نگاهی مختصر به تاریخ دستگاه بوروکراسی شوروی و چین: بلوک شرق بحث اول
نگاهی مختصر به تاریخ دستگاه بوروکراسی شوروی و چین: بلوک شرق
(بحث اول)
دکتر محمد رضا طاهری http://mrtaheri.org
عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه سیستان و بلوچستان
وقتی که صحبت از بوروکراسی میشود، ناخودآگاه دستگاه پیچیده اداری در ذهن انسان مجسم میشود و همانطور که از اسم آن معلوم است به معنی "حکومت اداره" میباشد که اصطلاحا بر نشر اداری هر سازمانی که نیازمند مدیریت وسیع است، بخصوص در سازمانهای دولتی، اطلاق میشود و گاه نیز مراد از آن حاکمیت این قشر بعنوان طبقه است.
گسترش وظایف دولت در قرن بیستم در بسیاری از زمینه های تولید و خدمات اجتماعی و نیز ظهور دولتهای توتالیته (دیکتاتوری) با سازمان پیچیده و وسیع که تقریبا بر همه ی فعالیتهای اجتماعی نظارت میکنند توجه خاص متفکران سیاسی و جامعه شناسان را به این پدیده جلب نموده است.
آنچه که مهم است این است که تسلط و سلطه این قشر در جامعه روز به روز افزایش می یابد. مارکسیسم در تحلیل طبقاتی خود بوروکراسی را بعنوان یک طبقه نمی شمارد، بلکه آن را آلت طبقه حاکمه میداند. از این جهت در جامعه شناسی کمونیستی نیز پس از بر افتادن کاپیتالیزم (سرمایه داری) امکان ظهور طبقه جدید مطرح نیست. اما بعضی از جامعه شناسان و متفکران سیاسی غیر کمونیست از ظهور طبقه جدیدی دم میزنند که با حذف مالکیت خصوصی وسائل تولید، مالکیت اجتماعی خود را جانشین آن میکنند، کاپیتالیزم خصوصی را به کاپیتالیزم دولتی بدل میکنند و خود بعنوان طبقه حاکم استثمار کننده میشوند...
مارکس و بوروکراسی
کارل مارکس و بسیاری از دانشمندان دیگر مانند رابرت میشل و گیدن جوبرگ نسبت به بوروکراسی دارای دید منفی میباشند.
مارکس نظر خود را درباره بوروکراسی ضمن اظهار نظر و بررسی عقاید جورج هگل فیلسوف آلمانی بیان میکند.
از نظر هگل بوروکراسی پلی است بین دولت و جامعه گه جامعه متشکل از گروههایی است با منافع مختلف و دولت حافظ منافع مشترک عمومی افراد جامعه است.
بوروکراسی وسیله ای است که توسط آن منافع خاص گروه ها تبدیل به منافع مشترک عموم میشود.
مارکس با توجه به اینکه اساس تجزیه و تحلیل هگل را از بوروکراسی قبول میکند نظریه وی را در این مورد که دولت نماینده منافع مشترک عمومی افراد جامعه است رد میکند و میگوید که دولت حافظ منافع اقتصادی طبقه حاکم است و موجودیت بوروکراسی را وسیله ای جهت اختلاف در طبقات جامعه میداند. مارکس معتقد است که بوروکراسی خود عاملی جهت آماده کردن مردم به حالت از خود بیگانگی در جامعه میباشد، بر این اساس است که نیروهای اجتماعی از کنترل خارج میشوند و بصورت قدرت متشکل علیه افراد انسانی بکار برده میشوند.
مارکس علیرغم تالیفات زیاد خود، بوروکراسی را فقط در یک مقاله تحت عنوان "انتقادی بر حقوق سیاسی هگل" عمیقا مورد بررسی قرار میدهد و مباحثاتی که پیرامون او درباره بوروکراسی مینماید بیشتر بر استنباطاتی که او از فلسفه سیاسی کلی خود میکند متکی است و نه بر اساس تجزیه و تحلیل ویژه او از این موضوع.
هگل در کتابی بنام "فلسفه حق" دولت را وسیله منافع عمومی میداند و میگوید که منافع عمومی توسط مقامات دولتی تحت سلسله مراتب خاص زیر نظر وزیر سازمان به مرحله اجرا در می آید. او همچنین معتقد است که افراد دولتی باید از نظر مالی تامین شوند تا از وظیفه خود تجاوز ننمایند و در هنگام انجام کار منافع شخصی خود را که با منافع عمومی اصطکاک پیدا میکند مد نظر نداشته باشند. ولی از نظر مارکس، همانطور که قبلا نیز اشاره شد، این استدلال نادرست است. زیرا که تضاد نظری بین منافع عمومی و خصوصی امری غیر واقعی بوده و بوروکراتها همواره در پی نفع خصوصی خود بوده اند.
مارکس در این نکته با هگل اتفاق نظر داشت که بوروکراتها رکن اصلی طبقه متوسط را تشکیل میدادند، اما این مسئله را مطرح مینمود که هرگاه این رکن به موازنه منافع متضاد ماموران اداری و سایر گروهها بویژه گروههای ممتاز جامعه متکی باشد چه نوع سازمانی پدید خواهد آمد.
به نظر مارکس قوه مجریه زمانی متعلق به مردم خواهد بود که نفع خصوصی بطور واقعی تبدیل به نفع عمومی شود.
مارکس در"بیانیه حزب کمونیست" قدرت سیاسی را صرفا قدرت سازمان یافته ای از یک طبقه برای استثمار طبقه دیگر تعبیر میکند.
در یکی دیگر از تالیفات خود بنام "انتقاد از برنامه گوتا" مارکس سطحی بودن اندیشه سوسیالیستها را که میتوانستند ببینند جامعه موجود پایه و اساس دولت موجود بود و درک نمیکردند که دولت یک وجود مستقل و جدا از جامعه نیست که مالکیت افکار اخلاق و آزادیخواهی خود باشد مورد انتقاد قرار میدهد.
حتی وقتی مارکس در کتاب ایدئولوژی آلمانی ظاهرا موجودیت مستقلی را برای دولت قائل میگردد خیلی زود تاکید مینماید که این استقلال غیر واقعی میباشد. او در دوران نویسندگی خود آزادیخواهان، آنارشیستها، و سوسیالیستها را به خاطر اینکه معتقد بودند "چه دولت مشمول اصلاحات شود و چه منحل گردد پیشنهادی معقول خواهد بود" بطور یکسان مورد انتقاد قرار میداد.
به نظر مارکس از آنجا که دولت متکی به ترکیب طبقاتی است تنها انقلابی که این ترکیب را محو کند میتواند منشاء اثری برای تغییر سیاسی واقعی باشد.
مارکس همچنین نوشته کارل هاینتزن را که متذکر شده بود موجودیت طبقات با موجودیت امتیازات سیاسی و حقوق انحصاری پل رابطی را بوجود میآورد مورد انتقاد قرار میدهد، زیرا که برای مارکس بوروکراسی بصورت یک نیروی خود مختار جلوه داده میشود که حالت وجودی خود را تکامل می بخشد.
در کتاب ایدئولوژی آلمانی دید مارکس از بوروکراسی آلمان این بود که در ایالات آلمان بوروکراسی ریشه میدواند و به علت عدم توانایی هر گروه ذینف در تفوق بر دیگری پدیده مذکور استقلالی غیر عادی کسب مینمود. این مرحله انتقالی در آلمان بیش از هر جای دیگر دوام یافته بود، اما با این حال هدف اساسی آن خدمت به طبقه بورژوا بود.
به این ترتیب با وجود بررسی وضع بوروکراسی در جوامع گوناگون که خدمت به طبقات مختلف میکند، مارکس بیش از یک توجه موقت اهمیتی به آن نمیداد.
او بعد از وقوع انقلاب کارگری بوروکراسی را دیگر بعنوان پدیده ای که برای جامعه مسئله ای مطرح کند نمی پنداشت. مارکس گرایش در تشکیل اتحادیه های کارگری را بیش از یک قرن پیش تشریح نمود و کارگران را برای نگهداری اتحادیه های خود در مقابل کارفرما به پرداخت قسمتی از دستمزد خود تشویق مینمود. او یک اتحادیه یا سندیکای سازمان یافته را درست حکمی در برابر جلوگیری از اهداف استعماری کارفرما میدانست.
مطالعه معروف رابرت میشلز از اتحادیه های کارگری و احزاب دموکرات آلمان در اوایل قرن بیستم با مطلبی که در بالا مطرح شد ارتباط نزدیک دارد. بر اساس این مطالعه معلوم گردید که گذشته از اصول برابری و مساواتی که پایه و اساس کار یک حزب سوسیالیست یا یک اتحادیه کارگری مترقی است، آن حزب یا اتحادیه برای عملی ساختن برنامه های اصلاحی خود ناگزیر به استقرار سلسله مراتب "بوروکراتیک" میباشد.
بنابراین، برای پیشبرد اهداف یک سازمان داشتن نظام اداری قوی و موثری لازم است. وقتیکه منافع خصوصی رهبران سازمان و سایر اعضاء با هم توافق داشته باشد همه اعضاء برای نگهداری و تقویت سازمان از خود فداکاری نشان خواهند داد و از فعالیتهای تند مانند جنگ و اعتصاب خودداری مینمایند.
میشلز اظهار نظر میکند که سرنوشت اجتناب ناپذیر کلیه نهضت های اصلاح طلب این است که پس از سازمان دادن و متشکل شدن بسوی احتیاط و محافظه کاری گرایش پیدا میکنند.
چنین اظهار نظری مفاهیمی را دربردارد که تا حدودی به سرنوشت آینده سوسیالیسم مربوط میشود، چه عقاید تند و انقلابی نهضت اصلاح طلب کم و بیش بصورت آنی و خود به خود بدون استفاده از وسائل و لوازم بوروکراتیک نشر یافت و تغییرات عمیقی در ترکیب سازمان اجتماعی اروپا بوجود آورد.
میشلز معتقد است که چنان تحول و تغییر نمیتواند در جامعه بوروکراتیک کنونی (جامعه وقت) صورت گیرد. زیرا عقاید و آراء جدید جز از طریق سازمانهای بوروکراتیک نمیتوانند منشاء تغییر و تحول سازمانی گردند.
در جریان استقرار سازمان و تشکیلات بوروکراتیک نیز همواره عقاید و آرا ء تند و انقلابی جای خود را به عقاید و آراء محتاطانه و محافظه کارانه واگذار مینمایند. به عبارت دیگر، افراد قادر نخواهند بود از طریق ایجاد اصلاحات مطلوب اجتماعی بر سرنوشت خویش نظارت نمایند، زیرا برای تامین چنان مقصودی ناگزیر از استقرار سازمان بوروکراتیک هستند و استقرار سازمان نیز هر نوع آراء تند و اصلاح طلبانه را از میان بر میدارد.
پس با توجه به مطالب فوق نتیجه میگیریم که میشلز همانند مارکس از بوروکراسی دید منفی دارد. وی برای اثبات ادعای خود حزب سوسیالیست آلمان را که بیش از دیگر احزاب اروپا مقرر بود بر مبنای اصول دموکراسی اداره شود در اوائل قرن بیستم موضوع تحقیق خود قرار داد و پس از بررسی به این نتیجه رسید که حزب مذکور نیز با دست آهنین معدودی از افراد اداره میشود و برای نتیجه گیری قانون آهنین الیگارش را نوشت.
گیدون جوبرگ نیز مانند مارکس و میشلز نگاهی منفی نسبت به بوروکراسی دارد. او چنین استنباط میکند بوروکراسی وسیله ای است که توسط آن طبقه مرفه الحال وضع خوب خود را در برابر طبقه پایین جامعه حفظ میکند.
ایراد و انتقادی که بر دانشمندان فوق وارد آمده این است که میگویند در این بحثی نیست که مارکس اندیشه بوروکراسی را صرفا به خاطر اینکه قادر نبود چیزی بیش از معاصرانش درباره پیشرفتهای قرن بیستم پیش بینی کند از نظر دور داشت، و معاصرانش بخاطر این مسئله او را مورد انتقاد قرار میدادند. مثلا باکونین آنارشیست روسی که بر سر کنترل "اتحادیه کارگران بین المللی" با مارکس در کشمکش بود معتقد بود که هر دولتی الزاما بر ارکان نظامی و تمرکز بوروکراتیک متکی است. او از مارکس و پیروانش انتقاد میکرد که نمی خواستند ببینند اندیشه هایشان به این نکته منتهی میشد که اقلیتی از کارگران با یک دولت متمرکز قوی بر توده ها حکومت کنند.
بهرحال، مارکس و پیروانش چون حوزه ی خاصی از بوروکراسی را مورد توجه قرار داده اند، زیاد در این خصوص، مورد تائید دیگر دانشمندان قرار نگرفته اند.
این بحث ادامه دارد
منبع: سایت شخصی فلسفه سیاسی دکتر احمد رضا طاهری