نظریه هاي روابط بين الملل :‌نظريه تصمیم گیری

The image “http://ecx.images-amazon.com/images/I/415YxDqvbmL.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.


آقای علی مرادی

تجزیه و تحلیل تصمیم گیری : ماهیت و ریشه های آن

تصمیمات ، مطابق واژگان دیویدایستون « بروندادها » ی نظام سیاسی هستند که از طریق آنها ارزش ها در داخل یک جامعه به نحو اقتدار آمیز توزیع می شود. بررسی نحوه اخذ تصمیمات ، نخستین بار در حوزه هایی غیر از علم سیاست موضوع تحقیق منظم و اصولی قرار گرفت. تصمیم گیری ، کانون توجه آن دسته از دانشمندان علم سیاست نیز بود که به تحلیل رفتار تصمیم گیری رأی دهندگان ، قانونگذاران ، مقامات اجرایی ، سیاستمداران ، رهبران گروه های ذینفوذ ، و سایر بازیگران صحنه سیاست علاقه داشتند.

تصمیم گیری صرفا ً عمل گزینش میان راه حل های جایگزین یا بدیل های موجودی است که در موردشان یقین و قطعیت نداریم. هم در مورد سرشت فرآیند تصمیم گیری و هم در مورد مناسب ترین قالب فکری برای مطالعه آن مناقشاتی وجود دارد. در طی نسل آخر ، توجه ها از تصمیم گیری به عنوان صرف گزینش انتزاعی میان بدیل های ممکن که به قصد بیشینه ساختن مطلوبیت انجام می گیرد ، به سوی تصمیم گیری به عنوان فرآیندی تدریجی معطوف شده است که از انتخاب های جزیی و سازش میان منافع سازمانی و فشارهای دیوانی رقیب هم تشکیل شده است.

رویکردهای نظریه تصمیم گیری

نظریه تصمیم گیری به دولت ها به عنوان موجوداتی انتزاعی و متافیزیکی ، یا به حکومتها یا حتی به نهادهای عامی همچون « قوه مجریه » توجه ندارد بلکه جویای روشن ساختن رفتار افراد تصمیم گیرنده مشخصی است که عملا ً به خط مشی حکومت ها شکل می دهند. همانگونه که ریچارد اسنایدر ، اچ. دبلیو. بروک و برتون ساپین مطرح ساخته اند « از جمله گزینه های روش شناختی اساسی ما مترداف گرفتن دولت با تصمیم گیرندگان رسمی دولت، یعنی کسانی است که اقدامات آمرانه شان از هر حیث ، اقدامات دولت شناخته می شود .اقدام دولت اقدام همان کسانی است که به نام دولت عمل می کنند. با این حال ، فرض بر آن است که تصمیم گیران در داخل یک محیط ادراکی کل عمل می کنند که مشتمل بر سیستم سیاسی ملی خودشان و نیز کل سیستم بین المللی – یعنی یک محیط داخلی و یک محیط خارجی – است.

در نظریه تصمیم گیری ، عنصر ادراک یا برداشت از جایگاهی مرکزی برخوردار است . بیشتر نظریه پردازان تصمیم گیری هنگام بحث از « تعریف موقعیت »، تلقی تصمیم گیران از جهان را مهم تر از واقعیت عینی می دانند. اما جوزف فرانکل مدعی است که نظریه تصمیم گیری باید محیط عملیاتی را مدنظر قرار دهد زیرا هر چند عواملی که حضوری در ذهن تصمیم گیران ندارند می توانند بر انتخاب های آنان تأثیر گذارند ولی ممکن است اینگونه عوامل بدان دلیل حائز اهمیت باشند که بر نتایج تصمیمات آنها محدودیت هایی را تحمیل می کنند. به همین ترتیب مایکل برچر تاکید دارد که « محیط عملیاتی بر نتایج یا بازآمدهای تصمیمات به طور مستقیم تأثیر می گذارد ولی تنها با گذشتن از صافی تصورات تصمیم گیران است که انتخاب میان شقوق سیاست گذاری ، یعنی خود تصمیمات را تحت تأثیر قرار می دهند.

موقعیت ( یا وهله ) تصمیم گیری

در اینجا این پرسش مطرح است که آیا تصمیم گیران چگونه موقعیت را در رابطه با مسئله ای که پیش رو دارند تعریف می کنند ؟

اسنایدر برخی از موقعیت ها را نسبت به برخی دیگر ، سازمان یافته تر می داند. موقعیت ها از نظر فوریّت یا فشار برای اتخاذ عمل نیز بسیار متفاوتند.تلقی یک مسئله به عنوان مسئله ای عمدتا سیاسی، اقتصادی، نظامی، اجتماعی یا فرهنگی در حالت عادی بر این امر که چه کسی و چگونه باید آن ا حل کتد تأثیری تلویحی خواهد داشت. دستیابی به ارزیابی نسبتا ً صحیحی از گرایشات و نیروهای مختلفی که در یک موقعیت خارجی فعالند از دل آراء درهم و برهم دیپلمات های حرفه ای ، محققان ، روزنامه نگاران و دیگران دشوار است ( و به همین دلیل ، تصمیم گیری سیاست خارجی احتمالا ً پیچیده تر از تصمیم گیری داخلی است).

سیاست دیوانی

همانگونه که وبر یادآور می شود در تمامی نظام های سیاسی و اقتصادی پیشرفته ، ساختارهایی دیوانی سر برمی آورند که هم به فرآیند تصمیم گیری و هم به برونداد آن یعنی تصمیمات ، شکل می دهند. اما دیوانسالاری هم مانند خود حکومت ها – به ویژه در نظام های سیاسی دموکراتیک – با محدودیت های بودجه ای روبرو هستیم. بدین ترتیب ، هواداران انواع برنامه های سیاست خارجی و دفاعی در جریان تخصیص منابع کمیاب با یکدیگر رقابت دارند.

مورتون هالپرین ضمن بررسی چند تصمیم سیاست خارجی نشان داده شده است که چگونه « مسائل سیاسی داخلی ، بر تصمیمات و اقداماتی که از قرار معلوم ، جهت گیری روبه خارج دارند تأثیر می گذارند » و چگونه شیوه توجه به مقامات به مسائل ، غالبا ً به جایگاه و چشم انداز دیوانی آنها بستگی دارد. هالپرین نتیجه می گیرد که اقدامات یا پیشنهادات یک حکومت برای تأثیرگذاری بر رفتار یک حکومت دیگر ، معمولا ً بر پایه الگوی ساده دو فردی استواراست که با یکدیگر به درستی ارتباط می گیرند ، در حالی که در واقعیت امر این تصمیمات احتمالا ً محصول یک فرآیند « کشاکش » پیچیده دیوانی است که دست اندرکارانش نیز درک کاملی از آن ندارند. به علاوه ، او مدعی است که پاسخ حکومت بیگانه هم ، احتمالا ً نتیجه فرآیند کشاکش دیوانی مشابهی است.

الکساندر جورج توجه ما را به این واقعیت جلب کرده است که قوه مجریه برای خنثی ساختن اختلاف نظرهایی که در درون دیوانسالاری بر سر سیاست ها وجود دارد به جای استفاده از روش های مدیریت متمرکز می توادن از یک « مدل هواداری چندگانه » استفاده کند.

یکی از خطرات سیاست دیوانی که قوه مجریه خواهان مصون ماندن از ان است ، این امکان است که واحدهای فرعی سازمانی از رقابت با یکدیگر کاسته و پیش از طرح موضوعات سیاستگذاری در بالاترین سطح ، به مصالحه ای در میان خود دست یابند که در این صورت، تصمیم نهایی احتمالا ً مبتنی بر همان گزینه مرجـّح حاصل از فرآیند چانه زنی اولیه خواهد بود.

به نظر جورج ، منازعه و چانه زنی در داخل دیوانسالاری ، در صورتی که بتوان آن را به شکل مناسبی کنترل و حل و فصل کرد ممکن است به تکوین فرآیند بهتری برای تصمیم گیری کمک کنند. بر این اساس ، او مدل هواداری چندگانه را به عنوان « جزء لاینفک یک سیستم مختلط که در آن هم به هماهنگی متمرکز و هم به ابتکار قوه مجریه نیاز است » مورد تأیید قرار می دهد . رئیس قوه مجریه در عین حفظ اختیار ارزیابی ، قضاوت ، و انتخاب یکی از گزینه های مختلف سیاستگذاری که به دست هواداران همان گزینه تدوین شده است ، رقابت میان واحدهای دیوانی را تشویق خواهد کرد. از آنجا که هواداران گزینه های مختلف صرفا ً برای جلب نظر قوه مجریه با یکدیگر به رقابت می پردازند لذا این نظام ، نظام رقابت کاملی است که بر رقابت ناقص مطرح در مدل چانه زنی و مصالحه دیوانی بسیار ارجحیت دارد.

انگیزه ها و ویژگیهای تصمیم گیران

اسنایدر میان دو نوع انگیزه ، یعنی انگیزه « به منظور » و انگیزه « به دلیل » تمایز سودمندی قائل است. نوع اول ، آگاهانه است و می توان آن را به روشنی بیان کرد. تصمیم گیران ، این تصمیم خاص را به منظور انجام فلان هدف همان دولتی که در خدمتش هستند اتخاذ می کنند. از طرف دیگر ، انگیزه های « به دلیل » انگیزه های ناخودآگاه یا نیمه خودآگاهی هستند که محصول تجربه گذشته زندگی و شرایط سازمانی گذشته سرسخت ترین هواداران این معاهده می باشند.

بیشتر نظریه پردازان تصمیم گیری مانند اغلب مورخان سیاسی بر این نظرند که آگاهی از شرح زندگی سیاستگذاران – از جمله تحصیلات ، مذهب ، تجارت تعیین کننده زندگی ، آموزش های حرفه ای ، مسافرت های خارجی ، بهداشت ذهنی و جسمی ، و فعالیتهای سیاسی گذشته آنها – ممکن است به روشن ساختن ژرف ترین انگیزه ها و ارزش های کسانی که تصمیمات مشخصی را می گیرند کمک کند.

فرآیند تصمیم گیری

از آنجا که دستمایه های اولیه نظریه تصمیم گیری ، حاصل کار اقتصاددانان و محققان مدیریت بازرگانی بوده است لذا این نظریه در شکل اولیه خود نمایانگر بسیاری از مفروضات عصر روشنگری و فایده گرایی بنتامی ، همراه با تأکیدات آنها بر [ اهمیت ] عقل و آموزش در اتخاذ انتخاب های انسانی و اجتماعی است. این نظریه وجود فردی عقلایی را مسلم می انگارد که از تمامی بدیل های قابل دسترس به روشنی آگاه است و به علاوه هم قادر به محاسبه نتایج تک تک آنها و هم انتخاب آزادانه یکی مطابق با سلسله اولویت های ارزشی خود است.

بر اساس مدل کهن تصمیم گیری ، سیاستگذاران در مورد دو بعد اساسی – مطلوبیت و احتمال – به محاسبه پرداخته به فرض اینکه « عقلایی » باشند ، سعی در بیشینه ساختن مطلوبیت مورد انتظار دارند. به عبارت دیگر ، پس از مرور تمامی بدیل های موجود و پس از به دست آوردن حاصل ضرب ارزش های وزن دار و احتمالات برآورد شده ، تصمیم گیران می توانند روش بهینه را انتخاب کنند. اسنایدر یاداور می شود که « می توان فرض کرد که تصمیم گیران ، بر حسب اولویت هایی مشخص و قاطع عمل می کنند » ولی این اولویت ها به جای آنکه کاملا ً فردی باشند ، از قواعد نظام سازمانی ، تجربه سازمانی مشترک درطول یک دوره زمانی ، و اطلاعات قابل دسترس برای واحد تصمیم گیری ، و نیز از شرح زندگی افراد حاصل آمده اند.

آیا نظریه هایی که در فصل حاضر با آنها سروکار داریم عقلانی بودن فرآیند تصمیم را مفروض می انگارند و آیا توجه خویش را به اجزاء عقلایی آن فرآیند معطوف می سازند یا نه ؟

با این وجود ، محققان علم سیاست و روابط بین الملل گرایش به فرض این مطلب داشته اند که مادام که افراد اهداف اولویت دار خود را صریحا ً بیان کنند و برای تحصیل آنها دسته ای از وسایل را تدبیر نمایند ، در فرآیند سیاسی برخی عناصر عقلایی وجود خواهد داشت.

اما نظریه تصمیم گیری – مثلا ً نظریه ای که گروه اسنایدر بسط داده اند – لزوما ً عقلایی بودن تصمیم گیران را مفروض نمی انگارد. گفته می شود که در فرآیند تصمیم گیری ، عناصر عقلایی ؛ ملاحظات ارزشی که در چارچوب آنها ممکن است امر عقلایی با غیرعقلایی ، ضد عقلایی یا فوق عقلایی با هم ترکیب شوند ، و عواملی غیرعقلایی یا ضد عقلایی همچون عقده های روانی سیاستگذاران با هم تلفیق می شوند. از جمله ، دیوید سینگر یادآور شده است که ممکن است تصمیم گیران تحت شرایط فشار عصبی و اضطراب ، بر اساس معیارهای مطلوبیتی عمل کنند که می توان آنها را عقلایی نامید . مارتین پاچن نیز به لزوم عنایت بیشتر به حضور عوامل غیرعقلایی و تا حدودی ناخود آگاه در شخصیت تصمیم گیران اشاره دارد.

هیچکس همچون هربرت سایمون ، این اقتصاددان برجسته و نظریه پرداز مدیریت ، به شکل بنیادی با مدل کهن تصمیم گیری عقلایی به معارضه نپرداخته و در عین حال در داخل یک چارچوب عقلایی باقی مانده است. او وجود یک جهان « عقلانیت محدود » را مفروض می انگارد و به جای مفهوم کهن رفتار بیشینه سازانه یا بهینه سازانه مفهوم رفتار « بسنده جویی » را می گذارد. بر عکس سایمون بر آن است که واحدهای تصمیم گیری تنها تا زمانی به ارزیابی متوالی بدیل های مختلف ادامه می دهند که به بدیلی که از حداقل میزان قابل قبول بودن برخوردار باشد دست یابند. به عبارت دیگر افراد تا زمان یافتن راه حلی که بتوانند آن را به عنوان راه حلی به حد کافی رضایت بخش عملی سازند به رد کردن راه حل های غیر رضایت بخش ادامه می دهند. بری بروک و لیندبلوم که هم طرفدار مدل « بسندگی جویی » سایمون و هم پیرو اندیشه « مهندسی تدریجی » کارل پوپر ند معتقدند که تجربه گرایی مصلحت جویانه مظهر استراتژی « تدریج گرایی منفصل » است. این استراتژی در ساده ترین شکل خود بدین معناست که سیاستگذاران ، به ویژه در کشورهای دموکراتیک ترجیح می دهند مسائل تصمیم گیری خود را به پاره های کوچکی تفکیک کنند که در قالب انتخاب های « تدریجی » و « حاشیه ای » - و نه فراگیر یا عمیق – قابل تصمیم گیری باشند.

تصمیم گیری نه تنها نوعی فرآیند فکری است که متضمن بصیرت ، ادراک و شهود خلاق تصمیم گیران می باشد بلکه فرآیندی اجتماعی و شبه ماشینی نیز هست. از جمله دانشمندان علوم سیاسی ، آرتور بنتلی و دیوید ترومن در جهت تأکید بر اهمیت گروه های ذینفوذ در فرآیند تصمیم گیری بسیار کوشیده اند و ویلیام رایکر نیز در بررسی خود پیرامون ائتلافات می گوید ، ممکن است تصمیم گیری دست کم تا حدودی به فرآیندهایی شبه ماشینی بستگی داشته باشد که طی آنها بازیگران به نقش های تصمیم گیری خویش واقف نیستند.

رابینسون و مایاک نتیجه می گیرند که در حالت عادی ، تصمیمات را به بهترین نحومی توان به سه نوع فرآیند ( فکری ، اجتماعی . شبه ماشینی ) درک کرد ، البته ممکن است در یک مورد مشخص ، این هر سه فرآیند به یک اندازه مدخلیت نداشته باشند.

سه مدل آلیسون

آلیسون می گوید : « هر چند مدل بازیگر خردمند برای بسیاری منظورها مفید از کار درآمده است ولی شواهد نیرومندی نیز وجود دارد که نشان می دهد باید آن را با چارچوب های مرجعی که ماشین حکومت را در کانون توجه خویش دارند دست کم تکمیل و یا جایگزین کرد. آلیسون خود ، دو نوع ازاین چارچوب های مرجع را پیشنهاد می کند. مدل فرآیند سازمانی و مدل سیاست دیوانی. در مدل دوم او از لحاظ فکری بسیار مدیون نوشته های مارکس وبر است. در مدل فرآیند سازمانی ، رفتار حکومت کمتر به عنوان انتخابی سنجیده ، و بیشتر به عنون بروندادهای مستقل چند سازمان بزرگ درنظر گرفته می شود که رهبران حکومت تنها تا حدودی آنها را هماهنگ می سازند.

مدل فرآیند سازمانی که خود آلیسون ترجیح می دهد مدل هربرت سایمون است که مبتنی بر مفهوم عقلانیت محدود – و نه فراگیر – بوده و وجوه مشخصه اش نیز اینهاست : تفکیک و تجزیه مسائل به عوامل ، ارجاع بخش های مختلف مسئله به واحدهای سازمانی مختلف ، نوع « رفتار بسنده جویی » که پیش تر تشریح شد ، محدود شدن جستجو به نخستین بدیل قابل قبول ، و پرهیز از عدم یقین یا خطر پذیری ، از طریق تولید بازخوران های کوتاه مدت و روش های تصحیح کار.

سومین مدل آلیسون ، یعنی مدل سیاست دیوانی بر شالوده فرآیند سازمانی بنا شده است ولی به جای مسلم انگاشتن کنترل رهبران صدرنشین [ بر تصمیم گیری ها ] به وجود رقابت شدیدی میان واحدهای تصمیم گیری قائل بوده و سیاست های خارجی را نتیجه چانه زنی میان اجزا یک دیوانسالاری می داند. بازیکنان ، تحت هدایت هیچ طرح جامع استراتژیکی که عاری از تناقض درونی باشد نیستند بلکه دریافت های متعارضی که از اهداف ملی ، دیوانی ، و شخصی دارند آنها را هدایت می کند. نتیجه کار بستگی به قدرت و مهارت نسبی چانه زنندگان دارد و نه به توجیهات عقلایی موجود به نفع یک سیاست یا به روش های سازمانی معمول.

تنقیحات اسنایدر و دیزینگ

گلن اسنایدر و پل دیزینگ سه نظریه تصمیم گیری ، یعنی (1) بیشینه سازی مطلوبیت ( نظریه عقلایی کهن ) ، (2) عقلانیت محدود ( اقتباس شده از مدل « بسندگی جویی » سایمون ) ، و (3) سیاست دیوانی را به شیوه تجربی در حدودا ً 50 نمونه بحران به آزمون کشیده اند . مدل بازیگر خردمند آنان نیز مانند مدل آلیسون ، بر اساس انتخاب یک بدیل از میان تمامی بدیل های قابل دسترس که در عین حال مطلوبیت مورد انتظار را بیشینه سازد استواراست. در سنت عقلانیت محدود ، چنین فرض می شود که اگر باید میان دو ارزش تفاوت ( مثلا ً صلح و امنیت ملی ) دست به انتخاب زد هیچ راه عاقلانه ای جهت انجام این محاسبه وجود ندارد که برای تحصیل میزان مشخصی از یکی ، چه مقدار از دیگری را باید فدا کرد. تصمیم گیران قادر به بیشینه سازی نیستند.

نظریه های حل مسئله در برخی موارد و نظریه سیاست دیوانی در برخی موارد دیگر به بهترین شکل صدق می کنند. نظریه های نوع اول بیش از همه در هنگامی قابل اعمالند که تنها یک یا دو نفر در تصمیم دخیل باشند. اما وقتی مانند تصمیم گیری در یک کمیته یا کابینه، سه یا چند نفر دخالت داشته باشند مدل سیاست دیوانی – که اسنایدر و دیزینگ آن را نوعی فرایند تشکیل یک ائتلاف مسلط می دانند – به بهترین نحو قابل اعمال است.

اسنایدر و دیزینگ میان چانه زنندگان « عقلایی » و « غیرعقلایی » در یک بحران ، تمایز جالبی قائلند. چانه زنندگان عقلایی تظاهر نمی کنند که در همان آغاز بحران از موقعیت ، یا منافع نسبی ، روابط قدرت ، و بدیل های اصلی مطلعند. آنها اذعان دارند که ممکن است قضاوت اولیه شان خطا باشد ولی ضمنا ً قادرند این قضاوت نادرست اولیه را تصحیح کرده و به موقع برای برخورد مؤثر با موقعیت در حال ظهور چانه زنی ، طرح خام آن موقعیت را در ذهن خود متصور سازند. به تدریج که پیش می روند حدس هایی آزمایشی می زنند و پیوسته با دریافت اطلاعات جدید ، ارزیابی های خود را اصلاح می کنند.

از طرف دیگر چانه زنندگان « غیرعقلایی » کار را از یک سیستم سخت و صلب شروع می کنند. آنها در مورد اهداف نهایی ، سبک و سیاق چانه زنی ، اولویت ها ، و مسائل داخلی دشمن مطمئن هستند. هرچند نظراتی مشورتی به دست شان می رسد ( و خصوصا ً خود ، جویای نظرات کسانی هستند که عقایدشان را ارزشمند می دانند ) ولی تصمیم خودشان را می گیرند. چانه زنندگان غیرعقلایی ، اگر استراتژی اولیه شان صحیح بود می توانند بسیار موفق باشند وگرنه بعید است که برای دفع شکست یا فاجعه ، به موقع متوجه خطای خویش شوند. فریبکاری و اغفال ، همیشه در چانه زنی معضلی بوده است. [ از این جهت ] چانه زنندگان عقلایی در معرض فریب خوردن از رقیب هستند و چانه زنندگان غیرعقلایی خود ، خویشتن را فریب می دهند.

نظریه سیبرنتیکی تصمیم

دیدیم که نظریه فایده گرایی کهن در زمینه تصمیم گیری که بر پایه فرض سبک و سنگین کردن عقلایی ارزش و هزینه ها و ارزش نتایج استوار است در دهه اخیر مورد انتقادات فزاینده ای قرار گرفته است. جان استاین برونر به جای « قالب فکری تحلیلی » سنتی ، «قالب فکری سیبرنتیکی » را به عنوان بنیان نظریه ها و مدل های تصمیم گیری پیشنهاد کرده است زیرا قالب نخست ، تمامی پدیده های مشهود تصمیم گیری را تبیین نمی کند. او تردید دارد که انسان ها در حالت عادی ( مطابق فرض نظریه عقلایی ) برای تحلیل مسائل پیچیده، از طریق شکستن آنها به تمامی اجزاء منطقی شان تلاش کنند یا به تمامی اطلاعات دسترسی داشته و ( مطابق فرض نظریه کهن ) تمامی محاسبات را به ویژه در رابطه با سبک و سنگین کردن ارزش ها انجام دهند.

به عبارت دیگر ، تصمیم گیرنده سیبرنتیکی از طریق حذف تنوع ، چشم پوشی از محاسبات پیچیده در مورد محیط ، و دنبال کردن تعدادی متغیر بازخوران ساده که موجب تعدیل رفتار می شوند با موقعیت هایی سروکار دارد که ما آنها را « ساده » می خوانیم ولی با این حال از پیچیدگی خاص خود برخوردارند. تصمیم گیرندگان سیبرنتیکی ضمن اعتقاد به ساده بودن فرآیند تصمیم گیری ، سعی در به حداقل رساندن محاسبات ریاضی یا ارزشی یی دارند که باید اجرا کنند. آنها دسته کوچکی از متغیرهای تعیین کننده را زیر نظر گرفته و ارزش اساسی یی که بدنبالش هستند کاهش عدم قطعیت از طریق نگه داشتن این متغیرها در داخل محدوده های قابل تحمل است. آنها هیچ نیازی به محاسبه نتایج محتمل که در هر حا ل انجامش توسط ایشان بعید است نمی بینند. سلسله رفتارهای تصمیم گیری ، کمتر به تحلیل فکری مسئله مورد بررسی ، و بیشتر به تجربه گذشته ای مربوط است که زاینده رویکردی تقریبا ً شهودی در مورد حل مسائل است.

مسئله این است که آیا پیچیدگی به مراتب بیشتر تصمیمات در عرصه های سیاست خارجی و دفاع ، اعتبار قالب سیبرنتیکی را متأثر نمی سازد. استاین برونر عقیده دارد که مدل سیبرنتیکی را در مورد تصمیمات بسیار پیچیده هم می توان به کار برد . بر اساس تعریف او، تصمیمات بسیار پیچیده تصمیماتی هستند که دو یا چند ارزش را متأثر می سازند ، در انها رابطه ای داد و دهشی میان ارزشها وجود دارد ، عدم قطعیت حاکم است و قدرت تصمیم گیری میان تعدادی بازیگر منفرد و یا واحد سازمانی تقسیم شده است. مسائل پیچیده به وسیله تمام اعضای گروه تصمیم گیری مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی گیرد. در عوض ، این مسائل به تعداد زیادی مسئله که هر یک دارای ابعاد محدودی هستند تقسیم شده و هر یک به وسیله تصمیم گیرنده یا واحد مجزایی حل و فصل می شوند. « تبیین طبیعی سیبرنتیکی برای ظهور دیوانسالاری انبوه همین است ».

بطور خلاصه ، استاین برونر برای تعمیم دادن قالب فکری سیبرنتیکی از فرد تصمیم گیرنده ای که در مقعیت نسبتا ً ساده ای عمل می کند به تصمیم گیری جمعی که هدف از آن فائق آمدن بر یک محیط بسیار پیچیده است به نظریه های رفتار سازمانی تکیه می کند.

اما نظریه سازمانی به تنهایی کافی نیست ، استاین برونر آن را با نظریه های نوین و بسیار پیچیده فرآیند های شناخت ، از جمله نظریه های چومسکی ، اولریک نایسر ، لئون فستینگر ، رابرت آبلسون و سایرین تلفیق می کند. استاین برونر نتیجه می گیرد که نظریه شناخت ، تحلیلی از اثرات عدم قطعیت بر فرآیند تصمیم ، به دست می دهد که از اساس با تحلیل های قالب فکری تحلیلی یا سیبرنتیکی تفاوت دارد. بر این اساس ، او از نظریه شناخت برای اصلاح قالب فکری سیبرنتیکی ، به ویژه در رابطه با راه حل ذهنی عدم قطعیت ، و نیز وارد ساختن مفاهیم تفکر کلیشه ای ، تفکر متزلزل و تفکر نظری در بحث از پدیده های سیاسی و سازمانی استفاده می کند. در تفکر کلیشه ای ، تصمیم گیرنده به شکل نسبتا ً ساده اندیشانه ای مسائل را به چند نوع اساسی و معدود طبقه بندی می کند. در تفکر متزلزل ، تصمیم گیرنده ای که نمی داند در مورد مسئله چه بیندیشد بین چند دسته نظر مشورتی در نوسان است و ممکن است در زمان های مختلف در مورد یک مسئله واحد تصمیم گیری ، الگوهای اعتقادی مختلفی را در پیش گیرد. و بالاخره درتفکر نظری ، تصمیم گیرنده پای بند باورهایی انتزاعی است که معمولا ً حول یک ارزش واحد و در قالب الگوهایی سازمان یافته اند که عاری از تناقص درونی بوده و در طول زمان ، حتی در شرایط عدم قطعیت ثبات دارند.

آشکار است که استاین برونز قالب فکری سیبرنتیکی – شناختی را ذاتا ً برتر از قا لب تحلیلی نمی داند. برعکس ، او پیشنهاد می کند که در جریان پردازش مسائل پیچیده ، از این دو قالب به عنوان جایگزین هم استفاده کرده و به انواع مختلفی ازتعمیمات برسیم. در تلاش برای درک تصمیم گیری حکومتی تحت شرایط پیچیده و نامعلوم ، ممکن است رویکرد سیبرنتیکی – شناختی تبیین منسجمی از رفتاری به دست دهد که در یک چارچوب تحلیلی ، احمقانه ، مهمل ، ناشایست یا غیرقابل درک جلوه کند.

تصمیم گیری در بحران

از میانه دهه 1950 حجم قابل ملاحظه ای از نوشته ها در مورد تصمیمات مشخص سیاست خارجی منتشر شده است. در نسل قبل از دهه 1970 نوشته های ناظر بر بحران ها ، حول ایجاد چارچوب های مفهومی و فرضیه های متمرکز بود که در بررسی یک و در برخی موارد چند مطالعه موردی قابل کاربست باشند. به علاوه از دهه 1960 ، تلاشی هم برای ارائه مدل هایی جایگزین و هم برای طرح گزاره هایی جهت تحلیل رفتار در بحران های بین المللی آغاز شده است.

آثار این دوره نخستین ، در برگیرنده تصمیماتی است که به شروع جنگ جهانی اول ، مداخله ایالات متحده در کره ، مداخله انگلیس در بحران سوئز ، و پاسخ های ایالات متحده به بحران های داخل یا بر سر برلن ، کوموی ، خلیج خوک ها ، و استقرار موشک های شوروی در کوبا منجر شدند. مطالعه بحران های بین المللی شامل بررسی نقش طرف های ثالثی همچون سازمان ملل و دیگر سازمان ها یا گروه های میانجی نیز می باشد. در مورد تصمیماتی که وجه مشخصه شان چارچوب زمانی فراخ تر و گروه های بازیگر پیچیده تر – از جمله نهادهای قانونگذاری ، احزاب سیاسی ، و حکومت ها – است نیز بررسی هائی وجود دارد. این نوع بررسی را غالبا ً دشوارتر از بررسی « بحران » می توان در قالب تحلیل دقیق تصمیم گیری جای داد زیرا حاوی فرآیندی انباشتی است که در هزار توی درهم برهم دیوانسالاری و صحنه فراگیرتر سیاسی در طول یک دوره طولانی تر صورت می گیرد و تحقیق در مورد آن دشوارتر است. اینگونه بررسی ها ممکن است مشتمل بر تصمیم گیری در اوضاع و احوال کما بیش عادی باشد. بررسی های موردی تصمیم گیری در بحران ، برای مثال شامل مداخله ایالات متحده در کره در سال 1950 ، درگیری جنگ جهانی اول در سال 1914 و بحران موشکی کوبا در سال 1962 می باشد.

به سوی نظریه ای در باب رفتار در بحران ها

چارلز مک کللند یادآور شده است که تحلیل گران رفتار در بحران های بین المللی ، حول پنج « رویکرد » گرد آمده اند : (1) تعریف بحران ، (2) دسته بندی انواع بحران ها ، (3) بررسی غایات ، اهداف و مقاصد مطرح در بحران ها ، (4) تصمیم گیری تحت شرایط فشار عصبی ناشی از بحران ، (5) مهار و مدیریت بحران. در یک تعریف قدیمی تر از بحران که مقبولیت زیادی دارد و توسط رابینسون و هرمان تدوین گردیده وجود سه عنصر مسلم فرض شده است : (1) مورد تهدید بودن اهداف بسیار اولویت دار واحد تصمیم گیری (2) محدود بودن زمان موجود برای پاسخگویی و (3) غافلگیری

گلن اسنایدر و پل دیزینگ بحران بین المللی را بدین صورت تعریف می کنند : « یک رشته تعاملات میان حکومت های دو یا چند دولت حاکم در قالب منازعه ای حاد ولی نازل تر از جنگ عملی ، که در عین حال متضمن احتمال بسیار بالا و خطرناک بروز جنگ نیز هست. در عصر سلاح های هسته ای ، بحران ها را به عنوان جانشین جنگ و نه صرفا ً ماجراهای خطرناکی که مقدمه جنگند تلقی می کنند. کارکرد سیستمی بحران ها این است که منازعات بیش از حد حادی را که قابل حل از طریق دیپلماسی معمولی نبوده و در زمان های قدیم تر از راه جنگ حل می شدند ، بدون خشونت یا صرفا ً با حداقل خشونت ممکن فیصله می دهند.

ریچارد ندلیبو معتقد است که یک بحران بین المللی بر اساس سه معیار عملیاتی تعریف می شود : (1) احساس تهدید برای منافع ملموس ملی ، شهرت چانه زنی کشور و توانایی رهبران آن برای باقی ماندن در قدرت (2) ادراک سیاستمداران دایر بر اینکه اقدامات اتخاذ شده برای مقابله با تهدید ، امکان جنگ را افزایش می دهد ، (3) احساس تنگنای زمانی برای پاسخ دادن به موقعیت بحرانی . گلن اسنایدر نیز بحران بین المللی را « سیاست بین الملل در جهان خرد » می داند. منظور اسنایدر از این عبارت آن است که در خلال بحران ها عناصر نهفته در کهنه سیاست بین الملل کاملا ً در کانون توجه قرار می گیرند. همانگونه که اسنایدر می گوید ، بحران های بین المللی در درون ساختارهای سیستمی مختلف پاگرفته ، بروز کرده وحل می شوند و معمولا ً شامل روابط درون و میان اتحادیه ها یا ائتلاف های مرکب از دولت ها هستند. اگر سیاست بین الملل را به معنی بررسی واحدهای در حال تعاملی بدانیم که میان آنها برخوردی بر سر منافع حیاتی در جریان است در این صورت پرداختن نظریه ای در باب رفتار در بحران ها کمک بسیار مهمی به نظریه روابط بین الملل خواهد بود.

گفته شده است که رفتار دولت ها در بحران ، تحت تأثیر ساختار سیستم ( دو قطبی یا چند قطبی بودن ان ) و سرشت تکنولوژی نظامی قرار دارد. اسنایدر و دیزینگ با فرضیه کنت والتس دایر بر اینکه یک سیستم دو قطبی احتمالا ً با ثبات تر از یک سیستم چند قطبی است هم نظرند.

تکنولوژی سلاح های هسته ای ، از طریق عمیق تر کردن شکاف میان ارزش منافع مورد منازعه و هزینه احتمالی جنگ برای دارندگان چنین سلاح هایی ، تأثیر قابل ملاحظه ای بر بحران های بین المللی گذاشته است. قدرت های هسته ای به جای خود جنگ ، نیروی روانی را در قالب پذیرش دقیقا ً مهار شده مخاطره جنگ قرار داده اند . از این جهت ، مهار و مدیریت بحران شامل استفاده از انواع وسایل دولتمداری و تهدید واقعی یا صوری به استفاده از زور ، جانشین استفاده عملی از توانایی های نظامی – از جمله سلاح های هسته ای – شده است.

می توان چنین استنباط کرد که مهار و مدیریت بحران به معنی ان است که یکی از طرف ها بتواند با تهدید قابل باور به تشدید بحران ، حریف خود را از تشدید بحران باز دارد و بحران را موافق با منافع خودش تخفیف دهد. به نظر لیبو ، انگیزش ، عنصر کلیدی رفتاری در بحران است. به طور خلاصه ، تمایل ملموس به استفاده از توانایی ها در جهت حمایت از منافع حیاتی ظاهرا ً در مهار و مدیریت بحران نقشی محوری دارد.

بررسی اصولی و منظم رفتار در بحران های بین المللی

مایکل برچر جاناتان ویلکنفلد وشیلاموزردر تلاشی که برای کمک به پیشرفت بررسی جامع رفتار در بحران ها صورت داده اند به گرداوری اطلاعات در مورد278 بحران بین المللی در طول دوره نیم قرنی میان سال 1929 و 1979 پرداخته اند.انان در پی ایجاد دانشی اصولی و منظم درباره بحرانهای سراسر جهان بودند.این پروژه حول بحران های حادث میان قدرت های بزرگ و نیز میان قدرت های بزرگ و قدرت های کوچک تر و میان خود

قدرت های کوچک متمرکز بود.نویسندگان مزبور در دو سطح خرد و کلان به بررسی رفتار در بحران ها می پردازند. در سطح کلان ، توجه آنها معطوف به رفتار میان بازیگران در بحران هاست. بنابراین ، از نظر آنان هر بحران سیاست خارجی ، دارای دو شرط لازم و کافی است که خود ، ناشی از تغییر محیط داخلی یا خارجی کشور هستند. این دو شرط عبارت از احساس عالی رتبه ترین تصمیم گیران است دایر بر اینکه (1) تهدیدی نسبت به ارزش های اساسی وجود دارد و برای پاسخگویی به تهدید ، زمان محدودی در دسترس است ، و (2) احتمال زیادی وجود دارد که متعاقبا ً مخاصمات نظامی پیش آید. هنگام بررسی مسئله مهار و مدیریت بحران می توان توجه خویش را برسطح کلان – تعامل میان شرکت کنندگان بحران – متمرکز ساخت یا به رفتار سیاست خارجی تک تک دولت ها در سطح خرد پرداخت. « پروژه رفتار در بحران های بین المللی » بر آن بود که هر دو سطح تحلیل را در خود جمع آورد. مطابق این برداشت ، بین سطوح خرد و کلان پیوندی ناگسستنی وجود دارد. تصمیم یا اقدامی که یک دولت اتخاذ می کند پاسخ دولت دیگری را برمی انگیزد و بدین ترتیب فرآیند تعاملی پامی گیرد که بخودی خود تشکیل دهنده بحران بین المللی است. بیش از نیمی از بحران های خاورمیانه دست کم حاوی شش بازیگر بودند.

در « پروژه رفتار در بحران های بین المللی » سیستم جهانی از حیث چند قطبی بودن به چهار دوره تقسیم شده است : سیستم چند قطبی ( 1939 – 1929 ) ، سیستم جنگ جهانی دوم ( 1945 – 1939 ) ، سیستم دو قطبی ( 1962 – 1945 ) و سیستم چند مرکزی ( 1969 – 1963 ).از جمله پدیده های مورد بررسی این محققان ، انواع محیط های منازعاتی بحرانی بود.برچر ویلکنفلد و موزر میان محیط هایی که شامل سه ویژگی زیر هستند تمایز می گذارند : (1) دشمنی طولانی میان رقبا بر سر چند موضوع که به خشونت ادواری و منازعه طولانی منجر شوند. (2) جنگ های گسترش یافته ای که بخشی از یک منازعه طولانی را تشکیل می دهند و (3) بحران هایی که در چارچوب یک منازعه طولانی تر قرار ندارند. آنان دریافتند که بحران ها به احتمال بیشتر ، در بستر یک منازعه طولانی رخ می دهند. تهدید کننده ترین و بی ثبات کننده ترین بحران ها در جریان یک منازعه خشونت بار طولانی رخ می دهند. آنان معتقدند که دولت های قدرتمندی که رویاروی رقبای ضعیفی قرار می گیرند توسل به خشونت را کمتر از دولت هایی لازم می بینند که با دشمنانشان تفاوت قدرت عمده ای ندارند.

برچر ، ویلکنفلد و موزر در بحث از صفات یا خصوصیات بازیگران نتیجه گرفتند که در تمامی بحران ها ، بازیگران واحدهای تصمیم گیری کوچک تر را به واحدهای بزرگ تر ترجیح می دهند. همچنین مشخص شد که برای مهار و مدیریت بحران دولت های قدیمی تر بیش از سایر دولت ها از مذاکره و سایر فنون غیر خشونت بار استفاده می کنند. براساس داده های تحلیل شده ، سیستم های سیاسی دموکراتیک در یک بحران ، تقریبا ً به یک اندازه تمایل به استفاده از واحدهای تصمیم گیری کوچک ، متوسط یا بزرگ داشتند. برعکس ، سیستم های سیاسی اقتدارگرا – همانگونه که انتظار می رود – واحدهای تصمیم گیری کوچکی را ترجیح می دادند که از یک تا چهار نفر تشکیل شده بود.

مؤلفه های روانشناختی تصمیم گیری در بحران

یکی از جالب ترین جنبه های تصمیم گیری در بحران ، با عنصر انتخاب در شرایط فشار زمانی ارتباط دارد.

ریچارد ندلیبو بر اهمیت فرآیند های شناخت و انگیزش ، به عنوان مبنای ضروری تحلیل رفتار تصمیم گیری تحت شرایط بحرانی اشاره دارد. علاوه بر فشار زمانی ، تحت شرایط بحرانی احتمالا ً نسبت به جستجوی منابع اطلاعاتی بدیل نیز نوعی بی میلی وجود خواهد داشت. به همین ترتیب گفته می شود که نظریه انگیزشی که ادراک های خطا را با استفاده از نیازهای عاطفی بازیگران تعیین می کند بینش هایی ارائه می نماید که به نظر لیبو تقویت کننده و تکامل بخش یافته های حاصل از مدل شناختی است. می توان گفت که تمامی تصمیم گیری های بحرانی به وضعیت های تهدید و تهدید متقابلی منجر می شوند که در جمع شرکت کنندگان در بحران تنشی را خواه به شکل هیجان ، ترس ، اضطراب ، ناکامی ، ناسازگاری یا حالت روانی دیگری ایجاد می کنند.

هرمن کان یادآور شده است که یک تصمیم گیرنده در یک بحران « ممکن است قادر باشد به سرعت و سهولت همان چیزی را ابداع یا تدوین کند که در مواقع عادی ... پیچیده یا دشوار به نظر می رسد.

در یک بحران بزرگ و طولانی ، ممکن است عامل زمان اجازه دهد و ساز و کارهای تعدیل کننده ظریف و متنوعی وارد کار شوند که هرگز در یک تجربه کوتاه امکان عملی شدن ندارند.

اما نمی توان انکار کرد که میان فشار عصبی و کارآیی حل مسائل رابطه ای وجود دارد. دین پروئیت ضمن تلفیق یافته های نویسندگان مختلف این رشته نتیجه می گیرد که رابطه مزبور احتمالا ً رابطه ای منحنی شکل است به طوری که برای انگیزش اقدام ، مقداری فشار عصبی ضروری است ولی فشار بیش از حد موجب کاهش کارآیی می گردد. طبیعتا ً اگر زمان بیشتری برای تصمیم گیری موجود باشد طیف وسیع تری از گزینه ها را می توان ارزیابی کرد ولی کم بودن زمان در تعریف بحران مستتر است.

هالستی سایر اثرات فشار عصبی را که در نتیجه پژوهش تجربی آشکار شده است چنین برمی شمارد : افزایش رفتارهای تصادفی ، افزایش میزان خطا ، بازگشت به شیوه های ساده تر و ابتدایی تر پاسخگویی ، انعطاف پذیری در حل مسائل ، کاهش تمرکز توجه ، و کاهش تحمل ابهام .

دیگر محققان در سال های اخیر کوشیده اند تا به عنوان مقیاس اندازه گیری رفتار تصمیم گیری بحرانی ، رشته ای موسوم به تحلیل فشار عصبی نهفته در بیانات را به وجود آورند . این نویسندگان اعتقاد دارند که بخش اعظم رفتارهای بحرانی ، از ارتباط گیری میان بالاترین سطوح تصمیم گیران دو طرف تشکیل می شود. می توان تصور کرد که این امر مبین آن است که تصمیم گیران هنگامی که شدت و تنش بحران در بالاترین حد است بیشتر مستعد توسل به مطالب تهیه شده هستند تا مطالب ارتجالی.

و به عنوان نکته آخر که کم اهمیت تر از بقیه نکات نیست باید گفت بررسی رفتار در بحران ها یا سایر رفتارهای تصمیم گیری ، از طریق بهره گیری از فیزیولوژی روانی سیاسی جزیی از سیاست زیستی شناخته می شود که خود به معنی کاربرد شاخص های زیست شناختی برای تحلیل رفتار سیاسی است.این پرسش مطرح است که آیا شرایط فیزیکی – روانی تصمیم گیران تا چه حد به توانایی آنان برای مهار و مدیریت بحران کمک کرده یا از ان کاسته ، و یا ویژگی های رفتاری آنان را شکل دهد ؟

نتیجه گیری

عرصه تصمیم گیری عرصه ای فراخ است و ما نیز مدعی توانایی تحت پوشش در آوردن تمامی آن نیستیم. فرآیند تصمیم گیری تابع بسیاری عوامل مختلفی که با رفتار افراد ارتباط دارند و نیز تابع ساختار سازمان های بزرگ است. نقش تصمیم گیری را هم سیستم و هم تفسیر فرد از سیستم شکل می دهند و نفوذ شخصیت در مقایسه با ایدئولوژی اجتماعی نیزاز یک سیستم به سیستم دیگر به میزان بارزی تفاوت می کند.

در طول دو دهه گذشته ، در زمینه بررسی تطبیقی رهبری ، دیوانسالاری ، سمت گیری های ارزشی نخبگان و تصمیم گیری در کشورهای کمونیستی یا سوسیالیستی ، گام های بلندی برداشته شده است. عرصه سیاست خارجی تطبیقی از حوزه نظریه روابط بین الملل و مشخصا ً از نظریه های تصمیم گیری ، در سیستم بین المللی متفاوت است ولی می تواند با فراهم ساختن داده های عینی و شاید بینش هایی که به رویکردهای نظری سودمند و جدیدی منجر شوند به این حوزه کمک رساند.

به نقل از سايت دكتر نمازس