نظريه نظام سياسي «ولايت امت» ( انديشه سياسي محمد مهدي شمس الدين )
( نظريه نظام سياسي «ولايت امت» یا انديشه سياسي محمد مهدي شمس الدين )
مجيد مرادی رودپشتی
چکيده
نظريه نظام سياسي «ولايت امت» از جديدترين نظريه هاي شيعي است که مدعي الگويي است که به اختلافات تاريخي ميان مذاهب اسلامي بر سر مسأله دولت پايان ميبخشد . شمسالدين در طرح و احياي اين نظريه از عواملي مانند انديشه و رفتار استادش سيد محسن حکيم، نظريه سياسي محمد باقر صدر و فضاي سياسي متنوع و متکثر لبنان و به ويژه درگيريهاي دو جنبش شيعي حزب الله و امل متأثر بوه است.
تفکيک دوره حضور معصوم از دوره غيبت، تفکيک ميان احکام تشريعي و احکام تدبيري، اصل اوليه عدم ولايت، ولايت امت در منطقة الفراغ، مطلوبيت دموکراسي و نسبت آن با شورا و عرفي بودن ذات قدرت از مهمترين مباني فقهي – کلامي نظريه نظام سياسي ولايت امت است.
ساختار نظام سياسي ولايت امت بر مبناي رويکردي ايجابي به اصل تأسيس نظام سياسي و مشروعيت آن در عصر غيبت استوار است و کاملاً دموکراتيک است.
اين نظام سياسي به لحاظ کارکردي، در مرکز تصميمگيري، نهاد شورا (مجلس شورا) را قرار ميدهد و دامنه قدرت را محدود به حداقل حوزه عمومي ميداند و حوزه خصوصي را جز در حد لزوم مستثنا از حيطه اعمال قدرت ميداند و جريان قدرت در اين نظام سياسي، دموکراتيک و از پايين به بالا است.
اکنون در پي آن هستيم تا مباني فقهي و کلامي نظريه نظام سياسي ولايت امت را در انديشه شمس الدين جستوجو کنيم.
مباني فقهي كلامي نظام سياسي ولايت امت
از نظر شمسالدين مشروعيت نظريه يا دولت ولايت امت بر پايههاي زير قرار دارد.
الف: اصل عدم ولايت
ب: تعطيل مباني کلامي نظريههاي قديم دولت اسلامي (امامت و خلافت)
ج: انعطاف شريعت اسلام و قدرت تحول و پويايي شريعت در باب معاملات
د: تفكيك دورة غيبت امام معصوم از دوره حضور وي
ه: تفكيك احكام تشريعي از احكام تدبيري و گنجاندن مسئله دولت در ذيل احكام تدبيري
و: ولايت امت در منطقة الفراغ تشريعي
ز: مطلوبيت دموكراسي به عنوان ساز و كار حكومت و نسبت آن با شورا
ح: عرفي بودن قدرت
الف: اصل عدم ولايت
شمس الدين معتقد است اصل اوليه در باب سلطه بر انسان، عدم مشروعيت هر گونه سلطه از سوي هر شخصي است و بنا بر اين، هيچ كس بر هيچ كس و يا جماعت و جامعه ديگري ولايت ندارد و هيچ جماعت يا جامعهاي هم بر هيچ كس ولايت ندارد، مگر آن که دليل خاصي اين قاعده کلي را ستخوش استثنا کند.
شمس الدين ابتدا ولايت خداي تعالي را كه به حكم عقل و نقل بر انسان لايت، دارد استثنا ميكند و ميگويد امكان خروج از اين اصل (عدم ولايت هيچکس بر هيچکس) جز به دليلي قاطع وجود ندارد و دلايل قاطع بر ولايت پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) را از قرآن كريم ذكر ميكند:
«به دليل قاطع و زداينده هر گونه شك، تقييد اين اصل اولي به وسيله پيامبر(ص) ثابت است، از آن رو كه قرآن كريم تصريح كرده كه خداي تعالي پيامبر(ص) را ولّي بر مؤمنان قرار داده است: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم... (احزاب/6) و آيات ديگر.
چنان كه با دليل قاطع ولايت امام معصوم بر مؤمنان، پس از پيامبر ثابت شده است با اين سخن خداي تعالي: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم....»
بنا بر اين، براي پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) بنا به دليل مقيد كننده اصل اوليه ولايت مطلقه ثابت است و غير از اين دو هيچ كس بر هيچ كس ولايت ندارد، جز آن كه به دليل قاطع براي او ولايت كلي يا جزئي ثابت شده باشد.»[1]
شمس الدين در توضيح ولايت عامه بر جان و مال ميگويد:
«ولايت عامه بر جانها و اموال دو سطح دارد:
اوّل: اين كه اگر ولي، به چيزي امر يا از چيزي نهي كند، اطاعت او بر مولي عليه و امتثال امر و نهي او واجب است و اگر تصرفي كند، نافذ و روا خواهد بود.
دوم: اين كه ولي، حق تصرف - بنا به ميل و خواست خود - را در جان و مال مولّي عليه و آنچه مرتبط با جان و مال او است داشته باشد... يعني همان گونه كه انسان حق دارد مال خود را بفروشد و يا ببخشد و يا اجير كسي شود يا كاري تبرعي انجام دهد و يا ازدواج كند و... پيامبر(ص) و امام(ع) هم بتوانند بدون رضايت و اذن فرد، همه اين تصرفات را درباره او انجام دهند؛ يعني اموال او را بفروشند و برايش بخرند و يا از مال او هبه كنند و يا همسرش را طلاق دهند و... بيآن كه او رضايت دهد و...
شك نيست كه سطح نخست از ولايت ياد شده براي معصوم ثابت است. آنچه در كتاب و سنت قطعي درباره امر به اطاعت از رسول و امام معصوم وارد شده است براي اين سطح از ولايت قطعي الدلالة است.
اما ولايت در سطح دوم؛ برخي از فقها آن را براي پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) ثابت دانستهاند و براي اثبات آن به ادله پيش گفته استناد كردهاند.
اما ظاهر آن است كه اين سطح (سطح دوم) از ولايت براي پيامبر و امام ثابت نيست. دليل آن (عدم ثبوت سطح دوم ولايت براي پيامبر و امام) اين است كه ادلهاي كه بدان اشاره رفته بر دو قسم است:
يك دسته از آيات و روايات بر وجوب اطاعت دلالت ميكند و اين اختصاص به سطح اوّل دارد و دلالت بر حق تصرف دلخواهانه در جانها و اموال ندارد.
دسته دوم آياتي مانند «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» و رواياتي از اين دست...
دلالت آيه ياد شده بر ولايت - به معناي تصرف دلخواهانه - متوقف بر آن است كه مراد از آيه اين باشد كه پيامبر از هر مؤمني بر خود او اولي باشد و در آن صورت اين آيه دلالت بر آن خواهد داشت كه پيامبر(ص) حق تصرف به اولويت بر جان و مال هر مؤمني را دارد. اما اين برداشت از آيه در مقابل دو احتمال قرار دارد:
يكي از اين دو احتمال اين كه: پيامبر اولي به مؤمنان است از مؤمنان با يكديگر. در نتيجه اين آيه از آيات وجوب اطاعت خواهد بود و دلالت بر تصرف مطلق نخواهد داشت، زيرا مؤمن بر مؤمن ديگر حق اطاعت ندارد و اولويت پيامبر در ولايت بر مؤمن نسبت به مؤمنان ديگر، حق اطاعت را براي آن حضرت مقرر ميكند.
دوم: اين كه مراد از اين آيه آن باشد كه هرگاه پيامبر چيزي را اراده كند و بدان دستور دهد كه مخالف اراده و خواست مؤمن است، دستور پيامبر مقدم بر اراده مؤمن است، و مراد از اولويت، در صورت تزاحم دستور پيامبر با اراده مؤمن است. و اين هم تعبيري ديگر از ولايت - به معناي حق اطاعت - است. بنا بر اين، اين آيه بر ولايت در سطح دوم دلالت نميكند. و در صورت نبود دليل بر اين ولايت، اصل اولي در باب ولايتها، مقتضي عدم ثبوت است[2]
از نگاه شمس الدين «اصل تشريعي برتر در ولايت انسان بر انسان، عدم ولايت است. بنا بر اين - به مقتضاي اين اصل اولي - هيچ كس بر كس ديگري ولايت ندارد و هر گونه اعمال قدرت از سوي كسي بر ديگري كاري نامشروع است زيرا نه براي صاحب آن حقوقي مترتب است و نه بر موضوع (اعمال قدرت) هيچ تعهدي.
اين اصل بر خلاف اصل اولي در ولايت انسان بر طبيعت است كه مقتضي ولايت انسان بر طبيعت و مشروعيت تصرفات او در طبيعت است و بر تصرفات انسان آثاري مترتب است و بنا بر اين، اصل هيچ كس نميتواند كس ديگري را از تصرف در طبيعت منع كند.
مقتضاي اين دو اصل اين است كه براي [اثبات] ولايت يك انسان بر ديگري يا ديگران بايد دليل شرعياي وجود داشته باشد كه اطلاق اصل اولي را مقيد كند و بر مشروعيت ولايت انسان بر ديگري دلالت كند. و در [عدم] ولايت انسان بر طبيعت بايد دليل شرعياي وجود داشته باشد كه اطلاق اصل اولي را مقيد كند و دلالت بر تحديد - يا عدم - ولايت انسان يا گروه انساني بر طبيعت نمايد.
اطلاق اصل اولي در ولايت انسان بر انسان را دليل مقيد كنندهاي كه براي مشروعيت تشكيل دولت و نصب حكومت از سوي جامعه داريم تقييد ميزند.
ثابت شده است كه اين اصل اولي به وسيله انبياء(ص) كه دولتهايي را بر اساس شريعتي كه از سوي خدا به آنان وحي شده و آنان مبلغ آن به سوي مردم بودند تشكيل دادند و نيز به وسيله جانشينان يا اوصياي آنان مقيد شده است.»[3]
شمسالدين به اين نتيجه ميرسد كه «انسان بر خويش ولايت دارد و از اين حيث اصل در وضعيت انسان نسبت به خويش در هستي، آزادي است و اصل اولي در رابطه انسان با انسان ديگر نيز، آزادي است و اين به معناي آن است كه انسان به وسيله انسان ديگر مقيد نميشود، زيرا هرگاه معتقد شديم كه اصل در ولايت انسان بر انسان ديگر عدم ولايت است، نتيجهاش اين خواهد بود كه هر انساني نسبت به انسان ديگر آزاد است و هيچ انساني حق ندارد آزادي انسان ديگر را مقيد كند.»[4]
ب) تعطيل مباني كلامي نظريههاي قديم دولت اسلامي (امامت و خلافت)
شمسالدين نظريه سياسي انديشه اسلامي معاصر را در دو شق سني و شيعهاش، انتزاعي ميداند و سبب آن را چنين بيان ميكند: اين انديشه به ويژه در مسائل جامعه سياسي مانند پروژه دولت، نظام سياسي، حكومت و... مبتني بر زمينه كلامياي است كه امروزه مطلقاً وجود ندارد و ديگر در واقعيت زنده امروز، مبنايي ندارد. زيرا در چارچوب سني مفهوم گفتمان اسلامي در باب دولت و قدرت مبتني بر نظريه خلافت است، يعني مبتی بر ميراث نظري - فكري - فقهي و سازمانياي است كه متون احكام السلطانيه - چنان که ماوردي و ابويعلي در كتاب احكام السلطانيه خود با التفات به الگوي خلافت راشده در صدر اسلام تصوير كردهاند - مستند است. و در چارچوب شيعي، گفتمان (اسلامي شيعي) در تعبيرات فقهي و گاه در تعبيرات تنظيمياش مبتني بر نظريه امامت است.
شمسالدين نظريه سياسي خلافت در اسلام سني را نظريهاي عارضي و غير اصيل ميداند كه ريشه در انديشه كلامي اشعري يا معتزلي دارد و تا پيش از آن مطرح نبود. در اين جا شمسالدين به نظر علي عبدالرزاق نزديك ميشود كه معتقد بود: «دين اسلام از اين خلافتي كه مسلمانان ميشناسند و تجربه كردهاند، بري است و خلافت در هيچ يك از برنامههاي ديني و قضاوت و ديگر امورش از وظايف حكومت و مراكز دولت نيست و تمامي اين برنامهها صرفاً سياسي است و دين هيچ دخالتي در آنها ندارد. دين نه اينها را (به رسميت) ميشناسد و نه انكار ميكند. نه بدان امر ميكند و نه از آن نهي؛ دين اين امور را رها كرده تا ما در اين امور به حكم عقل و تجربه ملتها و قواعد سياسي رجوع كنيم. چنان كه در تدبير ارتش اسلامي و آباداني شهرها و مرزها و نظام ديواني نيز دين، كارهاي نيست و در اين امور به عقل و تجربه و يا به قواعد جنگ يا مهندسي مباني و نظرهاي كارشناسان رجوع ميشود.»[5]
با اين كه شمسالدين، نظريه امامت را در اسلام شيعي بنا بر عقيده شيعه نظريهاي اصيل - و نه برآمده از اتفاقي تاريخي - ميداند ولي معتقد است
«اين نظريه، نظريهاي استثنايي است و ميتوانيم بگوييم، پس از غيبت كبري، مرحله استثنايي به پايان رسيده است و زماني كه گفتمان ايدئولوژيك و سياسي و سازماني و بسيج گرانه در روزگار ما به گفتمان مرحله استثنايي استناد ميكند، ميتوان حكم كرد كه اين گفتمان، گفتماني غير واقع گرايانه و بلكه تجريدي (انتزاعي) است و به تعبير ديگر گفتماني است كه در خلأ يا در تاريخ سير ميكند. اين گفتمان به مرحلهاي گذشته گرايش دارد كه شايد به مدد حافظه احيا شود ولي در واقعيت، احيا شدني نيست. در اين جا زبان هم سودي ندارد، هر چند به بياني جديد عرضه شود يا نه، به هر حال محكوم گذشته است و ارتباطي با واقعيت ندارد.»[6]
ج) انعطاف شريعت اسلام
شمسالدين به اصل انعطاف شريعت اسلام توجه و باوري عميق دارد. وي براي اثبات انعطاف شريعت، به آيه «يريدالله بكم اليسر ولايريد بكم العسر»، خدا براي شما آساني خواسته است و دشواري نخواسته است (بقره/185)و حديث نبوي بعثت بالحنيفية السمحة؛ من به ديني حنيف و آسان گير مبعوث شدهام» استناد ميجويد و تجلي اين انعطاف را در آن ميداند كه شريعت اسلام، هر چيزي را كه با مبادي و ثوابت عقيدتياش منافات نداشته باشد و نقطه شروع حركت مثبتي در جهان و طبيعت و در مسير پيشرفت انسان و جامعه باشد، ميپذيرد و كاري به خاستگاه آن ندارد و (اين شريعت) بر سر راه هيچ حركتي به سوي پيشرفت تمدني در همه حوزهها - تا زماني كه با مفاهيم و ارزشهاي اساسي در عقيده و شريعت منافات نداشته باشد - مانع ايجاد نميكند. وي ريشه موفقيت مسلمانان دورههاي اوليه را در بيرون آمدن از بداوت و پس ماندگي و رسيدن به بالاترين مراتب تمدني، در همين انعطافي ميجويد كه به نظر وي خود ناشي از اصل تشريع است، چرا كه احكام شرعي با گزينههاي فراواني براي فرد و جامعه در سبكهاي زندگي متناسب است و حركت و آزادي انسان را مقيد نميكند. شمسالدين با اشاره به تفكيك شريعت به دو بخش عمده عبادات و معاملات، فقها را به بازنگري در اين نگره حاكم فقهي فرا ميخواند كه متون شرعي در باب عبادات و غير عبادات را متوني مطلق و عام در همه زمانها و مكانها و احوال ميبيند و دست برداشتن از اطلاق متن را جز با مقيد يا مخصص لفظي يا معنوي و يا وجود قرينهاي داخلي ممكن نميداند. شمسالدين ثبات و تغيير ناپذيري عبادات را ميپذيرد ولي در خارج از حوزه عبادات معتقد است كه متون شريعت در سنت، قوانين و مقررات زندگي متحول و متغيري را بيان ميكنند كه داراي دگرگونيهاي فراواني است و اسلوب جامد و ثابتي نيست كه هيأتي واحد داشته باشد. بنا براين، در معاملات - به معناي وسيع كلمه - چون متعلق تشريع، حالات متغير و متحول است؛ خصوصاً در ابعاد تنظيمي جامعه و تمامي فعاليتهاي سياسي و اقتصادي و زراعي و صنعتي و جمعيتي و... نميتوان ديگر به اطلاق و عموم ادله ملتزم ماند، زيرا نميتوان همه متون سنت را - در غير عبادات - قوانين و مقرراتي ثابت و ابدي و غيرقابل سازگاري با اوضاع و احوال متحول جامعه و امت دانست.
نكته قابل توجه اين است كه شمسالدين، سلب اطلاق و ثبات و شموليت متون شرعي را در باب غير عبادات نه با استناد به اصل عناوين ثانوي كه با تمسك به اصل شريعت انجام ميدهد.[7]
شمس الدين انعطاف و تحول در امور عبادي را نميپذيرد و طبيعي است که امور عبادي در شرايط عادي و غيراضطراري دستخوش هيچگونه تغيير و تعطيلي نشوند، اما از ديدگاه وي طبع معاملات اقتصادي انعطاف و تحول را دارد و مسأله قدرت و حکومت نيز از باب معاملات است و نه عبادات:
«نگره حاكم و رايج فقهي به نصوص شرعي در باب عبادات و غير عبادات (معاملات) اين است كه اين نصوص به لحاظ زمان و مكان و احوال مطلق و عام هستند و جز با مقيّد يا مخصص لفظي يا قرينهاي داخلي دست از اطلاق نص نميتوان كشيد.
در حالي كه ميدانيم نصوص شرعي در سنت قوانيني براي زندگياي متحرك و متحول و دستخوش تغييرات فراوان است و الگوهاي ثابت و جامدي نيست كه شكل واحدي داشته باشد. ميدانيم كه عبادات ثابت و غير قابل تغيير و تبديل است و از حيث شروط و زمان و كيفيت و شمار مجالي براي اجتهاد در آنها نيست و اختلافات فقها از حد جزئيات برخي شروط و اشكال و اجزاء آنها تجاوز نميكند.
اما معاملات به معني وسيعتر - چنان كه گفتيم - تشريعاتي براي حالات دگرگون و متغير است كه هيئت واحدي ندارند، به ويژه در ابعاد سازمان بخشي به جامعه و تمام فعاليتهاي سياسي و اقتصادي و زراعي و صنعتي و جمعيتي - شهري و روستايي - و امور مربوط به داراييهاي عمومي.
از رواياتي كه از امامان معصوم درباره اختلاف برخي احكام بنا به اختلاف زمان به ما رسيده است ميتوان اين مطلب را دريافت؛ مانند روايت كليني در كافي از امام صادق(ع) كه از يكي از اصحابش ميپرسد: اگر ديدي كه سخن را به طور عام گفتم و سپس نزد من آمدي و خلاف آن را از من شنيدي به كدام يك عمل ميكني؟ گفت: به سخن اخير عمل ميكنم. گفت: خدايت رحمت كند.[8]
شمسالدين در جايي ديگر به صراحت، به ضرورت قرائت نصوص شرعي غيرعبادي بر مبناي نسبيت تأكيد ميورزد: «در خارج از نظام عبادات و احكام اساسي شرع، چارهاي جز قرائت نصوص شرعي بر مبناي نسبي و نه اطلاقي نيست. چارهاي جز اعتراف به اين نكته نيست كه تغيير جامعه و تغيير هر آنچه كه در تحت شمول زمان ميشود ايجاب ميكند كه در بعد تنظيمي بازنگري شود. دو عنصر ياد شده همچنين، محتوا و معناي جديدي به برخي قوانين شرعي ميبخشند. اطلاق گرايي در نصوص و نگريستن به نصوص مربوط به بعد تنظيمي همانند نص مربوط به چهار ركعت بودن نماز ظهر، خطايي در نگرش و بينش فقهي و فهم استنباطي و فرايند اجتهاد است.[9]
شمسالدين ميكوشد از درون فقه اسلامي نظريه سياسياي را استنباط كند كه خود هدف آن را چنين بيان ميدارد:
«مفاهيم و ارزشهاي انساني و اخلاقياي که ايده دولت در اسلام مبتني بر آن و تكوين يافته از آن است، همان ارزشهايي است كه آرزوي بشريت در عصر جديد در سطح دولت - ملتها و در سطح نظام بينالملل بوده كه همانا ارزشهايي مانند عدالت و آزادي آگاهانه و كرامت انسان و ميسرسازي تكامل معنوي و مادي تمام انسانها است.[10]
د: تفكيك دوره غيبت امام از دوره حضور
شمس الدين معتقد است بايد در تشيع ميان دو دوره تفكيك قائل شويم: دوره حضور امام معصوم(ع) و دوره غيبت امام معصوم(ع): در دوره حضور امام(ع)، وي به حكم امامت، از قدرت سياسي مطلق هم برخوردار است، اما در دورة غيبت کبراي امام(ع) بعد سياسي امت که به امر حکومت و نظام سياسي مرتبط ميشود، به حالت تعليق درآمده است و اين شأن از شؤون امامت به امت منتقل شده است:
«دليل امامت معصوم از كتاب و سنت، اطلاق اصل اوليه در باب سلطه انسان بر انسان را مقيد به غير امام معصوم(ع) ميكند، چنان كه دليل نبوت - بنا بر اصل وجوب اطاعت بيقيد از نبي و اولي بودن او بر مؤمنان از خودشان - اين اصل را مقيد به غير نبي(ص) ميكند”.[11]
«مرجع تعيين حاكم معصوم، انسانها نيستند، زيرا امامت معصوم، استمرار نبوت است و وظيفهاي كه ماهيت و مبناي تشريع آن را تكوين ميبخشد، مربوط به عقيده و شريعت اسلام و حراست و تبليغ و تفسير و حفظ آن است. اما كاركرد سياسي (وظيفه حكومت) در درجه دوم از وظايف امام معصوم است و ماهيت امامت معصوم را تشكيل نميدهد و ممكن است عواملي قاهره (زور و سركوب) مانع اقدام امام به اين وظيفه (حكومت) شود ولي اين امر ماهيت امامت معصوم و كاركرد اساسي امام معصوم را - كه تداوم بخشي نبوت بدون برخورداري از وحي باشد - مورد تأثير قرار نميدهد.»[12]
گذشته از استثناي فوق كه محدوده تاريخي مشخصي دارد و از پشتوانه ادله قطعي از قرآن برخوردار است، از نگاه شمسالدين «اصل اولي عقلي و نقلي در مسئله سلطه انسان بر انسان، از سوي هر كس كه باشد، عدم مشروعيت است، بنا بر اين، هيچ كس بر هيچ كس ديگر ولايت ندارد و هيچ كس بر هيچ گروه و جماعتي ولايت ندارد و هيچ جماعت و جامعهاي بر هيچ كس ولايت ندارد.[13]
ه: تفكيك ميان احكام تشريعي و احكام تدبيري
شمس الدين با تأثيرپذيري از برخي قدما مانند شهابالدين القرافي[14] (1285 - 1228) و هم شاگردي خود در حوزه نجف، محمدباقر صدر(1980 - 1935)[15] از مفهوم احكام تشريعي و احكام تدبيري راهي براي مشروعيت بخشي به نظريه تازه خود بهره ميگيرد.
منظور وي از احكام تدبيري، احكامي است كه از معصوم، نه به عنوان مبلغ شرع، بلكه به عنوان ولي امر و حاكم و رئيس دولت و يا سرپرست خانواده صادر شده است. با اين كه در علم اصول، گفتار و رفتار و تأييد معصوم «سنت» به شمار آمده است، اما از ديدگاه شمسالدين بايد گفتار و رفتار و تأييد معصوم بر اساس ابعاد گوناگون زندگي كه معصوم با آنها سر و كار داشته است، طبقه بندي شود و اين چيزي است كه از نظر وي - در روش فقهي رايج از آن غفلت شده است.
شمسالدين ميكوشد تا از لابه لاي روش فقهي سنتي شواهدي بيابد تا به محكم كردن مبناي نظري احكام تدبيري كمك كند. وي متذكر ميشود كه برخي از احكام تدبيري يا وجود برخي از احكام كه تعميم آنها به همه زمانها و همه موارد مشابه ناپذيرفتني است، مورد توجه فقهاي شيعه و ديگر مذاهب واقع بوده و هست و آنان چنين موارد غير قابل تعميمي را «قضية في واقعة» (مسئله يك مورد خاص) دانستهاند و تبديل آن را به قاعده، نپذيرفتهاند و نظرشان درست است، اما اين موارد بسيار بيشتر از آن نمونههاي استثنايياي است كه آنان مورد توجه قرار دادهاند.[16]
«بنا بر اين بايد در آن بخش از نصوص سنت كه غالب فقهاي اصولي آن را حكم شرعي الهي به شمار آوردهاند. بازنگري شود. بسياري از اين موارد - يعني نصوص سنت - متضمن احكام شرعي الهي نيست، بلكه متضمن چيزهاي است كه من آن را «تدبيرات» - يعني احكام اداري و سامان بخشي (به جامعه) ناميدهام. فقها اين (احكام مديريتي) را احكامي شرعي شمردهاند، در حالي كه چنين نيست»[17]
شمسالدين حوزه سياست و مديريت و حكومت را از حوزه «تدبيرات» ميداند و روش غالب اصوليان را كه اين دو قسم را يكدست ميدانند مورد نقد قرار ميدهد:
«منشأ اين كاستي روش شناختي اين است كه اصوليان و فقها اين نكته را مسلّم گرفتهاند كه وظيفه پيامبر(ص) تبيين احكام شرعي است و از اين نكته غفلت كردهاند كه از جمله مناصب پيامبر اين بود كه ايشان حاكم دولت و رهبر جامعه و [از حيثي ديگر] سرپرست خانوادهاي بود و از نگاهي ديگر عضوي از اعضاي جامعه بود و با محيط و همصحبتان و مردم كوچه و بازار تعامل داشت و پيامبر از تمام اين زوايا و در تمام اين چارچوبها، سخن ميگفت و كاري ميكرد و يا با تأييد خود امري را تثبيت ميكرد. اين كه قول و فعل و تقرير پيامبر، سنت است، صحيح است، اما طبقهبندي اين قول و فعل و تقرير بر حسب ابعادي از زندگي كه پيامبر اكرم(ص) با آن تعامل داشت، امري است كه اينان (اصوليان و فقها) از آن غفلت كردهاند.»[18]
و) ولايت امت در منطقة الفراغ تشريعي
مفهوم منطقة الفراغ تشريعي اولين بار از سوي محمدباقر صدر مطرح شد. وي از اين مفهوم به عنوان ساز و كاري فقهي براي پيريزي نظريه اقتصادي اسلامي امروزي بهره گرفت اما شمسالدين اين مفهوم را چنان توسعه ميدهد كه شامل همه حوزههاي زندگي اجتماعي به استثناي امور عبادي مانند نماز و روزه و حج ميشود. وي ميگويد:
«حوزه فراغ تشريعي، هر وضع جديدي را شامل ميشود كه نصي مستقيم يا قاعدهاي كلي درباره آن نيامده است؛ هر وضع جديدي از اوضاع بشر را شامل ميشود كه در نتيجه تحول و رشد معرفت پديد آمده و اشكال جديد و متحولي از كنترل و سلطه و سازمان دهي جامعه و انسان موجود در جامعه از حيث تعامل و عمل در داخل جامعه و يا از حيث رابطه با طبيعت را اقتضا ميكند.»[19]
وي موضوعات و افعال و تركهايي را كه الزامي وجوبي يا تحريمي درباره آن در شرع وجود دارد از حيطه منطقة الفراغ خارج و مستثنا ميداند و حيطه شمول منطقة الفراغ را چيزهايي ميداند كه در شرع عنواني خاص يا عام كه آن را شامل شود نيامده و بلكه از مجهولاتي است كه تحولات انسان و جامعه در مسير زندگي آن را كشف ميكند.
شمسالدين بر آن است كه مبدأ تشريعي اعلا متعرض بيان اوضاع تنظيمي (نظم اجتماعي) كه بايد از دل رابطه انسان و جامعه با طبيعت و رابطه انسان با انسان و جامعه برآيد، نميشود.[20]
چنان كه گفته آمد حوزه خلأ يا منطقة الفراغ، شامل اموري است كه حكمشان به صورت الزامي نيامده است؛ يعني نه براي خصوص آن عنواني در شرع وجود دارد و نه اصل عامي آن را تحت شمول ميگيرد. شمسالدين از اين امور به «مجهولات» تعبير ميكند كه «شامل موضوعات خارجي و افعال و تركها و روابط بين بشر - از فرد گرفته تا جماعت و دولت - ميشود.»[21]
از نگاه شمسالدين، اين حوزه از فعاليتها و روابط بشر از دل حركت و پويايي جامعه و انسان در مسير زندگي و نيازهاي ثابت يا مقطعي جديدي كه براي جامعه و فرد پديد ميآيد شكل ميگيرد و چنين حوزهاي در شريعت وجود ندارد و براي بشر هم امكان پيشگويي آن وجود ندارد و حكمت در آن نيست كه وحي الهي اين امور را كشف كند زيرا حكمت اقتضاي آن دارد كه انسانها در تكوين الگوهاي انتخابياشان و اشكال پاسخگويي به ضرورتهايشان آزاد باشند و در قالبها و الگوهاي تنظيمي محصور نباشند... و ضروري است كه شريعت با اين تحولات و دگرگونيها همگام باشد و انسان را به جمود و حيرتزدگي نكشاند كه او نتواند موضع درست و رويكرد مشروع را تشخيص دهد.[22]
به اين ترتيب شمسالدين با گام نهادن در مسيري كه نخستين بار محمّد باقر صدر پيموده بود، و توسعه دادن منطقة الفراغ به همه امور غير عبادي و قراردادن مسئله مديريت و سياست و امور «تنظيمي» جامعه و فرد در ابعاد سياسي و اجتماعي و اقتصادي، پايهاي محكم براي نظريه «ولايت امت» فراهم ميسازد، چرا كه معتقد است هيچ نصي درباره نوع و شكل حكومت و دولت در عصر غيبت نداريم و چه بسا تعيين پيشاپيش آن را خلاف حكمت و نامتناسب با روح تحول و پويايي انسان و دگرگوني نيازها و ضرورتهايشان ميبيند. از ديدگاه شمسالدين مسئله حكومت تحت شمول منطقة الفراغ تشريعي است و اصل تشريعي اوّل در رابطه[23] انسان با انسان و جامعه، همانا اصل عدم سلطه و ولايت هيچ كس بر هيچ كس است.[24]
اما چگونه تشريع اجتهادي در منطقة الفراغ نافذ است؟ شمسالدين نفوذ و سلطه تشريع (قانونگذاري) اجتهادي را در منطقة الفراغ از سوي پيامبر و امام نه به عنوان پيامبري كه به او وحي ميشود و نه به عنوان امام معصومي كه مبلغ وحي از سوي پيامبر(ص) است بلكه به اعتبار ولايت و حاكميت يا قدرت سياسي بر امت و جامعه ميداند و اساساً تشريع اجتهادي از سوي پيامبر(ص) به عنوان حاكم و ولي امر را تحت شمول وحي نميداند اما در عصر غيبت چه كسي در مركز قدرت.[25] تشريع اجتهادي قرار دارد و ميتواند منطقة الفراغ را پر كند؟ شمسالدين ميگويد:
«بنا بر نظريه ولايت امت، همانند نظريه ولايت عامه فقيه، ظاهر از ادله ولايت در عصر غيبت اين است كه فقها، مرجع تشريع در منطقة الفراغ هستند، اما «ولايت فقيه تنها در حد حكم بر موضوعات خارجي و تصرف در نفس - و البته مقيد به رجوع به اهل خبره – است» ولي در مسائل روابط بين انسانها و دولتها و سازمان سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه و آنچه كه در حيطه تدبير زندگي و جامعه ميگنجد، ظاهر اين است كه در اين امور، ولايت از آن امت است كه از طريق نمايندگان امت در هيأتهاي شورايي اعمال ميشود.»[26]
ز) مطلوبيت دموكراسي به عنوان ساز و كار حكومت در دورۀ غیبت
شمسالدين تا پيش از سال 1975 منتقد جدي دموكراسي بود و از موضعي اخلاقي و ديني آن را شيوهاي نادرست براي اداره جامعه ميشمرد، زيرا مجال رهبري كسي را كه به لحاظ علمي و اخلاقي افضل نيست فراهم ميكند و از آن رو كه با فراهم كردن فضاي تكثر حزبي موجب هرج و مرج ميشود، با اسلام منافات دارد. شمسالدين همانند بسياري ديگر از متفكران اسلامي كه در رد مقولات غربي به نوشتههاي پارهاي متفكران غربي ارجاع ميدادند، در رد دموكراسي به نوشتههاي گوستالوبون (1931 - 1841) استناد ميكند.
وي در چاپ نخست كتاب نظام الحكم و الادارة في الاسلام با كمك گرفتن از شماري از آيات و روايات در مخالفت با دموكراسي و تكثر حزبي، حكومت دموكراتيك را چنين توصيف ميكند:
«اين نوع حكومت در واقع نه براي اداره يك خانواده كارآمد است و نه براي اداره يك امت. اين اصل (دموكراسي) با اصول اسلام تناقض دارد. پيامبر خدا(ص) گفته است: هر كس كار ده نفر را به دست يك نفر بسپارد و بداند كه در ميان آن ده تن، بهتر از او هم هست به خدا و رسول خدا و جماعت مسلمانان خيانت ورزيده است.»
و در رد تخرب و تكثر حزبي ميگويد:
اين اسلوب از دموكراسي مجال فعاليت احزاب سياسي متعارض را فراهم ميكند، در سايه اين شرايط براي اين احزاب فرصت گسترش و رواج فراهم ميشود و اين مخالف اصول اسلام است، زيرا موجب كينه برانگيزي در دلها و مانع وحدت امت ميشود و فرصت بروز تعصبات شخصي را فراهم ميآورد تا سكان سياست عمومي را به دست گيرد و اين چيزي است كه اسلام با آن سر ستيز دارد، زيرا مانع از تحقق هدف اسلام كه فراهم آوردن عنصر اخلاقي در درون همه انسانها است ميشود. خداي تعالي فرموده است: «و اعتصموا بحبل اللّه ولا تفرقوا.»[27]
تا دهه هشتاد، شمسالدين موضعي منفي نسبت به دموكراسي داشت ولي در اين دهه از شدت انتقادات خود كاست. شمس الدين در سال 1985 طرحي را تحت عنوان، دموكراسي عددي مبتني بر شورا براي حل بحران لبنان ارائه ميدهد. وي در اين طرح هيچ مجوز و مبنايي شرعي براي دموكراسي بيان نميكند و تنها به توجيهات سياسي ملي - محلي اكتفا ميكند.
در اين دهه شمسالدين از تأييد مطلق و گسترده دموكراسي همچنان پرهيز ميكند ولي چندان انتقادي هم به آن وارد نميكند و به همين اندازه اكتفا ميكند كه اسلام در مقابل استبداد مطلق و آزادي مطلق، اصل عدالت را تأييد ميكند.
اما در سال 1990 در چاپ دوم كتاب «نظام الحكم و الادارة في الاسلام» به موضع گذشته خود كه نقد شديد دموكراسي بود اشارهاي گذرا ميكند و با حذف ده صفحه از مطالب چاپ نخست اين كتاب كه در ذكر عيوب و اشكالات دموكراسي بود، مينويسد:
«ما در چاپ نخست اين كتاب معتقد بوديم كه دموكراسي مطلقاً با اسلام منافات دارد و فرقي ميان دموكراسي به عنوان ابزار قانونگذاري و دموكراسي به عنوان ابزار انتخاب حكم و گردش قدرت و نيز فرقي ميان دموكراسي در دوران غيبت كبراي امام دوازدهم(ع) و دوران پس از آن قائل نبوديم. اما اكنون حساب دوره پيش از غيبت كبري و پس از آن را از هم جدا ميدانيم و معتقديم در دوره حضور امام(ع) شيوه دموكراتيك در انتخاب حاكم مشروعيت ندارد و كسي كه بر اساس دموكراسي در مقابل امام معصوم برگزيده شود، قدرتش نامشروع است ولي در دوره غيبت كبري ما نظر ديگري داريم كه مبتني بر مبناي فقهي ما در مسئله «ولايت امت بر خويش» است.»[28]
در اين جا هم شمسالدين با اين كه گامي بزرگ را در نزديكي به الگوي دموكراسي برداشته و ده صفحهاي را كه در چاپ اوّل در مذمت دموكراسي نوشته، حذف كرده است ولي در يك فقره به اختصار به پارهاي عيوب دموكراسي اشاره ميكند و البته آن را قابل اصلاح و ترميم ميداند:
«شك نيست كه نظام دموكراتيك چهرهاي زشت و اشكالات فراوان دارد... اما همچنين شك نيست كه اين نظام نقاط مثبت فراواني هم دارد، به شرط آن كه ضمانتهاي كافي براي پر كردن خلأهايي كه فرصت سوءاستفاده مورد اشاره منتقدان اين نظام را فراهم ميآورد، تأمين شود. زيرا اين نظام فرصت گردش و دست به دست شدن قدرت را به صورت صلحآميزي فراهم ميكند و جامعه را از ناآراميهاي امنيتي و سياسي دور نگه ميدارد و قدرت را موضوع تجربه قرار ميدهد به گونهاي كه نقد و تغيير آن ممكن ميشود. در اين نكته هم شكي نيست.»[29]
پس از اين مرحله، شمسالدين در بحث نسبت شورا و دموكراسي، از سطح بحث لفظي ميگذرد و معنا و محتوا را مهمتر از الفاظ ميداند و ميگويد:
«اگر خواستي بگويي كه من بر اساس اصل شورا از دموكراسي تبعيت ميكنم، سخني بر صواب گفتهاي و اگر خواستي بگويي من از شورا تبعيت ميكنم و ساز و كارهاي دموكراسي را از دل آن بر ميگيرم باز بر صواب رفتهاي. خير و نيكويي هر تمدني در بهترين سخن و در بهترين تجارب آن است.»[30]
و در جاي ديگر ميگويد: من اكنون موضع اسلام گرايان را نسبت به دموكراسي نميفهمم، چرا دموكراسي را مردود ميشمارند؟ براي اين كه اسمش دموكراسي است! آن را شورا بناميد و دموكراسياي متناسب با مرجعيت ما در داخل بپروريد» و نظر نهايي خود را چنين بيان ميكند:
«دموكراسي، بهترين ابزار براي جا به جايي قدرت در خارج از دايره عصمت است. دموكراسي بهترين ابزار براي دست يابي به قوانين تدبيري در سامان دهي جامعه و مديريت ثروت جامعه و پيريزي سياستهاي آموزشي و آباداني است؛ براي چه ميگويند كه ما بايد دموكراسي را رد كنيم؟ آيا به سراغ اهل «حل و عقد» برويم؟ اين اهل حل و عقد چه كساني هستند؟ آيا مجموعهاي از سرشناسان و متنفذان و سياستمداران حرفهاي هستند؟ هرگز! امت خود اهل حل و عقد است. امت ولي بر خويش است و او است كه بر ميگزيند.»[31]
تا اين زمان يعني سال 1993 شمسالدين ضمن پذيرش دموكراسي نسبت به دو مسئله رعايت تحفظ ميكرد: يكي اين كه حكومت دموكراتيك حق تشريع قوانين متعارض با قوانين اسلام را ندارد و ديگري سپردن مناصب عالي سياسي به غير مسلمانان از رهگذر دموكراسي است. وي تحفظ خود را نسبت به اين مسئله چنين توجيه ميكند:
هرگاه جامعه فرانسوي آماده پذيرش رئيس جمهور مسلمان شد در آن صورت من نيز خشنود خواهم شد كه رئيس جمهور هر دولت عربياي، مسيحي باشد.[32]
ولي پس از گذشت 7 سال اين تحفظ هم در انديشه شمسالدين از ميان ميرود و در نظر او براي شهروندان غير مسلمان جامعهاي اسلامي امكان بر عهده گرفتن مناصب دولتي - سياسي و اداري - فراهم ميشود؛ به شرط آن كه اين منصب خصوصيتي ديني و مرتبط با مسائل عقيدتي از قبيل ولايت خلافت و يا ولايت فتوا و مانند آن نداشته باشد[33]
با اين حال شمسالدين اعتراض اسلام گرايان به دموكراسي به عنوان دستاوردي غربي و مبتني بر مبناي فلسفي ليبراليسم را ميپذيرد و ضمن تأكيد بر اين كه مبناي اصل شورا، ديني و مبناي دموكراسي، سكولار است و اين دو از اين حيث با هم تفاوت دارند، ميگويد:
با اين حال ما تلاشي نظري كرديم و بر اساس آن به الگوي «دموكراسي مبتني بر اصل شورا» رسيديم. چگونه؟
اولاً: شورا اصل عبادي نيست. الگويي براي سامان بخشي به جامعه است و از كلمه «امر» به روشني ميتوان اين مطلب را دريافت؛ امر حكومت كه امري از امور مردم است، يا امر مردم است و يكي از شؤون آن، حكومت است. چنان كه «امر هم شوري بينهم» اداره شوون جامعه داخلي و اداره دولت و نظام را مشتمل ميشود.
دوم: پيرامون بحث و جنجال بر سر الزامآور بودن يا نبودن شورا؛ به نظر من اين بحث ناشي از روشن نشدن اين مسئله است. نظر فقهي من اين است كه شورا - به اجماع همه مسلمانان - براي پيامبر - و از نظر شيعه اماميه - براي پيامبر و امام معصوم الزامآور نيست. اما در بستر ولايت امت بر خويش كه حاكم معصومي بر آن گمارده نميشود، يعني زماني كه خود امت، حاكم خاص خود را انتخاب ميكند، شورا قطعاً لازم و الزامآور است و حاكم بدون شورا مشروعيتي ندارد و تصميمات او هم نامشروع است. وظيفه حاكم است مشورت كند و به نتيجه شورا ملزم باشد.[34]
شمسالدين اوصافي را كه برخي اسلامگرايان براي دموكراسي و تمدن غرب برميشمرند و آنها را نماد شرورويكرد صليبي ميدانند، فاقد دقت ميداند و ميگويد:
«تمدن غرب، همهاش شر نيست؛ خير و شرش با هم است، چنان كه تمدن اسلامي و دولت اسلامي هم خير مطلق نيست. ما نميتوانيم به نظام بردگي يا نظام غنايم انساني به عنوان فخري از افتخارات اين تمدن اسلامي بنگريم. همچنين است به نظام خريد و فروش كنيز و ديگر مظاهر سلبي تمدن غرب»[35]
ح)عرفي بودن قدرت
يكي از وجوه تمايز انديشه سياسي شمسالدين، پرهيز از استدلال به متن در اثبات نوع خاصي از حكومت است. وي روشهاي معمول در مطالعه و بررسي مسئله حكومت در اسلام را گرفتار خطاي روش شناختي جدياي ميداند كه عبارت است از اين كه «اين مطالعات، در بحث مسئله حكومت در اسلام پس از وفات پيامبر(ص) نزد اهل سنت و پس از غيبت امام دوازدهم نزد شيعه به متوني از قرآن و سنت استدلال كرده و آن را مستقيماً مرتبط با مسئله حكومت دانسته و آن متون را هم متوني قائم به نفس و متضمن رشته تشريعياي بريده از ديگر اصول و عناصر عقيده اسلامي و حوزههاي شريعت اسلامي به شمار آوردهاند؛ اين مباحث و مطالعات همچنين به تجربه تاريخي اسلام در باب حكومت در دوران پيامبر(ص) و خلفاي راشدين و دورههاي پس از آن استناد ميكنند. اسلام گرايان، اين متون و تجربه را دليل تشريع حكومت در اسلام و وجوب برپايي حكومت اسلامي در هر زمان و مكان ميدانند، در حالي كه غير اسلام گرايان - چه مسلمان و چه غير مسلمان - چنين دلالتي نميبينند و حتي اگر آن (تجربه) را مسلّم بگيرند، آن را الگو و ساختاري مقطعي به اقتضاي شرايط و زمانهاي گذشته ميدانند كه بايد از آن فراتر رفت و الگوهاي مناسبتتر و سازگارتر با زمانه و احوال كنوني را پيدا كرد.[36]
شمسالدين، پيش فرض اسلام گرايان را كه نظام حكومتي مسلمانان در بستر ملي يا قومي، بايد اسلامي باشد، رد ميكند و ضمن پذيرش اصل ضرورت حكومت براي هر ملتي، ضرورت اسلامي بودن چنين نظام و حكومتي را غير مسلّم و غير بديهي ميداند، زيرا جامعه اسلامي «همانند هر جامعه سياسي ديگري در خارج از جهان اسلام است. بنا بر اين، همان گونه كه جامعه سياسي بريتانيايي يا امريكايي - براي مثال - داراي نظام حكومتي و دولتي هستند كه گاه ميتواند سوسياليست كارگر و گاه كاپيتاليست محافظه كار باشد و در عين حال شكل و شما و جهت كلي جامعه دموكراتيك باشد و هر دولتي كه سر كار ميآيد به اين قواعد و اصول (دموكراتيك) ملتزم باشد، جامعه سياسي اسلامي هم ميتواند در شكل و شما و جهت كلياش، مسلمان باشد و قابليت هر نظامي را كه با اسلام - به عنوان عقيده جامعه - منافات ندارد، داشته باشد، بي آن كه نظام حكومتياش، اسلامي باشد. زيرا مهم، استمرار اسلاميت امت است»
شمسالدين روش اسلامگرايان را در اثبات شكل دولت اسلامي، ناقص و نارسا ميداند و متوني را كه دستمايه آنان قرار گرفته، ناتوان از پاسخگويي به پرسشهاي فراواني ميداند كه پيروان ضرورت بر پايي اين يا آن شكل رايج از حكومت اسلامي ميشمارد، زيرا - به تعبير وي - در اسلام - نه در كتاب و نه در سنت - بخش خاصي - مجزاي از ديگر مسايل عقيده و شريعت - براي حكومت و نظام سياسي پس از وفات پيامبر(ص) نزد اهل سنت و پس از غيبت امام دوازدهم(ع) نزد مسلمانان شيعه وجود ندارد
شمسالدين موضع اسلامگرايان سياسي را كه با استناد به متوني كه - به ادعاي وي - دلالتشان براي اثبات مدعاي اينان كافي نيست، مسئله حكومت را تشريعي الهي يا تكليفي شرعي غير قابل ترديد ميشمارند، موضعي دفاعي و توجيهگرانه مينامد و معتقد است مفروض استدلال اينان، تعبدي بودن محض مسئله جامعه سياسي اسلام و دولت اسلامي و نظام اسلامي و حكومت اسلامي است، در حالي كه «براي هر فقيه روشنانديش و متبحر واضح است كه مسائل حكومت و ولايت و معاملات و احكام متعلق به ساماندهي و سازماندهي جامعه، اموري به غايت بعيد از تعبد محض است.»[37]
وي در جاي ديگر غير تعبدي بودن قدرت را به معناي غير مقدس بودن آن دانسته است:
«دولت در انديشه اسلامي و فقه اسلامي، به تمامي غير مقدس است و مطلقاً عنصر مقدسي در آن وجود ندارد» و اضافه ميكند منظور ما از مقدس، امر مطلق يا عبادي و يا امور مرتبط به شأن ديني محض است و سياست، غير مقدس و نسبي و غير مطلق است...، پروژه دولت، پروژهاي غير مقدس است؛ پروژهاي ناشي از ماهيت وظايفي است كه دولت بدان اقدام ميكند.[38]
شمسالدين با تصريح بر نامنصوص بودن شكل حكومت و دولت و نامقدس بودن و غيرتعبدي بودن حكومت ميخواهد مسئله حكومت و قدرت را امري عرفي معرفي كند كه تصميم درباره آن به جامعه مدني موكول شده است:
«بر اساس مبادي عام شريعت معتقدم كه تمدن اسلامي ميتواند جوامع مدني و با كمي تعديل، جوامع سكولار و در عين حال ديني و مبتني بر شريعت پديد آورد. زيرا اگر مفهوم جامعه مدني اين باشد كه جامعه ميتواند مفاهيم و مقولاتي را در تنظيم قدرت و تداول (جا به جايي) آن و مديريت امور عمومي جامعه بر اساس دادههاي واقع بينانه محض پيريزي كند، جامعه اسلامي ميتواند سكولار يا مدني و در عين حال مستند به شريعت باشد» [39]
البته شمسالدين قصد تفكيك ميان بعد ديني و سياسي در درون اسلام و يا تقسيم اسلام به اسلام سكولار و اسلام غير سكولار را ندارد و با اصلاح سكولاريسم اسلامي موافق نيست، زيرا به باور وي «اسلام خود سكولار است»[40]
منظور شمس الدين از تعبير يادشده اين است که در اسلام حوزه دين ودولت از يکديگر تفکيک شده است، دين مقدس است و دولت به رغم ضرورتش، مقدس نيست و قداست دين به دولت سرايت نميکند. سکولار بودن اسلام از نگاه شمس الدين صرفاً به اين معنا است که اسلام تجربه حکومت و سياست را نه امري آسماني که امري زميني و بشري و نسبي ميشمارد و حساب آن را از تعبديات و عباديات که مطلق و تغييرناپذير جدا ميداند.
[1]. محمد مهدی شمس الدین، نظام الحکم و الادارة في الاسلام، چاپ دوم، بيروت المؤسسه الدوليه للدراسات و النشر، 2000م.، ص 433.
[2] همان، ص ص 433 - 432
[3] محمّد مهدي شمسالدين، مسائل حرجة فى فقه المرأة، جلد دوم، بيروت، المؤسسة الدولية للدراسة و النشر، 1995، ص 54.
[4] محمّد مهدى شمسالدين، الحريات الشخصية فى المنظور الاسلامى، مجله المنهاج، بيروت، 1998، شماره 11، ص 257
[5] محمّد مهدى شمس الدين، الاجتهاد و التجديد فى الفقه الاسلامى، بيروت، المؤسسة الدولية للدراسات والنشر، 1999، ص 194.
[6] - همان، ص 195 - 194
[7]. همان، 127 - 125
[8] محمّد مهدى شمسالدين، الاجتهاد و التقليد، المؤسسة الدولية للدراسات و النشر، بيروت، 1998
[9] محمّد مهدى شمسالدين، المقدس و غيرالمقدس فى الدولة الاسلامية، بيروت، بىنا، بی تا، ، ص 48
[10] محمّد مهدي شمسالدين، فىالاجتماع السياسى، پيشين، 97.
[11] محمّد مهدي شمسالدين، نظام الحكم و الادارة فى الاسلام، پيشين، ص 476.
[12] همان، ص 328 - 327
[13] همان، ص 431
[14] قرافى دوازده حالت از نص نبوى را كه غالب آنها را تاريخمند و نه مطلق مىداند، برشمرده است. (حسن جابر، المقاصد الكلية و الاجتهاد المعاصر، بيروت، دارالحوار، چاپ اوّل 2001، ص 9 - 8).
[15] سيد محمّد باقر صدر از اوايل دهه شصت ميلادى ميان نصوص داراى كاركرد تشريعى و نصوص تدبيرى كه هر دو هم نبوى يا صادر شده از ائمه دوازدهگانه هستند - تفكيك ايجاد كرد و دسته نخست را احكام شرعى مستمر در مسير زمان دانست، زيرا از پيامبر به عنوان مبلغ حكم شرعى صادر شده است و نصوص تدبيرى از پيامبر به عنوان حاكم جامعهاى معين صادر شده است. شمسالدين اشارهاى به منبع اين ايده (تفكيك ميان احكام تدبيرى و احكام تشريعى) نمىكند. ر.ك صدر، محمدباقر، اقتصادنا، دارالتعارف، چاپ يازدهم، 1979، بيروت،ص 415 - 412.
[16] همان، ص 87.
[17] همان
[18] همان
[19] محمّد مهدى شمسالدين، الاجتهاد و التجديد فى الفقه الاسلامى، پيشين، ص 110.
[20] همان، ص 108
[21] همان
[22]. همان، ص ص 109 - 108.
[23] همان، ص ص 113 - 112.
[24] همان، ص 108.
[25] همان، ص 114
[26] همان.
[27] محمد مهدى شمس الدين، نظام الحكم و الادارة فى الاسلام، بيروت، دارحمد، 1955، ص 144 - 143.
.[28] همان، ص 235 - 234
[29] همان، ص 234
[30] . محمد مهدي شمس الدين، حوار حول الشوري و الديمقراطية، منبر الحوار (مجله)، بيروت، سال نهم، شماره 34، پاييز 1994، ص 8.
[31] محمّد مهدى شمسالدين، التطبيع بين ضرورات الانظمة و خيارات الامة، پيشين، ص 133-134.
[32] همان، ص 96.
[33] محمد مهدى شمس الدين، مجله المنهاج، پيشين، ص 79
[34] محمّد مهدى شمسالدين، حوار حول الشورى (پيشين)، ص 19.
[35] همان، ص 21.
[36] محمد مهدى شمس الدين، فى الاجتماع السياسى الاسلامى، پيشين، ص 13.
[37] همان ص 15
[38] محمّد مهدى شمسالدين، فىالامة و الدولة و الحركة الاسلامية، بيروت، 1994، كتاب مجله الغدير، المجلس الشيعى الاعلى، ص 21
[39] محمّد مهدى شمسالدين، حوارحول االشورى والديمقراطيه، پيشين، ص 7.
[40] همان.
به نقل از سایت استاد فیرحی