معرفي : سورن کیرکگارد Soren Kierkegaard
معرفي : سورن کیرکگارد Soren Kierkegaard
کیرکگارد، فیلسوف یا خداشناس؟
Soren Kierkegaard 1813-1855
نصرت شاد
سورن کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی درقرن 19، یکی از پیشگامان فلسفه اگزیستنسیالیستی و نماینده مسیحیت فردگرایانه و خردگریزانه است. او در کنار مارکس و فویرباخ، یکی از جمله سه نخاله مخالف هگل بود و او را یک متفکر آبستراکت نامید. جهان کیرکگارد پر از تضاد و تناقض بود. او حقیقت عینی را گاهی مقبول معرفی می کند. وی می گفت که وظیفه انسان دسترسی به شناخت نیست بلکه عمل در راه دین و خداست و نه تئوری و علم، بلکه عمل و زندگی را ایستایی می دانست ولی تکرار را کوشش و فعالیت بحساب می آورد. در نظر او پروسه تاریخ منطقی نیست و با کمک خاطرات نمی شود با آینده رو برو شد و تاریخ نه مداوم و پیوسته بلکه پرشی و مقطع است.
سورن کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی درقرن 19، یکی از پیشگامان فلسفه اگزیستنسیالیستی (هستی یا وجودگرایی) و نماینده مسیحیت فردگرایانه و خردگریزانه است. او در کنار مارکس و فویرباخ، یکی از جمله سه نخاله مخالف هگل بود و او را یک متفکر آبستراکت(صوری، مجازی) نامید. او ولی خلاف مارکس که خواهان انقلاب اجتماعی بود، انقلاب دینی را توصیه می نمود. کیرکگارد گرچه تحت تاثیر دیالکتیک هگل بود، ولی به رد سیستم فلسفه هگلی پرداخت، چون آنرا قادر به شناخت هستی نمی دانست. آبستراکت نامیدن هگل از آنجاست که در نظر او هگل به فرد، نیازها، و نجاتش اهمیت نمی دهد. کیرکگارد می گفت که فیلسوف ممکن است یک سیستم فکری عرضه کند ولی قادر به یک سیستم هستی شناسی نیست. او چون مارکس، مخالف دولت و کلیسا بود. اگزیستنسیالیستهای مسیحی و آته ایستی، هردو بعدها تحت تاثیر او قرار گرفتند. او سقراط را یکی از فیلسوفان اگزیستنسیالیست تاریخ می دانست.
در مقابل هگل، وی فردگرا است و نه جمعگرا. مورخین چپ او را نماینده ارتجاع خشن بورژوازی علیه الهیات لیبرال و کوششهای دمکراتیک بورژوازی از زمان روشنگری تا زمان هگل می دانند. برای او تنها هستی و زندگی کافی نیست بلکه شور زیستن، خودشناسی، انتخاب خود، و واقعیت دادن بخود مهم بود. این خواسته های او را امروزه آغاز فلسفه وجودگرایی می دانند. عقیده هستی گرایی او در آنجاست که می گفت فرد بر جمع، و ارسطو بر افلاتون، تقدم دارند. او درد و رنج و افسرده گی و مشکلات خصوصی خود را بعدها به هستی عمومی بشر تعمیم داد. وی می گفت که برای انسان سه نوع هستی و زندگی نمودن وجود دارد: هستی استتیک ، هستی اخلاقی، و هستی دینی . یا اینکه انسان فقط دنبال لذت یا دنبال دین گرایی برود.او ایمان را از عقل جدا نمود و گفت که وجود خدا را فقط می توان از طریق هستی شناسی ثابت کرد و نه از طریق عقلگرایی یا سند و مدرک و دلیل. او ذهن گرایی را حقیقت می دانست. اگزیستنسیالیسم او متکی به یک تئوری شناخت ذهنی و مشخص بود.فلسفه هستی گرایی او توجه انسان را به درون و روان انسان جلب می کند. تاثیر فلسفه کیرکگارد پنجاه سال بعد از مرگش در غرب به اوج خود رسید. در آلمان هایدگر و یاسپارس و در فرانسه سارتر و کامو به تفسیر و تبلیغ نظراتش پرداختند. در ادبیات، داستایوسکی، ریلکه، و کافکا تحت تاثیر کتابهایش قرار گرفتند.
اهمیت به فلسفه او در قرن بیست به دلیل تاثیر روی الهیات دیالکتیکی پروتستانتیسم و فلسفه اگزیستنسیالیسم بود. او غیر از دین رسمی و کلیسای دولتی، مخالف علم گرایی نیز بود، و به انتقاد از مسیحیتی پرداخت که از طریق کلیسا و دولت، قیمومیت انسانهای مفعول و بی نظر را بعهده می گیرد. مخالفت او با نظریه تضاد مطلق هگل در آنجاست که در نظر او هگل می خواست میان جهان و خدا واسطه شود. وی می گفت که تنها کافی نیست که هرکدام از ما بخشی ناشناخته از یک جمع گمنام باشد. مخالفت او با مسیحیت دولتی هگل این بود که می گفت زندگی دینی هر کسی تنها قراردادی است میان خدا و فرد، و نیازی به دولت و کلیسا ندارد. اگر نزد هگل فرد در چرخ ضرورتهای تاریخ قرار دارد، نزد کیرکگارد فرد، انسانی کاملا آزاد برای تصمیم ها و مسئولیت هایش می باشد. او با اشاره به هگل می گفت که دین بصورت جمع ظاهر نمی شود بلکه به شکل فردی، و زندگی می خواهد که تاریخی درک گردد ولی آینده نگرانه انجام گیرد، و باید به پرسشهای عملی به شکل مجرد جواب داد و نه نظریه پرداز تئوریهای عام بود. او در مخالفت با تاسیسات کلیسای دولتی کشور دانمارک، خود را یک مسیحی معتقد می دانست.
سورن کیرکگارد میان سالهای 1853-1813 زندگی نمود و در جوانی در سن 42 سالگی درگذشت. پدر او بعد از مرگ همسر اول با کلفت و خدمتکار خود ازدواج نمود، کیرکگارد محصول این زناشویی استثنایی بود. وی 25ساله بود که وارث ارثیه پدری گردید و نیازی به شغل برای درآمد نداشت. او در27 سالگی عاشق یک دوشیزه 17ساله بنام رگینه اولسن گردید ولی بعد از مدتی از ازدواج باوی منصرف شد، گرچه رابطه خود با آن دختر را به رابطه باخدا تشبیه کرده است. وی بعد از لغو نامزدی دچار ناراحتی روحی شد و سالها بدان علت رنج برد. کیرکگارد همچون نیچه در آغاز به تحصیل الهیات و زبانهای کهن پرداخت ولی بیشتر علاقمند به ادبیات و فلسفه بود. او در سال 1841 دکترای الهیات گرفت و در سال 1843 نخستین اثر خود یعنی کتاب " یا این یا آن " را منتشر نمود.
کیرکگارد می گفت که در الهیات باید بدون هیچگونه تضمینی دل بدریا زد و به جستجوی خدا پرداخت و چون خدا مقوله ای آبزورد و پر از تضاد و تناقض است، وجود آنرا هیچگاه نمی توان ثابت نمود، و عقیده ماهیتا خردگریز است و آن بیشتر شور و شوق و عشق است تا احساسی قابل اثبات. کیرکگارد مبلغ یک جهانبینی غیرمادی، روحانی، مذهبی، عارفانه و آن جهانی است. وی وظیفه خود را مسئولیتی سقراطی می دانست و می گفت مسیحیت را باید از نو تعریف و کشف نمود. در نظر او تصمیم برای یک زندگی مذهبی نیاز به دلایل عقلی ندارد، چون آن احساس ضرورت شخصی و متکی بر انگیزه های فردی است. کیرکگارد در مخالفت با الهیات عقلگرا می گفت که اراده بر عقل تقدم دارد و انسان باید فقط فرمانبر خدا و دستورات او باشد. رد علم از طریق کیرکگارد باعث شد که وی را به رمانتیکها نزدیک بدانند، گرچه او و حشیانه رمانتیکها را نفرین می نمود.
در نظر او انسان سنتزی است از جسم و روح که در زندگی مسیحی، او بالاترین ایده آلها را دارد، ولی دین اجازه ندارد به دگم و جزم تبدیل شود. وی می گفت که عقیده نه یک احساس مستقیم و نه یک حقیقت جزمی و نه یک دستور اخلاقی بلکه مقوله ای ورای اخلاق است. برای او، ترس بخش مهمی از زندگی معمولی است و جهان عقلگرا نیست. بلکه غیرقابل درک و آبزورد می باشد. او برای عرفان و درونگرایی حداقل دو راه را پیشنهاد می کند: اخلاقی و دینی. در نظر او درک و احساس مرحله شکست، آغاز راهی بسوی خداست، آزاد از جهان بودن، همزمان راهی بسوی خداست. گرچه او در دین یابی برای دیگران کتاب "یا این یا آن " را نوشت، ولی برای خود "نه این و نه آن " را انتخاب نمود. او با اشاره به آماده گی ابراهیم برای قربانی نمودن فرزندش اسحاق، می گفت که ایمان واقعی و عقیده بخدا، مقوله ای آبزورد است.
در نظر کیرکگارد هستی و وجود انسانی در تنهایی و یا در شرایط ترس از طریق مذهب قابل احساس می باشد. در مرکز فلسفه کیرکگارد حقیقت ذهنی یا حقیقت شخصی وجود دارد. او حقیقت را زندگی و هستی می نامید. در نزد او تضادها اهمیت مهمی دارند. وی می گفت که هدف انسان باید نجات روح در یک جهان ناامید، آبزورد، مبتذل، و درحال فنا باشد. وی می نویسد که اتفاقاتی زندگی را تعیین می کنند که وابسته به حوادث بیرونی هستند. در جواب کانت که پرسیده بود"چگونه باید زندگی نمود؟ "، وی جواب داد که ما مجبور هستیم راهی را انتخاب کنیم و از طریق این انتخاب نشان می دهیم که که هستیم. او تمرین سختی درونگرایانه شخصی اش را به رواقیون شهید تشبیه می نمود.
جهان کیرکگارد پر از تضاد و تناقض بود. او حقیقت عینی را گاهی مقبول معرفی می کند. وی می گفت که وظیفه انسان دسترسی به شناخت نیست بلکه عمل در راه دین و خداست و نه تئوری و علم، بلکه عمل و زندگی را ایستایی می دانست ولی تکرار را کوشش و فعالیت بحساب می آورد. در نظر او پروسه تاریخ منطقی نیست و با کمک خاطرات نمی شود با آینده رو برو شد و تاریخ نه مداوم و پیوسته بلکه پرشی و مقطع است. امروزه ترس در فلسفه او را نتیجه عقاید و ادعاهای فوق می دانند.