ماکياولي ؛‌ گزارش درس ‌گفتار سیدجواد طباطبایي (‌بخش چهارم )

The image “http://gofte-goo.com/info/wp-content/themes/mistylook/img/profile.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.

عارف آهني

در ادامه بررسي کتاب شهريار ماکياولي پس از تفسير فصل اول به فصل ششم مي پردازيم. فصل هاي قبلي، فصل هاي مهمي نيستند يا تا حدودي با خواندن ترجمه فارسي مطالب شان را مي شود فهميد و البته اين مطالب ربط چنداني به امروز ندارد يا با نظريه سياسي که ماکياولي دنبال مي کند کمتر ارتباط داردفصل يک را به تفصيل توضيح دادم. بدين علت که ماکياولي در آنجا بود که به تحليل محل نزاع مي پردازد و در آنجاست که مي گويد کتاب من بحثي را مطرح مي کند که عبارت است از شهرياري هاي نوبنياد. بنابراين بحث درباره شهرياري هاي نوخاسته است و اين مساله براي ماکياولي مطرح است براي اينکه ماکياولي در يک دوره يي است که سعي مي کند علم جديدي را تاسيس کند. بنابراين او در حوزه بحث سياسي نوآور است و از سوي ديگر درباره قدرت هاي نو به دست آمده و سامان هاي جديدي که با آغاز دوران جديد استقرار پيدا کرده اند بحث مي کند و در کل اين قسمت از بحث است که بسيار مهم است و در تحول بعدي انديشه مورد استفاده قرار خواهد گرفت و بسط پيدا خواهد کرد.

کتاب هايي که از ديدگاه اخلاقي معمولاً درباره ماکياولي قضاوت کرده اند تاکيد مي کنند بر برخي از فصل هاي کتاب مثل فصل هشتم با عنوان «در باب کساني که با دست هاي آلوده به خون به قدرت مي رسند» که اشتباه است. درست است که ماکياولي در اين باره توضيح داده است که به اين دليل است که مي خواهد حصر واقعي امر سياسي را توضيح دهد و اين طبيعي است چون هنوز هم در دنيا کساني هستند که از اين طريق به قدرت مي رسند ولي در کل مطلب اصلي در جاي ديگري است که ما در اينجا به آن مي پردازيم.

به متن بازمي گرديم. عنوان فصل ششم طبق ترجمه فارسي عبارت است از «در باب کشورهايي که به نيروي بازوي خود مي گيرند» که خيلي روشن نيست يعني کساني که به نيروي بازوي خود آن را به دست مي آورند که ترجمه نادرستي است. ماکياولي مي گويد شهرياري نوبنياد به دو مورد به قدرت مي رسد؛ يک با جنگ افزارهاي خود يعني شهريار نوخاسته يي که با تکيه بر جنگ افزارهاي خود قدرت را به دست مي گيرد و دوم با virtu يعني با هنر مردانگي قدرت را به دست مي آورد.

مساله ماکياولي اين است که ديالکتيک چند عامل را در تغيير قدرت و در تعيين سرشت قدرت توضيح بدهد و بگويد هر کدام از اينها تا چه حد در گرفتن قدرت و در حفظ قدرت موثر هستند و نکته اساسي اين است که اين ديالکتيک قدرت جديد است که ماکياولي در اينجا مطرح مي کند که پيشينيان درباره آن بحث نکرده اند. در سياستنامه هاي پيش از ماکياولي معمولاً اصل بر اين است که ماهيت در واقع آن کسي که قدرت در دست اوست بي لحاظ خود قدرت مورد بحث قرار مي گيرد. يعني بحث بر سر سلطان و شاه است در صورتي که درباره قدرت بحث نمي شود. به اين دليل هم هست که در آنجا تمام بحث اخلاقي است و بحث روي فرد است. ماکياولي به اين دليل توانست از حوزه اخلاق فردي بحث را خارج کند که ماهيت قدرت را موضوع تامل انديشه سياسي قرار داد. ماکياولي متوجه شده بود با مشخصاتي که قدرت جديد پيدا کرده بود ديگر اخلاق فردي، باطني نمي تواند موضوع بحث قرار گيرد. پس در درجه اول شهريار نوخاسته قدرت را با تکيه بر جنگ افزارهاي خود به دست مي آورد. در اينجا باز هم تاکيد مي کنم در اينجا منظور ماکياولي سپاه و نيروي بازو نيست بلکه مساله اصلي ماکياولي جنگ افزار است که در سياست مهم است و بيشتر از آن بايد چيزي هم وجود داشته باشد که ماکياولي به آن virtu مي گويد که مساله مهمي است.

به متن بازمي گرديم. در اين فصل يک موضوع بسيار مهم مطرح شده است که به نظر مي آيد با آنچه تاکنون بيان شد کم و بيش متعارض است يا حتي متناقض. گفتيم که ماکياولي نويسنده يي است نوآور که درباره ماهيت يک مناسبات نو صحبت مي کند اما در اول اين فصل مي گويد؛ «البته چون نوآوري کار سختي است انسان بايد تقليد کند.» اما تقليد با نوآوري دو چيز متفاوت و متعارض است و ماکياولي در چندين جا بر سر اينکه بايد تقليد کرد، تاکيد کرده است. اما معناي تقليد چيست. در اينجا برمي گرديم به متن. «جاي شگفتي نيست اگر من در سخن گفتن از پادشاه هايي نوبنياد از والاترين نمونه پادشاه و دولت سخن رانم زيرا مردم همواره در راه هايي گام مي زنند که ديگران هموار کرده اند و در کارهاي خويش راه تقليد مي پويند گرچه نمي توانند درست پا در جاي پاي ديگران بگذارند يا بدان جا رسند که پيروان شان رسيده اند. خردمند آن کسي است که به راه بزرگان رود و شيوه مردان بزرگ را پي گيرد تا اگر به بزرگي نيز نرسد همتش بزرگ شمارند

ترجمه طبق معمول دقيق نيست چون مساله اساسي در تقليد اين نيست که قدم صرفاً در راه آنان بگذارد بلکه مساله اين است که بزرگاني که جلوتر رفته اند راه آنها را بايد دنبال کرد و در آن راه بايد رفت و بنابراين تقليد کرد و نمي گويد اگر نشود پا جاي پاي آنها بگذاريم بلکه مي گويد اگر به virtu آنها دست پيدا نکنيم لاجرم بتوانيم به يک ذره پايين تر از آنها برسيم. پس مساله اصلي اين نيست که صرفاً قدم در آن راه بگذاريم. به عبارت ديگر بحث بر سر صرف تقليد نيست بلکه قدم گذاشتن در راهي است که آنها با virtu يا هنرهاي مردانه رفته اند. پس تقليد نه تقليد از فرد است در راهي که رفته بلکه تقليد از آن تکيه زدن بر چيزي است که آنها بر آن تکيه زده اند که عبارت است از virtu که اين قسمت از ترجمه افتاده است.

در ادامه مي گويد «به راه بزرگان رود و شيوه مردان بزرگ» را پي گيرد که اگر به بزرگي نرسد همتش را بزرگ شمارند. يعني اگر اين تقليدکننده به جايي نرسد که virtu بزرگان پيشين بر آن تکيه کرده اند لااقل بويي از آن virtu به مشام برسد نه اينکه همتش بزرگ دارند. بلکه بايد virtu خودش را به آنها برساند يا به اصطلاح علمايي مïقلîد از مïقîلًد در واقع در virtu نزديک شود که در آنجاست که احتمال کاميابي وجود دارد. پس مساله اصلي در تقليد مساله virtu است. در ادامه مثالي را مطرح مي کند که بسيار مهم است چون در سياست همه جا قاعده عقلي وجود ندارد. در سياست مناسبات تغييريابنده هستند و به ويژه آنکه سياست مبتني بر انسان هاي تغييريابنده است. به عبارت ديگر همه عواملي که موجب تغيير هستند را نمي شود توضيح داد. بنابراين قواعد هميشگي و ثابت عقلي وجود ندارد.

در اينجا است که مثالي را بيان مي کند براي اينکه در داخل مثال هميشه مي شود دستکاري کرد. چون در مثال چيزي است که در حد يک قاعده عقلي عمل مي کند منتها با توجه به شرايط و اوضاع و احوال. مي گويد؛ وقتي که يک تيرانداز مي خواهد تير را به هدف بيندازد چند چيز را بايد بداند. وقتي هدف خصوصاً دور باشد بايد بتواند حساب کند که اين تير مستقيم نخواهد رفت. اين تير تا جايي مي تواند برود ولي بعد از آن ميل به پايين مي کند پس مساله فاصله تا هدف بسيار مهم است و از طرف ديگر بايد بشود سنجيد که تا کجا تير مستقيم مي رود و بعد به طرف پايين ميل مي کند. پس بايد بتواند اينقدر کمان را به طرف بالا بگيرد که وقتي تير به طرف پايين ميل کرد بتواند به هدف برسد. پس يک حساب بسيار پيچيده در تقليد در سياست وجود دارد که تيرانداز بايد بداند قدرت بازويش چقدر است، مي تواند از کجا تيراندازي کند، اين تير تا کجا مي تواند برود، از کجا ميل به پايين مي کند و چقدر بايد اين کمان را بالا گرفت تا به اصل هدف بخورد.

در اينجا تمثيل تيرانداز از ماکياولي بسيار مهم است. او در اينجا نشان مي دهد که شهريار نوخاسته يا هر آدم سياسي ديگر هدف را مستقيم نشانه نمي گيرد بلکه حساب هاي بسياري را وارد مي کند تا بتواند هدف را بگيرد که با توجه به شرايط و اوضاع و احوال و دگرگوني ها به هدف برسد.

ماکياولي مي گويد بنيانگذاران و بنيادگزاران مهم کساني بودند که اينچنين حساب هايي را مي توانستند بکنند. سياست از اينجايي که ماکياولي در واقع بحث مي کند به اين اعتبار علم نيست که قواعد کلي هميشگي ندارد بلکه علم بودنش و پيچيده بودنش از اينجا است که چيزي ثابت نيست و هم انديشمند سياسي و هم رجل سياسي بايد بي نهايت تغييرات را بتواند محاسبه کند تا بتواند به هدف برسد پس بنابراين به عبارت ديگر شرايط آزمايشگاهي هيچ وقت در حوزه سياست وجود ندارد. ما اين بحث را تا اينجا نگاه مي داريم و به ادامه متن مي پردازيم که مي گويد بايد تقليد کرد اما از virtu بزرگان تقليد کرد و از طرف ديگر تقليد مثل مثال کمانداري است که مي داند هدفش والا است ولي رسيدن به هدف مشکل است و تير را بايد بالا بگيرد چون مي داند زمان مردان بزرگ گذشته است. پس بنابراين مردان امروز چون مقلد هستند آن virtu بزرگان را ندارند و در واقع مي خواهد بگويد هيچ مقلدي آن virtu را ندارد مگر اينکه خودش آغازگر چيزي باشد همان طور که کوروش و ديگران بودند که در ادامه مي آيد. مي گويد اينها مبتکران بودند پس virtu چيزي است که براي ما دست يافتني نيست. امروزه يا بايد مانند آنان بود و داراي virtu ناشناخته که بعد روي آن تئوري درست کنند يا از آنها تقليد کرد و راه آنان را دنبال کرد منتها چيزي بيشتر از آن تا بتوان به آنها رسيد و نه خود آنها را تقليد کرد. «پس بايد گفت در دولتي نوبنياد که شهرياري نوخاسته آن را به دست مي آورد مشکلات نگاه داشت دولت يا قدرت بستگي به توانايي virtu شهريار دارد.» يعني «بستگي دارد که وقتي به دست آورد چه virtuيي دارد. مشکلات تابعي است از virtu.» بنابراين يک ديالکتيک ديگر وجود دارد. مشکلات براي همه يکسان نيستند. همه جا وقتي قدرت به دست آمد مشکلات هست. قدرت نو معمولاً مشکلاتي دارد اما بستگي دارد که چه virtuيي، چه نيروي مردانگي وجود داشته باشد که کساني که قدرت را به دست آوردند برطرف سازند. مشکلات تابعي است از virtu.

براي کسي که از ميان عامه مردم برخاسته و به شهرياري رسيده است حکايت توانايي يا بلندي بخت وي مهم است که هر يک از اين دو خود مي تواند کمابيش بسياري از دشواري ها را از بين بردارد. دوباره بازگشتيم به ديالکتيک هايي که قبلاً اشاره شد؛ ديالکتيک بين virtu و fortuna.

قدرت به دست آمده در تحولات بعدي به دو چيز بستگي دارد يک اينکه بخت به چه ميزان مساعد باشد و دوم اينکه چقدر virtu شخصي داشته باشد که اين دو تابع ديگري هستند يعني در جايي که مردانگي بزرگ باشد لاجرم بخت کمتر موثر است ولي آنجايي که مردانگي کمتر باشد بخت و تصادف است که بزرگ تر جلوه مي کند بنابراين مساله ماکياولي اين است که شهريار نوخاسته چگونه اين ديالکتيک را عملي مي کند. ماکياولي ادامه مي دهد «از ميان کساني که با تکيه بر توانايي و نه به ياري بخت به شهرياري رسيده اند به گمان من بلندپايه ترين آنها موسي، کوروش، رومولوس و تسه ئوس هستند.» مي دانيد که تمام اين افراد جزء بنيانگذارانند. موسي قوم يهود را آزاد و يک دين بزرگ را پايه گذاري کرد. در مورد کوروش احتياجي به توضيح نيست. رومولوس رم و تسه ئوس طبق افسانه ها آتن را پايه گذاري کردند. مي گويد که اين چهار نفر از کساني هستند که مي شود از آنها تقليد کرد چون کارهاي بزرگ انجام داده اند و بيشتر از هر چيز به ياري virtu قدرت را به دست آورده اند و نه با تکيه بر بخت زدن که با برگشتن آن قدرت را از دست بدهند.

ماکياولي بلافاصله موسي را از دور خارج مي کند. علت اين است که موسي البته که بزرگوار بود اما جاي بحث اش اينجاست که او جز اجراي فرمان الهي کاري انجام نمي دهد. او آموزگاري داشت که خداوند بود و او به موسي تعليم مي داد که خودش virtu داشته باشد پس بنابراين موضوع بحث من نيست . اما کساني که بعد از موسي مي آيند کوروش، رومولوس و تسه ئوس اينها بزرگ هستند چون آموزگاراني بزرگ مثل خداوند نداشتند. اينها با تکيه بر virtu خود توانستند بنيانگذار باشند و قابل ستايش هستند و چون در کردار زندگاني ايشان بنگريم مي بينيم که بخت جز فرصتي به آنان نبخشيد.» در اينجا مبحثي که در قبل بيان شد دوباره تکرار شده است.

در اينجا ماکياولي مي گويد آن امکان عملي که بخت در اختيار آدم مي گذارد، فرصت است. بخت جز اينکه فرصتي به آنان داد که بتوانند کاري انجام بدهند و آنها با استفاده از اين فرصت توانستند به ماده يي که بخت در اختيار آنها گذاشته بود صورتي بدهند يعني توانستند بنيانگذاري کنند. آنها اين فرصت را با virtu خودشان غنيمت شمردند و اجازه ندادند اين فرصت از دست برود و مي گويد «اينها توانستند از اين فرصت استفاده کنند و اين مردان را بخت يار کرد و توانايي ذاتي شان بود که اسباب بهره مندي از اين فرصت ها را فراهم آورد و سرانجام کشورشان را سربلند و نام آور ساخت