تك قطبی هژمونیك ( حسین دهشیار )
تك قطبی هژمونیك

دكتر حسین دهشیار
در صحنه گیتی از زمانیكه بیش از یك بازیگر جلوهگری كند، تعامل حیات مییابد. تعامل اشكال گوناگون، شدت متفاوت و كیفیت متمایز را دارا است. بدون توجه به جوهره، كیفیت و كمیت تعامل یا تعاملات، تنها به صرف قوام گرفتن آن، سیستم بهوجود میآید. پس وقتی صحبت از سیستم بینالملل میكنیم در واقع نگاه بهوجود تعاملات داریم. پس این یك اصل كلی است كه به محض شكل گرفتن تعامل، سیستم پا میگیرد. پس تا زمانیكه تعاملات وجود دارد، سیستم هم در قلمرو بینالمللی وجود خواهد داشت.
سیستمهای متفاوت را در طول تاریخ شاهد بودهایم. سیستم یونانی، پارسی، رُمی، چینی و اروپای (غربی) را میتوان نام برد. آنچه امروزه حاكم است سیستم اروپایی است كه همزمان با شكلگیری عصر مدرن پا به صحنه گذاشت. عناصر حیاتبخش سیستمها بدون توجه به اینكه چه نامیده میشوند یكسان هستند. تمامی سیستمها برخوردار از ساختار، اجزای تشكیلدهنده و توانمندی میباشند. سیستمها را انسانها شكل نمیدهند و هیچ نقش مستقیم در حیات یافتن آنها ندارند. سیستمها به شكل كاملاً غیرارادی بهوجود میآیند.
دگرگونیها در سیستمها با توجه به تغییرات در مولفههای شكلدهنده سیستم بهوجود میآیند. با توجه به ویژگیهای ساختار، اجزای تشكیلدهنده و توانمندیها است كه سه نوع سیستم بینالملل شكل میگیرند. سیستم چندقطبی، دوقطبی و تك قطبی، انواع مختلف سیستمها هستند. قرون هیجدهم و نوزدهم دوران طلایی سیستم چند قطبی بودند. در طول تاریخ بشری بیش از همیشه شاهد حضور سیستم چندقطبی بودهایم. باید توجه كرد كه دوام و طول عمر هر سیستمی بستگی به ویژگیهای سه عنصر شكلدهنده سیستم دارند، پا گذاشتن اتحادجماهیر شوروی به صحنه روابط بینالملل به عنوان تنها قدرت همتا با آمریكا را باید زمان آغاز حیات سیستم دوقطبی دانست.
زمان پایان عمر رسمی این سیستم را باید با پایان نظام كمونیستی یكی دانست. در بین سه نوع سیستم محققاً كوتاهترین عمر را سیستم دوقطبی تجربه كرده است. در طول قرون تعداد محدودی سیستم تك قطبی را شاهد بودهایم. محققاً عصر طلایی نظام تك قطبی را دوران اوج عظمت امپراطوری رم و در قرن اول میلادی باید دانست. نظام چندقطبی در زمانی است كه توانمندیها به گونهای تقسیم شده است كه بیشترین میزان قدرت در اختیار چند بازیگر مطرح است.
سیستم دوقطبی هنگامی حیات مییابد كه فزونترین میزان توانمندی در اختیار دو بازیگر مطرح است. نظام تكقطبی هنگامی پا به عرصه وجود میگذارد كه توانمندیها به شكل انكارناپذیری در اختیار تنها یك بازیگر در شكل زیاد آن است. هنگامی یك سیستم فرو میریزد و سیستم دیگری جایگزین آن میشود كه توزیع توانمندیها در سطح سیستم برهم میخورد و شكل جدیدی از توزیع هویدا میشود.
جنگ دوم جهانی باعث شد كه قدرتهای سنتی با كاهش توانمندی روبهرو شوند. این سبب شد كه چگونگی توزیع توانمندیها در سطح سیستم به هم بخورد و از بطن سقوط سیستم چندقطبی،سیستم دوقطبی پا بگیرد. سقوط اتحادجماهیر شوروی در سال 1991 به طور طبیعی میبایستی منجر به سقوط نظام دوقطبی گردد، از بطن سقوط نظام مبتنی بر رقابت خصمانه آمریكا و شوروی بود كه نظام تك قطبی شكل گرفت.
سیستم تك قطبی بهوجود آمده به لحاظ اضمحلال نظام حاكم بر شوروی كه نماد برتری توانمندیهای رقیب سابق شوروی است، عمر كوتاه مدتی خواهد داشت چرا كه امروزه با توجه به سرعت تحولات اقتصادی، نوآوریهای فرهنگی و دگرگونیهای اجتماعی و ترقیات تكنولوژیك این امكان وجود ندارد كه یك كشور برای مدتی از آن حجم توانمندی برخوردار باشد كه بتواند تداوم سیستم تك قطبی را تضمین كند.
هر سیستمی جدا از اینكه دارای چندقطب است همیشه دنبال نظم و تعادل است. به همین روی در هر سیستمی یكی یا تعدادی از بازیگران مسئول حفظ نظم خواهند بود. اینان نقش «پاسبان» سیستم را بازی میكنند، پس پرواضح میشود كه مسئول نظم در سیستم برای حفظ آن متوسل به جنگ شود در صورتیكه به این نتیجه برسد كه بازیگر یا بازیگرانی درصدد هستند كه نظم سیستم را برهم بزنند. به همین روی است كه ناظم سیستم تمایل بیشتری برای توسل به جنگ از خود نشان میدهد. در نظام چندقطبی كشورهای فرانسه و انگلستان نقش ناظم را برعهده داشته و به همین دلیل بود كه جنگهای متعدد را آغازگر بودند.
علت اینكه كشورهای برتر خود را موظف به حفظ نظم میدانند و برای تداوم و حفظ آن حتی به جنگ متوسل میشوند به این روی است كه بالاترین میزان منفعت و سود را از نظم حاكم میبرند. پس آنان برای حفظ دستاوردهایی كه به جهت وجود سیستم دارند به هر اقدامی متوسل میشوند. در چارچوب این منطق بود كه كشورهای آمریكا و شوروی به عنوان مامورین تداوم سیستم دو قطبی عمل كردند. با وجود اینكه آمریكا و شوروی درگیر منازعه ایدئولوژیك بودند و تلاش گسترده نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انجام دادند تا دیگری را تضعیف كنند و تا هیچگاه به یكدیگر حمله نكردند و اجازه نمیدادند كه سیستم منحل شود حتی با وجود اینكه خصم یكدیگر بودند به میزان مساوی نیز از مزایای سیستم بهرهمند نمیشدند.
بههمین جهت بود كه آمریكا در امور اروپای شرقی دخالت نظامی نكرد و شوروی هم آمریكای لاتین را مورد تجاوز قرار نداد. با توجه به اینكه كشور یا كشورهای مسئول نظم فزونترین بهره را از تداوم سیستم در یك دوره تاریخی خاص میبرند پرواضح است كه حجم بیشتری از ثروت و سرمایه خود را تخصیص به تقویت و اقتدار در نظامی خود بكنند. به همین جهت است كه متوجه میشویم كه چرا این كشورها اولاً حجم وسیعی از منابع خود را صرف تحقیق و پژوهش در رابطه با تكنولوژی تسلیحاتی مینمایند و درثانی چرا در مقام مقایسه با كشورهای غیرمطرح و حتی رقبای اصلی خود حجم وسیعی از منابع خود را خرج تجهیز ساختار نظامی میكنند.
آنچه امروز در صحنه جهانی شاهد هستیم این واقعیت است كه تمامی قدرتهای بزرگ از چین گرفته تا روسیه، فرانسه، آلمان و آمریكا خواهان حفظ نظم موجود میباشند، تمامی كشورهای بزرگ به عنوان بازیگران مطرح بیشترین بهره را از عملكرد سیستم فعلی میبرند. البته محرز است كه حجم بهرهمندی آمریكا و چین در یك سطح نمیباشد و در همین رابطه روسیه به اندازه انگلستان و فرانسه از مزایای بقای سیستم بهره نمیبرد. ولیكن مسلم است كه تمامی بازیگران بزرگ در قاره آسیا، آمریكا و اروپا منافع خود را در این مییابند كه سیستم همچنان پابرجا باشد و عمل كند، با توجه به همین نكته است كه چین و روسیه با وجود اینكه در مقام مقایسه با آمریكا بسیار كمتراز منابع و فرصت ایجاد شده، بهوسیله سیستم بهره میبرند و لیكن میآیند و در سازمان ملل از آمریكا در قبال دشمن موجودیتیاش حمایت میكنند و رای به تحریم میدهند.
در رابطه با همین واقعیت نیاز به تداوم سیستم است كه روسیه هیچگونه تلاشی نكرد تا به شكل ملموسی از متحد اصلی شوروی در خاورمیانه حمایت كند. از نظر روسیه و حتی چین، آمریكا به عنوان مسئول اصلی حفظ نظم این حق را داشته است كه اگر به این نتیجه برسد كه سیاستهای عراق منجر به اضمحلال یا تضعیف سیستم میشود با آن برخورد كند.
این واقعیت بهرهمندی تمامی قدرتهای بزرگ هرچند به میزانهای متفاوت میبایستی روشن سازد كه در تحلیل نهایی این بازیگران بزرگ هستند كه بیشترین سود را از عملكرد سیستم بینالملل میبرند به همین جهت است كه تا زمانیكه این شرایط ادامه دارد به هیچ بازیگری اجازه نخواهند داد كه نظم سیستم را مختل كند و احتمالاً شرایط سقوط آن را بهوجود آورد. ویژگی سیستم بینالملل كنونی این است كه توان اقتصادی در نزد تمامی بازیگران مطرح و بزرگ وجود دارد. هرچند كه مبنای قدرت اقتصادی بازیگران و میزان توان اقتصادی آنان متفاوت است امّا پرواضح است كه همگی از غولهای اقتصادی محسوب میشوند.
توان اقتصادی روسیه برخاسته از حجم عظیم منابع انرژی، توان اقتصاد چین برخاسته از ظرفیت بالای این كشور برای اقدام به تولید كالاهای ارزان قیمت برای صادرات و توان اقتصادی دیگر كشورهای مطرح به خاطر ظرفیت بالای تكنولوژیك و صنعتی و مالی آنان است. در رابطه با قدرت نظامی تمامی بازیگران مطرح از حجم بالایی از توان برخوردار هستند.
تمامی آنان قادر به این هستند كه هر تجاوزی به سرزمین خود را به راحتی پاسخ دهند و تمامی آنان از آن میزان قدرت نظامی برخوردار هستند كه به ماجراجویی نظامی دست زنند. البته پرواضح است كه حجم و ظرفیت قدرت نظامی آمریكا در یك لیگ متفاوت است و چه از نظر كمیت و چه از نظر كیفیت با دیگر بازیگران فرق دارد و اصولاً قابل مقایسه نمیباشد.
امّا آنچه محرز است این میباشد كه حتی با وجود غیرقابل مقایسه بودن با آمریكا، تمامی بازیگران مطرح قدرت نظامی مطرح میشوند، از نظر سیاسی هم اینطور به نظر میرسد كه تمامی بازیگران بزرگ از ثبات سیاسی برخوردار میباشند. هر چند كه چگونگی تداوم ثبات در كشورهای مختلف مطرح متفاوت است و آسیبپذیری آنها همگی از درجات مختلف برخوردار است امّا آنچه مهم است این میباشد كه در این جوامع ثبات وجود دارد امّا در یك مورد است كه صحبت از همسنگی بین قدرتهای بزرگ نباید كرد و آن هم در رابطه با مقوله قدرت فرهنگی است.
آن كشوری دارای توان فرهنگی است كه قادر باشد، معیارهای ارزیابی و قضاوت در مورد حوادث، پدیدهها و شرایط را حیات دهد. آنچه واضح میباشد این نكته است كه با وجود توانمندیهای بالای اقتصادی و نظامی كه كشورهای روسیه و چین از آن برخوردار هستند در كمتر نقطه جهان است كه مردم چارچوبهای ارزشی و معیارهای مطلوب نظم خود را با توجه به هنجارها، ارزشهای مورد نظر مردم در روسیه و چین شكل دهند. آنچه واضح است این مهم میباشد كه ارزشها و نمادهای حاكم بر فرانسه، انگلستان، آلمان ... و آمریكا است كه معیار برای بسیاری در كشورهای دیگر در رابطه با موضوع تفسیر و تعریف پدیدهها است.
این بدان معناست كه غرب هرچند در رابطه با اقتصاد و نظامیگری در چین و روسیه همتاهای تقریباً برابری را در برابر خود میبیند امّا وقتیكه صحبت از ارزشهای مطلوب و معتبر جهانی میشود خود را در موقعیتی به شدت متمایز و تعیینكننده مییابد. با وجود اینكه كشورهای غربی ماهیتاً و اساساً شكل یكسانی از ارزشها و نمادها را عرضه میكنند امّا با توجه به اینكه حجم قدرت نظامی، اقتصادی و برجستگیهای سیاسی آمریكا در مقام مقایسه با دیگر قدرتهای غربی بالاتر است، این كشور به عنوان سمبل غرب نگاه میشود.
پس ارزشهای غربی به شكلی كه در آمریكا است و مطرح میشوند از قدرت نفوذ و تاثیرگذاری به شدت بالایی برخوردار است. البته توجه شود كه این نكته كه آمریكا از یك وسیله بسیار توسعهیافته و كارآمد به نام هالیوود برخوردار است بسیار به این جایگاهی كه آمریكا در رابطه با ارزشها دارد كمك میكند. پس در حیطههای اقتصاد، سیاست و نظامی این بیربط نیست كه از برابری صحبت كنیم امّا محققاً وقتی در رابطه با مقوله فرهنگی به بحث مینشینیم میبایستی از برتری بیچونوچرای ارزشی آمریكا یاد كرد.
جدا از اینكه سیستم بینالملل حاكم كنونی را چه بنامیم نمیتوان انكار كرد كه آمریكا از ظرفیت و تاثیرگذاری فرهنگی و به عبارتی ارزشی متمایزی برخوردار است. بسیاری سیستم كنونی را چندقطبی مینامند چرا كه ژاپن، كره و چین در آسیا قدرت اقتصادی میباشند. فرانسه، آلمان و انگلستان در اروپا غولهای اقتصادی میباشند و آمریكا در نیمكرهای دیگر یك هیولای اقتصادی است. پس قطبهای اقتصادی در سرتاسر عالم گسترده هستند.
در رابطه با توان نظامی در شرق آسیا چین بیهمتا است. در اروپا روسیه و فرانسه و انگلستان جلوهای دیگر دارند و آمریكای شمالی این آمریكا است كه ایستاده است. امّا تنها در مورد ارزشها و مقوله فرهنگی است كه سرچشمه را باید آمریكا دانست. این كشور در جهت همین توانمند است كه از تاثیرگذاری فزونتر و عمیقتری در مقام مقایسه با دیگر كشورهای بزرگ در صحنه جهانی برخوردار است. با در نظر گرفتن این نكته مهم است كه میبایستی از واژه هژمونی استفاده كرد برای اینكه به توضیح و تفسیر سیستم بینالملل كنونی پرداخت.
سیستم بینالملل كنونی را باید تكقطبی نامید. این بدان معنا نیست كه آمریكا در زمینههای اقتصادی، سیاسی و نظامی از دیگر كشورها برتر است و اوست كه تنها دارای توانمندی در این زمینهها است بلكه به آن معنا است كه در هر موردی آمریكا میزان بیشتری و كیفیت كارآمدتری در مقام مقایسه با دیگر بازیگران بزرگ را به نمایش میگذارد. امّا در رابطه با مقوله ارزش و فرهنگ آمریكا یكه و تنها است. هرچند كه فرانسه و انگلستان هم در بخشهایی از جهان مخصوصاً آفریقا فرهنگ و زبان خود را مطرح مییابند امّا چون آمریكا نماد غرب است پس این كشور در واقع در برگیرنده فرانسه و انگلستان نیز است.
در رابطه با فرهنگ این آمریكا است كه از یكهتازی در رابطه با برقرار كردن معیارها و نمادهای تفسیر، تعریف و ارزیابی پدیدهها برخوردار است. عصری كه در آن زیست میكنیم شاهد ظهور سیستم تكقطبی هژمونیك است البته عمر این سیستم كوتاه خواهد بود ولیكن حضور آن انكارناپذیر است. سیستم تكقطبی است چون آمریكا بیشترین میزان از توانمندیها در حیطههای مختلف را دارد. هژمونیك است چرا كه ارزشها و معیارهای آمریكایی همهگیر و جهانشمول میباشند.