سناريوهاي امنيتي در قرن ۲۱
سناريوهاي امنيتي در قرن ۲۱
مقدمه
فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان دوره جنگ سرد، آغازگر مرحله تازه اي در مناسبات بين المللي ارزيابي مي گردد كه مهمترين شاخص آن، «نبود ساختار نظام مند و استقرار يافته اي» است كه بتواند در تحليل، پيش بيني و تجويز نوع روابط بين المللي مبناي تصميم گيري قرار گيرد. به عبارت ديگر جهان با خروج از نظام دو قطبي، دوران گذاري را تجربه مي نمايد و به همين خاطر است كه شاهد عرضه طيف متنوعي از نظريات در خصوص ساختار احتمالي حاكم بر نظام امنيت جهاني مي باشيم. در مجموع مي توان سالهاي آغازين قرن بيست ويكم را به تعبير «جيمز روزنا» سالهايي حساس و مقطع حاضر را «نقطه عطفي» در روابط بين الملل ارزيابي نمود كه جهان در مقام ساختن نظمي جديد و فراگير مي باشد. اين نظم كه پارادايم روابط بين الملل را مشخص خواهد ساخت، داراي ابعاد و سطوح مختلف و متفاوتي خواهد بود كه «امنيت» مهمترين بعد آن را شكل مي دهد. لذا شايسته است تا كليه بازيگران به شناسايي وضعيت حاضر، تحليل سمت و سوي جريانهاي بين المللي و در نهايت تصوير احتمالي از آينده جهان همت گمارند و از اين طريق به جايگاهي مطلوب براي خود در ساختار امنيت بين المللي دست يابند. در غير اين صورت جريان قدرت در سطح جهاني چنان است - كه به گفته رابرت كاكس - برخي از بازيگران را به نفع منافع ديگران از متن به حاشيه رانده و بدين ترتيب امنيت ملي بسياري از كشورها، فداي منافع و امنيت ملي بازيگران محوري و اقمار آنها خواهد شد.
۱. سناريوي آمريكايي؛ هژموني واحد جهاني
زماني برژينسكي در ارتباط با ساختار امنيتي نظام جهاني با نگاه به فروپاشي شوروي، اظهار داشته بود : ايالات متحده هم اكنون در موقعيت بي بديلي قرار گرفته است. اين كشور اولين و تنهاترين قدرتي است كه به مقام قدرت جهاني دست يافته است. مطابق نظر برژينسكي و طيف كثيري از نويسندگان سنت آمريكايي اين برتري به آمريكا توان - و حق - آن را مي دهد تا در كانون منظومه شمسي سياست جهاني قرار گرفته و از طريق تأسيس يك هژمون واحد به ايده «ام القراي جهاني ليبرال دموكراسي» تحقق عيني ببخشد. در اين سناريو به تعبير «فراسر كامرون» جهان داراي يك «كلانتر» خواهد بود كه نسبت به اعمال قانون و ايجاد نظم با اتكاء به توان و قدرت بي بديلش اقدام خواهد كرد. در اين سناريو «امنيت بين المللي» تابعي از «هژموني بلامعارض آمريكا» تصوير مي شود كه ضمانت اجرايي خود را از «قدرت» آمريكا مي گيرد. اين قدرت در سطوح اقتصادي، فن آوري و فرهنگي ريشه دارد و لذا مي تواند بصورت مؤثر در حوزه سياست به كار گرفته شود كه تجلي آن را كاربرد زور براي ايجاد الزام سياسي شكل مي دهد.
در اين سناريو نظام بين الملل بازگشت و رجعتي به الگوهاي سنتي تأمين امنيت دارد كه در آنها «قدرت نظامي» مبناي نظم و ايجاد ثبات را شكل مي دهد. البته اين رجعت با ارايه تئوريهاي نوين و فلسفه هاي پيچيده اي چون «تهديدات نامتقارن»، توجيه و ارايه مي گردد كه در نهايت به تسليم بازيگران در عرصه جهاني به مرجعيت قدرت واحدي ختم مي شود. در صورت تحقق اين سناريو، مي توان اظهار داشت كه ساختار بدبينانه هابزي - مبني بر ظهور لوياتاني در جامعه جهاني - جامه عمل خواهد پوشيد و در نتيجه نظام بين الملل ساختار تازه اي را شاهد بود كه در آن قدرتها به گونه هاي اصلي زير تقسيم خواهند شد: ۱- قدرت محور و هژمون ۲- متحدان استراتژيك هژمون ۳- همراهان هژمون ۴- بازيگران ساكت (تأييدكنندگان سياست هاي هژمون) ۵- بازيگران حاشيه اي. در اين ساختار بطور طبيعي براي بازيگران مخالف و معارض جايگاهي در نظر گرفته نشده و هژمون تلاش خواهد كرد تا با كاربرد زور اين دسته از بازيگران را در قالب يكي از سه گزينه (سوم تا پنجم) در آورد.
۲. سناريوي اروپايي؛ هژمون مركب جهاني
اقدام يكجانبه دولت آمريكا براي اثبات هژموني اين قدرت در دوران پس از جنگ سرد، واكنش هاي منفي اي را در سطوح متفاوتي از بازيگران برانگيخت كه در اين ميان كشورهاي اروپايي كه بطور تاريخي متحدان آمريكا به شمار مي رفتند، از اهميت خاصي برخوردار هستند. اتحاديه اروپايي علي رغم مخالفت برخي از اعضايش، با تصدي نقش هژمون توسط ايالات متحده مخالف است و شكل گيري اين ساختار را با اعتبار و جايگاه بين المللي اروپا همسو ارزيابي نمي كند. از ديدگاه اين بازيگران، «آمريكايي شدن جهان» نمي تواند سرانجام مناسبي براي نظام جهاني باشد و لازم است تا اين نظم با توجه به توان و نقش اروپا، اصلاح شود. بنابراين از موضع گيري هاي اروپا در قبال موضوعاتي چون حمله آمريكا به عراق يا موضوع پروتكل الحاقي و جمهوري اسلامي ايران، چنين مي توان برداشت كرد : اتحاديه اروپا اگر چه با تمركز قدرت در نظام بين الملل نوين مخالف نيست و در نهايت وجود يك كانون قدرت هژمون براي اعمال قدرت و نظم بخشي به جامعه جهاني را مفيد ارزيابي مي كند، اما بر اين باور است كه ايدئولوژي مولد اين هژموني را بايد «ليبرال دموكراسي» شكل دهد و هژمون نيز بايد ساختاري تركيبي - با حضور آمريكا، اتحاديه اروپا و سازمان ملل متحد - داشته باشد. خواست و ايده آل اتحاديه اروپايي را ساختار بين المللي اي تشكيل مي دهد كه در آن اعمال قدرت از سوي هژمون بر ديگر بازيگران تابع منطق زير است:
اولا - ايالات متحده نماينده بازوي نظامي هژمون بوده و با اعمال قدرت و يا تهديد به كاربرد آن، از جدي بودن هژمون در نيل به اهدافش خبر مي دهد. به عبارت ديگر، زور نظامي مي تواند به ضمانت اجرايي تصميمات در گستره بين المللي، تبديل شود.
ثانيا - اتحاديه اروپايي به بازوي سياسي هژمون تبديل شده و تلاش خواهد كرد تا در شرايط جديد ناشي از ظهور قدرت، به تحصيل اهداف مورد نظر با كاربرد روشهاي ديپلماتيك دست يابد.
ثالثا - سازمان ملل بازوي حقوقي هژمون خواهد بود و به عنوان ميراث بشري اگر چه در سناريوي جديد حضور دارد، اما نقش محوري گذشته را ندارد و صرفا به عامل مشروعيت بخش دو بازوي هژمون در شرايط جديد تبديل مي گردد.
خلاصه كلام چنين بنظر مي رسد كه اتحاديه اروپا اگر چه در اصول و مباني به آمريكا در ايجاد نظمي هژمونيك موافقت دارد، اما در روش متفاوت بوده و خواهان دريافت سهمي از هژمون است. به عبارت ديگر مشكل اروپا با سناريوي آمريكايي از امنيت جهاني آن است كه نمي خواهد تابع آمريكا - بلكه شريك و همكار آمريكا - باشد.
نتيجه گيري: ساختار هژمونيك امنيت
مجموعه تحولات جهاني در فرداي ۱۱ سپتامبر حكايت از آن دارد كه قدرت هاي برتر اروپايي و آمريكايي به دنبال تأسيس ساختار امنيتي تازه اي مي باشند كه ويژگي برجسته آن «هژمونيك» بودن آن است. اين ساختار اگر چه مي تواند به نظم و ثبات جهاني سمت و سويي مطلوب قدرتهاي برتر بدهد، اما منافع و امنيت طيف وسيعي از بازيگران را تهديد مي نمايد. دليل اين امر نيز آن است كه در ساختارهاي هژمونيك، «يكجانبه گرايي»، «نگرش سياه و سفيدي»، «استثناء گرايي» و «يكسان سازي» چهار ركن اصلي نظام جهاني را تشكيل مي دهد كه بطور طبيعي با تكثر سياسي - فرهنگي، اصل مشاركت جمعي، و قاعده عدم دخالت در امور داخلي ديگران، همخواني ندارد. از اين منظر چنين مي توان استنتاج كرد:
۱. اروپا و آمريكا در اصل ايجاد ساختار امنيتي هژمونيك با يكديگر اختلافي ندارند و از اين حيث همسو ارزيابي مي شوند.
۲. از جمله تحولات عمده و سرنوشت ساز در صحنه معادلات امنيت جهاني مي توان به اختلافات روشي اروپا - آمريكا در خصوص شكل هژموني كه بايد تأسيس شود، اشاره داشت. اروپا از اين منظرخواهان حضور در هژموني و همكاري با آمريكاست. حال آنكه اولويت نخست دولت بوش را، نقش بلامعارض آمريكا و ايجاد هژمون واحد جهاني شكل مي دهد.
۳. مشكلات دولت بوش در اجراي برنامه هاي امنيتي اش در افغانستان، عراق و بويژه در مواجهه با جمهوري اسلامي ايران، دلالت بر آن دارد كه آن دولت بناچار لازم است تا در اصل ايده هژمون واحد جهاني و امكان تحقق آن تجديد نظر كند. چنين بنظر مي رسد كه سناريوي اروپايي و دعاوي اروپاييان در حال تحميل نمودن خود بر تصميم گيران آمريكايي است.
۴. اگر چه جريان تحولات به سود سناريوي اروپايي ارزيابي مي گردد، اما نمي توان گسست هاي دروني اتحاديه اروپا را كه مانع از پيگيري جدي مطالباتشان در مقابل آمريكا مي شود، از نظر دور داشت. از اين منظر توفيق آمريكا در پرونده عراق و پيروزي مجدد جرج بوش در انتخابات رياست جمهوري آن كشور، مي تواند به تضعيف سناريوي اروپايي بواسطه اختلافات دروني موجود در درون اتحاديه كمك كند.
آنچه كه از رهگذر اين تحول در خور توجه مي نمايد: اقبال و تمايل نظام جهاني به ساختارهاي امنيتي هژمونيك است كه از حيث ماهيت براي امنيت ملي كشورهاي مستقل ملي، نوعي تهديد جدي به شمار مي آيد كه بايد براي مواجهه با آن پيشاپيش خود را آماده ساخت.
نويسنده: اصغر - افتخاري
منبع: ماه نامه - همشهري ديپلماتيك - شماه 8،