موج برتر فلسفه سياسي امنیتی
موج برتر فلسفه سياسي امنیتی
با توجه به مفهوم لغوي واژه امنيت و كاربرد تاريخي آن براي تمام جوامع و ملت ها و مفاهيمي كه در طول تاريخ از آن به جا مانده است، مي توان گفت كه مهمترين نياز امروزي هر جامعه و هر فرد انساني امنيت است. تامين امنيت مورد قبول، قوام و دوام حكومت هاي را در پي خواهد داشت. با بررسي تاريخي ظهور و سقوط دولت ها، امپراطوري هاي، قدرت ها و حتي ملت ها، متوجه خواهيم شد كه امنيت به عنوان ستون اصلي مطرح بوده و تاثير مطلقي بر دگرگوني هاي تاريخي داشته است. در گذر زمان تنها امنيت بوده كه به جوامع ثبات يا زوال بخشيده است. مباحث امنيتي در دوران جديد مدل هاي پيچيده اي به خود گرفته است. تمام اين مدل ها به سمتي هدايت مي شوند كه دورنمان امنيت جهاني را به جامعه بشري نشان مي دهد.
توانايي هاي نظام هاي سياسي در جهان معاصر و موفقيت در زمينه سياست هاي جهاني تنها در فرايند امنيت قابل فهم و اجرا است. اگر چه نگاه ها نسبت به محور امنيت در جهان متفاوت مي باشد، اما بحث اين است كه در دهكده جهاني، انسان تكيه گاه جهاني پيدا كرده و در آينده اي سرشار از تحول و ضعف دولت ها در تامين امينت، اهميت آن در ساختار جهاني روشن مي شود. در واقع مي توان از امنيت جهاني به عنوان موج برتر فلسفه سياسي در جهان نام برد كه ممكن است در بسياري از حاكميت ها به صورت اجباري توليد شود. لذا نقش سه عامل در شكل گيري امنيت غير قابل انكار است: تركيب، ماهيت و عملكرد.
بديهي است محيط امنيتي هر جامعه تابع و برآيندي است از تعامل و تقابل متغيرهاي:
1_ محيط داخلي از قبيل: ساختار حكومتي، چگونگي توزيع و تمركز قدرت، صورت يندي هاي اجتماعي، فعاليت هاي سياسي گروه هاي مختلف با عقايد متفاوت، وضعيت ژئوپولتيك، ژئواستراتژيك و ژئو اكونوميك، مؤلفه هاي قدرت، ايدئولوژي و ارزش ها، و از همه مهمتر مشاركت مردمي.
2- مقتضيات محيط خارجي: ساختار قدرت، نظم و يا بي نظمي جهاني، ايدئولوژي، تكنولوژي، مسابقه تسليحاتي، رقابت هاي منطقه اي و... امروزه در آستانه ورود به ساختار و اصول پروژه اي به نام جهان واحد.
چنين محيط هاي امنيتي با توجه به موقعيت جغرافيايي خود و اهميت منابعي كه از آن برخوردارند، همواره حامل تهديدات و فرصت هايي است كه واحدهاي ملي مستقر در دايره اين محيط جغرافيايي به ميزان موقعيت و منزلتشان از آن بهره مي برند يا ضرر مي بينند و اين يكي از دلايل اصلي و تاريخي سوء استفاده دولت ها از ايجاد امنيت بوده است تا به بهانه آن اهداف پنهاني خود را براي تداوم قدرت دنبال كنند.
امنيت در ابعاد جهاني
امنيت در حالت جهاني آن از نظر «مينا و بنا» و نكات قابل درك و تاويل در مرحله پرتلاطمي به سر مي برد. جهاني شدن را بايد از مهم ترين پديده هايي دانست كه كل حيان انسان معاصر را تحت تاثير قرار داده است. اين فرايند از بار امنيتي بالايي برخوردار مي باشد، به گونه اي كه انديشمندان امنيتي از آن به عنوان انقلابي تازه در حوزه مطالعات امنيتي ياد كرده اند، انقلابي كه مسير مطالعات امنيتي را دستخوش تحول ساخته و ديدگاه تازه اي به نام امنيت جهاني را مطرح نموده است ( يعني ايجاد امنيت از كل به جزء از بالا به پايين و در اصطلاح ادبيات سياسي تامين آن از طريق نهادهاي قدرتمند بين المللي و تزريق آن به تمام جوامع).
در حال حاضر تحليل فرايند امنيت جهاني در سه زمينه: واقع گرايي، سوسيالستي و ليبراليستي مورد پژوهش واقع شده كه در ادامه بحث توضيح داده خواهد شد. امنيت در ابعاد جهاني بيش از هر چيز ديگري تحت تاثير جهاني شدن و فرايندهاي پيدايي و چرايي آن است. چرا كه هنوز هم عده زيادي بر اين باورند كه جهاني شدن بيش از اينكه يك واقعيت باشد يك هژموني و ايدئولوژي از نوع جديد است. اين نكته بيش از آنكه واقعيت هاي سرمايه داري را در فرم جهاني آن مشخص كند، به آن حالتي تشريفاتي و تعارفي داده است.
تاكنون تامين امنيت ملي از مسئوليت هاي اوليه و بنيادين دولت ها بوده و حيات و دوام نظام سياسي به تحصيل امنيت بوده و خواهد بود. اما اينكه چرا نسبي بوده، مي توان به نظريات متخصصان امنيت اشاره كرد كه امروزه برداشت شان نسبت به امنيت تغيير نموده و امنيت را رد قالب هاي نويني تعريف و تعبير مي نمايند كه مشهود ترين آن مطرح ساختن امنيت جهاني است. « هنري كيسينجر» در دهه هفتاد در دكترين معروف آمريكا به صراحت اعلام كرد كه ديگر امنيت مطلق وجود ندارد.
چندو چوني در ماهيت و اهداف مفاهيم جديد
اينكه در دنيايي متحول شده امروزي امنيت در مقياس ملي و استقلال كامل در سطح كشوري به طور مستقل وجود ندارد، واقعيتي است كه به صراحت در شرايط سياسي دنيا قابل فهم و درك است. چه بسا كه قرن 21 با اين مفاهيم مي خواهد فارغ از هژموني و سلطه استمرار پيدا كند چرا كه در كنار مفاهيم فوق اين استنباط نيز در اين قرن وجود دارد كه هيچ كشوري نيز نمي تواند مانند قرن بيستم يا گذشته هاي دور ملت هاي ديگر را تحت سلطه زورمندانه خود قرار دهد. بايد پذيرفت كه دوران سلطه به سرآمده و اين شرايط تا حد زيادي مفاهيم امنيتي را در هر زمينه تحت شعاع قرار داده است. با اهميت يافتن اين نظريه ديگر هيچ كشوري احساس امنيت مطلق ندارد. ايالات متحده، ژاپن، دولت هاي اروپايي و حتي روسيه و چين و همه قدرت هاي بزرگ اقتصادي، هم در مرحله تهديد هستند و هم تهديد مي كنند!
شايد تغييرات در قدرت هاي بزرگ نظامي، جهان را از نظر امنيتي با توجه به نابرابر ي هايي كه هم اكنون در بين جوامع وجود دارد در آينده اي نه چندان دور به سمت حادثه بزرگي به نام هرج و مرج پيش ببرد و در حال حاضر شايد بزرگترين دغدغه قدرت هاي بزرگ جهاني بر سر راه ايجاد ثبات استراتژيك در دنيا، اين مساله باشد.
نامشخص بودن عرصه و حريم امنيتي در مسير توسعه و تطور جهاني از اساسي ترين ابهامات مفهوم امنيت جهاني است كه در حال حاضر در عرصه هاي مختلف با مفاهيم متعدد و متنوعي مورد استفاده واقع مي شود. اين امر رهيافت و راهبرد امنيت ملي تمام كشورها را به نوعي تحت شعاع قرار داده است، به گونه اي كه اتفاقات را در بعضي موارد لحظه اي نموده و يك آن امنيت از كل يك جامعه سلب مي شود و در لحظه اي ديگر امنيت (با هر شكلي ) به طور مطلق فراهم مي گردد!
سياسيت پيشگان اين راهبرد را به مثابه يك اصطلاح بياني و تحريك كننده احساسات و استراتژيست ها و تئوريسين هاي نظامي آن را به منظور توصيف و تبيين اهداف يك خط مشي و راهبرد نظامي به كار مي گيرند. از سوي ديگر دانشمندان علم الاجتماع بدين مفهوم بعضا از منظر يك مفهوم كاملا تحليلي كه عمدتا به توانايي يك ملت در حمايت از ارزش هاي داخلي در مقابل تهديدات خارجي مي پردازد، نگريسته اند و گاه نيز از ماوراي اين مفاهيم استنباطي، حوزه مطالعاتي عظيم تري را كه در برگيرنده تمام تلاش هاي مبتني در جهت تحليل ها، تبيين و توضيح حالات و وضعيت هائي كه در چارچوب آنان واقع شده اند مورد بررسي قرار داده اند. اين خط و مشي ها و اصول امنيتي خود را طراحي نموده اند. امروزه در ارتباط با تدوين و برقراري امنيت جهاني چهار متغير جامعه ملي، خويشتن فرد، نظام بين الملل و نوع بشر اساس كار را تشكيل مي دهد.
مفاهيم و كاربرد امنيت در گذشته
سير تاريخي تحولات بشر بر روي كره زمين منجر به تفاوت در نوع كاربرد امنيت در طول تاريخ بوده است. در قرون ابتدايي، بشر تنها به فكر حفظ جان خود در برابر خطرات طبيعي و حملات موجودات ديگر بودو پذيرفت كه براي بقاي بيشتر خود بايد به نوعي سپر دفاعي روي آورد. مفاهيم علمي اين واژه رفته رفته با ظهور تفكرات نوين در ماقبل تاريخ و عمدتا در زمان ارسطو و افلاطون و ساير فلاسفه بزرگ اوج گرفت و در عصر روشنگري توسط انديشمندان بزرگ، منزلتي بس رفيع و اساسي پيدا نمود.
تا قبل از اين دوره هيچ گونه قواعد اقتدار آميز قانوني و اخلاقي براي امنيت انسانها و عوامل حيات بشري همچون گياهان، جانوران و در كل محيط زيست انساني و طبيعي وجود نداشت. در واقع بيشتر يك دوره طولاني آكنده از مشقت و سختي را طي نموده تا به شرايط امروزي رسيده است. در واقع زماني انسان گرگ انسان بود. اما بايد امروزه اين را تمرين كرد كه انسان عين انسان است.
اين مفاهيم و برداشتها به تدريج دستخوش تغيير و تحولات زياد شده و تقريبا از قرن نوزده ميلادي به بعد هر دولت و حكومتي امنيت را بنابر مقتضيات جغرافيايي _ سرزميني و عمدتا بر دو محور داخلي و خارجي و وضعيت مردمان مستقر در آن سرزمين تعريف و استفاده مي كرد كه بعضا نحوه و شكل استفاده از امنيت با رويكردهاي متفاوت، تصاويري عميقا نادرست در ذهن ملتها پديد آورده است. در قرن نوزده عقيده اكثر متفكران و انديشمندان سياسي در زمينه امنيت و صلح جهاني بر اين فرض استوار بود كه امنيت و صلح جهاني زماني ميسر خواهد شد كه هر ملتي به تنهايي به استقلال و اتحاد رسيده و آنگاه به ايجاد صلح جهاني كمك خواهد نمود. اما اين نوع برداشتها نيز به طور عمده در قرن بيستم تغيير كرد.
به نظر هابز مردم به ايجاد و تاسيس حكومت از آن رو دست مي يازيدند كه آنان را در مقابل تجاوز خارجيان و صدمه يكي بر ديگري مصون و محفوظ بدارد، لذا شرايط اجتماعي از منظر وي به شرايطي اطلاق مي گردد كه مردمان طي قراردادي قدرت را به حاكميت و حكومت واگذاشته تا زمينه زيست رضايت آميز آنان را فراهم آورد.
جان لاك از منظري فراگيرتر معتقد است كه «مقصود از صلح و امنيت تنها آن نيست كه زنده بمانيم، بلكه منظور دستيابي به رفاه، آسايش و ايجاد تسهيلات مشخصي است كه حق طبيعي ماست.» از موضعي مشابه با هابز، جان لاك نيز برآن است كه «بزرگترين و اصلي ترين هدف انسانها از اينكه خودشان را تحت اقتدار حكومتي قرار مي دهند آن است كه از مالكيت خود كه در شرايط طبيعي بسيار ناامن و آسيب پذير است، محافظت كنند.»
علي رغم نقطه عزيمت فلسفي متفاوت با هابز، روسو با وي در اين مورد كه انعقاد يك قرارداد اجتماعي ما بين دولتها غير ممكن است، مشترك مي باشد. به اعتقاد روسو انسانها همواره در پي كسب منافع شخصي، آشكار و سريع الحصول خود در مقابل منافع واقعي (درازمدت ) هستند. وي در اينجا به نقش مركزي و تعيين كننده «اعتماد» در روابط ميان ملل و اين مشكل كه چگونه مي توان آن را در شرايط آنارشي و هرج و مرج به دست آورد، اشاره مي كند.
با وجود اين سابقه ديرينه گفتمان علمي امنيت ملي عمدتا محصول سالهاي بعد از جنگ جهاني اول و دوم و بعضا دوران جنگ سرد (تا 1986) مي باشد كه در نخستين مطالعات انديشمندان اين عالم غالبا از ديد نظامي و نظامي گري به مقوله امنيت نگريسته و تهديدات نظامي خارجي (جنگ ) را در مركز توجهات خود قرار داده و كمتر به امنيت از بعد داخلي توجه نموده اند.
مفاهيم و كاربرد امنيت در حال
اكنون از نظر سياستهاي امنيتي و روالي كه براي فرماندهي و حاكميت در كشورهاي دنيا اعمال مي شود، مي توان ستون اساسي حاكميتها را كه همان امنيت مي باشد درسه مرحله مورد بررسي قرار داد.
1- مرحله سير تدريجي و تاريخي
2- مرحله ظهور جنبشهاي اجتماعي و اثرات آن بر امنيت
3- زواياي حركتي و سياستهاي امنيتي قرن بيستم
در سير تدريجي و تاريخي سه وضع براي كاربرد امنيت مي توان ترسيم نمود:
الف) نفع ملي
ب) قدرت نظامي
ج ) بقاء.
اين سه مفهوم به نوعي تا هزاره سوم همراه بسياري از حكومت ها بوده است و بر مبناي آن مي توان تمام كشورهاي دنيا را از نظر كاربرد امنيت به سه دسته تقسيم كرد.
1- كشورهايي كه بقاي حكومتي و قدرتي خود را به كارگيري امنيت براي كسب نفع ملي مي ديده اند كه عمدتا كشورهاي برخوردار از قدرت بوده اند و همواره نفع ملي را در خارج از مرزها جستجو كرده اند.
2- كشورهايي كه ساختار حاكميتي آنان فقط براي بقاي خود در مسند قدرت متكي به توليد امنيت خاصل بوده اند. اين مورد علاوه بر برخورداري از وضعيت دوم (ابعاد نظامي امنيت ) خود را مجهز به قدرت و ابزارها و عوامل نامرئي نيز نموده و مي نمايند تا در مقابل هر نوع پديده و واكنش هاي مخالف به شدت وارد عمل شوند.
زبيگنيو برژينسكي در كتاب «در جستجوي امينت » بر اين اعتقاد بود كه جهان معاصر به وسيله چهار انقلاب به هم مرتبط در حال تحول است:
1- انقلاب سياسي
2-انقلاب اجتماعي
3- انقلاب اقتصادي
4- انقلاب نظامي
كه تبعات اين انقلابها هم اكنون در توزيع جهاني و روابط بين دو ابرقدرت و ثبات موازنه قوا بين آنان به طور موثري محسوس بوده است. اگرچه نظريه برژينسكي بيشتر بر دوران دوقطبي صادق است اما از نظر وي مركز ثقل انقلاب سياسي، جذابيت آرمانهاي دموكراسي بوده و اين دموكراسي بود كه مبناي بسياري از تحولات انساني را در قرني كه گذشت، شكل مي داد. بدون اغراق شواهدي وجود دارد مبني بر اينكه ما در عصري زندگي مي كنيم كه حقوق بشر و آزاديهاي فردي جزء لاينفك تاريخ معاصر در آمده است. لذا امنيت در لابه لاي مفاهيم انقلاب سياسي سمت و سويي چندگانه داشته كه خارج از محدوده جغرافيايي و جهانشمول است و اين يعني بازتاب درك وسيعتر از امنيت كه مفهوم خود را از ملي و مليت به جامعه واحد جهاني تغيير داده است.
نويسنده: كيومرث - يزدان پناه منبع: سایت - باشگاه اندیشه