مفاهيم پايه: دمكراسي (Democracy)
مفاهيم پايه: دمكراسي (Democracy)
دموكراسي اي كه در غرب رشد كرد و به وجود آمد علاوه بر اينكه شكلي از حكومت است، بر اصول و فلسفة خاصي مبتني است. عبدالرحمن عالم در كتاب بنيادهاي علم سياست، دربارة مباني فكري دموكراسي به اين موارد اشاره مي كند: حقوق بشر ؛ حاكميت مردم ، شهروندي ، قانون و قانون گرايي ، خودمختاري فرد ، اصالت برابري، اصالت رضايت و قبول عامه ، نسبي گرايي، پراگماتيسم ...
-----------------------------
دموكراسي اي كه در غرب رشد كرد و به وجود آمد علاوه بر اينكه شكلي از حكومت است، بر اصول و فلسفة خاصي مبتني است. عبدالرحمن عالم در كتاب بنيادهاي علم سياست، دربارة مباني فكري دموكراسي به اين موارد اشاره مي كند:
حقوق بشر ؛ حاكميت مردم ، شهروندي ، قانون و قانون گرايي ، خودمختاري فرد ، اصالت برابري، اصالت رضايت و قبول عامه ، نسبي گرايي، پراگماتيسم ،ليبراليسم
دموكراسي واژه ايست برگرفته از واژه هاي يوناني دموس ((demos به معني مردم و كراسيا (cratia) به معني قدرت كه اولين بار در يونان رواج يافت و معني «حكومت به وسيلة مردم» را پيدا كرد.
برخي از پژوهشگران مسايل سياسي، دموكراسي را نه تنها شكلي از حكومت، بلكه شكلي از دولت نيز دانسته اند. برخي ديگر، به عنوان فلسفة اجتماعي به آن نگريسته اند. دايسي دموكراسي را چنين تعريف كرده است: «در دموكراسي بخش بزرگي از كل ملت هيئت حاكم است.» (عالم، 1383: 295). به گفتة آبراهام لينكلن« دموكراسي، حكومت مردم، توسط مردم، براي مردم، توسط همه، براي همه است.» (عالم، 1383: 295).
بر اين اساس، دموكراسي هم شكلي از حكومت است وهم فلسفة زندگي باهم. حكومتي است كه در آن مردم يا اكثريت آنها دارندة قدرت نهايي تصميم گيري دربارة مسائل مهم سياست عمومي اند. چنين حكومتي هدفي در خود نيست، بلكه وسيله اي است براي دست يافتن به هدف هاي بسيار مهم تر. به ديگر سخن، دموكراسي رژيمي سياسي و فلسفه اي اجتماعي است كه بيش از هر رژيم يا فلسفه، گوناگوني عقايد را مي پذيرد و در آن دست به دست شدن قدرت سياسي از راه هاي مسالمت آميز صورت مي گيرد و هدف آن تأمين حداقل رفاه براي همگان است.
«از لحاظ فلسفة اجتماعي، دموكراسي داراي سه جنبه است: اجتماعي، اقتصادي و سياسي و تا زماني كه اين هر سه جنبه در جامعه وجود نداشته باشد، دموكراسي كامل نخواهد بود. منظور از جنبة اجتماعي دموكراسي آن است كه تبعيضات بر اساس طبقه، كاست، كيش و آيين، رنگ پوست و جنسيت نبايد وجود داشته باشد. از اين نظر گفته مي شود همة مردان و زنان، توانگر و تهي دست، صرف نظر از هرگونه پيشداوريهاي طبقاتي، از حيث اجتماعي برابرند و بايد با آنها برابر رفتار شود. از جنبة اقتصادي، دموكراسي چنين معني مي دهد كه بايد توزيع منتناسب ثروت در جامعه وجود داشته باشد و تفاوت هاي خيلي زياد بر اساس ثروت از بين برود. دموكراسي اقتصادي حق كار، فراغت، دستمزد عادلانه و حق نامحدود بهره مندي از زندگي را به رسميت مي شناسد. جنبة سياسي دموكراسي دلالت مي كند بر وجود حقوق سياسي، يعني حق دادن رأي، حق اعتراض به انتخابات و حق رسيدن به مقامات عمومي. براي اعمال مؤثر اين حقوق، فرد بايد آزادي بيان، آزادي مطبوعات و اجتماعات، و همة ديگر آزاديهاي سياسي و مدني بهره مند باشد.» (عالم، 1383: 299)
حسين بشيريه در كتاب آموزش دانش سياسي دربارة مباني فكري دموكراسي اين موارد را بيان كرده است: ليبراليسم، پراگماتيسم، نسبي گرايي، اصالت رضايت و قبول عامه، اصالت برابري (برابري مدني)، خود مختاري فرد،قانون و قانونگرايي، شهروندي، حاكميت مردم و حقوق بشر. آنچه در ذيل مي آيد خلاصه اي است از آنچه كه دكتر بشيريه دبارة اين موارد توضيح داده است.
ليبراليسم
ايدئولوژي ليبراليسم به مفهوم آزادي شهروندان در ساية حكومت محدود به قانون، اساس دموكراسي به شمار مي رود. هدف اصلي ايدئولوژي ليبراليسم از آغاز پيدايش خود، مبارزه با قدرت مطلق و خودكامه بود. ليبراليسم نخست بر ضد حكومت مطلقة كليسا در غرب و سپس در مقابل حكومت شاهان مطلقه قد برافراشت. به جاي قدرت مطلقه، قدرت محدود و مشروط و به جاي قدرت خودكامه و خودسر، قدرت قانوني، آرمان اصلي ليبراليسم بوده است. از اين رو قانونگرايي، تفكيك قوا، حقوق بشر و حكومت مبتني بر نمايندگي از اصول ليبراليسم محسوب مي شوند.
پراگماتيسم
پراگماتيسم، مبناي فلسفي دموكراسي به شمار مي رود؛ در حالي كه چنان كه ديديم، ليبراليسم فلسفة سياسي دموكراسي محسوب مي شود. پراگماتيسم جنبشي فلسفي است كه اعتقاد دارد معنا و حقيقت امور و انديشه ها را بايد در فوائد و نتائج آن ها يافت. پس نه مي توان و نبايد به دنبال حقيقت غايي و نهائي گشت. فايدة عملي نظريه ها و انديشه ها مهم ترين ملاك حقيقت آنهاست. اهميت پراگماتيسم در دموكراسي در اين است كه مردم را از پايبندي به افكار و سنن مستقر به عنوان مخزن حقايق رها سازد و وقوع هر تغيير و ابداعي را كه به حال زندگي انسان سودمند باشد، توجيه كند.
نسبي گرايي
نسبي گرايي مكتبي است كه ارزش ها را نسبي و ذهني مي داند و به هيچ ارزش مطلق و عيني و عامي كه به حكم عقل و علم قابل اثبات باشد باور ندارد. به نظر نسبي گرايان همة ارزش ها و شيوه هاي زندگي در محضر عقل بي بنيادند و از اين رو همه به يك ميزان حق زندگي دارند. گرچه نمي توان گفت كه دموكراسي بر نسبي گرايي استوار است، اما خود نظامي است كه بيشترين امكان را براي تحقق نسبيت در ارزشها ايجاد مي كند و نزديكترين نظام سياسي به اصول نسبي گرايي است.
اصالت رضايت و قبول عامه
يكي ديگر از مفاهيم اساسي در فلسفة سياسي دموكراسي، مفهوم رضايت شهروندان در تبعيت از حكومت است. از اين ديدگاه مشروعيت دموكراسي مبتني بر عملكرد حكومت بر وفق خواست و رضايت شهروندان است. دموكراسي بدون رضايت عمومي ممكن نيست و مشروعيت ناشي از چنين رضايتي، اساس دموكراسي را تشكيل مي دهد.
اصالت برابري (برابري مدني)
اصالت برابري به اين معني كه همة انسان ها ارزش يكساني دارند و بايد با همه به شيوه اي برابر رفتار كرد، از اصول اساسي دموكراسي است. بنابراين دموكراسي با نابرابري هاي حقوقي و سياسي سازش ندارد. اصالت برابري در معناي بنيادي خود بدين معني است كه همة انسان ها به حكم انسانيت خود برابرند و بر يكديگر برتري ندارند. از لحاظ سياسي، اصالت برابري به اين معني است كه شهروندان در نزد قانون و از لحاظ حقوقي با هم برابر باشند، هر چند تأمين برابري از لحاظ اجتماعي و اقتصادي، به رغم مطلوبيت آن، ممكن نباشد.
برابري از لحاظ اقتصادي و اجتماعي جزء مباني دموكراسي نيست، بلكه در كمال و بلوغ دموكراسي قابل انتظار است. به عبارت ديگر برابري اصلي در دموكراسي ها، برابري در فرصت هاست، نه لزوماً در دستاوردها.
خودمختاري فرد
خودمختاري فرد فرد برداشت خاصي از آزادي است كه به نظر برخي هوادارن دموكراسي تنها در اين نوع حكومت ممكن است. انسان خودمختار كسي است كه تصميمات مربوط به زندگي خود را خودش مي گيرد و اجرا مي كند.
قانون و قانون گرايي
قانون اساسي به عنوان مجموعه اي از اصول و قواعد بنيادي و كلي، چارچوبي براي سازمان دادن به روابط قدرت در حكومت است. قانون اساسي لازمة حكومت محدود و مشروط است و چنين حكومتي نيز لازمة دموكراسي است.
حكومت اكثريت مشروعيت تصميم گيري ها را صرفاً در منبع يا شكل آن مي جويد؛ به عبارت ديگر عدد ملاك مشروعيت است. از اين رو هر تصميمي كه اكثريت بگيرد، چه عادلانه يا ناعادلانه، چه فانوني يا غيرقانوني، ملاك خواهد بود و به محتواي تصميم گيري ها توجهي نمي شود. اما نمي توان دموكراسي را صرفاً به خواست و هوا و هوس موقت اكثريت كاهش داد. از اين رو قانون و قانون گرايي پشتوانة دموكراسي است.
شهروندي
شأن شهروندي و حقوق و تكاليف مربوط بدان از مفاهيم اساسي زندگي دموكراتيك به شمار مي رود. شأن شهروندي به مفهوم برخورداري از حقوق عمده اي چون آزادي بيان، برابري در نزد قانون، حق اجتماع و غيره بدون توجه به وضع طبقاتي، جنسي، نژادي و غيره.
حاكميت مردم
حاكميت مردم يكي از اصول اساسي دموكراسي است. مفهوم اصلي حاكميت مردم اين است كه حكومت ها قدرت واقتدار خود را از منبع ديگري جز خواست واجماع و رضايت عامة مردم، به دست نمي آورند و مردم مي توانند حكومت را تغيير دهند و يا از كار بركنار سازند.
حقوق بشر
مفهوم حقوق بشر به عنوان مجموعة حقوقي كه انسان ها صرفاً به حكم انسانيت خود از آن برخوردارند، در قرن هفدهم شيوع يافت و جانشين مفهوم قديمي تر «حقوق طبيعي» شد. مفهوم حقوق بشر به مفهومي گسترده تر از حقوق طبيعي به كار رفت، تا حقوقي را نيز در بر بگيرد كه نمي توان به سهولت طبيعي شمرد، بلكه تنها در جامعه و دولت پديدار مي شوند. به نظر بسياري از هواداران دموكراسي، حقوق بشر به اين معني جوهر دموكراسي را تشكيل مي دهد.