل تاریخی تعریف می شود نه به شکل انتزاعی و به ایجاد ساختارهای رقیبی که تجلی امکانات بدیل برای تحول اند توجه می شود.

 ساختار تاریخی در سه سطح مورد توجه است :

                                                   سازماندهی تولید

                                                   اشکال دولت

                                                  نظم های جهانی

بر خلاف جریان اصلی که به دولت و ساختار های داخلی توجهی ندارد توجه کاکس به رابطه متقابل میان این سطوح است.

یورگن هابرماس

اما جامعه و نظم موجود مطلوب نظریه انتقادی هابر ماس در سطح ملی با دو مشخصه اصلی قابل تبیین است:

1- این نظم را می توان اصل "خودگردانی و خود آیینی دموکراتیک شهروندان " نامید . از نظر هابر ماس خودگردانی دموکراتیک هنگامی تحقق می یابد که جمعیت کشور به ملتی متشکل از شهروندان حاکم بر سرنوشت خود تبدیل شوند. حاکم شدن شهروندان بر سرنوشت خود آنان را متصف به خودگردانی ساخته ،به معنای واقعی آنان را "شهروند " می کند. در الگوی مورد نظر هابر ماس ، اصل حاکمیت مردم همچون برخی الگوهای دیگر از قبیل لیبرال دموکراسی به رسمیت شناخته می شود اما امتیاز الگوی وی در مفهومی است که برای اصل حاکمیت مردم در نظر می گیرد . از نظر وی این اصل متضمن آیین دموکراتیکی در قانون گذاری است که حاصل این قانون گذاری را مشروعیت می بخشد .

به همین دلیل مفهوم و جوهره اصل حاکمیت مردم نه در انتخاب  نمایندگان و قانون گذاران بلکه در قانون گذاری و مشروعیت بخشی به فرایند قانون گذاری است. اما پر واضح است تحقق این اصل نیازمند به رسمیت شناختن سازوکار مناسبی است که در نظریه هابر ماس "گفت و گو و مشارکت"به منظور رسیدن به "اتفاق نظر" و "اجماع " در فرایند قانون گذاری نام گذاری شده است . به همین دلیل به گفته هابر ماس ،  در اصل حاکمیت مردم در حق مشارکت و گفت و گو تجلی می یابد که تضمین کننده خود آیینی شهروندان صاحب حق رای در عرصه عمومی است .

2- این الگو را می توان در قالب اصل مشروعیت هنجاری قوانین جامعه صورت بندی کرد این اصل بیانگر رویه هنجاری نظریه مشروعیت هابر ماس است که بازتاب خصلت هنجاری نظریه انتقادی وی می باشد به موجب این اصل قوانین اخلاقی پیشرفته جامعه مبتنی بر این اصل اساسی هستند که به هر فرد انسان حق برابری برای شرکت در گفت و گوی آزاد پیرامون پیکر بندی جامعه  و سیاست بدهند نتیجه تعیین کنند ای که از این ادعا حاصل می شوداین است که برای حذف پیشا پیش هیچ کس از گفت و گو هیچ دلیل معتبری وجود ندارد بدین ترتیب هابر ماس قانون گذاری به عنوان پیش شرط و لازمه ساختارسازی سیاست جامعه را حق برابر همگان دانسته مبنای مشروعیت آن را شرکت همگان در گفت وگوی آزاد پیرامون آن می داند وی هیچ معیار پیشینی را برای کنار گذاری برخی شهروندان از مشارکت در فرایندمذکور نمی پذیرد و بر این باور است که معیارها و نظام های حذف و بیرون گذاری بر خلاف اصول اخلاقی است از این رو تنها در صورت جلب رضایت همگان به ویژه آنان که قرار است از ترتیبات اجتماعی مورد بحث  حذف شوند می توان اقدام به کنار گذاری برخی شهروندان نمود.(میراحمدی.صص201و202)

درسطح فراملی نظریه انتقادی هابرماس اصول راهنمایی کلانی برای نظم دموکراتیک مشورتی مطرح میسازد.مهم ترین اصل حاکم براین الگو درسطح فراملی"اصل جهان اندیشی اخلاقی"است.

درواقع هدف هنجاری نظریه انتقادی آسانتر کردن تعمیم همبستگی اخلاقی وسیاسی دراموربین المللی است.دراین هدف نظریه انتقادی بانقد وضعیت موجودروابط سیاسی کشورها درسطح بین المللی هدف خودراشکل گیری همبستگی های اخلاقی وسیاسی درروابط خارجی این کشورها معرفی میکند.

تحقق این هدف الزامات خاصی رابه دنبال داردکه مهم ترین آنها پذیرش اصل جهان اندیشی اخلاقی است.

همبستگی های اخلاقی وسیاسی زمانی میان کشورها پدید می آید که کشورها به این اصل پایبند باشند.

اصل جهان اندیشی اخلاقی اصلی آرمانی وهنجاری تلقی میشود واین آرمان راپی بندی میکند که جوامع ملی چند گانه باید مسئله حاکمیت رابه محکمه اخلاقی نهادهای بین المللی ارجاع دهند.

مقصوداین است که نزاع ها ودرگیری های کشورها تنها با ارجاع به نهادهای بین المللی وبر مبنای محکمه اخلاقی آنها به داوری گذاشته شود.این امر مستلزم به رسمیت شناخته شدن اصول اخلاقی فراگیردرنهادهای مذکورواخلاقی نمودن این نهادها در فرایند داوری است.

بدین ترتیب به جای تلاش وکوشش کشورهابرای دستیابی به منافع خاص خود در نزاع های مذکور هدف کشورها تحقق اصول اخلاقی جهان خواهد بودکه در این صورت منافع همگان تامین میشود.البته پذیرش اصول اخلاقی جهان در این نظریه به مفهوم انکار تنوع فرهنگی واخلاقی کشورها نیست. به دیگرسخن جهان اندیشی اخلاقی مورد نظر هابرماس گونه ای از جها ن اندیشی نیست که ذاتا با تفاوت و تنوع فرهنگی داشتن مخالف باشد بلکه مقصود از آن پذیرش مرجعیت اصول اخلاقی در داوریهای بین المللی است که از طریق آن تفاهم و توافق میان کشورها در سطح فراملی بدست آید.وی بر این باوراست که فرایند داوریهای موجود در سطح روابط الملل از وضعیت آرمانی وهنجاری لازم به دور است.در وضعیت کنونی حقوق همگان به رسمیت شناخته نمیشود ومشارکت آنان به طور یکسان تحقق نمی یابد.کشورها در وضعیت موجود نه در جایگاه برابر قرار دارند ونه آنگاه که نهاد های بین المللی به داوری میان نزاع های آنها می پردازد حقوق آنان رعایت میشود.ریشه اصلی چنین وضعیتی از نظر هابرماس فقدان جهان اندیشی اخلاقی است.(همان.صص204و205)

هژمونی بین المللی

یکی از مسایل مورد توجه نظریه انتقادی هژمونی بین المللی است. منظور از این اصطلاح این است که قدرت طبقات مسلط صرفا ناشی از اجبار نیست بلکه مبتنی بر رضایت نیز هست چرا که آنها را قادر می سازد انگاره هایی را که تامین کننده منافع خاص است به امری عمومی و مورد قبول همگان تبدیل کند . از دید کاکس هژمون بین المللی ریشه در هژمون داخلی دارد یعنی طبقات اجتماعی مسلط به آن شکل دادند.سپس این هژمون بسط یافته و بر کشورهای پیرامونی تاثیر گذاشته .کشورهای پیرامونی نیز الگوهای اقتصادی- فرهنگی- فناورانه را از این کشور برگرفتند بدون آنکه مدل سیاسی آن را بگیرند.

  گیل بر آن است که می توان این هژمون را فراتر از طبقات اجتماعی به سمت یک نظام فعال و عمدتا مشروع حکومتی هدایت کرد.

از طرفی کاکس  معتقد است برای نیل به ثبات باید هژمونی ای وجود داشته باشد مبتنی بر قدرت مادی ، تصویر جمعی غالب از نظم جهانی و مجموعه ای از نهادهای اداره نظم. برای حفظ این هژمون نیز باید به بین المللی کردن دولت ( از طریق تجارت آزاد  ) و نظارت نهادهای بین المللی پرداخت.

تعمیم ساختاردولت ملی به ساختارنظام بین المللی

از دیگر مسایل مورد توجه نظریه انتقادی این است که دریابد چرا و چگونه دولتها به عنوان کانون اصلی وفاداری و به عنوان یک نظام سرزمینی که" دیگران" را از شمول خود حذف می کند شکل گرفته و تا چه حد امکان تحول در آ ن است .

لینکلیتر  می گوید با فهم این مطلب و بسط آن می توان چگونگی ساخته شدن نظم موجود بین المللی،  هویت ها و الویت ها و منافع را فهمید.

کاکس هدف اصلی مطالعات بین المللی را زمینه سازی برای ایجاد یک جهان متنوع کثرت گرا می داند و برای رسیدن به این هدف تاکید می کند بر:

1-     مطالعه تمدنها :تاکید بر این امر در جهت فهم و حفظ تنوعات انسانی است.

2-   جامعه مدنی :منظور از جامعه مدنی  حوزه ای مستقل از دولت و قدرت اقتصادی است که به دنبال اعمال کنترل بر این دو است و عرصه رقابت نیروهای اجتماعی محسوب می شود. گرامشی و پیروانش بر شکل گیری یک جامعه مدنی در سطح جهانی که ناشی از فراملی شدن نیروهای اجتماعی  و نهادهای فراملی خصوصی و عمومی است تاکید می کنند .

نظریه پردازان انتقادی به دنبال نقش و تاثیری هستند که کنشگران غیر دولتی می توانند داشته باشند به عقیده آنها دولتها در کنار سایر کنشگران تاثیر گذارند نه برتر از آنها .

کاکس می گوید هر چه جامعه مدنی ضعیف تر باشد امکان فعالیت جهان پنهان (جنایات سازمان یافته . بانک های پول شویی . معاملات قاچاق و مواد مخدر ) بیشتر می شود

 3-   سپهر زیستی : منظور محیط زیست و کره زمین است که برای حفظ آن باید تغییرات لازم ایجاد شود

4-   انسجام اجتماعی : انسجام اجتماعی از طریق تقویت نهادهای جامعه مدنی ایجاد میشود(انسجام اجتماعی همان عنصری است که ابن خلدون از آن به عنوان عصبیت و ماکیاولی به عنوان فضیلت یاد می کرد و گرامشی آن را در حزب سیاسی می دید)

 4-امکانات تحول در روابط بین الملل

نظریه انتقادی نه تنها در صدد تبیین تحولات جهان است بلکه می خواهد  سمت و سوی خاصی به آنها نیز بدهد .

به نظر آنها بی طرفی علمی نا ممکن است ونظریه به نفع کسی و برای هدفی است به همین دلیل خواستار شکل گیری نظریاتی اند که صراحتا به از میان بردن ساختارهای سلطه متعهد باشند.

درمجموع آنچه نظریه پردازان انتقادی در امکانات تحول بین المللی به آنها توجه می کنند عبارتند از

1-    بازگشت به اخلاق هنجاری در روابط بین الملل

2-    کاهش نابرابری های جهانی

3-    بر قراری عدالت بین المللی

4-    احترام به تنوع ،تکثر و تفاوت

پیروان مکتب انتقادی معتقدند آنچه که مانع از شکل گیری یک اجتماع جهانی می شود ساختار دولتی مبتنی بر حاکمیت است که با برداشتی خاص از خودی و بیگانه گره خورده است. اما این امر ثابت نیست و می توان آن را به برداشتی وسیع تر از اجتماع در مقیاسی جهانی تبدیل کرد .

برای این کاربه بیان ریچاردشپکات(2001) درحال حاضر مفهوم اجتماع را در سطح جهانی عملا تنها به محدود ترین شکل ممکن می توان در نظر گرفت و نه بیش از آن یعنی : عمل درون گذاری در جهان اخلاقی.

 به بیان لینکلیتر(1997) نظریه انتقادی خواهان ایجاد ساختارهای سیاسی جدیدی است که به منافع  " بیرونی ها "بیشتر توجه داشته باشد و این امر مستلزم نوعی عام گرایی همراه با توجه به تفاوت ها و احساس مسئولیت نسبت به دیگر آحاد بشر است .

نظریه های اصلی در روابط بین الملل راه حل را در حد "اخلاق صدقه" امکان پذیر می دانند یعنی داشتن تکلیف حقوقی دولتها در برابر رفاه مردمان خود و تکلیف اخلاقی نسبت به سایرین آن هم به شکل دادن صدقه به آنها .

اما نظریه انتقادی معتقد است که این تکلیف اخلاقی می تواند با زیر سؤال بردن خاص گرایی از این هم فراتر رود و به یک اجتماع اخلاقی عام گسترش یابد.چیزی که کاکس(2002) از آن به عنوان "اخلاق مسئولیت"به جای اخلاق مبتنی بر غایت نهایی نام می برد.

بدین منظور لینکلیتر   چارچوب نوینی را مد نظر قرار می دهد که شامل عناصر زیر است :

1-  ساختن یک نظام جهانی سیاسی که از دولت فراتر می رود و از همه سوژه های انسانی حمایت می کند.

2-  افول منافع فردی .

3-  گسترش سخاوت بشری که از مرزهای دولتی فراتر می رود و به مردمان همه جهان بست می یابد .

4-  شکل گرفتن اجتماع بشریت که همه مردم وفاداری اولیه خود را معطوف به آن می سازند .(همان.ص)

 اجتماع جهانی

منظور از اجتماع جهانی، اجتماعی شامل کل بشریت است و شرط وقوع آن وجود یک انگیزه اخلاقی است که حس منافع مشترک و هویت مشترک را می آفریند.

این حس باید همراه باشد با بی تفاوت نبودن نسبت به رنج دیگران و یکسان دانستن منافع دیگران با منافع خود.

اما نکته این جا ست که رسیدن به این نقطه مستلزم انکار یا کنار گذاشتن تفاوت هاست در حالی که در عمل چنین چیزی ممکن نیست .

لینکلیتر(1998) برای حل این مسئله بر ضرورت گفتگو تاکید می کند (ایجاد یک گفتگو و وارد کردن تمامی کسانی که رویه ها و سیاست گذاری ها بر منافع آنها تاثیر گذار است )

هابرماس(1989) نیز در گفتگو توجه ویژه ای دارد و معتقد است گفتگو در عرصه عمومی (مناظره عمومی ) شکل می گیرد و میانجی و داور اصلی در این حوزه استفاده عمومی از خرد است..

نظریه هابر ماس با گذر از مفهوم عقل فردی و جمعی مدرن بر مفهوم خاصی از عقلانیت استوار است و همان طور که اشاره شد از آن به " عقلانیت ارتباطی " تعبیر می شود . هابر ماس با اذعان به اهمیت بنیادین عقلانیت وبری برای درک مدرنیته تلاش می کند به بازسازی این مفهوم پرداخته تا انسانی مدرن را از آنچه  وبر "قفس آهنین " سرمایه داری می نامید رهایی بخشد . به عقیده هابر ماس در هر عملی برهانی و همین طور در هر عمل روزمره همواره عقل ارتباطی در کار است وعقل ارتباطی نیز در صورتهای مختلف زندگی ریشه دارد .

در این مفهوم به جای تاکید بر عقلانی نمودن فعالیت های اقتصادی ، اداری و به طور کلی نظام جامعه بر عقلانی کردن "زیست جهان "یا"جهان زندگانی" life) world)  تاکید می گردد . بدین ترتیب دقت در مفهوم عقل ارتباطی مفهوم زیست جهان را در کانون توجه قرار می دهد . طرح مفهوم عقلانیت ارتباطی در نظریه هابرماس زمینه طرح مفهوم "اجماع " و اتفاق نظر عقلایی را در نظریه وی فراهم می سازد . اتفاق نظر عقلایی که از طریق گفتگو و استدلال با تکیه بر ظرفیت عقل ارتباطی به دست می آید "حقیقت " را آشکار می سازد بنابر این از اهمیت بنیادین برخوردار می شود . منظور هابر ماس از این مفهوم اتفاق نظری است که تنها وتنها بر پایه استدلال و فارغ از مداخله ملاحظات برون منطقی یا برون عقلی (مانند منزلت ، زور یا تعصب ) حاصل شده باشد .

از دیدگاه وی این اتفاق نظر در حوزه ای از زندگی بشر قابل تحقق است ، حوزه ای که وی آن را " عرصه عمومی "  می نامد. مقصود از حوزه عمومی حوزه و قلمروی از زندگی اجتماعی ماست که در آن چیزی که نزدیک به افکار عمومی است می تواند شکل گیرد .

دراین حوزه دسترسی همه شهروندان تضمین شده اقتدار سیاسی به اقتدار عقلایی تبدیل می شود . هابر ماس بر این باور است که ذات " زبان " موقعیت گفتاری آرمانی  را درون خود فراهم می سازد که در آن موقعیت و در چارچوب حوزه عمومی ادعای "حقیقت " از طریق گفتگو و استدلال رخ می نماید .

در این مقطع است که اقتدار سیاسی به اقتدار عقلانی تبدیل می شود خصوصیاتی که بنیانهای یک دموکراسی راستین را شکل می دهد .

در نظریه کنش ارتباطی هابر ماس انگاره گفتگو، مناظره و گفتمان فارغ از هر نوع محدودیت (معطوف به فهم و اجماع بینا ذهنی) صورت می گیرد، شرایطی که هابر ماس آن را وضعیت کلامی آرمانی می داند یعنی وضعیتی که در آن اختلافات و تعارضات به شکل عقلانی از طریق شیوه ارتباطی که رها از هر نوع اجبار است و در آن تنها نیروی استدلال غالب است حل و فصل می شود.(منصورمیراحمدی.ص198)

در این وضعیت آرمانی و هنجاری از یک سو نوعی جهان نگری ارزشی واخلاقی به رسمیت شناخته می شود اما از سوی دیگری این نگرش با تنوع و تفاوت فرهنگی نیز مغایرت پیدا نمی کند . به دیگر سخن آرمان هنجاری این نظریه در فرآیند دولت سازی نه تنها ایجاب می کند بیگانگان یا خارجیان را در دل یک وحدت اخلاقی همگون وارد سازیم بلکه از آن گذشته مستلزم شناسایی حقوق گروههایی مانند بومیان است که در حیطه صلاحیت دولت حاکم قرار دارند اما از مشارکت کامل در جامعه ملی کنار گذاشته شده اند .

وی با طرح مفهوم  وضعیت کلامی آرمانی در صدد نقد وضعیتی است که در گفتگوهای سیاسی رایج وجود دارد گفتگوهای رایج به دلیل دوری از اصول اخلاقی مورد نظر وی از وضعیت آرمانی به دور هستند و به همین دلیل نمی توانند منجر به توافق شوند. از نظر وی وظیفه نظریه انتقادی حمایت از شرایطی است که در آن گفتگوی سالم صورت گرفته ، توافق شرکت کنندگان در آن به دست آید .

شرایطی از قبیل امکان ودر دسترس بودن حوزه های عمومی برای مشورت و خط مشی هایی برای حمایت از آزادی ها و برابری مناسب و سودمند .

 ممکن است سوال پیش آید که بی شک میان طرفین گفتگو اختلاف نظرهایی وجود دارد؟

 این مشکل از طریق گفتمان حل می شود.

گفتمان یعنی شکل خاصی از تعامل که در آن کنش به تعویق می افتد تا مفروضات پایه به شکل متقابل زیر سوال بروند در چنین  شرایطی این نیروی استدلال قوی تر است که غلبه می یابد اما ما در عرصه بین المللی از وضعیت کلامی آرمانی بسیار دوریم تفاوت در قدرت در سطح جهان مانع از ایجاد تغییرات بنیادین برای رسیدن به وضعیت آرمانی می شود در نتیجه این تنها نیروی استدلال نیست که غالب است بلکه داشتن منابع مختلف مادی و غیر مادی نیز می تواند در یک گفتگو باعث سلطه طرف قدرتمند تر (حتی اگر در استدلال ضعیف تر باشد )  بشود.

 قدرت 2 تاثیر مهم بر استدلال می گذارد:

1-    قدرت تعیین می کند چه کسی دسترسی مشروع به گفتمان داشته باشد.

2-     قدرت تعیین می کند استدلال  خوب چیست.

در پاسخ به این مسئله تامس ریس(2000) معتقد است لازمه وضعیت کلامی آرمانی لزوما وجود طرف های برابر نیست بلکه لازمه ان برابری این طرف هاست ،مسئله این نیست که در گفتگو رابطه قدرت نباشد بلکه این است که برایند گفتمان را تعیین نکند در این صورت است که استدلال باعث سنگینی کفه ترازو به نفع طرف ضعیف تر اما با استدلال بهتر می شود .

هابر ماس رسیدن به وضعیت کلامی آرمانی را در گرو اخلاق ارتباطی یا تعامل ارتباطی می داند که از طریق آن سوژه ها به تفاهم  می آید بنابراین د ر کنش ارتباطی مهم فهم است اما آیا در شرایطی که طرفین گفتگو متعلق به فرهنگ و تمدن متفاوتی اند امکان مفاهمه وجود دارد؟

هابرماس پاسخ را این گونه می دهد : هر چند طرفین گفتگو تفاوت فرهنگی وتمدنی با هم دارند اما از طرف دیگر ما یک زیست جهان مشترک در سطح جهان داریم به این معنی که حداقلی از تفاسیر و تجارب  جمعی و مشترک میان ما وجود دارد که برای شروع گفتگو می توان به آنها تکیه کرد و با نهاد سازی بیشتر زمینه گسترش این زیست  جهان را فراهم آورد.

درواقع زیست جهان فضایی است که زندگی روزمره انسانها در آن جاریست(فضایی پیش تاملیpre-reflective)یعنی اینکه انسانها در یک فضا تنفس میکنند،زندگی میکنند،با دیگران ارتباط برقرار میکنند اما بصورت غیرتاملی،چرا که این فضا خصلتی نمادین،مفهومی وزبانی دارد(اساس درزندگی مفاهیم وقالبهای زبانی است)

(عباس منوچهری.ص39)

بنابر این می توان گفت پذیرش مفهوم زیست جهان به معنای پذیرش تعدد ، تنوع و تفاوت فرهنگی است .. اما از سوی دیگر دردرون هر یک از این زیست جهان ها می توان نوعی وحدت فرهنگی و هنجاری نیز مشاهده کرد چرا که به عقیده هابر ماس به طور معمول اعضای یک زیست جهان به واسطه ارزشها ، هنجارهای میراثی ،الگوهای مستقرومعیارهای ارتباطی صاحب وحدت می شوند.

به نظر وی جامعه از دو حیث قابل بررسی است :

1-    عرصه های اقتصادی – سیاسی ( منطق این عرصه عقل ابزاری است )

2-    عرصه های فرهنگی – علمی (منطق این عرصه عقل ارتباطی است )

عقل ارتباطی کنشی با محوریت تفاهم است،رسیدن به این تفاهم غیرتاملی است(یعنی انسان در هرنوع تماسی سعی میکنند با هم ارتباط برقرارکنند).هابرماس معتقد است انسان یک توان ارتباطی دارد تا زندگی بطور روزمره با محوریت تفاهم ادامه یابد،اما این روابط دائما دچار خدشه میشود و این مسئله منشا تمام منازعات وجهت گیری است که در عقلانیت مدرن اتفاق افتاده است(یعنی عقلانیت مدرن به عقلانیت ابزاری واستراتژیک انحراف پیداکرده است)(همان.صص44-39)

بنابراین نظریه انتقادی هابرماس زاده تلقی جامعه به عنوان عرصه قدرت و سلطه است که موجب ایجاد نفع و علاقه مندی به آزادی ، رهایی از سلطه و حاکم شدن منطق گفتگو و ارتباط در جامعه به مثابه عرصه فرهنگ ،علم و هنر و دستیابی به خودمختاری عقلایی می شود. هر چند که به زعم وی زیست جهان اینک به شکل روز افزونی در معرض آن است که مستعمره نظام جهانی شود ، نظامی که امکان هر نوع کنش ارتباطی و جمعی را از اساس تهدید می کند .

  نقد هابر ماس: گفته شده برابری ای که هابر ماس از آن سخن می گوید برابری یگانگی و برابری هویت است نه برابری تفاوتها.چرا که برای رسیدن به اجماع مورد نظر وی ناگزیر به حذف تفاوتها هستیم.

 دیدگاه کاکس به تغییر نظام بین الملل انقلابی تر است.

او به دنبال کشف و متحد کردن نیروهای مخالف در ساختار بین المللی است.برای نیل به این تغییر معتقد است می توان از تناقضات درونی نظم موجود برای به چالش کشیدن آن استفاده کرد و به نظم جهانی عادلانه تری دست یافت . به نظر وی جنبش های اجتماعی و نیروهای ضد هژمونیکی بهترین نیروها برای به چالش کشیدن ترتیبات سیاسی و نهادی مسلط هستند.

کاکس اذعان می کند این پروژه سیاسی اخلاقی مستلزم شکل گیری یک بلوک جدید تاریخی است و لازمه شکل گیری این بلوک مبارزه آگاهانه و برنامه ریزی شده است که علاوه بر تسخیر مراکز قدرت باید دارای قدرت ایدئولوژی قدرت اقتصادی و استدلالهای قانع کننده باشد .

هر چند کاکس شکل گیری هوژمونی متقابل در نظام بین الملل را در شرایط فعلی بعید می داند اما امکان پذیری آن را در داخل جوامع جستجو می کند نه در سطح بین المللی به این ترتیب که ایجاد تغییر در نظام بین الملل از طریق بلوک های تاریخی جدید در سطح ملی امکان پذیر است.

جهانی شدن

نظریه انتقادی می گوید در پهنه جهانی شدن امروزی این اصول و نهادهای سیاسی اقتصادی نو لیبرال است که مسلط است امادراین رویه علاوه بر بعد سیاسی اقتصادی باید دو بعد دیگر را نیز مورد توجه قرار داد:

 1 – بعد انضباطی که در سطح کلان به صورت اعمال نظارت اشکال نهادین سیاسی جدید بین المللی برنهادهای دولتی است و در سطح خرد به صورت اعمال نظارت در سطح ملی است .

2- تناقضات درونی نو لیبرالیسم : چرا که از یک  سو خرد گرایی و خرد ابزاری نو لیبرالیسم به انباشت و مصرف بیشتر همراه با نابودی ساختار زیستی جهان و فشار اجتماعی منجر می شود و از دیگر سو حل این مشکل مستلزم مداخله دولت برای تنظیم مشکلات اقتصادی اجتماعی و زیست محیطی است  اما این مداخله مغایر با آموزه های نو لیبرالی  مبنی بر مخالفت با مداخله دولت و کاهش هزینه های آن است

 نظریه انتقادی به جهانی شدن نیز نگاهی تاریخی داردو معتقد است نباید جهانی شدن را پدیده  ای   اجتناب ناپذیر و فاقد سر آغاز وسر انجام دید.

 رهایی

 گفته شد یکی از مهم ترین دغدغه های مکتب انتقادی رهایی emancipation  است. یعنی رفع زمینه های بی عدالتی،نیل به استقلال عقلانی کنش (هابر ماس)وکسب حق تعیین سرنوشت (دیوتیاک)

در واقع مکتب انتقادی رسالت اصلی خود را چیزی جز رهایی بخشی و فراهم ساختن زمینه های لازم برای تحقق جامعه ای رها برای شهروندان آن نمی داند.

 نقد وارزیابی

   نظریه انتقادی را دیدگاههای  مختلفی مورد نقد قرار داده اند:

1-    از دیدگاه اثبات گرایان نظریه انتقادی مبانی ضد اثبات گرایانه و نوعی نسبت گرایی دارد (نمی تواند بنیانی محکم برای شناخت ارایه دهد)

2-    تاکید نظریه انتقادی بر ابعاد هنجاری –تجویزی  مرز میان علم و اخلاق را می شکند وعملا یکی از اصول علمی نوین را زیر پا می گذارد .

3-    از دید جریان اصلی نظریه انتقادی در بحث های فرا نظری هستی شناسی ومعرفت شناسی گرفتار شده و توجهی به لزوم تلاش برای تبیین روابط بین الملل ندارد .

4-    از نگاه پسا تجدد گرایان نظریه انتقادی به حد کافی انتقادی نیست وحداقلی  از شالوده انگاری را حفظ می کند .

در مجموع می توان نظریه انتقادی را نظریه ای میانی بین نظریه جریان اصلی و پسا تجدد گرایی قلمداد کرد که از یک طرف گرفتار توهمات جریان اصلی در باب حقیقت شناخت ادعایی خود نشده و از طرف دیگر در دام نسبی گرایی پسا تجدد گرایان گیر نکرده است هر چند که مانند هر راه میانه ای مورد حمله دو طرف قرار می گیرد .

نگاه تاریخی و انسان محور نظریه انتقادی نه تنها جبر گرایانه و بدبینانه نیست بلکه برای نقش آگاهانه انسان و رویه ی اجتماعی در تغییر وضع موجود اهمیتی ویژه قایل است.(مشیرزاده.ص)

ازطرف دیگراین نظریه اصول اثبات گرایانه(وجود یک واقعیت خارجی،تمایز میان ابژه وسوژه،فارغ بودن علم از ارزش) را رد کرده واعتقاد دارد به اینکه تمام دانش منعکس کننده منافع مشاهده کننده است وبدین ترتیب ضمن تضعیف استقلال وتمامیت پژوهش،آن را در حدایدئولوژی و برنامه سیاسی تقلیل میدهد(قوام.ص198)

  کتابنامه

1- قوام، عبدالعلی .روابط بین الملل نظریه ها ورویکردها.تهران.سمت.1384

2-مشیرزاده، حمیرا.تحول در نظریه های روابط بین الملل.تهران.سمت.1384

3-میر احمدی،منصور.مقاله نظریه انتقادی نو،نظم دموکراتیک مشورتی والگوی مردم سالاری دینی.پژوهشنامه علوم سیاسی.سال سوم،شماره اول.تهران.1386

4-منوچهری،عباس.هرمنوتیک ،دانش ورهایی.تهران.نشربقعه.1381

 به نقل از سایت دکتر بهرام نمازی