موازنه جدید

http://www.irdiplomacy.ir/Images/DWriting/salimi_hossein_9982.jpg

دكتر حسین سلیمی

كنت والتس كه نظریه‌پرداز اصلی نوواقع‌گرایی در روابط بین‌الملل است، در مقاله‌ای كه در كتاب گردآوری شده توسط جان ایكنبری (در ایران با نام تنها ابرقدرت ترجمه و چاپ شده است) نگاشته است، پیش‌بینی كرده بود كه سیاست بین‌الملل نمی‌تواند با وجود تنها یك ابرقدرت یكه تاز كه هیچ نیروی متوازن‌كننده‌ای در مقابل آن نیست پایدار مانده و دوام آورد. به نظر والتس طبیعت نظام بین‌الملل اقتضا می‌كند كه به سوی یك موازنه قوای جدید و نیروهای نوینی كه تعدیل‌كننده و متوازن كننده اقدامات و رفتارهای ایالات متحده باشد، پیش ‌رود.

حوادث ماه‌های گذشته در منطقه قفقاز، اختلافات پدید آمده در مورد سپر دفاعی آمریكا در اروپا و اخیراً بحران مالی فراگیر در این كشور، نمونه‌هایی است كه نشان می‌دهد، ‌به‌رغم تمام انتقاداتی كه به نوواقع‌گرایان می‌شود، پیش‌بینی نظریه‌پرداز اصلی آنها در حال تحقق است. حوادث مذكور گویای آن است كه تحولی جدی در قواعد حاكم بر سیاست جهانی در حال شكل‌گیری است. اما آیا آن چنان كه برخی رسانه‌های فراگیر بین‌المللی عنوان می‌كنند، جنگ سرد جدیدی در راه است؟ آیا نظام دو قطبی و ابرقدرت‌های هم‌ترازی كه بتوانند مقدرات عالم را رقم بزنند، احیا می‌شوند؟ آیا امپراتوری آمریكا در حال سقوط است؟ یا اصولاً در دنیایی با خصوصیات كنونی می‌توان انتظار جنگ سرد و پدیده‌هایی از این قبیل داشت؟


آنچه در این گفتار كوتاه بیان خواهیم كرد این است كه در این جهان به هم پیوسته، به‌رغم تمامی تنش‌هایی كه مشاهده می‌شود، امكان شكل‌گیری جنگ سرد نیست، اما نیروهای نوینی شكل گرفته‌اند كه مانع آن خواهند شد كه نظام سلسله‌مراتبی به وجود آید. یعنی نظامی كه در آن یك قدرت اصلی و میدان‌دار وجود دارد و خواسته‌های خود را نه تنها با زور و ابزارهای خشونت‌آمیز بلكه با رضایت و اجماع در همه عرصه‌های جهانی به كرسی خواهد نشاند.

 اما جنگ سرد چه بود كه اكنون امكان وقوع ندارد؟ جنگ سرد در واقع جنگی تمام‌عیار میان دو بلوك هم‌تراز جهانی بودكه تنها به عرصه كارزار نظامی كشیده نمی‌شد. جنگ سرد از تمامی شرایطی كه یك جنگ جهانی را به وجود می‌آورد، برخوردار بود، الا اینكه به دلیل وجود سلاح‌های اتمی و امكان نابودی نوع بشر در اثر كاربرد آنها، درگیری همه‌جانبه ابرقدرت‌ها به عرصه‌های نظامی كشیده نمی‌شد و به عبارت بهتر قدرت‌های جهانی در همه جا رودرروی یكدیگر بودند اما در میادین نظامی سلاح روی حریف برنمی‌كشیدند.

 

دوران جنگ سرد به دوران رویارویی دو بلوك شرق و غرب پس از جنگ جهانی دوم اطلاق می‌شود كه پس از تبدیل شدن بیشتر نظام‌های سیاسی در كشورهای اروپای شرقی و برخی رژیم‌های سیاسی كشورهای آسیایی و آمریكای لاتین به نظام‌های سوسیالیستی، عملاً اتحاد شوروی و هم‌پیمانان هم‌مرامش را در مقابل ایالات متحده و متحدان و هم‌فكرانش قرار داد. بنابراین در جنگ سرد دو بلوك جهانی با دو ایدئولوژی مختلف و دو مأموریت متفاوت برای بنا كردن دنیایی مطلوب، در مقابل هم قرار داشتند.

 در آن شرایط در بلوك شرق پیمان‌های نظامی مانند ورشو و اتحادهای اقتصادی مانند كومكون شكل گرفته بود كه در عمل بسیاری از كشورهای جهان سوم را نیز به خود جذب كرده و اكثر احزاب كمونیست را نیز مورد حمایت قرار می‌داد. در این بلوك نوع متفاوتی از زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تعریف شده بود و بر این اساس نیز بخش مهمی از تولیدات اقتصادی جهان در اختیار آن قرار گرفته و بیشتر جنگ‌افزارهای دنیا نیز توسط آنها تولید می‌شد.

 به گونه‌ای كه بلوك غرب به‌رغم برخورداری از پیمان‌های نظامی مانند ناتو و حلقه‌های اتصال آن، و اجرای طرح‌های اقتصادی گسترده بین‌المللی و همكاری‌های جهانی و منطقه‌ای، عملاً در اكثر بحران‌های بین‌المللی از بحران موشكی كوبا گرفته تا بحران خاورمیانه و شاخ آفریقا و حتی معضلات اروپای شرقی و آمریكای لاتین، امكان یكه‌تازی نداشت و ناگزیر از آن بود كه موضع كاملاً متضاد طرف مقابل را نیز لحاظ كند. بنابراین در جنگ سرد چند ویژگی اساسی وجود داشت كه اگر بخواهیم بدانیم كه آیا دوباره در حال بازسازی است یا نه باید آنها را در شرایط جدید جستجو كنیم:

نگاهی كوتاه به این ویژگی‌های پنج‌گانه بر ما آشكار خواهد ساخت كه در شرایط امروزی جهان تقریباً هیچ یك از آنها وجود ندارد. درست است كه مواضع آمریكا و روسیه در مورد بحران اوستیا و آبخازیا كاملاً در مقابل هم قرار گرفت و حتی به نوعی لشكر كشی به منطقه نیز انجامید، اما این به معنای آن نیست كه دو قدرت به عنوان سركرده دو بلوك در مقابل هم قرار گرفته‌اند. آنها كه بحران قفقاز را با بحران موشكی كوبا در سال 1962 مقایسه می‌كنند، كاملاً در اشتباهند.
2- وجود دو ایدئولوژی رقیب كه توسط قدرت‌های بزرگ و اقمار آنها نمایندگی می‌شود. 5- محوریت قدرت‌های بزرگ و دولت-ملت‌ها در تمامی پدیده‌های بین‌المللی و اهمیت تام و محوری مسائل امنیتی و نظامی در عرصه‌های جهانی.  1- وجود دو یا چند ابرقدرت كه توانایی‌های نظامی و نفوذ بین‌المللی سیاسی آنها هم تراز باشد. 3- وجود قابلیت‌های اقتصادی و اجتماعی در بلوك‌های رقیب كه بتواند امكان تقابلی هم‌تراز را به آنها بدهد. 4- وجود نهادهای نظامی، اقتصادی و سیاسی بین‌المللی رقیب كه مقوّم بلوك‌بندی‌های بین‌المللی است.

 حتی این امر را با مداخله شوروی در مجارستان و چكسلواكی نیز قابل مقایسه نیست، زیرا آن مداخلات، برای حفظ كیان یك بلوك بین‌المللی و ایدئولوژیك بود و در حالی بحران قفقاز در حقیقت برای تثبیت جایگاه روسیه به عنوان یك قدرت بزرگ منطقه‌ای و به نوعی پاسخی به عملكرد ایالات متحده در موضوع كوزوو است. روسیه به‌رغم قدرت‌نمایی موفقی كه در ماجرای اوستیا و آبخازیا از خود نشان داد، نه از ایدئولوژی رقیبی برخوردار است و نه سركردگی بلوكی بین‌المللی را برعهده دارد.

 روس‌ها امروز به طور كامل مدل لیبرال دمكراسی را پذیرفته‌اند و حتی كشورهایی كه تا چند سال پیش جزئی از خاك شوروی بوده و در حیطه نفوذ روسیه و حریم امنیتی آن قرار دارند، نه فقط به لحاظ نظری بلكه در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی به سوی غرب رفته‌اند. موشك‌های نسل جدید آمریكا نیز در لهستانی نصب می‌شود كه تا چندی پیش حوزه اصلی نفوذ روسیه بود و حاضر بود به خاطر آن وارد جنگ شود. بنابراین روس‌ها بلوكی بین‌المللی كه پشتوانه آنها برای جنگ سردی جدید باشد ندارند، بلكه به نوعی كوشش می‌كنند از امنیت ملی و منطقه‌ای خود دفاع نمایند و در عین حال راهی برای جایگاهی بهتر در نظام جهانی بگشایند.

 از نظر نظامی نیز نمی‌توان قدرت برابری برای روسیه در مقابل آمریكا در نظر گرفت. البته روسیه جایگاه بسیار مهمی در معادلات استراتژیك جهانی از نظر نظامی دارد، اما معلوم نیست كه چه از نظر تكنولوژی و چه به لحاظ توان پشتیبانی مالی بتواند از پس رقابت با آمریكا برآید. از نظر اقتصادی نیز به‌رغم تمامی پیشرفت‌های اخیر، روسیه یك قدرت درجه دوم اقتصادی است و به‌شدت به سرمایه‌ها و تكنولوژی غربی محتاج است. گرچه این كشور ابزار مهمی به نام انرژی در اختیار دارد كه می‌تواند با كمك آن مخصوصاً اروپایی‌ها را تحت فشار بگذارد، اما توان اقتصادی روسیه به اندازه‌ای نیست كه بتواند كار را به یك رویارویی تمام‌عیار در عرصه بین‌المللی بكشاند.

 خصوصاً كه این كشور تنها اقتصاد بزرگی است كه هنوز به طور كامل به سازمان تجارت جهانی نپیوسته و این امر می‌تواند به یك مشكل كلیدی برای آن بدل شود. تقریباً می‌توان گفت كه نهادهای جهانی كه روسیه در آنها حضور دارد نیز نمی‌توانند نقطه اتكای مناسبی برای تقابل‌های آینده باشند. نه پیمان شانگهای و نه سازمان كشورهای مشترك‌المنافع هیچیك در اندازه‌ای نیستند كه بتوانند نقش سازمانی حامی را ایفا كنند، حتی خود این سازمان‌ها نیز انسجام و قوام لازم را نیافته‌اند. بنابراین با این نگاه گذرا می‌توان گفت كه بیشتر شروط و لوازم جنگ سرد در شرایط كنونی وجود ندارد.

 اما مهم‌تر از تمامی این عوامل این است كه در دنیای امروز نه تنها ماهیت سیاست بین‌الملل تغییر كرده بلكه قواعد بازی در آن نیز به طور جدی دگرگون شده است. لذا هر چند كه پیش‌بینی كنت والتس در مورد عبور از جهان تك قطبی تحقق یافته، اما اصرار او را بر این كه ماهیت سیاست بین‌الملل تغییر نكرده را نمی‌توان پذیرفت. در دنیای امروز هر چند كه هنوز هم دولت‌ها مهم‌ترین نقش را در معادلات بین‌المللی می‌آفرینند، اما بخش دیگری از روابط جهانی در رابطه میان بازیگران غیردولتی سامان می‌یابد.

 شركت‌های بزرگ و كمپانی‌های به هم پیوسته‌ای كه دیگر نه ملیت مشخصی دارند و نه در كنترل دولتی خاص قرار می‌گیرند، بیش از85% از شاغلان كشورهای بزرگ و حتی روسیه را تحت پوشش خود دارند و 90% از تولید اقتصادی جهان را انجام می‌دهند. اگر مالیات این شركت‌ها نباشد، امكان تأمین هزینه‌های نظامی نه در آمریكا وجود خواهد داشت و نه در روسیه. آنها برای ادامه و گسترش فعالیت خود به آرامش و همكاری سیاسی نیازمندند و به این دلیل است كه دولت‌های آنها نمی‌توانند درگیر بحران‌های طولانی و اضطراب‌آفرین جهانی مانند جنگ سرد شوند.

 قاعده بازی قرن بیست و یكمی بیشتر وابستگی متقابل است تا رقابت امنیتی و نظامی، از این رو بحران‌هایی مانند قفقاز را نمی‌توان نوعی بازگشت به جهان نظامی امنیتی گذشته تلقی كرد. اما اگر حوادث و رویدادهای اخیر نشانه پیدایش یك جنگ سرد جدید نیست، پس چیست؟ می‌توان گفت كه این‌ها نشانه‌های یك موازنه قوای جدید چند لایه است كه در آن دیگر هیچ كشوری نمی‌تواند نقش “قطب” را ایفا كند. جهان آینده نه تك قطبی خواهد بود و نه دوقطبی و نه چند قطبی.

 در جهان آینده لایه‌های مختلف قدرت در مناطق مختلف جهان توزیع و پراكنده خواهد بود و در هر حوزه چند بازیگر مهم نقش می‌آفرینند،ولی هیچ یك قطب بین‌المللی نخواهند بود. حتی آمریكا كه هنوز هم به لحاظ توان اقتصادی و نظامی و رسانه‌ای قدرتی بی‌مانند است. ایستادگی و پیروزی نسبی روسیه در ماجرای قفقاز و شكست نسبی گرجستان به عنوان متحد غرب، نشان داد كه دایره نفوذ نظامی و سیاسی آمریكا و متحدان اروپایی‌اش محدود خواهد شد و پروژه گسترش ناتو به شرق با مانعی جدی مواجه شده است.

 به نظر می‌رسد كه پس از این بحران اروپایی‌ها در درجه اول و آمریكایی‌ها به دنبال آنها دریافتند كه در دنیای جدید دست آنها برای متحقق ساختن تمامی خواسته‌های خود باز نیست. برای آنها دوران 15 ساله‌ای كه در عرصه‌های نظامی سیاسی ترك‌تازی كرده‌اند به پایان رسیده و ناچار از آنند كه برای پدید آوردن معادلات بین‌المللی جدید قدرت‌های نظامی دیگر را نیز به بازی بگیرند. جدا شدن عملی و تدریجی اوستیا و آبخازیا از گرجستان نشان داد كه روس‌ها نیز توان انجام پروژه‌هایی مانند جداسازی كوزوو از صربستان را دارند و در چنین معادلاتی دیگر نمی‌توان آنها را نادیده گرفت.

عكس‌العمل نرم اروپا در مقابل قدرت‌نمایی روسیه، به دلیل آن كه نبض انرژی آنها در دستان رقیب سیاسی است، گویای آن بود كه در قرن بیست و یكم گاه مصالح اقتصادی اجتماعی بر كشاكش‌های سیاسی نظامی می‌چربد. به دنبال این رویاوریی، تضادهای ناشی از استقرار سامانه دفاع موشكی آمریكا در اروپای شرقی نیز بالا گرفت، هر چند كه بلافاصله نشانه‌هایی از همسازی و توافق در آن آشكار شد. تقریباً هم‌زمان با این تحولات، بحران بازارها و مؤسسات مالی آمریكا و انگلستان نیز آشكار شد.

شاید آن گونه كه وزیر خزانه‌داری آلمان اعلام كرد این به معنای پایان امپراتوری مالی ایالات متحده است. این سخن وزیر آلمانی را می‌توان اینگونه تكمیل كرد كه تحولات سال جاری نشانگر آن است كه در دنیای قرن بیست و یكم دیگر هیچ امپراتوری در هیچ عرصه‌ای از زندگی بین‌المللی بشر امكان تحقق ندارد. نه در عرصه‌های مالی و نه در عرصه‌های نظامی. برآوردها نشان می‌دهد كه حتی اگر طرح‌های موجود مانند طرح نجات 700 میلیارد دلاری جرج بوش نیز انجام و به نتیجه برسد، قدرت افسانه‌ای مؤسسات مالی ورشكسته احیا نخواهد شد. اما این به معنای زوال قدرت اقتصاد سرمایه‌داری جهانی شده یا حتی زوال قدرت فراوان اقتصاد آمریكا نیست.

این به معنای از میان رفتن تمركز بیش از اندازه سرمایه مالی است كه از این پس برای دوام و نیز گسترش خود نیازمند بسط جهانی بیشتر و حضور عمیق‌تر در مناطق مختلف است. به نظر می‌رسد كه از این پس قدرت‌های جهانی دیگر فقط دولت‌ها یا حتی شركت‌ها و انحصارات مالی بزرگ نیستند، بلكه شبكه در هم تنیده‌ای از مؤسسات بزرگ و كوچك است كه دست‌اندركار برساختن دنیایی متفاوتند، دنیایی كه در آن بیشتر نیاز به آرامش برای سرمایه‌گذاری امن و همكاری احساس می‌شود تا تلاش برای آشفته ساختن و چپاول دیگران.

به همین دلیل نیز شاید اثرات سیاسی ویرانگر این بحران اقتصادی به اندازه بحران‌های بزرگ اقتصادی قبلی ایالات متحده و دنیای سرمایه‌داری نباشد. نخستین بحران بزرگ اقتصاد سرمایه‌داری در سال 1930، زمینه‌ساز جنگ جهانی دوم شد، بحران مالی اقتصادی نیمه نخست دهه 1990 به جنگ‌های خاورمیانه انجامید، اما بحران اخیر اقتصادی گرچه به طور حتم یك چالش نوین و گسترده سیاسی بین‌المللی را به دنبال خواهد داشت اما طبیعت جدید روابط بین‌الملل به گونه‌ای است كه می‌توان پیش بینی كرد كه آن چالش در مقیاس جهانی و میان قدرت‌های بزرگ نخواهد بود. شاید پرونده هسته‌ای ایران از مواردی باشد كه بحران سیاسی ممكن است حول محور آن شكل بگیرد.

چنانچه پس از بحران قفقاز و در بهبوهه بحران مالی در آمریكا، درست در زمانی كه همگان انتظار رویاوریی میان قدرت‌های بزرگ را داشتند، بیانیه مشترك و موضع مشترك آنها در قبال مسئله هسته‌ای ایران كه به تصویب قطعنامه‌ای در شورای امنیت نیز منتهی شد، نشانه‌ای بود از آن كه قدرت‌های كنونی یكسره در مسیر رویارویی و تقابل نیستند و در مواردی از این قبیل مواضع اصولی‌شان همسان است. بنابراین می‌توان در شرایط نوین جهانی به جای یك جنگ سرد جدید از یك موازنه قوای تازه در عرصه روابط بین‌الملل سخن گفت.

 در این موازنه نوین چند سطح و چند لایه قابل تشخیص است. در لایه نظامی و امنیتی بی‌گمان آمریكا و اروپا، روسیه، و چین سه ضلع موازنه قدرت هستند. تردیدی نیست كه در میان آنها آمریكا بیشترین قدرت را دارد اما این قدرت برتر به اندازه‌ای نیست كه بتوانند نقش یك قطب را ایفا كرده و تمامی خواسته‌های خود را به جهان دیكته كنند. بلكه مانند انگلستان در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی می‌توانند نقش قدرت متوازن‌كننده و تعادل‌بخش را بازی كنند. در لایه اقتصادی هر چند كه حوزه‌های اقتصادی اروپا، ژاپن و چین، در كنار آمریكا بیش از 90% اقتصاد جهانی را در اختیار دارند، اما این امر در اختیار و كنترل دولت‌ها نیست، به همین دلیل هم به جای كشور از اصطلاح حوزه‌های اقتصادی استفاده می‌شود.

 شبكه گسترده شركت‌های در هم تنیده بین‌المللی كه با كمك قوانین نوین تجارت جهانی هر روز بیشتر از گذشته از كمند محدودیت‌های دولت‌ها رها می‌شوند، نبض بازار و تولید و تجارت را در اختیار دارند. در این عرصه توازن قوا معنای تازه‌ای یافته و شبكه‌های مالی و تولیدی را در كنار دولت‌ها و نهادهای جهانی قرار داده است. به هم پیوستگی آنها به اندازه‌ای است كه هر بحرانی امكان جهان‌شمولی دارد. به همین دلیل نیز حتی نخست‌وزیر چین از تأثیرات احتمالی بحران در بازارهای مالی آمریكا بر اقتصاد كشورش احساس نگرانی كرده و به دنبال سیاست‌گذاری ویژه است. در حوزه رسانه‌ای، نیز موازنه‌ای جدید در راه است.

 دیگر نمی‌توان فضای رسانه‌ای جهان را انحصاری دانست، زیرا به طور مثال در حوزه خاورمیانه تأثیر و گستردگی شبكه الجزیره كمتر از سی ان ان نیست، یا در شرق آسیا سی سی تی وی چین گستردگی و تأثیری به اندازه رسانه‌های غربی دارد. حتی در خود اروپا نیز یورو نیوز در بسیاری موارد در جهتی مخالف با بی‌بی سی و سی ان ان حركت كرده و انحصار اطلاع‌رسانی آنها را می‌شكند. این‌ها مثال‌هایی است كه نشان می‌دهد موازنه قوای جدیدی در راه است كه ماهیت و جنس آن كاملاً نظامی- امنیتی نیست و قواعد آن نیز با مدل‌های كلاسیك موازنه قوا متفاوت است.

به نقل از شهروند امروز