مفاهیم پایه : انقلاب رنگی(Color revolution) یا انقلاب مخملی(velvet revolution)
مفاهیم پایه : انقلاب رنگی(Color revolution) یا انقلاب مخملی(velvet revolution)
انقلاب رنگی بیش از هر چیز، امکانات نوینی را که روند جهانی شدن در اختیار بشر امروز نهاده، به خدمت میگیرد. بر این اساس، در دنیای جهانیشده کنونی، مسأله مرکزی، تأثیر بر افکار عمومی است و حلقه مرکزی برای این تأثیر، رسانههای جمعی و ارتباطات جهانی میباشند و جهانی شدن، این امکان را به وجود آورده که شبکه ارتباطات، تبدیل به عمل جمعی و حرکت جمعی شود. به این معنا، انقلابیون پستمدرن، از فراگرد جهانی شدن سود میجویند. آنان ماهرانه با امکانات تکنولوژی ارتباطات مانند اینترنت آشنایی دارند. سیاستهای انتقادی را علیه رژیمها سازمان میدهند، پیامهای کوتاه را از طریق تلفنهای همراه رد و بدل میکنند و مرتب قرارهای جدید میگذارند.
انقلاب پروسهای است که طی آن قدرت با اعمال خشونت از یک گروه به گروه
دیگر منتقل میشود و قدرت به طور کامل تغییر جایگاه پیدا میکند. در
انقلابهای کلاسیک ساختار سیاسی و حاکمان به طور حتم و کامل تغییر میکنند
و نهادهای جدید سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پدید میآیند. اعمال خشونت
هزینههای تغییر را بالا میبرد و باعث ایجاد هرج و مرج در جامعه، حتی به
طور موقت میگردد.
اما در سال 1989 یک نوع تئوری جدید برای ایجاد تغییرات در نظامهای
استبدادی ارائه گردید که به انقلاب مخملی یا انقلاب زرد یا رنگی مشهور شد.
انقلاب مخملین در دههی گذشته توانایی آن را داشت تا نظام های کمونیستی و
سوسیالیستی را تغییر دهد.
در انقلابهای مخملی یا رنگی «خشونت» وجود ندارد، یا کمتر به کار گرفته
میشود و بیشتر روی حرکتهای مسالمتآمیز برای تغییرات سیاسی تکیه میگردد
انقلابهای مخملی بیشتر در هنگام «انتخابات» روی میدهد و در کشورهایی که
انتخابات آزاد و رقابتی نداشته باشند مستعد انقلاب مخملی هستند. به این
معنی که گروههای مخالف هیأت حاکمه در موقع انتخابات که فضای آزاد بیشتری
به وجود میآید با همدیگر متحد میشوند و برپایی تجمعات مسالمتآمیز و
اعتراضات گسترده با استفاده از قدرت رسانهای داخلی و خارجی، به گروه حاکم
که از برگزاری انتخابات آزاد جلوگیری میکنند اعتراض مینمایند و باعث
انفعال طرفداران نظام یک دستی و انحصارگرا می شوند که در نتیجه آن
انتخابات از حالت انحصار خارج میشود و کاندیداهای هوادار نظام دمکراتیک
انتخاب میشوند. بدین ترتیب بدون توسل به خشونت، نظام سیاسی به نفع
دموکراسی و مردم سالاری تغییر مییابد که به انقلاب مخملی یا نارنجی مشهور
است.
در انقلابهای رنگی مخالفان نظام حاکم با تجمع در مقابل نهادهای حاکمیتی
مثل پارلمان، کمیسیون انتخابات، پلیس و غیره اجازه تحرک و عکسالعمل را از
این نهادها میگیرند و مانع ورود نمایندگان پارلمان یا مسئولین پلیس به
ساختمان میشوند و عملاً مشروعیت را از نهادهای حاکمیتی میگیرند.
در کشورهای اوکراین و گرجستان مخالفان نظام
کمونیستی چند شبانهروز در خیابانها و میادین اصلی تجمع کردند و در
قرقیزستان مخالفان مقابل پارلمان و نهاد ریاست جمهوری تجمع کرده و حاکمیت
را وادار به تسلیم کردند و ...
انقلاب مخملی در کشورهایی صورت
میگیرد که نظام سیاسی آن یک دست بوده و انتخابات آزاد معنا نداشته باشند.
در این کشورها مطبوعات آزاد نبوده و آزادیهای سیاسی و مدنی محدود
میباشد، از طرف دیگر جریان حاکم تمام ارکان حکومت و بنگاههای اقتصادی
را در اختیار دارد و فقر و بیکاری در جامعه حاکم میباشد. در جوامعی که
هویت ملی در آن کمرنگ شود و اختلافات طبقاتی در آن زیاد باشد احتمال بروز
انقلاب مخملین در آنها زیاد است. عدم تأمین مطالبات مردم توسط حاکمیت و
افزایش فاصله حاکمان با مردم زمینه را برای بروز انقلابهای زرد
فراهم مینماید. از طرف دیگر اصلاحات عملی و آزادیهای سیاسی مانع تحقق انقلابهای رنگین میشود.
به طور کلی ضعف دمکراسی، انحصارگرایی، فقر اقتصادی،
بیهویتی ملی، فساد اداری و سرکوب منتقدان زمینه را برای بروز انقلابهای
مخملی فراهم میکند، زیرا رسانههای دیجیتالی داخلی و خارجی اطلاعرسانی
کرده و باعث اتحاد جنبشهای مردمی و دانشجویی میشوند. از طرف دیگر
آزادیهای سیاسی، انتخابات آزاد، پاسخگویی حاکمیت و چرخش قدرت مانع از
بروز انقلاب میشود.
یک تفاوت مهم دیگر انقلابهای مخملین با انقلابهای کلاسیک در این است که
در انقلاب مخملین پس از وقوع انقلاب و پیروزی دمکراسی خواهان، تغییرات
قانونی با انتخابات آزاد و رفراندوم صورت میگیرد و حاکمان سابق قتل و عام
نمیشوند به عنوان مثال: در آفریقای جنوبی پس از پیروزی مخالفان نظام
دیکتاتوری، حتی یک نفر زندانی یا قتل عام نشد ولی در انقلابهای کلاسیک
مثل رومانی پس از پیروزی انقلابیون، تسویه حسابها و انتقامجوییها شروع
شد و افراد زیادی اعدام و قتل عام شدند. در انقلاب مخملین پس از پیروزی
انقلاب همه گروههای سیاسی و مخالف و موافق حق آزادی بیان و آزادی سیاسی
دارند و بیانیه حقوق بشر اجرا میشود.
انقلاب مخملین علاوه بر اروپایی شرقی و آسیای میانه در تمام نقاط دنیا با
توجه به شرایط هر کشور اتفاق افتاده است. به عنوان نمونه در شیلی رژیم
مستبد پینوشه تمام ارکان حکومت را در اختیار داشت ولی دمکراسی خواهان با
اتحاد نانوشته و به صورت مدنی بر علیه حکومت قیام کردند. جنبشهای کارگری،
زنان، دانشجویان، تودههای مردمی، هنرمندان و رسانههای غیر حکومتی با هم
متحد شدند و از طریق نافرمانی مدنی (ایستادگی در مقابل درخواستهای حکومت
و مقاومت در برابر انحصارگرایی حاکمیت) حکومت را به زانو درآوردند و حکومت
مردمی و دمکراسی را جایگزین انحصارگرایی و استبداد کردند. رسانههای خارجی
و ارتباطات چهره به چهره داخلی نقش اساسی را در پیروزی انقلاب رنگی شیلی
داشته است زیرا همه رسانههای داخلی در تسلط دولت بودند و مخالفان دولت
محدودیت انتشار روزنامه مستقل یا پخش برنامههای تلویزیونی را داشتند.
مطبوعات به شدت کنترل میشد ولی مردم اقبال زیادی به مطبوعات منتقد
داشتند. انقلاب شیلی را به انقلاب «نرم» یا انقلاب نرمافزاری تعبیر
میکنند زیرا مطبوعات بیشترین نقش را در سرنگونی استبداد داشتند.
انقلاب رنگی(Color revolution) یا انقلاب مخملی(velvet revolution)
از جمله شیوههای جدید تغییر رژیم در آغاز سده بیست و یکم است که تاکنون با حمایت غرب علیه نظامهای سیاسی باقیمانده از دوره جنگ سرد، در کشورهای اروپای شرقی و جمهوریهای استقلالیافته از شوروی سابق، روی داده است.
« انقلاب رنگی » پدیده ای نوین و مربوط به دوران پس از جنگ سرد است که در ذیل مدل های شناخته شده و کلاسیک جامعه شناسی سیاسی در باب تغییرات و دگرگونی های اجتماعی نمی گنجد . منظور از انقلاب رنگی که با عناوینی نظیر « انقلاب آرام » ، « انقلاب خاموش » ، « انقلاب مخملی » ، « انقلاب گل رز » ، « انقلاب نارنجی » ، « انقلاب لاله » ، « انقلاب کاج » و … شناخته می شود ، تغییر رژیم بدون خشونت و کشتار است که از طریق اعتراض های مدنی و یا تحصن های گسترده حاصل می گردد .
دلیل اطلاق نام رنگ ها و گل ها بر این رویدادها به استفاده ی مخالفین از یک رنگ یا گل خاص به عنوان نماد مخالفت خود باز می گردد که این اعتراض با استفاده از جریان سازی تبلیغات رسانه های غربی با عنوان پر طمطراق « انقلاب» شناسایی می شوند .
بنابراین می توان انقلاب رنگی را تحولی نسبتاً آرام و همراه با جابجایی نخبگان در سطح بالا دانست که طی آن هیات حاکمه از سوی اپوزیسیون قدرتمند به چالش کشیده می شود و در نهایت بوسیله ی همین مخالفان میانه رو که طرفدار لیبرال دموکراسی غربی می باشند و از حمایت قدرت های غربی نیز برخوردارند ، از مدار قدرت خارج می گردند .
این جریان که عموماً در برابر اعتراض به نتایج انتخابات صورت گرفته است ، هدف خود را پیروزی دموکراسی در روند انتخابات می داند و در این راستا از ابزارهای گوناگونی برای نمایش تقلب و یا فساد حاکمان استفاده می نماید . به نحوی که برگزاری انتخابات بحث برانگیز به مخالفت های گسترده خیابانی دامن زده و این امر منجر به عزل و فرار رهبرانی شده که از سوی مخالفین با عناوینی نظیر دیکتاتور و مستبد شناخته می شوند.
از این رو علیرغم آنکه انقلاب رنگی یک تحولات درونی محسوب می شود، با این حال نباید تنها به آن همچون مسائلی داخلی نگریسته شود و نقش عوامل خارجی را نادیده گرفت و لذا یکی از تفاوت های اصلی انقلاب های رنگی با انقلاب به معنای رایج آن همانا حضور پررنگ و مداخله جدی کشورهای خارجی، سازمان های بین المللی و رسانه های ارتباط جمعی دانست.
این الگوی تغییر رژیم تاکنون در کشورهای یوگسلاوی (۲۰۰۰)، گرجستان (۲۰۰۳)، اوکراین (۲۰۰۴) و قرقیزستان (۲۰۰۵)، رخ داد و در جریان آنها، نوع جدیدی از جابهجایی قدرت سیاسی به شیوهای آرام و مسالمتآمیز جلوهگر شد.
انقلابهای رنگی و انقلابهای واقعی
انقلاب (revolution) در فرهنگ سیاسی به معنای : «تغییر ناگهانی است که در هر نظم اجتماعی، نهادی و سیاسی مستقر ، تحت تأثیر نیروهای معمولا متشکل و برتر از نیروهای حافظ نظم موجود و نه در جهت جابجایی افراد، بلکه با هدف ایجاد یک نظم جدید به وقوع میپیوندد» می باشد. (۱)
در تعریف دیگر انقلاب یعنی «یک حرکت مردمی در جهت تغییر سریع و بنیانی از ارزشها و باورهای مسلط در نهادهای سیاسی ، ساختارهای اجتماعی، رهبری، روشها و فعالیتهای حکومتی یک جامعه همراهبا خشونت داخلی».
بنابراین نظر به مفاد مذکور، عناصر و ویژگیهای اصلی یک انقلاب عبارتند از:
مردمی بودن
سریع و ناگهانی بودن
با خشونت همراه بودن
ارزشهای مسلط را تغییر دادن
و سیستم سیاسی حاکم را دگرگون ساختن
تأمل در مفهوم و ویژگی های انقلاب به معنای رایج و اصطلاحی آن نشان می دهد که تحول در جمهوریهای شوروی سابق با مختصات انقلاب آنگونه که بر شمرده شد، همخوانی و سنخیت ندارد، زیرا انقلاب رنگی از اوصاف پنجگانه انقلاب، به دلیل سراسری بودن نارضایتی ، فقط واجد وصف مردمی بودن آن هستند. هر چند این قید نیز با تسامح همراه است . (۲) چرا که:
اولا: حاکمان این کشورها به هیچ عنوان برای متوقف کردن تظاهرات عمومی از نیروی نظامی استفاده نکردند.
ثانیا: پیش از تحولات رهبران اصلی انقلابهای رنگی دارای سمتهای مهمی چون صدارت یا وزارت بودند.
ثالثا: رهبران بر کنار شده همچنان به حیات سیاسی خود ادامه داده و شاید در صورت تغییر شرایط مجددا به قدرت باز گردند. به این معنا که از تسویه حسابهای سیاسی انقلابی و خونین که لازمه انقلابهای بزرگ میباشد، کوچکترین خبری نیست. این در حالی است که عمدهترین تفاوت انقلابهای متعارف از انقلابهای رنگین آن است که در اولی انقلابیون برای پیشبرد اهداف انقلاب، اگر ضرورت ایجاب کند، از کاربرد خشونت علیه حاکمان و حافظان موجود دریغ نمیورزند. اما در انقلابهای آرام، انقلابیون خشونت را تقدیس نمیکنند و حتیالامکان به روشهای مسالمتآمیز تأسی میجویند.
رابعا : مفهوم انقلاب در ادبیات سیاسی از نوع تقدس برخوردار است. چرا که بار معنایی آن از نقص به کمال، از استبداد به مشروطه و از وابستگی به استقلال است. به همین دلیل انقلابی بودن برای جامعه افتخار و تعهد ایجاد میکند. این در حالی است که تحولات جمهوریهای شوروی سابق تحت نام انقلابهای رنگی نه تنها منشاء هیچ گونه تقدسی نگردیده، بلکه مستلزم آثار و عوارض خاصی که معادلات بینالمللی را نیز تحت الشعاع قرار داده و یا الگویی از نوع یک انقلاب مستقل را ترجمان کند، نمیباشد.
بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که تحولات سیاسی در گرجستان، اکراین ، قرقیزستان و … بیشتر نماد یک رفرم هستند، هر چند نامهای گوناگونی نظیر انقلاب از بالا، انقلاب بی کنش و انقلاب مخملی بر آنها گذاشته شود یا حداقل آنکه با تسامح عنوان اصقلاب را بر آنها اطلاق کرده، زیرا ارزشها و هنجارهای حکومتی و نهادهای پیشین هنوز وجوددارند و جز تغییراتی خاص در حوزه سیاست داخلی و نیز جهتگیریهای کلان خارجی، تحول قابل توجهی در این کشورها مشاهده نمیشود. از این رو کاربرد انقلاب در ادبیات سیاسی برای تحولاتی از این دست نوعی بدعت محسوب میگردد.
ویژگی ها و شاخصه های انقلاب رنگی
بهرهگیری از گزینه میانی؛ منطق درونی انقلاب رنگی
با بررسی موردی انقلاب رنگی در کشورهایی که دستخوش این دگرگونی بوده اند ، اکنون میتوان به این نتیجه مهم دست یافت که آنچه منطق درونی این الگو را تشکیل میدهد، بهرهگیری از گزینه میانی است. به بیان دیگر، انقلاب رنگی از یک سو گزینهای است میان انقلاب خشونتآمیز و اصلاحات درونحکومتی و از سوی دیگر و به لحاظ سازماندهی، در میانه سازمانهای نیمهمخفی و سلسله مراتبی (منضبط) و احزاب حکومتی با فعالیت آشکار ایستاده است. همچنانکه از یک سو جایگاهی میان مبارزه چریکی، پنهانی و براندازانه و فعالیت انتخاباتی کاملاً در چارچوب گفتمان دولتی را برمیگزیند و از سوی دیگر، شیوهای است در میانه مبارزه کاملاً خودانگیخته و داخلی و مداخله صرف خارجی. در میانه ایستادن، این مزیت را به الگوی انقلاب رنگی میدهد که حتیالامکان از مزایای هر دو سر طیفه بهره ببرد و در عین حال از برخی هزینهها و مضرات آنها به دور باشد. بر این اساس، برای تشریح ویژگیهای انقلابهای رنگی، میتوان به چهار گزاره اشاره کرد که محتوای آنها به ترتیب مسالمتجویی، جنبشگرایی، بهرهگیری از امکانات نوین ارتباطی و استفاده از سرمایهگذاری خارجیاند. (۳)
انقلاب رنگی، الگوی تغییر مسالمتآمیز و به دور از خشونت حاکمان است.
انقلاب رنگی به مثابه الگوی نوین تغییر حاکمان، بر نفی دوگانهسازیهای کاذب گذشته اعم از دوگانه انقلاب و اصلاح بنا شده است. به این معنا، الگوی تازه، سنتز یا همنهاد دو الگوی پیشین یعنی انقلاب و اصلاح میباشد. به بیان دیگر، مفروضه بنیادین انقلاب رنگی این است که میتوان در اهداف انقلابی بود و در روش اصلاحطلب و مسالمتجو. به این معنا، انقلاب رنگی بر روشهای غیر خشن مبارزه و ترکیبی از فشار تودهای سازمانیافته (از جمله جنبشهای اجتماعی)، در عین آمادگی برای گفتگو، مذاکره و پیشبرد مرحلهای اهداف، تأکید میکند. بهرهگیری از آموزه عدم خشونت، بیش از آنکه گزینهای اخلاقی باشد، انتخابی راهبردی و استراتژیک است. این امر، از آن روست که اعمال قهر در برابر قدرتی که مزیت هژمون بودن را دارد، غالباً بینتیجه است. به بیان گرامشی، هژمونی، بیانگر نوعی اقتدار است که نه به واسطه استفاده ناخردمندانه از قدرت، بلکه از طریق رضایت یعنی نوعی توافق ضمنی نوشتهنشده که اغلب به صورت حسی عام و متعارف منتقل میشود، کاربرد دارد.(۴) به بیان دیگر، قدرت از طریق هژمونی نوعی نظام معنایی که سازنده ذهن جمعی است، اعمال میشود. به واقع، قهر و مبارزه خشونتآمیز در برابر رژیمی که هژمون است، فقط چهره زور و غلبه آن را به چالش میگیرد و نه چهرهای که مبتنی بر رضایت است. در عین حال، هر نظام سیاسی تثبیتشدهای، در بعد اعمال زور و غلبه قهرآمیز، توانمند و تا حد زیادی روئینتن است و تا زمانی که اراده روانی آن برای اعمال قهر و سرکوب با اختلال مواجه نشود، نمیتوان جنبه قهرآمیز آن را با بحران مواجه کرد. مبارزه مسالمتآمیز، موجب میشود اولاً، چهره توأم با رضایت حکومت به تدریج مخدوش شود و ثانیاً، ظرفیت نیروهای سرکوب برای اعمال قهر و زور عریان تا حد زیادی تخلیه گردد. از سوی دیگر، تجارب گذشته نیز نشان داده که هرگونه شکست در آوردگاههای قهرآمیز، به بازتولید روانی طرف پیروز و سرخوردگی طرف ناکام خواهد انجامید. این در حالی است که روشهای مسالمتآمیز، به این سطح از بیتعادلی روانی منجر نمیشوند. این تلقی، عمدتاً برگرفته از برخی تجربیات کشورهای اروپای شرقی به ویژه لهستان، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. به واقع، تجارب اروپای شرقی مهر تأییدی بر رویکردهای مسالمتآمیز است و به استثنای رومانی که سِر گونی چائوچسکو دیکتاتور آن، همراه با خونریزی بود، در سایر کشورها، نیروهای جامعه مدنی (به ویژه جنبش همبستگی در لهستان) با روشهای مسالمتآمیز و مرحله به مرحله، رژیم را وادار به عقبنشینی و در نهایت کنارهگیری از قدرت کردند. درایت مخالفان این جوامع، آن بود که خود را درگیر بازیای که در آن اقتدارگرایان حزبی دست بالا را داشتند، نکرده و بازی را با قوانین و آهنگ مورد نظر خود انجام دادند. به عبارت دیگر، با احتراز از تشکیلات آهنین حزبی، پیشاهنگ، مخفی و همچنین سازماندهی شفاف و جنبشی، از ظرفیت سرکوب حکومتها کاستند.(۵) بر این اساس، گزینه گذار مسالمتآمیز، از راهبرد نامتقارن یا عدم تقارن راهبردی سود میبرد. عدم تقارن راهبردی، عبارت است از اقدامات نامتقارن و تلاش در جهت دور زدن یا تحتالشعاع قرار دادن قدرت و تواناییهای حریف، به همراه استفاده بهینه از نقاط ضعف و آسیبپذیریهای او و به کارگیری شیوههایی که تا اندازه زیادی با روشها و شیوههای او متفاوت و متمایز باشد.(۶) مزیت دیگر در بهرهگیری از شیوههای مسالمتآمیز، استفاده از توانمندیهای مخالفان درونحکومتی است. به بیان دیگر، انقلاب به شیوه قهرآمیز، به قطبی شدن فضای سیاسی و فرسایش نیروهای بنیابینی میانجامد و باعث میشود آنها به یکی از دو سوی میدان مبارزه سوق یابند. این در حالی است که انقلاب رنگی، امکان آن را فراهم میکند تا پتانسیل درونحکومتی نیز، در راستای انقلاب، بسیج شود.
حاملان و عاملان انقلاب رنگی، جنبشهای نوین اجتماعیاند
جنبشهای اجتماعی، یکی از اشکال سازمانیابی نیروهای جامعه مدنی محسوب میشوند و در گذار به دموکراسی، در کشورهایی نظیر کره جنوبی، شیلی، آفریقای جنوبی و برخی از کشورهای اروپای شرقی و مرکزی، نقش اساسی ایفا کردهاند. جنبشهای اجتماعی جدید، حسب تعریف، به جنبشهایی گفته میشود که از دهه ۱۹۶۰، عمدتاً در جوامع اروپای غربی و آمریکای شمالی سر برآوردند. این جنبشها، بر خلاف اسلاف قرن نوزدهمی خود، بسیار وسیع، گسترده و متنوعاند و طیف گوناگونی از نیروهای اجتماعی از جمله جنبشهای دانشجویی، جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش محیطزیست، جنبش صلح، جنبشهای ضد نژادپرستی، جنبش حمایت از حقوق کودکان و گروههای مخالف تولید، تکثیر و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی را دربرمیگیرند.(۷) جنبشهای جدید، بر خلاف جنبشهای مدرن و کلاسیک، برای همه امور نسخه نمیپیچند و اهداف، برنامهها و مطالبات محدودی را دنبال میکنند. از سوی دیگر، تشکلها و سازمانهای جنبشهای جدید، غیر متمرکز، پراکنده و کوچکاند و به راحتی میتوان عضو این جنبشهای متکثر شد و یا عضویت آنها را ترک کرد. این در حالی است که جنبشهای مدرن، غالباً با قواعد انعطافناپذیر سازمانی و سلسلهمراتب مشخص شناخته میشدند.(۸) ماریودیانی و دوناتلا دلاپورتا، با بررسی جنبشهای جدید در اروپا و آمریکا، نشان دادهاند که خصلت ساختاری این جنبشها، بیشتر شبکهای است و این خصلت، تسهیلکننده انتشار اطلاعات و بسیج گروههاست که میتوان از آن با عنوان «شبکه اجتماعی» یاد کرد.(۹) شبکه یا Network، اشاره به نوعی تشکیلات مسطح است که در آن رابطهای کمابیش همطراز مابین اعضا و یا هستههای تشکیلدهنده آن وجود دارد. اگر سازمانهای سیاسی سنتی را به هرم تشبیه کنیم، تشکلهای شبکهای را میتوان به تور ماهیگیری تشبیه کرد که هستههای سیاسی، گرههای آن را تشکیل میدهند. این گرهها، عمدتاً نقطههای ارایه خدمت به بقیه اعضای شبکه میباشند و حداکثر آزادی برای ابراز خلاقیت و ابراز وجود خود در چارچوب شبکه را دارند.
سازماندهی شبکهای، به صورت بدوی، در گذشته هم وجود داشته، امّا امروزه با استفاده از ابزار نوین ارتباطجمعی، از جمله اینترنت، کارآمدتر گشته و رفته رفته به ابزار بسیار مؤثری در سازماندهی اجتماعی و سیاسی تبدیل میشود. عدهای، اینترنت را صرفاً ابزار اطلاعرسانی میبینند، امّا اینترنت، امکانی برای سازمانیابی شبکهای است. مدل شبکهای، به خاطر خصلت مسطح، غیر هرمی و غیر متمرکز آن، میتواند در ورای اختلافات سیاسی و تشکیلاتی و به رغم پراکندگی جغرافیایی، مکانیزم مناسبی برای همکاری و هماهنگی در میان فعالان انقلاب رنگی باشد و از این رو، جنبشهای نوین اجتماعی، بیشترین همخوانی را با این الگوی تغییر رژیم دارند. علاوه بر این، شیوه مبارزاتی جنبشهای کلاسیک، غالباً چریکی بود، امّا جنبشهای جدید به اَعمال سمبلیک و نافرمانی مدنی متوسل میشوند و دغدغه آنها، بیش از کسب قدرت سیاسی، تحت تأثیر قرار دادن و عرصه عمومی جامعه است. جنبشهای کلاسیک بر بولتنها و نشریات درونسازمانی و ارتباطات پنهانی و محرمانه تأکید داشتند؛ امّا جنبشهای جدید به انتقال پیامها و معناها از خلال رسانههای فراگیر، علنی و غیر رسمی اقدام میکنند. روابط میان طرفداران جنبش نیز فقط به احزاب، نهادها و سازمانهای بزرگ بوروکراتیک متکی نیست، بلکه اساس آن بر شبکه وسیع روابط غیر رسمی میان همفکران، همکاران و دوستان ابتنا یافته و نهادهای حکومتی، به راحتی نمیتوانند این شبکه وسیع روابط جمعی و نامحسوس را از پیش روی بردارند. البته این امر مانع از آن نمیشود که نهادهای دولتی و حزبی به این جنبشها نپیوندند. این جنبشها، همچنین این امکان را فراهم میکنند که شیوه مبارزه شفاهی و سیال، جایگزین مبارزه متمرکز و مکتوب شود. این شیوه، که شرکتکننده را در بیان، منظره و دریافت مستقیم درگیر میکند، در نحوه انتشار اندیشه شورشی، نتایج فوری به دنبال دارد. در حالی که پلیس میتواند بیهیچ مانعی، فروش و یا انتشار روزنامه مخرب را ممنوع کند، نمیتواند، به همان سهولت، مانع هر نوع ملاقات و مبادله لفظی شود.(۱۰)
مجموعه این خصلتها، مبین آن هستند که جنبشهای نوین اجتماعی و اساساً رفتارهای جنبشی، بهترین محمل بروز انقلاب رنگی و مؤثرترین عامل پیروزی آن میباشند.
انقلاب رنگی بر پایه امکانات نوین ارتباطی شکل گرفته و پیروز میشود
انقلاب رنگی بیش از هر چیز، امکانات نوینی را که روند جهانی شدن در اختیار بشر امروز نهاده، به خدمت میگیرد. بر این اساس، در دنیای جهانیشده کنونی، مسأله مرکزی، تأثیر بر افکار عمومی است و حلقه مرکزی برای این تأثیر، رسانههای جمعی و ارتباطات جهانی میباشند و جهانی شدن، این امکان را به وجود آورده که شبکه ارتباطات، تبدیل به عمل جمعی و حرکت جمعی شود. به این معنا، انقلابیون پستمدرن، از فراگرد جهانی شدن سود میجویند. آنان ماهرانه با امکانات تکنولوژی ارتباطات مانند اینترنت آشنایی دارند. سیاستهای انتقادی را علیه رژیمها سازمان میدهند، پیامهای کوتاه را از طریق تلفنهای همراه رد و بدل میکنند و مرتب قرارهای جدید میگذارند. آنها همچنین میدانند که چگونه از تلویزیون که تأثیر همگانی گستردهای دارد به بهترین شکل استفاده کنند. در گرجستان، جنبشی که انقلاب گل سرخ را به پیروزی رساند، جنبش «کافیست» نام داشت. این جنبش، در طول مبارزات خود، فیلمی را از طریق تلویزیونهای مداربسته و کابلی به نمایش گذارد که بیش از هر چیز بر جوانان تفلیس و بسیج آنها تأثیر گذاشت. عنوان این فیلم، «دیکتاتور را سرنگون کنید!» بود که گزارشی از سرنگونی میلوشویچ در یوگسلاوی به شمار میرفت. این نمایش، نوعی احساس اینهمانی به وجود آورد که گویی میتوان عین همان سناریو را در تفلیس نیز پیش برد.(۱۱)
بر این اساس، امکانات جدید ارتباطاتی و اطلاعاتی، هم عاملی برای برانگیختن و هم محملی برای سازمانیابی انقلابهای رنگیاند. بهرهگیری از این امکانات، مزیت دیگری هم دارد و آن این است که مبارزه را با زندگی روزمره سازگار میکند و مانع از بروز اختلال فراگیر در آن میشود. در واقع، اگر انقلابیون بخواهند مدلهای گذشته فعالیت سیاسی را بازتولید کنند و تحولاتی را که در زمینه تکنولوژی، مناسبات اجتماعی و ارتباطات در جامعه اتفاق افتاده، نادیده بگیرند، میبایست همان فرمهای هرمی هیرارشی (سلسلهمراتبی) و فعالیتهای حرفهای انقلابی را در دستور کار قرار دهند و این، با زندگی روزمره اجتماعی و سرزندگی و شادابی آن مغایر است و آن را متلاشی میکند. کارکرد مهم رسانههای نوین که کنترل آنها بسیار دشوار میباشد، تأثیر بر افکار عمومی و بسیج آن است؛ به گونهای که به واسطه این رسانهها، نوعی فضای عمومی شکل میگیرد و بسیاری از افراد، بدون آنکه یکدیگر را ببینند و تبادل نظر کنند، مانند یکدیگر فکر و در نتیجه مانند یکدیگر نیز عمل میکنند. بر این اساس، از طریق تولید پیام، شعار و اندیشه به شیوهای هنری و از طریق تصویر، گرافیک، صدا و موسیقی، تصورات دستکاری و بسیج میشوند و در نهایت، فعالیت سیاسی، این امکان را مییابد که با زندگی روزمره آمیخته میشود. اگر این آمیختگی از انقلابیون گرفته شود، آنها دچار استرس و بیگانگی از جامعه میشوند. در این صورت، دیگر مانند گذشته، نیازی نیست که برای تبدیل افکار عمومی به نیروی اجتماعی و تغییر اوضاع سیاسی، به اهرمی مانند حزب سیاسی متوسل شد و اگر این تغییر در افکار عمومی پیدا شود، مردم در بزنگاه تاریخی، خودشان راه را باز میکنند و احتیاجی به اعمال نیرو، فشار و زور از طریق اهرمهای جدا از مردم وجود ندارد.
نقش سرمایه گذاری خارجی در پیشبرد انقلاب رنگی
تجربیات موجود در خصوص انقلابهای رنگی یا مخملی، شامل شواهد بیشماری دال بر دخالت و سرمایهگذاری عوامل خارجی، به ویژه ایالات متحده آمریکا هستند. این حمایتها، عمدتاً دربردارنده موارد ذیل میشوند:
یک. حمایت سیاسی به شکل پشتیبانی از خواستهای مخالفین و همچنین اعمال فشار بر دولت موقت برای تأمین خواست آنها با ابزارهای مختلف.
دو. حمایت مالی از اعتصابکنندگان و تظاهرکنندگان و نیز تأمین هزینههای انتخاباتی نامزدهای مخالف دولت.
سه. حمایت سیاسی و مالی از نهادها و سازمانهای غیر دولتی حامی اهداف آمریکا.
برای مثال، قبل از انتخابات اوکراین، جورج بوش پدر، کسینجر، مادلین آلبرایت، دونالد رامسفلد، سناتور جان مک کین و ریچارد هالبروگ، از جمله مسافرانی بودند که به کیف رفتند و به تدارک مبارزات انتخاباتی و تظاهرات عمومی کمک کردند.(۱۲)
همچنین در سال ۲۰۰۶، حدود ۱۲۴ میلیون دلار از بودجه ایالات متحده، به تشکیل «سپاه واکنش سریع» برای شرکت در انقلابهای رنگی اختصاص یافت. در این خصوص، تأکید شده بود که اعضای این سپاه را نمایندگان دیپلماتیک و کارکنان سازمانهای غیر نظامی تشکیل میدهند. یکی از برجسته ترین اعضای دیپلماتیک این سپاه، ریچارد مایلز سفیر آمریکا در انقلاب رز گرجستان و قبل از آن در یوگسلاوی و بلغارستان است. به واقع، وی نقش اصلی را در هدایت و سازماندهی این انقلابها بر عهده داشته؛ به گونهای که پس از بحران گرجستان، وی به سفیر برانداز مشهور شد و جراید گرجستان نیز از وی، به عنوان سفیر کارکشته و باتجربه در انقلابها و کودتاها یاد کردند.(۱۳) در عرصه بنیادهای خصوصی و غیر دولتی نیز «بنیاد سوروس» در آمریکا، مهمترین حامی و سرمایهگذار در انقلابهای رنگی است. جورج سورس، میلیاردر معروف آمریکایی و بنیانگذار مؤسسات زنجیرهای سوروس در جهان است. این بنیاد، در بسیاری از کشورها، به نام بنیاد «جامعه باز» شناخته میشود. برای نمونه، جامعه باز در جریان انقلاب رز نقش بسیار بارز و اساسی در گرجستان ایفا نمود. شوارد نادزه، پس از استعفا، علناً اعلام کرد که بنیاد سوروس در سقوط دولت وی نقش اصلی را داشته است. وی همچنین، ضمن معرفی سوروس به عنوان مقصر اصلی، افزود:
«من شوکه شدم که چه طور یک سازمان غیر دولتی تا این حد میتواند در امور داخلی یک کشور دخالت نماید. من در مورد کمک مالی این بنیاد به طور دقیق نمیتوانم اظهار نظر کنم ولی یکی از سفرا به من گفت که ۵/۲ تا ۳ میلیون دلار کمک مالی به مخالفین کرده است».(۱۴)
در واقع، تأسیس و حمایت مالی سازمان جوانان کمارا یا جنبش کافیست در گرجستان، مهمترین فعالیت جامعه باز برای سرنگونی شوارد نادزه بود. پس از پیروزی انقلاب رز نیز جامعه باز، صندوقی را به منظور کمک به دولت تازهتأسیس اختصاص داد و از محل آن، حداقل درآمد لازم برای زندگی اعضای دولت را محاسبه و حقوق آنها را به همراه مقداری کمک برای اصلاحات در پلیس، به مدت چند ماه، پرداخت کرد.
همچنین، در خلال انقلاب رز، بنیاد سورس یک کانال تلویزیونی سراسری را با نام روستاوی ۲ تأسیس کرد که مجهز به اکیپهای مشاوران تبلیغاتی و سیاسی خارجی به منظور کمک به مخالفین بود. این شبکه، در خلال بحران پارلمانی، به فعالیت شبانهروزی و پوشش خبری بسیار وسیع از فعالیتها و سیاستهای مخالفین و همچنین تظاهرات و اعتراضات مردمی پرداخت و توانست تأثیر بسزایی در بسیج حمایت مردمی ایفا کند.(۱۵) بنیادهایی از این دست، همچنین سرمایهگذاری و اجرای نظرسنجیهای گسترده را در کنار برگزاری انتخابات در کشورهای موضوع انقلاب رنگی بر عهده میگیرند تا با نشان دادن تضاد میان نتایج اعلام شده انتخابات از سوی حکومت و نتایج نظرسنجی، خشم مردم را برانگیخته و جرقه انقلاب رنگی را روشن کنند.
بخش دوم :
پدر انقلاب مخملی کیست؟
آنچه با عنوان «انقلاب مخملی» شهرت یافت اولین بار در دوره ۶ هفتهای ۱۷ نوامبر تا ۲۹ دسامبر ۱۹۸۹ در چکسلواکی آغاز شود و با وقوع تحولات مشابهی به شکل زنجیرهای در صربستان (دو مرحله ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰)، گرجستان (۲۰۰۳)، اوکراین (۲۰۰۴) و قرقیزستان (۲۰۰۵) ادامه یافت.
انقلابهایی که در گرجستان به نام رز سرخ، اوکراین با نام انقلاب نارنجی، قرقیزستان رز زرد معروف شد. حتی برخی رد پای سوروس در آنچه به انقلاب سرو در لبنان نیز مشهور شد را نیز به نام او میدانند.
نام «جورج سوروس» بار دیگر و اینبار در چهارمین جلسه دادگاه کتهام وقایع پس از انتخابات برده شد. چهرهای که سعید حجاریان در اعترافاتش گفت که «قرار بود از تجربه بنیاد سوروس در جهت انقلاب رنگی استفاده کنیم» و کیان تاجبخش که در جلسه روز سهشنبه دادگاه از او به عنوان مشاور سابق بنیاد سوروس نام برده شد با بیان اینکه بنیاد سوروس با همکاری برخی مسئولان وقت-در دوره اصلاحات- آشکارا شروع به فعالیت در ایران کرد گفت که حتی «ملاقات مستقیم خاتمی همراه با ظریف با سوروس در نیویورک در سال ۸۵نشان از یک ارتباط مستمر دارد.»
همین اظهارات بود که واکنش سیدمحمد خاتمی را به دنبال داشت و دفتر خاتمی ادعای ارتباط وی با جرج سوروس را تکذیب کرد.
مرد 76 ساله مجارستانیالاصل را کمتر کسی میشناخت، انگار تولد او در بوداپست که از جمله اقمار اروپای شرقی به حساب میآمد از او مردی مأخوذ به حیا و سایهنشین تربیت کرده بود.
اما شهروند آمریکایی که به طور بینالمللی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 آمریکا شناخته شد هر چند نتوانست معادله آن انتخابات را به نفع خود به هم بزند اما گویا با انقلابهایی که در آن سوی دنیا در نزدیکیهای جایی که 12 آگوست 1930 متولد شده بود به پا کرد شاید خواسته بود قدرت نظر و عملش را به حکومت ایالات متحده نشان دهد.
جورج سوروس از زمانی شناخته شد که با مطرح کردن مدل شکوفایی- رکود اطمینانش به شکست جورج دبلیو بوش در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری را نوید داد و مخالفتش با رئیسجمهور جنگطلب آمریکا را نشان داد. [1]
جورج سوروس که از ژوئن تا اکتبر 2003 مشغول نوشتن کتاب رؤیای برتری آمریکایی بود پیام اصلی کتابش را اینگونه توصیف کرد: شکست دادن پرزیدنت بوش در انتخابات کافی نیست؛ ما باید دکترین بوش را کنار بگذاریم و بینش روشنتری نسبت به نقش آمریکا در جهان را جایگزین آن سازیم. اگر دوران ریاست جمهوری پریزیدنت جورج بوش یک اشتباه فاحش بود، ما باید از آن درس بگیریم. جامعه باز با استفاده روش آزمون و خطا پیشرفت میکند. وضعیت ناگواری که از آن رنج میبریم باید ما را برای دستیابی به سیاستهای سازندهتر و توأم با همکاری بیشتر هدایت کند. [2]
قربانی نازیسم، دشمن کمونیسم
اظهارات ضد و نقیض درباره سوروس اولین مسئلهای است که نگاههای تیزبین را به خود مشغول میکند. سوروس به عنوان یهودی که دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که 13 ساله بوده را تجربه کرده است.
با نگاه به بیوگرافی جورج سوروس در اولین پاراگرافها با برخورد و تقابل او بانازیسم و کمونیسم مواجه میشویم و او را قربانی نازیسم و فراری کمونیسم میبینیم، آنچه در www. georgesoros. com و soros. org www. مرور میشود.
بنابر آنچه در دو سایت بالا به آن اشاره شده است سوروس، از چنگ نازیها در بوداپست گریخت و مجارستان کمونیست را در سال 1947 به قصد انگلستان ترک کرد. بنابر آنچه در www. soros. org یکی از بیوگرافیهای سوروس آمده است، او در انگلستان با کار کردن به عنوان باربر راهآهن یا کارگر رستوران مخارج خود را تأمین کرد تا در سال 1952 از دانشگاه اقتصاد در لندن فارغ التحصیل شد.
با دقت در بیوگرافی این جوان مجارستانی نشانی و تابعیت جدید او را که از سال 1956 تغییر کرد را با اندکی جستوجو در آمریکا مییابیم، وست کستر، نیویورک، آمریکا، آمریکای شمای. [3]
هویت مرد میلیاردر آمریکایی در موطن او جستوجو نمیشود؛ او هماکنون به عنوان «مدافع نظام و قانون اساسی آمریکا که ضمن دفاع از سرمایهداری، برتری جامعه باز را نسبت به سرمایهداری نشان میدهد شهرت یافته است.» [4]
سرمایهدار بشر دوست از جمله تعابیری است که درباره او استفاده شده است. فردی که دارایی و ثروت خود ساختهاش در 76 سالگی 8/5 میلیارد دلار تخمین زده میشود. [5]
او در سال ۱۹۶۵ به آمریکا مهاجرت کرد و مؤسسه مالی بینالمللی فاند منیجمنت (Fund Management) را بنا نهاد که مؤسسهای خصوصی است و در زمینه سرمایهگذاری و مدیریت مالی مشاوره میدهد و از آغاز تاکنون، مشاور اصلی کوانتوم فاند (Quantom Fund) بوده که در ۳۰ سال گذشته به طور متوسط سود سالانهاش ۳۱ درصد بودهاست.
جورج سوروس در سال 1973 با تأسیس شرکتی خصوصی فعالیتهایش را گسترش داده و به مرور رقمهای باور نکردنی ثمره سوداگریاش شد.
روشنفکر یا دلال
دلدادگی سوروس به کارل پوپر در دوران دانشجویی، تمایل او را به اندیشه مرادش در پرتو آنچه از آن تحت عنوان تجربیات سوروس درباره نازیسم و کمونیسم یاد میشود دو چندان کرد و ایجاد جامعه باز، آن چیزی بود که سوروس با نتیجهگیری از آرای پوپر خود را مجری آن دانست.
او در گذر و توضیح رابطه بین ذهنیت و واقعیت دریافت که استعدادش در سوداگری بیش از فلسفه است و لذا اندیشه جامعه باز یوپر را به خدمت اندیشه سوداگرانه خود در آورد.
آشنایی سوروس با اندیشههای پوپر در مدرسه (دانشکده) اقتصادی لندن هویت او را شکل داد، هر چند او به عنوان فیلسوف نتوانست پا جای پای استادش بگذارد اما سعی کرد اندیشه پوپر را عملیاتی کند.
«به گفته یکی از شارحان اندیشه سیاسی پوپر که مدتی نیز دستیارش بود «مردود دانستن دیگر آیینی» یعنی تبعیت از قواعد و قوانینی که خود فرد به آنها نرسیده است»[6] از جمله اولین اصول اندیشه پوپر است. آنچه شاگردش سوروس نیز به آن توجهی ویژه داشته و آن را عملیاتی کرده است. روشومنش سوروس آن زمان خود نمایی میکند که او پس از اولین موفقیتهای مالی ثروتش را در زمینه آنچه بعداً ترویج جامعه باز نامنهاد به کار گرفت.
در سال 1979، سوروس بخشی از ثروتش را در اختیار دانشآموزان سیاه پوستی قرار داد که قصد ورود به دانشگاه در آفریقای جنوبی داشتند، خیلی زود تشکلی در مجارستان به راه انداخت تا حامی فرهنگ و تحصیلات و رسیدن این کشور به دموکراسی باشد، آنچه او در این مرحله در کشورش انجام داد وارد کردن دستگاه فتوکپی به مجارستان بود تا از طریق آن شهروندان و فعالان سیاسی مجارستانی در زمینه پخش و نشر مطالب سانسور شده گامهای جدیدی بردارند.
در این میان سوروس بخشی از ثروتش را برای جنبش مخفی اتحاد پلاند در چکسلواکی هزینه کرد.
اعطای بورس تحصیلی به دانشجویان اروپایی گام دیگر سوروس بود که البته همزمان با توسعه این پروژها نشستهایی را به منظور تبادل نظر و گفتوگو میان شبکههای به ظاهر غیر منجسم تشکیل میداد.
حمایت از برنامههای تحصیلی مجازی و کمک 100 میلیون دلاری سوروس از جمله اقدامات اوست که دانشگاههای محلی روسیه را به اینترنت متصل کرد.
رقم مشخصی از میزان سرمایهگذاری سوروس برای فراهم آوردن جامعه باز منتشر نشده است اما آنچه که مشخص است بر اساس رویکرد اقتصادی او باید منافع سرشاری در انتظار باشد که او ثروتش را که منهای همسرش که از او متارکه کرده ارثیهای متعلق به پنج فرزندش است را اینگونه هزینه میکند.
وسعت جغرافیایی سرمایهگذاریهای سوروس محدود به اروپا نمیشود؛ منابعی که در گزارشهای پراکنده عملکرد این میلیاردر را منتشر کردهاند فعالیتهای او را با صفت اقدامات انسان دوستانه ملتزم کردهاند.
بر اساس آنچه در سایت اینترنتی جامعه باز open society institute آمده است در پیش گرفتن سیاستهای مبتنی بر برابری نژادی که از سوی سوروس ابراز شده این امکان را برای او فراهم آورده است که از محدودیتهای بسیاری دولتها و جوامع بینالمللی عبور کند.
«جورج سوروس شخصیت وموقعیت خاصی دارد. . . وی، تنها یک نویسنده، گزارشگر، تحلیلگر، تحلیلگر اقتصادی یا سیاسی، نظریهپرداز یا محقق دانشگاهی و حتی یک فرد جزیی یا حزبدار هم نیست، بلکه فردی است که صاحب سرمایه هنگفت، فعال و مؤثر در زمینه کمکهای خارجی به کشورهای در حال توسعه، مؤسس و تأمین کننده بودجه مؤسسهها و بنیادهای متعدد برای مدیریت و هدایت کمکهای خارجی در کشورهای کمک گیرنده، معتقد جدی و صاحب نظر نسبت به جامعه باز در کشورهای مختلف. وی خود را در عین حال، عضوی از نظام سرمایهداری جهانی و فرآیند جهانی شدن و منتقد ولی صاحب رأی و طرح برای اصلاح آن نظام و این فرآیند میشناسد، تا سمتگیری تحولات آن را به طرف عدالت اجتماعی و حقوق بشر و دفاع و حمایت از منافع کشورهای توسعه نیافته و گیرنده کمکهای بینالمللی، هدایت نماید.»[7]
اطلس جغرافیایی سیطره
حضور بنیادها و سازمانهای سوروس در چین در طول دهه 1980 با بورسیه کردن جوانان چینی که علاقهمند به اصلاحات بودند انجام شد، حضوری که شاید اثرات آن هماکنون در حال نتیجه دادن باشد. ایجاد سازمانی عریض و طویل در چین که درباره تمدن شهری به پژوهش میپردازد همزمان با بورسیه کردن جوانان چینی در دانشگاه بوداپست با هدف پیشرفتهای اجتماعی سیاسی در چین سیاست بنیادهای سوروس در چین انجام شده است.
کمک 50 میلیون دلاری سوروس در طول جنگ بوسنی به شهروندان سارایوو بخش دیگری از اقدامات این تاجر مجارستانیالاصل است که بخشی از آن صرف پروژه آب تصفیه شده در این مناطق شد.
بنابر اسنادی که توسط مؤسسه جامعه باز منتشر شده است اخیراً نیز جورج سوروس 50 میلیون دلار جهت توسعه مناطق روستایی در آفریقا هزینه کرده است.
با نگاهی به گستره جغرافیایی حضور مؤسسات سوروس شاهد عملکرد سیاستهای او در قالبهای مختلفی هستیم.
OSI
اقدامات گسترده جورج سوروس از جنوب شرق آسیا، خاورمیانه، آفریقا و اروپای شرقی واروپای مرکزی نیازمند سازماندهی بینالمللی بود که اودر سال 1993 با تأسیس OSI یا open society institute که شبکه بینالمللی است ساختارهای فعالیتش را علنی کرد و در اروپای شرقی، مرکزی و کشورهای عضو جماهیر شوروی سعی در حمایت از رشد دموکراسی کرد.
شبکه بینالمللی سوروس بنابر مستنداتی که در www.soros.org منتشر شده است هماکنون در 60 کشور از جمله در خاورمیانه، آسیای مرکزی، آفریقا و آمریکای لاتین توانسته است باعث ایجاد و سازمان یافتن آنچه جامعه باز مینامند شود.
این شبکه گسترده در زمینههای مختلف به فعالیت میپردازند که از آن جمله میتوان به برنامههای تهیه دارو و مقابله با بیماریهایی مانند سل و ایدز، کمک به آزادی زندانیان در کشورهای مختلف که نمونه بارز آن در نیجریه برای آزادی زندانیان مالی انجام شد، ایجاد و حمایت از مطبوعات و ارتقای آزادی بیان، ارائه مشاورههای اقتصاد و مالی به کشورهای مختلف اشاره کرد.
تجارت فیلسوف
اما میلیاردر یهودی که بنابر گزارشهای منتشر شده نزدیک به 400 میلیون دلار برای حمایت از طرحهایی در زمینه تحصیلی، سلامت عمومی، توسعه شهرنشینی هزینه کرده است چرا اینگونه سوداگری میکند، آیا او فردی خیر و به دنبال منفعت عموم ساکنان کره زمین است؟
با رجوع به علائق و اندیشههای بنیادین جورج سوروس که در آرای کارل ریموند پویر متفکر یهودی اتریشیالاصلی که بعدها تبعه انگلستان شد ریشه دارد پاسخ سؤالاتی که در خصوص دلایل سرمایهگذاری کلان سوروس در اذهان ایجاد میشود داده خواهد شد.
با دقت نظر در اندیشه سیاسی پوپر در مییابیم که وی «پس از نقادی دو فلسفه افلاطون و مارکس و محکوم کردن آنها به دلیل نظریات کل گرایشان و ارائه یک مهندسی یکپارچه و خیالی، یعنی تلاش برای تغییر تمامی جامعه آن گونه که میخواهند، به جهت روشی، مهندسی تدریجی را که سازگار با ابطال پذیری است طرح میکند. اساس بحث پوپر تأکید بر «سودنگری منفی» است. سودنگری منفی به دنبال کاهش میزان شرور مبتلا به و بدبختیهای آنان است و در مقابل سودنگری کلی قرار دارد.
هدف در سودنگری منفی، به حداکثر رسانیدن لذات و خوشبختیها نیست، بلکه سعی بر اصلاحات و مهندسی تدریجی برای رفع عیوب و نابسامانیهاست. پوپر معتقد است ادعای در اختیار داشتن معرفت مطابق بر سعادت عمومی و کلی بشر، از مقوله همان «شبه علم» است که در عمل به بدبختیهای بسیار منجر میشود. مهندسی تدریجی در یک جامعه باز با خصلت نقدپذیری به معنی ارائه نظریههای خاص برای مشکلات خاص است، البته نباید فراموش کرد که از نظر پوپر تنها روشهایی که مشکل خاص را مورد نظر قرار میدهند، از وجه علمی برخوردارند. بدن ترتیب، توجیه پوپر چنین میشود: بیشتر برای حذف کردن شرهای مشخص و عینی بکوشید، نه برای تحقق بخشیدن به خبرهای مجرد.»[8]
تقابل با شرور، اصلاحات و مهندسی تدریجی بخشی از تئوری است که سوروس از مکتب پوپر فراگرفته است، برای آشنایی بیشتر با روش سوروس - شهروند میلیاردرآمریکایی- باید نگاهی به دیگر آرای پوپر داشت.
«پوپر خود در یکی از مقالاتش فهرستی از بزرگترین شرها را که قابل درمان است را برای مهندسی تدریجی پیشنهاد میکند: فقر، بیکاری و بعضی از اشکال مشابه عدم ایمنی، بیماری و رنج، قساوتهای کیفری، بردگی و اشکال دیگر مملوک بودن، تبعیض دینی و نژادی، کمبود فرصتهای تعلیم و تربیتی، اختلاف شدید طبقاتی و جنگ. پوپر در اواخر عمرش و در ارتباط با اولویتهای جوامع غربی، به سه موضوع صلح، جلوگیری از انفجار جمعیت و بالاخره آموزش کودکان تأکید میکند.»[9]
ابزارهای پیشبرد سیاستها
جورج سوروس بر خلاف گذشتگان که در سایه استعمار و امپریالیسم سعی در تسلط مستقیم بر کشورها پیرامونی داشتند، الگوهای قبلی را نفی میکند، او بهرهبرداری از کشورهای دیگر یا آنهایی که او برای شکلگیری جامعه باز در آنها تلاش میکند را در سایه عملکرد مستقیم نیروهای بومی و محلی دنبال میکند، در این مسیر به عنوان اولین گام سعی در تربیت واسطههای انتقال ایدهها و مجریان برنامههایی در جامعه باز مورد نظرش دارد، سوروس قائل به کمکهای مستقیم و نه با واسطه است و کمکهای بینالمللی فعلی را دارای مکانیزمی ناقص میداند.
دولتمرد بدون دولت
جورج سوروس ضمن برشمردن نقایص و معایب کمکهای بینالمللی کنونی، عمدتا منافع اعطاکنندگان کمکها را به زبان دریافتکنندگان کمک یعنی جهان توسعه نیافته و در حال توسعه میداند. وی در فصل هشتم کتاب رؤیای برتری آمریکایی ذیل عنوان کمکهای بینالمللی در تجارب شخصی خویش راه کمکهای سازنده را پیشنهاد میکند. وی میگوید: «اگر اراده سیاسی لازم برای این کار ممکن و قابل جمع آوری باشد، نواقص کشف شده را میتوان بر طرف ساخت.
بنیادهای من عموماً توانستهاند از این مشکلات اجتناب کنند، چون اداره آنها در دست شهروندان کشورهای کمک گیرنده است که به اندیشه جامعه باز اعتقاد دارند و قلباً به دنبال تأمین منافع کشور خود میباشند. این بنیادها نشان دادهاند که وقتی کمکها در جهت و منافع گیرندگان کمک و نه اعطا کنندگان آن هدایت شوند، به چه نتایج مثبتی میتوان دست یافت.»
سوروس در این باره میگوید: یک مقام عالی دولتی در یکی از کشورهای کمک گیرنده مرا «دولتمرد بدون دولت» نامید و من به این عنوان افتخار میکنم. او با اشاره به تکیه کلام هنری کسینجر که میگفت؛ دولتها به دنبال منافع هستند، نه اصول، اظهار داشت: اما شما به دنبال اصول هستید نه منافع.
سوروس با ذکر این خاطره ادامه میدهد، این گفته از آن زمان تاکنون الهام بخش من بوده است. [10]
سوروس می گوید:«من فعالانه در زمینه اعطای کمک به کشورهای نیازمند مشارکت داشتهام. این کار را با تقویت افراد ساکن همان کشورها به انجام رساندهام. من بیش از 18 سال است که به این فعالیت مشغولم. من اولین بنیاد ملی را در مجارستان کمونیست در سال 1984 به وجود آوردم و به دنبال آن در حدود 32 کشور، نهادهای ملی تأسیس کردم.
بنیادهای متعلق به من در زمینههای نسبتاً گسترده به فعالیت مشغولند و بودجه سالانه آنها به طور متوسط در حدود 450 میلیون دلار در یک دهه گذشته بوده است. با صرف هزینهای بالغ بر 5 میلیارد دلار در طول این سالها، من در خصوص مشکلات موجود در سر راه توزیع کمکهای خارجی، تجربیات شخصی فراوان دارم اما در عین حال چند نمونه موفقیت آمیز و درخشان را نیز به خاطر میآورم.
در مجارستان کمونیستی، بنیاد من مبدل به منبع اصلی دفاع از جامعه باز شد. البته این بنیاد نمیتواندمساعی ساقط کردن حکومت کمونیستی در آن کشور باشد - این تحول بیشتر ناشی از رفتار اتحاد شوروی بود - ولی در عین حال به ایجاد دموکراسی در آن کشور کمک کرد. در روسیه بنیاد من بانی اعطای مجموعهای از کمکهای خارجی بود که واقعاً به دست مردم رسید. موفقترین دستاور ما آن بود که به حدود سیو پنج هزار دانشمند برجسته آن کشور کمک کردیم تا دوره افزایش جنون آمیز نرخ تورم را به سلامت پشت سر بگذارند.
بنیادهای من به تغییر دموکراتیک رژیم اسلواکی در سال 1998، کرواسی در 1999، و یوگسلاوی در سال 2000 کمک کردند و جامعه مدنی را وا داشتند که خود را از شر افرادی چون ولادیمیر مسیار (Meciar)، فرانکو توجمان (Tudjman)، و اسلوبودان میلوشویچ خلاص کند.
آنچه گفتیم تنها معدودی از نمونهای برجسته بود. کاری که بنیادهای من باید انجام میداد عبارت بود از کمک به انتقال جوامع بسته به سوی جوامع باز. همه چیز باید یک جا تغییر میکرد. بنیادهای من با انجام اقدامات ابتکاری پرشمار در این وضعیت ایفای نقش کردند و اگر چه نقش هیچ یک را به تنهایی نمیتوان بسیار درخشان دانست اما آنها در کنار یکدیگر و در مجموع به تحقق هدف بزرگتری کمک کردند: آنها جامعه باز را پایهریزی کردند.
نقشی که این بنیادها داشتند شدیداً وابسته به نوع حکومتی بود که در کشورهای محل فعالیت آنها بر مصدر قدرت قرار داشت. هر جا که این بنیادها قادر به همکاری با دولت بودند، توانستند پیشرفت بیشتری را در مسیر تغییرات منظم به دست آورند. یکی از ارزشمندترین کمکهایی که این بنیاد انجام داد عبارت بود از افزایش ظرفیت و توان دولتهای دموکراتیک تازه روی کار آمده برای جذب کمکهای خارجی از طریق دادن امکان استخدام کارشناسان به انتخاب خود این دولتها (و ترجیحاٌ افرادی از همان کشور). دولتهای انتقالی بیش از اندازه، کارشناسان سازمانهای بینالمللی را در خود جای داده بودند ولی این کارشناسان به اربابهای خود خدمت میکردند و دولتها از توان کافی برای نظارت بر فعالیت آنها برخوردار نبودند.
در مقابل، هرگاه که دولت با فعالیت بنیاد مورد نظر مخالفت داشته، این بنیادها حتی توانستهاند نقش مهمتری را ایفا کنند، آنها موفق شدند مشعل آزادی و اندیشه جامعه باز را روشن و زنده نگاه دارند.
علاوه بر سازمانهای ملی، بنیادی متعلق به من مجری تعداد برنامههای شبکهای در زمینه مسایل خاص همچون آموزش، رسانهها، بهداشت، اطلاعات، فرهنگ، نظام قضایی، توسعه فعالیتهای تجاری کوچک و متوسط و امثال آن هستند. این برنامهها از طریق بنیادهای ملی به مرحله اجرا درمی آیند ولی بنیادهای ملی آزاد هستند در خصوص مشارکت در برنامههای مزبور تصمیم بگیرند؛ اگر آنها تصمیم به مشارکت بگیرند، تملک برنامه مورد نظر از آن آنها خواهد شد. تعامل میان بنیادهای ملی و برنامههای شبکهای موجب پیدایش ماتریسی شده که دانش محلی را با کارشناسی حرفهای ترکیب میکند. این ماتریس باز و نامحدود است.»
جورج سوروس در تشریح عملکرد بنیادهایش قابلیت انعطاف و فعالیت در شرایط مختلف را تشریح میکند آنچه او در توضیحش تأکید میکند: «بنیادهای ملی از این اختیار برخوردارند که خارج از چارچوب برنامههای شبکهای به فعالیت بپردازند، آنها این کار را در رابطه با حمایت از جامعه و فرهنگ مدنی انجام میدهند. برنامههای شبکهای همچنین میتواند از طریق نهادهای محلی به غیر از بنیادهای ملی به مرحله اجرا درآید؛ معمولاً در فعالیتهای مربوط به حمایت از حقوق بشر و رسانههای آزاد، از این شیوه استفاده به عمل میآید.
استقاده از همان روشها و معیارهای معمول در فعالیتهای عمومی برای فعالیتهای خصوصی کار درستی نیست. با این حال، من اعتقاد دارم که این تجارب در زمینه کمکهای خارجی با سیاستهایی که جامعه بینالمللی باید اتخاذ نماید ارتباط مستقیم دارد. من از روزی که شبکه بنیادهای خود را تأسیس کردم همواره از این موضع دفاع نمودهام. در سالهای اولیه، موفقیت چشمگیری در زمینه اثرگذاری بر سیاستها به دست آوردم. من چندین برنامه ابتکاری سیاسی را به جریان انداختم اما هیچ یک با گوش شنوا مواجه نشد.
به عنوان مثال، در سال 1992 پیشنهاد کردم که صندوق بینالمللی پول باید یک برنامه 10 میلیارد دلاری را برای پرداخت مزایای تأمین اجتماعی و بیکاری در روسیه به تصویب برساند. همان پولی که برای ایجاد موازنه پرداخت و حمایت از بودجه روسیه به آن کشور پرداخت شد میتوانست برای تأمین هزینههای یک چتر ایمنی اجتماعی نیز مورد استفاده قرار گیرد. اگر این کار صورت میگرفت، پول اختصاص یافته میتوانست به جای ناپدید شدن، به صورت گسترده در بین مردم توزیع شود و مردم روسیه میتوانستند بدین ترتیب، نمونه محسوسی از کمکهای بینالمللی را مشاهده کنند. من برای آن که اثبات کنم ایجاد یک چتر حمایت اجتماعی امکانپذیر است، «برنامه کمکهای اولیه» برای دانشمندان روسیه را به اجرا درآوردم. پیشنهاد من از سوی صندق بینالمللی پول جدی گرفته نشد، اما بنیاد بینالمللی علوم توانست به موفقیت خیره کنندهای دست پیدا کند. این بنیاد حدود سی و پنج نفر از دانشمندان برجسته شوروی سابق را بر اساس یک سری معیارهای شایستگی کاملاً شفاف برگزید. این دانشمندان هر کدام پانصد دلار پول دریافت کردند که برای تأمین هزینه زندگی آنها به مدت یک سال کافی بود و بدین ترتیب از آسیب تورم شدید در امان ماندند. شاید این تنها موردی بود که کمکهای خارجی مستقیماً به دست دریافتکنندگان نهایی آن داده شد. این دریافتکنندگان کمک - و کل جامعه روسیه - هرگز این جریان را فراموش نخواهند کرد. این موفقیت، در مقیاس کوچک ثابت کرد که چه کارهایی را میتوان در مقیاس بزرگ به انجام رساند. تصور کنید که اگر همه مقرری بگیران شوروی سابق موفق به دریافت مقرریهای خود میشدند و به بیکاران نیز مزایای دوران بیکاری تعلق میگرفت چه میشد. من بر این باورم که در چنین صورتی، توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روسیه و دیگر کشورهای استقلال یافته از شوروی مسیری کاملاً متفاوت پیدا میکرد.
پس از گذشت چند سال، بنیادهای متعلق به من شهرت خوبی را در زمینه اجرای عملیات مؤثر به دست آوردند و دیگران هم به تقلید و پیروی از نگرش ما پرداختند. توانایی ما برای اثرگذاری بر سیاستها به تدریج افزایش پیدا کرده است. در سال 2002، بنیادهای من، در کنار دیگر سازمانهای غیردولتی (NGO)ها، فعالیتهای موسوم به «آنچه را پرداخت میکنید منتشر سازید» را آغاز کردند. هدف از مجموعه این فعالیتها عبارت بود از وادار ساختن شرکتهای معدنی و نفتی به افشای پرداختهای خود به کشورهای در حال توسعه و موجب گردید که دولت بریتانیا برنامه موسوم به «ابتکار شفافیت در صنایع استخراجی» را به جریان بیندازد. ما بر دولت آمریکا نیز تأثیرگذار بودیم و باعث شدیم که روی مبارزه با ایدز و حساب موسوم به «چالشهای هزاره» سرمایهگذاری کند. به علاوه، ما در چندین مسئله ویژه در بالکان، قفقاز، مولداوی، آسیای مرکزی و آفریقای جنوبی و غربی درگیر شدیم. ما همچنین با کمک بانک جهانی توانستیم نه کشور اروپای شرقی و اتحادیه اروپا را تشویق به تدوین یک برنامه ده ساله برای جذب جمعیت کولیهای منطقه نماییم. کولیها بزرگترین گروه جمعیت مجرم اروپا را تشکیل میدهند.
به دست آوردن نتایج کلی درباره بهترین روشهای ارائه کمکهای بینالمللی با توجه به فعالیتهای بنیادهای متعلق به من دشوار است، چون این شبکه حاصل طراحی آگاهانه نبود. شبکه بنیادهای متعلق به من به صورت اتفاقی و با استفاده از فرصتهای موجود شکل گرفت.
سالهای 1987 و 1992 برای اتحاد شوروی سابق یک دوران انقلابی به شمار میرفت. من در آن زمان خود را در موقعیتی منحصربه فرد یافتم، من فرایندهای انقلابی را به خوبی درک مینمودم. به مفهوم جامعه باز قویاً احساس تعهد میکردم و منابع مالی قابل توجهی نیز در اختیار داشتم. بسیاری از افراد یک یا دو مورد از ویژگیها را داشتند، اما هیچ کس از این سه ویژگی با هم برخوردار نبود. من نمیتوانستم اجازه دهم فرصتی که در تمام عمر شاید یک بار نصیب فرد بشود از دست برود. میزان سرمایهگذاری من در این زمینه از 3 میلیون دلار در سال 1987 به بیش از 300 میلیون دلار در سال 1992 افزایش پیدا کرد. این کار به صورت منظم انجام نشد. ما برای این کار یک برنامه توسعه منظم یا معیارهای ارزیابی مدون نداشتیم؛ برای چند سال اول، حتی بودجه معینی برای این فعالیتها تعیین نمیشد. تنها در دوران پس از آن بود که ما سعی کردیم نظم را وارد این بینظمی کنیم.»[11]
آرمانهای سوروسی
«نقشی که من در ذهن خود برای ایالات متحده میپرورانم - یعنی نقش رهبری تلاشهای جمعی برای بهبود نظام فعلی جهان - آرمانگرایانه است اما غیر واقع گرایانه نیست. در حقیقت این نقش مبتنی بر سنت قدرتمند آرمانگاریی در سیاست خارجی آمریکا است. ایالات متحده در میان قدرتهای بزرگ از لحاظ تعهد به اصول جهانشمول که به نحو درخشانی در اعلامیه استقلال تبیین شده و در منشور آتلانتیک مورد تأکید قرار گرفته (و پس از آن نیز در مقدمه منشور سازمان ملل متحده منعکس گرددیده)، بینظیر بوده است. حتی هنری کیسینجر هم که از چهرههای شاخص واقع گرایی سیاسی به شمار میرود به «استثنایی بودن نقش آمریکا» اذعان دارد. منظور وی از این مطلب آن است که ایالات متحده بیش از هر کشور دیگری سیاست خارجی خود را بر پایه اصول بنا میکند.
در جنگ جهانی دوم، آمریکا به خاطر حفظ دموکراسی و حقوق بشر جنگید اگر چه در آن زمان اصطلاح حقوق بشر به اندازه دوران پس از جنگ رایج نبود. اهداف آمریکا در جنگ به طرز گستردهای مورد حمایت مردم اروپا قرار داشت و آمریکا نقش خود را به عنوان حامی آزادی و دموکراسی همچنان حفظ کرد. پس از خاتمه جنگ، آمریکا این روحیه را همچنان حفظ کرد. ائتلاف ایالات متحده با اتحاد شوروی از آن جهت در هم شکست که شوروی نفوذ آن قرار گرفتند به کشورهای اقماری خود مبدل ساخت. رضایت روزولت به تقسیم اروپا در یالتا به عنوان یک نقطه تاریک در تاریخ آمریکا باقی مانده است. طرح مارشال یک برنامه جسورانه و سخاوتمندانه بود، اگر ایالات متحده میتوانست چیزی شبیه این طرح را در دوران حاضر نیز پیاده کند، نقش رهبری مسئولانهای را که من از آن حمایت میکنم دوباره به دست میاورد.
البته این مطلب جای بحث دارد که طرح مارشال آن گونه که به نظر میرسیدفداکارانه نبود. در آن زمان اروپا با این خطر مواجه بود که به دام سلطه اتحاد شوروی بیفتد و صنایع آمریکا نیز به شدت به بازارهای خارجی احتیاج داشتند. اما نقشی که من برای ایالات متحده در ذهن دارم مبتنی بر فداکاری نیست بلکه نوعی حفظ منافع توآم با روشنگری است. با این معیار، میتوان گفت: که طرح مارشال به خوبی به اهداف خود نائل گردید.»[12]
احیای هویت آمریکا
«ایالات متحده برای اعاده هویتی که در زمان جنگ سرد از آن برخوردار بود، باید تبدیل به رهبر جامعه دموکراسیهای جهان شود و رفتار خود را نیز متناسب با این نقش تغییر دهد.
آمریکا باید رهبری خود را از طرق ایجاد ائتلافهای واقعی و تبعیت از قوانینی که خود از دیگران انتظار اجرای آن را دارد، اعمال نماید. از آنجا ائتلافهای واقعی و تبعیت از قوانینی که خود از دیگران انتظار اجرای آن را دارد، اعمال نماید. از آنجا که تلاشهای صلح آمیز و مبتنی بر همکاری، همیشه موفقیت آمیز نیستند، ایالات متحده همچنان باید اقتدار نظامی خویش را حفظ کند، اما این اقتدار باید در جهت حمایت از نظم جهانی عادلانه مورد استفاده قرار گیرد و بقیه کشورهای جهان نیز باید چنین تعبیری از آن داشته باشند.»[13] سوروس مجری چنین سیاستی است و خود را محیی آمریکا میداند.
پی نوشت ها بخش اول :
۱- آقابخشی،علی وافشاری راد،مینو،فرهنگ علوم سیاسی،تهران: چاپار، ۱۳۸۳، ص ۵۹
۲- ایزدی، جهانبخش، تحلیلی برانقلابهای رنگی؛ چگونگی مواجهه ایران ، فصلنامه راهبرد یاس، شماره ۸، زمستان ۱۳۸۵
۳- انقلاب رنگی و جمهوری اسلامی، پژوهشکده مطالعات راهبردی، تهران، ۱۳۸۷، ص ۱۲۹
۴٫ اعتماد، شاپور (گردآورنده و مترجم)، معادلات و تناقضات آنتونیوگرامشی، تهران، طرح نو، ۱۳۸۳، صص ۵۲- ۴۸٫
۵٫ مشایخی، مهرداد، «ایران و درسهایی از انقلابهای اروپای شرقی»، آفتاب، سال چهارم، شماره سی و سوم، اسفند ۱۳۸۲، ص ۱۳۳٫
۶٫ کلهر، رضا، «راهبرد جنگ نامتقارن»، فصلنامه راهبرد دفاعی، سال دوم، شماره چهارم، تابستان ۱۳۸۳، ص ۱۲۰
۸٫ جلاییپور، حمیدرضا، جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی، تهران، طرح نو، ۱۳۸۱، ص ۷۵٫
۹٫ دلاپورتا، دوناتلا و ماریودیانی، مقدمهای بر جنبشهای اجتماعی، محمّدتقی دلفروز، تهران، کویر، ۱۳۸۳، ص ۱۶۷٫
۱۰٫ جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی، پیشین، ص ۸۵٫
۱۱٫ شرح انقلاب مخملی در یوگسلاوی، در مقالهای با عنوان «انقلاب، شرکت با مسؤولیت محدود»، چاپشده در مجله اشپیگل، مورخه ۱۴ نوامبر ۲۰۰۵ آمده است. برای آگاهی بیشتر نک:
http://news.gooya.com/politics/archives/2005/11/039445print.ohp
12. عسگری، حسن، «نقش بازیگران خارجی در انقلابهای رنگی: مورد انقلاب رز گرجستان»، آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۵۱، پائیز ۱۳۸۴، ص ۹۰٫
۱۳٫ عسگری، حسن ، همان، ص ۹۱٫
۱۴٫ کلاشویلی، گئورگ، «پیششرط ها و راهبردهای انقلاب نارنجی در گرجستان»،
http://www.Gozaar.org/template 1.php? Id = 655.
منابع بخش دوم :
منابع:
[1]رؤیای برتری آمریکایی، نوشته جورج سورس؛ ترجمه لطفالله میثمی. تهران: صمدیه، 1383صفحه161
[2]. همان
[3] www. forbes. com/lists/2007/10/07billionaires_George-Soros_L9II. html
[4] رؤیای برتری آمریکایی، نوشته جورج سوروس؛ ترجمه لطفالله میثمی. تهران: صمدیه، 1383صفحه صفحه 1
[5] http: //www. forbes. com
[6]اندیشه سیاسی در قرن بیستم، دکتر حاتم قادری، تهران: سمت، 1381، صفحه178
[7] (ارزیابی مهندس عزت الله سحابی از کتاب «رؤیای برتری آمریکایی» اثر جرج سورس. رؤیای برتی آمریکای صفحه 6
[8]اندیشههای سیاسی در قرن بیستم دکتر حاتم قادری، تهران: سمت، 1381، صحفه 185
[9] اندیشههای سیاسی در قرن بیستم دکتر حاتم قادری، تهران: سمت، 1381، صحفه185-186
[10] رؤیای برتری آمریکایی، نوشته جورج سورس؛ ترجمه لطفالله میثمی. تهران: صمدیه، 1383صفحه 119
[11]همان، صفحه120تا123
[12]همان، صفحه139 و140
[13] رؤیای برتری آمریکایی، نوشته جورج سورس؛ ترجمه لطف الله میثمی. تهران: صمدیه، 1383صفحه145