ماکياولي ؛‌ گزارش درس ‌گفتار سیدجواد طباطبایي


The image “http://gofte-goo.com/info/wp-content/themes/mistylook/img/profile.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.

عارف آهني

آنچه در پی می‌آید گزارش درس ‌گفتار سیدجواد طباطبایی در موسسه مطالعاتی اندیشه سیاسی- اقتصادی است. ماکياولي از بدنام ترين نويسندگان سياسي است به علت کار اساسي و مهمي که در حوزه انديشه به ويژه انديشه سياسي انجام داده است. زماني که ماکياولي کتاب خود را مي نوشت (در آغاز قرن شانزدهم م)، هنوز ارزش هاي عمده اروپايي، ارزش هاي کليسايي و الهيات مسيحي بود و بنابراين طبيعي است که ماکياولي بسيار زود بدنام شد و سپس عنوان کتابش در ليست کتاب هاي ممنوعه کليسايي وارد شد و مدت ها اين کتاب خوانده نمي شد و کساني که اين کتاب را مي خواندند، تکفير مي شدند اين بدنامي ماکياولي در نوشته هاي فارسي هم وارد شده است و مثل همه چيزهاي ما که بسيار عاميانه و سطحي و از سر جهل مرکب است، طبيعي است که ماکياولي اين سرنوشت را پيدا کند و به عنوان نوعي فحش و نسبت بد به کار رود. از سوي ديگر بعضي از کتاب هاي سياسي را که مي خوانيد، مي بينيد که ماکياولي را با افرادي مقايسه کرده اند، با خواجه نظام الملک که البته مي توان گفت که وجهي دارد. با عبيد زاکاني با آن شوخي ها و طنز گزنده و سياهش مقايسه کرده اند و بعد بدتر از اينکه با يک شخصي به نام فضل الله روزبهان خنجي که يک سني متعصب آغاز قرن 10 هجري است که در مخالفت با آمدن شاه اسماعيل صفوي از ايران فرار کرد و رفت و پناه برد به خليفه عثماني و در آنجا فتوايي داد که اين روافض را بايد سرشان را به سنگ کوبيد. از تمام موارد که بگذريم هر جايي که ديده اند شخصي در بيرون چارچوب موازين شرعي اخلاقي رايج و راجع به قدرت صحبت مي کند را با ماکياولي مقايسه کرده اند.

 ماکياولي نه خواندنش به آساني است و نه آدم آنقدر دم دستي است که هر کسي با اين ترجمه هاي فارسي و قبل از آن با نوشته هاي بسيار ابتدايي که در کتاب هاي انديشه سياسي مثل خداوندان انديشه سياسي آمده است بتوان شناخت و در کل اگر بنا را بر اينها بگذاريم هيچ چيزي در آن نوشته ها نيست که بشود در ماکياولي ردپاي آن را جست.

 ماکياولي بسيار پيچيده و در عين حال آسان است؛ آسان است براي کسي که بتواند در ماهيت و طبيعت انديشه او وارد شود و از سويي مشکل است براي کسي که از بيرون مناسبات به او نگاه کند و به ويژه اينکه اگر بخواهيم ماکياولي را از طريق نوشته هاي اخلاقي يا نيمه ديني اخلاقي مورد بررسي قرار دهيم که عمده نوشته ها بدين گونه است. ماکياولي نويسنده يي است سهل و ممتنع. نويسنده يي بسيار بزرگ است و بسيار دقيق نويس و با ادبيات ما و ادبيات چي بودن مترجمان ما که عمدتاً لغت باز هستند و نه مترجمان انديشه تفاوت دارد.

 مترجمان ما با متن هاي مهم متون هاي مهم انديشه در جهان غرب و شايد هم حتي در مباحث خودمان يک رويکرد لغت بازانه و ادبيات چي دارند. از ماکياولي دو کتاب معروف در دست است ضمن نوشته هاي ديگرش که هر دو به فارسي ترجمه شده است. يکي از کتاب ها «شهريار» است که ترجمه شده است و کتاب نسبتاً مهم ماکياولي است که در سال 1513 نوشته شده است که دو ترجمه وجود دارد که يکي به طور کلي فاقد اهميت است و ديگر زمانه اش گذشته است. اگرچه چاپ هم مي شود و متعلق به محمود محمود معروف است که نويسنده تاريخ روابط ايران و انگلستان است، ترجمه يي است که حدود 70 سال پيش در سال 1311 ترجمه شده است و مبتني بر يک ترجمه از يک انگليسي است که احتمالاً آن وقت در دسترس بوده است. اگر اين کتاب نويسنده انگليسي به فارسي درست ترجمه شده باشد بايد گفت که مترجم انگليسي به کل متن را غلط فهميده است.

 ترجمه دوم متعلق به داريوش آشوري است و علت اينکه من به اين ترجمه ارجاع خواهم داد و در موردش بحث مي کنم اين است که از معدود کتاب هاي مهم در حوزه انديشه است که به زبان فارسي کم وبيش بد ترجمه نشده است ولي البته تمام اشکالات همه مترجمان ديگر را دارد و از طرف ديگر ترجمه شان مبتني بر يک سري مترجم هاي متعدد ديگري به زبان ديگر است و به عبارتي از صافي يک زبان ديگر چندين بار رد شده است چون اين کتاب مبتني بر ترجمه سه و چهار انگليسي است که هرکدام به طوري اين متن مهم را فهميده اند و آشوري بر مبناي اينها سعي کرده اين متن را منتقل کند ضمن اينکه زبان فارسي ما کاملاً از برگرداندن مفاهيم عمده و اساسي و خصوصاً در اين دوره که بسيار دوره پيچيده يي است چون دوره گذار است، ناتوان است. چون اين زبان ماکياول در اين دوره تاريخي نه زبان قرون وسطايي مسيحي است و نه زبان ناشي از الهيات مسيحي است که بتوانيم ما با اصطلاحات خودمان يک قرينه سازي بکنيم و نه يک زبان کاملاً جديد است. بنابراين در يک وضعيت بينابيني است يعني در ايتاليا (در فلورانس) آغاز قرن شانزدهم که هنوز زبان دوره سياسي فئودالي و الهيات مسيحي وجود دارد و زبان ايتاليايي در آغاز راه است. ماکياولي به اين اعتبار از نخستين نويسندگان بعد از دانته است که در يک حوزه ديگر در اين وادي قدم مي گذارند.

 زبان ماکياولي زبان بينابيني است بنابراين اصلاحات در آن بسيار پيچيده است و مضمون آن ناظر بر يک تحول بينابيني است و آغاز يک دوره و پايان دوره ديگري است و اهميت ماکياولي در اين است که آغاز دوره جديدي است که با دوره پيش از خودش يک گسست مهم ايجاد مي کند. وي در مفاهيم جديدي که به کار مي برد در نوع و شيوه سياست نويسي تحول اساسي ايجاد مي کند. کوشش من اين خواهد بود که اين اتفاق را که ماکياولي اين مفاهيم جديد و نظام جديد فکري را چگونه از دل روابط و مناسبات سياسي از درون مناسبات کليسايي و فئودالي سر کشيد و تدوين کرد توضيح دهم. چرا اين مطلب براي ما اهميت دارد؟ علتش اين است که ماکياولي جزء نويسندگان مهم است و او سياست را محل تحولات و يک قلمرويي مي داند که در آن هيچ چيزي در هيچ لحظه يي ثابت و پايدار نيست. بنابراين از هر جايي که شما به آن نگاه کنيد به نوع ديگري خواهيد ديد. حال چرا ماکياولي مي تواند چنين صحبت کند؟ يکي از دلايلش اين است که در آغاز تحول مهمي است که هم در حوزه علم و هم در حوزه هنر صورت مي گيرد که مساله Perspective بود که براي اولين بار ظاهر مي شود. نقاشي هاي يک بعدي قرون وسطا يي تحول پيدا مي کند و جديد مي شوند و در اينجا است که ماکياولي که در واقع ذهنش انباشته از تحولات جديد است متوجه اين است که در حوزه سياست هم بدين گونه است.

ماکياولي رساله شهريار را در ادامه سياستنامه نويسي غربي مي نويسد؛ سياستنامه نويسي، جرياني در حوزه انديشه سياسي است که در ايران هم بوده و در اروپا هم از قرون وسطي بوده است که به آن آينه شاهان مي گفتند. سياستنامه نويسي و اندرزنامه نويسي، همه اينها آينه يي در برابر شاه است مقابل شاه قرار مي دادند براي اينکه اعمال او را به او نشان بدهند و توضيح بدهند که پادشاه بايد در درجه اول عادل باشد. بخش بسيار مهم از اين رساله ها درباره اين بحث مي کند که شاه نماينده خداست و بهترين کاري که بايد به عنوان ظل الله انجام دهد اجراي عدالت و رعايت آن و بعد از آن هم مقدار زيادي عبرت نامه ها و داستان هايي آورده مي شود براي عبرت شاه از آنهايي که عدالت نورزيدند و افتادند و آنهايي که عدالت ورزيدند و نامدار شدند. اما يک شيوه متفاوتي هم درون قرون وسطي و هم در دوره اسلامي بود از ارسطو و افلاطون و به ويژه با ارسطو در رساله سياستش آغاز شده بود. آن مساله عبارت بود از توضيح بهترين شکل فرمانروايي و اينکه نظام هاي حکومتي چند نوع هستند و به چه صورتي به دست مي آيند و به چه صورت عمل مي کنند که البته اين رساله تا مدت ها ناشناخته ماند و جهان اسلام هم آن را نمي شناخت به جز يکي دو اشاره يي مختصر که در بعضي از رساله ها آمده است و مسيحيان هم تا قرن 12 آن را نمي شناختند و بسيار بحث کرده اند که چرا اين رساله را نمي شناختند در صورتي که بقيه آثار ارسطو را ترجمه کرده بودند. به نظر من بسيار روشن است ضمن اتفاقات تاريخي که نسخه به دست آنان نرسيده بود که بگذريم يک بحث محتوايي مطرح است که رساله کتابي است درباره سياست که هم جهان اسلام و هم جهان مسيحيت سياست را به معنايي که ارسطو مي شناخت و ارسطو در آنجا توضيح داده که عبارت است از فرمانروايي آزادان و مردمان آزاد و برابر را نمي شناختند. تا پايان قرون وسطي بحثي ما نداريم که در مورد فرمانروايي مناسبات سياسي در شهر به معنايي که يوناني ها به کار مي برند بحثي کرده باشند و همچنين درباره روابط و مناسبات شهروندانه ميان افراد آزاد و برابر.

 در قرن 12 يک فرانسوي اين کتاب را به زبان لاتيني ترجمه کرد و اين کار راه را باز کرد براي اينکه برخي از نويسندگان سياسي بتوانند در مقابل الهيات مسيحي و چه بسا در درون الهيات مسيحي استدلال و فکر ديگري درباره مناسبات سياسي بکنند و اما در اين دوره است که بسياري از مفاهيم به تدريج تحت تاثير بازيافت کتاب ارسطو و خواندن و تفسير کتاب ارسطو برخي از مفاهيم تغيير مضمون مي دهند که به چند نکته اشاره مي کنيم. يکي از اين کلمات، کلمه لاتيني Governare که در انگليسي همان Government به معناي حکومت است از اين کلمه گرفته شده است که به صورت مصور است يعني فرمان راندن يا به عربي، حکومت کردن. در درجه اول در دوره مسيحي و به ويژه قبل از اين دوره در مورد تدبير نقش انسان به کار مي رفت يعني اين کلمه در درجه اول تدبير نفس بوده است نه تدبير امور شهر و مدينه.

بحث اصلي در قبل از تحول بازيافت که رساله ارسطو ايجاد بکند به مساله نفس مربوط مي شود و اين را شما در رساله فارابي که مهم ترين نويسنده سياسي دوره اسلامي است، مي بينيد که در آن مساله فرد مطرح است. مساله مجرد شدن از عالم مادي و اتصال به عقل فعال به عنوان پايه و اساس بحث سياسي مطرح مي شود و بعد به تبع آن است که بحث درباره تدبير مدينه انجام مي شود.


فارابي بسيار به روحيه يوناني و مخصوصاً ارسطويي نزديک است ولي در تحول بعدي اش کاملاً روشن است که اين نوع سياستنامه نويسي که عبارت باشد از فلسفه مدني که فارابي مطرح کرده است، در تحول بعدي خود که يکي دو قرن بعد صورت مي گيرد کاملاً متمرکز مي شود بر نفس انسان و اين دوره مهم که ما در ايران آن را نمي شناسيم عبارت است از سنت آندولسي که بسيار مهم بوده است. کتاب مهم اين دوره که متعلق است به شخصي به نام «ابن باجه» با عنوان «تدبير المتوحد» يعني تدبير امور يک فرد تنها که در آن فرد متوجه مي شود تدبير امور جهان شدني نيست جز اينکه فرد خودش را نجات بدهد. يعني اينکه فارابي گفته بود اين رئيس مدينه است که مدينه را فاضله مي کند و اينها به تدريج به اين نتيجه رسيده بودند که آن فرد جز اينکه خودش را نجات دهد، چاره يي ندارد. شخصي است متوحد و تنها و به تنهايي و در تنهايي است که تدبير امور خودش را مي تواند انجام دهد و نه در جمع. بنابراين به اين دليل است که حوزه فلسفه سياست در حوزه جهان اسلام به کل راهش را که با فارابي آغاز کرده بود و به ويژه در آندولس، به کل اين راه بسته شد و به اين علت است که ادامه فلسفه در جهان اسلام نداريم.

 کلمه تدبير که به کار مي بريم و تصور مي کنيم که سياسي است اما در واقع بحث الهياتي است و فردي و نه سياسي. کلمه تدبير در درجه اول واژه هاي ثلاثي مجرد «دبر» است به معناي پشت و عاقبت. تدبير يعني به عاقبت امور انديشيدن يعني به معاد انديشيدن. پس تدبير متوحد در واقع کارش تدبير معاش دنيا نيست بلکه تدبير معاد است. اين دنيا را هم به اين اعتبار لحاظ مي کند که بتواند آخرتش را تنظيم کند.

 پس تا زماني که کتاب ارسطو هنوز ترجمه نشده و تفسيرها بر آن نوشته نشده بود بحث بر سر نجات فرد و رستگاري فرد و تدبير نفس انسان در جهان بود بعد از آن است که به تدريج از طريق ارسطو مساله استقلال دنيا فهميده مي شود و تدبير نفس بر تدبير امور مدينه سرايت داده مي شود که در اينجا بيشتر از هر کسي که در چند دهه اخير به اين موضوع پرداخته است ميشل فوکوست که به اين مساله توجه پيدا کرد و در آثار او هم نمايان است. منظور از اين بحث اين است که اين تحول بسيار بطئي صورت گرفته است و زماني که ماکياولي کتاب خودش را مي نوشت به چه ترتيبي دو گونه سياست که از يک طرف فلسفه سياست ارسطويي بود که به تدريج تحول پيدا کرده بود و مساله بهترين نظام حکومتي هم که هنوز مطرح بود و از طرف ديگر رسانه هاي سياستنامه يي مسيحي قرون وسطايي که بحث اصلي آن عدالت بود. کار مهم ماکياولي اين بود که گسستي با اين دو سنت ايجاد کرد و به اين علت بدنامي ابدي را در واقع به علت اين کار به جان خريد و گفت حوزه سياست و روابط و مناسبات سياسي در منطقه اين جريان پيدا مي کند که نه محل فضيلت ارسطويي است و نه محل عدل سياستنامه نويسان و در اينجاست که نظر و کار ماکياولي با نظام رايج همخواني ندارد و سازگار نيست و اين ماکياولي بود که براي نخستين بار سياست را به عنوان مناسبات قدرت در جامعه در استقلال کامل خودش از همه حوزه هاي ديگر مطرح کرد.

به نقل از http://gofte-goo.com