سخنرانی دکتر سجاد پور: سیاست خارجی آمریکا؛ منظومهها و رفتارها
سخنرانی دکتر سجاد پور: سیاست خارجی آمریکا؛ منظومهها و رفتارها
سیاست آمریکایی خاورمیانه بحثی چند وجهی و چند بعدی است. این بحث دارای
ابعاد تاریخی، فرهنگی، ارزشی (ارزشهایی که امریکاییها در نظر دارند و
ارزشهایی که در منطقه وجود دارد) است. این بحث همچنین بعد ایدئولوژیک، بعد
استراتژیک و امنیتی، اقتصادی و ابعاد دیگری نیز دارد. مریکا بخشی از خاورمیانه و مسائل مربوط به خاورمیانه بوده و هست. یعنی کمتر
مسئله ای در خاورمیانه وجود دارد که بعدی از ابعاد آن به امریکا بر نگردد.
رد پای امریکا در مسائل بسیار جدی اعم از تنشهای نظامی، همانند دو جنگ در
منطقه و انواع تنشهای استراتژیک نظیر بحث ایران و امریکا و همکاریهای
استراتژیک میان امریکا و متحدان خاورمیانه ای این کشور قابل مشاهده است.
امریکا یک بحث مهم برای خاورمیانه است و برای امریکا هم خاورمیانه بسیار
اهمیت دارد. ولی سوال این است که چگونه می توان سیاست امریکا را در منطقه
خاورمیانه فهمید؟ تکیه بنده در این مقال بیشتر روی پاسخ به این سوال است.
فهم سیاست خارجی امریکا در منطقه چکونه امکان پذیر است؟
---------------------
مقدمه
سیاست آمریکایی خاورمیانه بحثی چند وجهی و چند بعدی است. این بحث دارای ابعاد تاریخی، فرهنگی، ارزشی (ارزشهایی که امریکاییها در نظر دارند و ارزشهایی که در منطقه وجود دارد) است. این بحث همچنین بعد ایدئولوژیک، بعد استراتژیک و امنیتی، اقتصادی و ابعاد دیگری نیز دارد.
باز هم اگر بخواهیم مسئله را به صورت مقدماتی بررسی کنیم، دورههای مختلفی بر سیاست خارجی امریکا در مورد خاورمیانه حاکم است. از اوایل قرن نوزدهم که امریکا اولین تعاملات خود را با منطقه، بر سر مهار دزدان دریایی، با پادشاهی مراکش برقرار کرده است، تا به حال که بعد از صد و هشتاد سال، مبارزه با دزدان دریایی رابطه امریکا با بخش دیگری از خاورمیانه مطرح می شود، این کشور در خاورمیانه حضور داشته است. البته دوره بندی تحولات سیاست خارجی امریکا در قبال خاورمیانه خود بحث مفصلی است.
امکان دیگری که برای تجزیه و تحلیل این موضوع وجود دارد ابعاد مکان و فضا است؛ فضای داخلی امریکا، فضای منطقه و فضای بین المللی.
زاویه دیگر بحث، ابعاد مفهومی است. هر مسئله ای که در روابط بین الملل چه از نظر فکری و چه از نظر عملی مطرح است، در سیاست خارجی امریکا به نحوی بازتاب دارد؛ ائتلاف، جنگ، تحریم، بحران و تصمیم گیری، موضوعاتی است که امریکا در خاورمیانه اعم از دنیای عرب و دنیای غیر عرب با آن رو به رو است.
آخرین نکته ای که می خواهم با استفاده از آن چند وجهی بودن سیاست خارجی امریکا را در منطقه نشان دهم، این است که سیاست خارجی امریکا در منطقه و تجزیه و تحلیل آن با یک سری واقعیت و افسانه همراه است. یعنی برخی تحلیلها از یک جهت واقعیتها را منعکس می کنند و برخی افسانهها را. انبانی از افسانه در مورد سیاست خارجی امریکا در منطقه وجود دارد. منظورم از افسانه، چیزهایی است که ممکن است در واقعیت رفتاری سیاست خارجی امریکا وجود نداشته باشد. البته خود این افسانهها به مسائل روش شناسی و نظامهای شناختی تحلیل گرانی که در سطوح مختلف بحث می کنند، برمی گردد.
با توجه به این چهره پرمسئله سیاست خارجی امریکا، در بحث مقدماتی به این جمع بندی می رسیم که امریکا بخشی از خاورمیانه و مسائل مربوط به خاورمیانه بوده و هست. یعنی کمتر مسئله ای در خاورمیانه وجود دارد که بعدی از ابعاد آن به امریکا بر نگردد. رد پای امریکا در مسائل بسیار جدی اعم از تنشهای نظامی، همانند دو جنگ در منطقه و انواع تنشهای استراتژیک نظیر بحث ایران و امریکا و همکاریهای استراتژیک میان امریکا و متحدان خاورمیانه ای این کشور قابل مشاهده است.
لذا امریکا یک بحث مهم برای خاورمیانه است و برای امریکا هم خاورمیانه بسیار اهمیت دارد. ولی سوال این است که چگونه می توان سیاست امریکا را در منطقه خاورمیانه فهمید؟ تکیه بنده در این مقال بیشتر روی پاسخ به این سوال است. فهم سیاست خارجی امریکا در منطقه چکونه امکان پذیر است؟
با در نظر گرفتن این که تعریفهای متعددی از خاورمیانه وجود دارد و بحثهای زیادی درباره درستی یا نادرستی این لغت وجود دارد، در مجموع میتوان گفت که خاورمیانه به عنوان بیست و دو کشور عرب و سه کشور غیر عرب یعنی ایران، ترکیه و رژیم صهیونیستی و یا فاصله میان سواحل خلیج فارس تا دریای مدیترانه شناخته میشود؛ همراه با توجه به این واقعیت که خاورمیانه حداقل چهار زیرمجموعه جدا یعنی خلیج فارس، شامات، شمال افریقا و شاخ افریقا تشکیل شده است.
با این تفاسیر به نظر میرسد عرضه چارچوبی برای فهم سیاست خارجی امریکا در این منطقه پهناور کار سختی باشد. این کار من را یاد یک عبارت میاندازد که در دوره دبیرستان یاد گرفتم ( البته بعدا فهمیدم مصارف خوبی ندارد). این عبارت خطاب به خداوند بود و میگفت خدایا تو آنی که آنی توانی چپانی جهانی ته استکانی. فارغ از موارد استفاده این عبارت، خداوند شاید بتواند همه جهان را در یک لحظه در یک ظرف جا دهد اما به نظر میرسد این که ما بخواهیم همه سیاست خارجی امریکا در منطقه را در قالب این بحث کوتاه بیان کنیم، بسیار سخت باشد.
بنابراین سوال این است که چگونه میتوان سیاست خارجی امریکا را فهمید؟ به نظر من با سه دسته مفهوم میتوان دست به انجام این کار زد. 1. منظومهها 2. رفتارها 3. رخدادها. این مفاهیم ابزارهای تحلیلی هستند که فهم سیاست خارجی امریکا در منطقه را آسان میکند.
منظومهها
منظور از منظومهها، دسته بندی ای از دهها فاکتور است که در این منظومهها جای میگیرد و به ما کمک میکنند تا سیاست خارجی امریکا را بفهمیم.
منظومه اول، منظومه الزامات قدرت جهانی است. قدرتهای جهانی در پنج سده گذشته، نمیتوانسته اند قدرت جهانی شوند مگر این که در خاورمیانه اعمال قدرت میکرده اند؛ از پرتغال و اسپانیا و هلند گرفته تا انگلستان و در حال حاضر امریکا. امکان دسترسی به این منظومه که دارای الزامات امریکا به عنوان یک قدرت جهانی است، بدون فاکتور خاورمیانه ای وجود ندارد. رفتار امریکا به عنوان یک قدرت جهانی و رفتار خاص یک قدرت جهانی در این منطقه قابل فهم است. این به معنای درست بودن یا غلط بودن نیست. اما بخشی از نهاد سیستم بین المللی در پنج قرن گذشته این بوده است که قدرت جهانی یعنی قدرتی که در این منطقه برجستگی داشته و اتفاقا هر وقت هم که قدرتی در این منطقه افول کرده، قدرت جهانی آن کشور نیز افول کرده است. وقتی پرتغال و اسپانیا نتوانستند در خاورمیانه قدرتی که داشتند را حفظ کنند، قدرت جهانی خود را نیز از دست دادند. برآمدن هلند در قرن هفدهم، برآمدن انگلستان در قرن هجده، افول قدرت جهانی انگلستان اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست همگی به این مفهوم بر میگردد که به نظر من در مورد امریکا هم میتواند درست باشد.
منظومه دوم، منظومه متغیرهای تعیین کننده سیاست خارجی امریکا است. مجموعه ای از متغیرهای مختلف در سیاست خارجی امریکا تاثیر دارند که در آن نهادهای متنوعی درگیر هستند. بعضا در بین این نهادها یک نگرش وجود ندارد ولی از وزارت خارجه امریکا گرفته تا پنتاگون تا دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی امریکا تحت عنوان این نهادها جای میگیرند. البته نهادی که تا بیش از یک دهه پیش در سیاست خارجی امریکا جایی نداشت و در حال حاضر جایگاه قابل توجهی در سیاستهای امریکا در خاورمیانه پیدا کرده است، وزارت خزانه داری امریکا است. به نظر میرسد این نهاد نقش حائز اهمیتی را در دوران بعد از یازده سپتامبر ایفا میکند. آقای استوارت لیوی از معدود افرادی است که از دوره بوش شغل خود را به عنوان معاون وزارت خزانه داری حفظ کرده و مسئولیت تحریمها را بر عهده دارد.
علاوه بر نهادها، نخبگان امریکا یعنی آنان که قدرت را در اختیار دارند نیز اهمیت دارند. نحوه تفکر و نگرش آنها متفاوت است، اما طبیعی است که آنها در پی حفظ سیستم امریکا هستند. بدیهی است که میان نگرش بوش پدر، بوش پسر، کلینتون و اوباما در مورد مسائل بین المللی از جمله در مورد خاورمیانه اختلاف دیدگاههایی وجود دارد. بنابراین مسئله نخبگان امریکا از این جهت که در کدام نسل قرار می گیرند، چگونه به خاورمیانه نگاه می کنند و جزئیات تفاوت نگرشهای آنها قابل توجه است. مقایسه میان اوباما و بوش پسر، دو نگرش مختلف نسبت به خاورمیانه را به خوبی نشان می دهد.
مسئله گرایشهای کلان سیاست خارجی و گرایشهای تخصصی نیز می تواند در تحلیل سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه کمک کننده باشد. این موضوع به این معنی است که در خاورمیانه چه مسئله ای مهم است، چه قدر امریکا باید در این منطقه درگیر باشد و تا چه حد باید در شکل گیری آن موثر باشد.
اما از همه این اوصاف گذشته مهم ترین مسئله، واقعیتها است. هر چه امریکا بیندیشد عملی نخواهد شد. واقعیتها و آن چه در صحنه موجود است نشان می دهد که منطقه خاورمیانه منطقه ای بسیار پویا است. به این معنی که این منطقه درحال تحول است و بسیاری از این واقعیتها خارج از ظرفیت امریکا است. حتی بعضا امریکا در فهم اولیه بسیاری از آنها من جمله تحولات اخیر خاورمیانه نیز دچار مشکل است. از این جهت است که این مسئله را مطرح می کنم که بعضی امریکا را پشت هر مسئله ای در جهان می بینند و فکر می کنند امریکا می تواند یک مهندسی اجتماعی بزرگ را شکل دهد. در حالی که این مسئله اشتباه است. پیروزی انقلاب اسلامی ایران نشان داد که امریکا از قبل با واقعیتها آن گونه که هست آشنا نیست و بعضا باید نگرش خود را در مسیر تحولات شکل دهد. باید به این موضوع توجه داشت که سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه یک مجموعه از نهادها، گرایشها، نخبگان و واقعیتها است.
منظومه سومی که می خواهم در این جا به آن اشاره کنم، منظومه زمانی و فضایی است. در سیاست، منجمله در سیاست امریکا در خاورمیانه، فضا بسیار مهم است. فضا در حال دگرگونی است. فضای جنگ سرد، فضای قبل از جنگ سرد و پس از آن، فضای بعد از یازده سپتامبر، فضای بعد از اوباما، فضای داخلی امریکا، فضای داخلی کشورهای خاورمیانه همگی به هم پیوسته اند و یک منظومه را تشکیل می دهند. البته ممکن است این منظومه از نظر دقت منسجم نباشد، اما تغییر در هر یک از آنها در سیاست خارجی امریکا اثرگذار خواهد بود.
رفتارها
دسته دوم مفاهیم، رفتارها هستند. رفتارهای سیاست خارجی امریکا از بعد از جنگ جهانی دوم که امریکا موقعیت قدرت جهانی را پیدا کرد، قابل توجه است. به این دلیل که تا قبل از آن امریکا هر چند در منطقه حضور داشت، اما در حاشیه قدرتهای دیگر قرار داشت و موقعیت قدرت جهانی را نداشت. بعد از جنگ جهانی دوم بود که امریکا به عنوان یکی از پایههای قدرت در جهان مطرح شد. در شصت سال گذشته، مجموعه ای از رفتارها از امریکا در خاورمیانه سرزده است که با استفاده از آنها می توان چارچوب رفتاری این کشور را تا حدودی مشخص کرد.
این چارچوب تا حدودی ثبات محور است. به این معنی که ما در رفتارهای امریکا شاهد نوعی ثبات هستیم. مسائلی که برای امریکا در خاورمیانه اهمیت دارند، واضح هستند. امنیت اسرائیل، یک اولویت برای آمریکا است. هیچ رئیس جمهوری در امریکا نیامده است که این اصل را زیر سوال ببرد. مسئله دیگری که در رفتار سیاست خارجی امریکا در منطقه ثبات دارد، مسئله انرژی است. مبارزه با رادیکالیسم یکی دیگر از رفتارهای باثبات امریکا در منطقه خاورمیانه بوده است. این رادیکالیسم زمانی کمونیسم است، زمانی ناسیونالیسم عرب بود، زمانی دیگر اسلام ناشی از انقلاب اسلامی ایران بود و در حال حاضر مسئله القاعده و اسلام گرایان افراطی است. اما مبارزه با رادیکالیسم به تعبیری که امریکا تعریف می کند، یک رفتار با ثبات در سیاست خارجی امریکا در شصت سال گذشته بوده است.
نکته دومی که درباره رفتار امریکا در خاورمیانه باید به آن اشاره کنم این است که این طور نیست که همه رفتارهای امریکا در خاورمیانه ثبات محور باشد. رفتارهای امریکا در خاورمیانه تغییر محور نیز هست. امریکا در شصت سال گذشته حداقل با دو یا سه نوع تغییر روبه رو بوده است. تغییرهای رادیکال و غیرقابل پیش بینی مانند انقلاب اسلامی ایران؛ تغییرات درون سیستمهای سیاسی در خاورمیانه مانند بحران جانشینی در بسیاری از کشورهای عربی؛ و تغییرات دیگری که ترکیبی از دو تغییر نامبرده بوده است، مانند تحولات اخیر کشورهای عربی. امریکا در برخورد با این تحولات چه کرده است؟ به نظر می رسد امریکا، چارچوب قدرت جهانی بودن خود را حفظ کرده است. به این معنی که باید در منطقه هژمونی داشته باشد و هژمونی بین المللی امریکا به اعمال این هژمونی در این منطقه بستگی دارد.
نکته سومی که در رفتار امریکا قابل توجه است، رفتار مدیریت محور است. به این مفهوم که امریکا سعی کرده است مسائلی که پیش می آید را مدیریت کند. مدیریت در این جا به مفهوم کلان استفاده می شود و به این معنی که امریکا بخواهد مسائل در منطقه را حل کند نیست. امریکا اساسا نمی تواند برخی مسائل را در خاورمیانه حل کند. به این دلیل که امریکا در این منطقه با محدودیتهای زیادی مواجه است. اما به هر صورت، امریکا در جهت مدیریت مسائل و تحولات حرکت کرده است. نمونههای این مدیریت را می توان در مسئله اعراب و اسرائیل مشاهده کنیم. امریکا در این مسئله سعی کرده است که منافع خود را در چارچوبی با فلسطینیان و اعراب دنبال کند. در مورد خلیج فارس و شمال افریقا نیز می توان رفتار مشابهی را مشاهده کرد. البته این مسئله تا حدی ناشی از اقتضائات قدرت جهانی است و تا حدی نیز ناشی از وضعیت منطقه است و شاید مقداری نیز ناشی از تفکر غربی مدیریت محور است.
اما این مدیریت مشحون از تناقض هم هست. چون در جهت حل نیست، لذا باید با تناقضها زندگی کند. به همین دلیل در برخی از موارد، مدیریتها چندان خوب پیش نمی رود. به نظر من مشحون از اشتباه هم هست. یعنی در بسیاری از موارد این مدیریتها جواب لازم را نداده و مسیر بر عکس شده و چیزی که در منطقه به عنوان حرکتها، نگرشها و تفکرات ضد امریکایی مطرح می شود، ناشی از همین نحوه مدیریت است. به هر حال اینها رفتارهایی است که امریکا داشته و می توان آنها را به وضوح در رفتارهای ثبات محور، تغییر محور و مدیریت محور دسته بندی کرد.
رخدادها
بحث آخر من به رخدادهای اخیر و سیاست خارجی امریکا بر می گردد. این بخش از بحث می تواند آوردگاهی برای آزمون مسائل پیش گفته باشد.
در رخدادهای اخیر که حدود هفت ماه پیش یعنی از هفته آخر دسامبر 2010 میلادی با خودسوزی یک جوان در یکی از شهرهای دورافتاده تونس شروع شده و تاکنون ادامه دارد، می توان مجموعه ای از رفتارهای امریکا را مشاهده کرد که در آن در وهله اول رفتار شوک زده و همراه با تعجب واضح است. درست است که در جوامع علمی امریکا بحث درباره مشکلات خاورمیانه مطرح بوده است و در سی سال گذشته دانش امریکایی نسبت به خاورمیانه دقیق بوده است، اما این به آن معنا نیست که این دانش به سیاستهای عملی در رفتار خارجی امریکا تبدیل شده باشد. همواره یکی از منتقدین بزرگ سیاست خارجی امریکا، دانشگاههای امریکا هستند. حدود بیست سال است اساتید و پژوهشگران خاورمیانه در دانشگاههای امریکا این بحث را مطرح می کنند که خاورمیانه کسری دموکراتیک دارد و امریکا باید به این بحث توجه داشته باشد. اما تعادل میان منافع استراتژیک و کسری دموکراتیک همیشه به نفع منافع استراتژیک میل کرده و امریکا در مسیر منافع خود حرکت کرده است. به طور مثال وقتی امریکا می خواهد از حق رانندگی زنان در عربستان دفاع کند، بحث ثبات در خلیج فارس و نفع بردن ایران از این مسئله مطرح می شود. بنابراین امریکا در عین حال که می دانست که در این منطقه کسری دموکراتیک وجود دارد، اما هیچ گاه تصور نمی کرد که این مسئله به طور انفجاری و به این صورت رخ دهد. لذا امریکا با شوک با این مسائل روبه رو شد و تا کنون نیز نشانههای این شوک در رفتار امریکا قابل مشاهده است.
ویژگی دیگری را که در رفتار امریکا وجود دارد، موج سواری دموکراتیک نام نهاده ام. این ویژگی را می توان در اوقاتی مشاهده کرد که امریکا می خواهد خود را با شرایط تطبیق دهد. به طور مثال در مسئله تحولات مصر، امریکا در پنج شنبه دو هفته قبل از رفتن مبارک ظرف یک روز سه بار موضع خود را تغییر داد؛ تا حدی که باعث شد نیویورک تایمز یک مقاله در این زمینه بنویسد. امریکا در ابتدا تصور می کرد که مبارک ماندنی است و می تواند مبارک را نگه دارد. فشار متغیرهای دیگر مانند اسرائیل و عربستان نیز برای نگه داشتن مبارک حائز اهمیت بود. نتانیاهو سخت تلاش کرد که امریکا فشاری به مبارک نیاورد. اما بعد امریکا دید موج مردمی آن قدر قوی است که مقابله با آن امکان پذیر نیست. فراموش نکنید که دولت مبارک دست به هر کاری برای این که بر سر کار بماند، زد. بعد از آن اوباما و بخشی از تیم او حس کردند که نمی توان این رویه را ادامه داد. لذا باید موج دموکراتیک را دنبال کرد و موج سواری کرد. با این حال می توان دید که این رفتار در همه موارد ادامه پیدا نکرده است.
نکته سوم و پایانی، تطبیق دادن مدیریت برخی از مسائل است. این مدیریت به طور مشخص در دو کشور شبیه هم نیست. یعنی رفتار امریکا در لیبی، رفتار امریکا در تونس و مصر، رفتار امریکا در بحرین و یمن و رفتار امریکا در مورد سوریه، هیچ کدام در الگوی واحدی قرار نمی گیرد و این مسئله ای است که شاید بتوان آن را با تطبیق دادن مدیریت توضیح داد.
منافع امریکا در بحرین، از جمله حضور ناوگان پنجم دریایی در این کشور و روابط با عربستان اقتضا می کرد که امریکا رفتاری همراه با سکوت و کمی انتقاد در مورد تحولات داخلی بحرین داشته باشد. در مورد سوریه، وضعیت متفاوت است. در مورد یمن، واگذاری قضیه به عربستان در دستور کار است. در مورد لیبی، نوعی آشفتگی در مورد نقش اروپاییها است. تمام این رفتارها با استفاده از تطبیق مدیریتی قابل تحلیل است. البته این مسئله الزاما کاملا روشن نیست و بستگی به این دارد که چه عواملی در مسئله درگیر هستند.
با توجه به آن چه گفته شد به نظر می رسد حضور امریکا در منطقه وجوه مختلف و ابعاد گوناگونی دارد، ولی تردیدی نیست که امریکا یک پایه از تمام تحولات خاورمیانه است. فهم سیاست خارجی امریکا در منطقه با استفاده از سه دسته مفهوم منظومههای مختلف، مسئله الگوهای رفتاری و رخدادهای اخیر ممکن خواهد بود.
باز هم اگر بخواهیم مسئله را به صورت مقدماتی بررسی کنیم، دورههای مختلفی بر سیاست خارجی امریکا در مورد خاورمیانه حاکم است. از اوایل قرن نوزدهم که امریکا اولین تعاملات خود را با منطقه، بر سر مهار دزدان دریایی، با پادشاهی مراکش برقرار کرده است، تا به حال که بعد از صد و هشتاد سال، مبارزه با دزدان دریایی رابطه امریکا با بخش دیگری از خاورمیانه مطرح می شود، این کشور در خاورمیانه حضور داشته است. البته دوره بندی تحولات سیاست خارجی امریکا در قبال خاورمیانه خود بحث مفصلی است.
امکان دیگری که برای تجزیه و تحلیل این موضوع وجود دارد ابعاد مکان و فضا است؛ فضای داخلی امریکا، فضای منطقه و فضای بین المللی.
زاویه دیگر بحث، ابعاد مفهومی است. هر مسئله ای که در روابط بین الملل چه از نظر فکری و چه از نظر عملی مطرح است، در سیاست خارجی امریکا به نحوی بازتاب دارد؛ ائتلاف، جنگ، تحریم، بحران و تصمیم گیری، موضوعاتی است که امریکا در خاورمیانه اعم از دنیای عرب و دنیای غیر عرب با آن رو به رو است.
آخرین نکته ای که می خواهم با استفاده از آن چند وجهی بودن سیاست خارجی امریکا را در منطقه نشان دهم، این است که سیاست خارجی امریکا در منطقه و تجزیه و تحلیل آن با یک سری واقعیت و افسانه همراه است. یعنی برخی تحلیلها از یک جهت واقعیتها را منعکس می کنند و برخی افسانهها را. انبانی از افسانه در مورد سیاست خارجی امریکا در منطقه وجود دارد. منظورم از افسانه، چیزهایی است که ممکن است در واقعیت رفتاری سیاست خارجی امریکا وجود نداشته باشد. البته خود این افسانهها به مسائل روش شناسی و نظامهای شناختی تحلیل گرانی که در سطوح مختلف بحث می کنند، برمی گردد.
با توجه به این چهره پرمسئله سیاست خارجی امریکا، در بحث مقدماتی به این جمع بندی می رسیم که امریکا بخشی از خاورمیانه و مسائل مربوط به خاورمیانه بوده و هست. یعنی کمتر مسئله ای در خاورمیانه وجود دارد که بعدی از ابعاد آن به امریکا بر نگردد. رد پای امریکا در مسائل بسیار جدی اعم از تنشهای نظامی، همانند دو جنگ در منطقه و انواع تنشهای استراتژیک نظیر بحث ایران و امریکا و همکاریهای استراتژیک میان امریکا و متحدان خاورمیانه ای این کشور قابل مشاهده است.
لذا امریکا یک بحث مهم برای خاورمیانه است و برای امریکا هم خاورمیانه بسیار اهمیت دارد. ولی سوال این است که چگونه می توان سیاست امریکا را در منطقه خاورمیانه فهمید؟ تکیه بنده در این مقال بیشتر روی پاسخ به این سوال است. فهم سیاست خارجی امریکا در منطقه چکونه امکان پذیر است؟
با در نظر گرفتن این که تعریفهای متعددی از خاورمیانه وجود دارد و بحثهای زیادی درباره درستی یا نادرستی این لغت وجود دارد، در مجموع میتوان گفت که خاورمیانه به عنوان بیست و دو کشور عرب و سه کشور غیر عرب یعنی ایران، ترکیه و رژیم صهیونیستی و یا فاصله میان سواحل خلیج فارس تا دریای مدیترانه شناخته میشود؛ همراه با توجه به این واقعیت که خاورمیانه حداقل چهار زیرمجموعه جدا یعنی خلیج فارس، شامات، شمال افریقا و شاخ افریقا تشکیل شده است.
با این تفاسیر به نظر میرسد عرضه چارچوبی برای فهم سیاست خارجی امریکا در این منطقه پهناور کار سختی باشد. این کار من را یاد یک عبارت میاندازد که در دوره دبیرستان یاد گرفتم ( البته بعدا فهمیدم مصارف خوبی ندارد). این عبارت خطاب به خداوند بود و میگفت خدایا تو آنی که آنی توانی چپانی جهانی ته استکانی. فارغ از موارد استفاده این عبارت، خداوند شاید بتواند همه جهان را در یک لحظه در یک ظرف جا دهد اما به نظر میرسد این که ما بخواهیم همه سیاست خارجی امریکا در منطقه را در قالب این بحث کوتاه بیان کنیم، بسیار سخت باشد.
بنابراین سوال این است که چگونه میتوان سیاست خارجی امریکا را فهمید؟ به نظر من با سه دسته مفهوم میتوان دست به انجام این کار زد. 1. منظومهها 2. رفتارها 3. رخدادها. این مفاهیم ابزارهای تحلیلی هستند که فهم سیاست خارجی امریکا در منطقه را آسان میکند.
منظومهها
منظور از منظومهها، دسته بندی ای از دهها فاکتور است که در این منظومهها جای میگیرد و به ما کمک میکنند تا سیاست خارجی امریکا را بفهمیم.
منظومه اول، منظومه الزامات قدرت جهانی است. قدرتهای جهانی در پنج سده گذشته، نمیتوانسته اند قدرت جهانی شوند مگر این که در خاورمیانه اعمال قدرت میکرده اند؛ از پرتغال و اسپانیا و هلند گرفته تا انگلستان و در حال حاضر امریکا. امکان دسترسی به این منظومه که دارای الزامات امریکا به عنوان یک قدرت جهانی است، بدون فاکتور خاورمیانه ای وجود ندارد. رفتار امریکا به عنوان یک قدرت جهانی و رفتار خاص یک قدرت جهانی در این منطقه قابل فهم است. این به معنای درست بودن یا غلط بودن نیست. اما بخشی از نهاد سیستم بین المللی در پنج قرن گذشته این بوده است که قدرت جهانی یعنی قدرتی که در این منطقه برجستگی داشته و اتفاقا هر وقت هم که قدرتی در این منطقه افول کرده، قدرت جهانی آن کشور نیز افول کرده است. وقتی پرتغال و اسپانیا نتوانستند در خاورمیانه قدرتی که داشتند را حفظ کنند، قدرت جهانی خود را نیز از دست دادند. برآمدن هلند در قرن هفدهم، برآمدن انگلستان در قرن هجده، افول قدرت جهانی انگلستان اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست همگی به این مفهوم بر میگردد که به نظر من در مورد امریکا هم میتواند درست باشد.
منظومه دوم، منظومه متغیرهای تعیین کننده سیاست خارجی امریکا است. مجموعه ای از متغیرهای مختلف در سیاست خارجی امریکا تاثیر دارند که در آن نهادهای متنوعی درگیر هستند. بعضا در بین این نهادها یک نگرش وجود ندارد ولی از وزارت خارجه امریکا گرفته تا پنتاگون تا دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی امریکا تحت عنوان این نهادها جای میگیرند. البته نهادی که تا بیش از یک دهه پیش در سیاست خارجی امریکا جایی نداشت و در حال حاضر جایگاه قابل توجهی در سیاستهای امریکا در خاورمیانه پیدا کرده است، وزارت خزانه داری امریکا است. به نظر میرسد این نهاد نقش حائز اهمیتی را در دوران بعد از یازده سپتامبر ایفا میکند. آقای استوارت لیوی از معدود افرادی است که از دوره بوش شغل خود را به عنوان معاون وزارت خزانه داری حفظ کرده و مسئولیت تحریمها را بر عهده دارد.
علاوه بر نهادها، نخبگان امریکا یعنی آنان که قدرت را در اختیار دارند نیز اهمیت دارند. نحوه تفکر و نگرش آنها متفاوت است، اما طبیعی است که آنها در پی حفظ سیستم امریکا هستند. بدیهی است که میان نگرش بوش پدر، بوش پسر، کلینتون و اوباما در مورد مسائل بین المللی از جمله در مورد خاورمیانه اختلاف دیدگاههایی وجود دارد. بنابراین مسئله نخبگان امریکا از این جهت که در کدام نسل قرار می گیرند، چگونه به خاورمیانه نگاه می کنند و جزئیات تفاوت نگرشهای آنها قابل توجه است. مقایسه میان اوباما و بوش پسر، دو نگرش مختلف نسبت به خاورمیانه را به خوبی نشان می دهد.
مسئله گرایشهای کلان سیاست خارجی و گرایشهای تخصصی نیز می تواند در تحلیل سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه کمک کننده باشد. این موضوع به این معنی است که در خاورمیانه چه مسئله ای مهم است، چه قدر امریکا باید در این منطقه درگیر باشد و تا چه حد باید در شکل گیری آن موثر باشد.
اما از همه این اوصاف گذشته مهم ترین مسئله، واقعیتها است. هر چه امریکا بیندیشد عملی نخواهد شد. واقعیتها و آن چه در صحنه موجود است نشان می دهد که منطقه خاورمیانه منطقه ای بسیار پویا است. به این معنی که این منطقه درحال تحول است و بسیاری از این واقعیتها خارج از ظرفیت امریکا است. حتی بعضا امریکا در فهم اولیه بسیاری از آنها من جمله تحولات اخیر خاورمیانه نیز دچار مشکل است. از این جهت است که این مسئله را مطرح می کنم که بعضی امریکا را پشت هر مسئله ای در جهان می بینند و فکر می کنند امریکا می تواند یک مهندسی اجتماعی بزرگ را شکل دهد. در حالی که این مسئله اشتباه است. پیروزی انقلاب اسلامی ایران نشان داد که امریکا از قبل با واقعیتها آن گونه که هست آشنا نیست و بعضا باید نگرش خود را در مسیر تحولات شکل دهد. باید به این موضوع توجه داشت که سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه یک مجموعه از نهادها، گرایشها، نخبگان و واقعیتها است.
منظومه سومی که می خواهم در این جا به آن اشاره کنم، منظومه زمانی و فضایی است. در سیاست، منجمله در سیاست امریکا در خاورمیانه، فضا بسیار مهم است. فضا در حال دگرگونی است. فضای جنگ سرد، فضای قبل از جنگ سرد و پس از آن، فضای بعد از یازده سپتامبر، فضای بعد از اوباما، فضای داخلی امریکا، فضای داخلی کشورهای خاورمیانه همگی به هم پیوسته اند و یک منظومه را تشکیل می دهند. البته ممکن است این منظومه از نظر دقت منسجم نباشد، اما تغییر در هر یک از آنها در سیاست خارجی امریکا اثرگذار خواهد بود.
رفتارها
دسته دوم مفاهیم، رفتارها هستند. رفتارهای سیاست خارجی امریکا از بعد از جنگ جهانی دوم که امریکا موقعیت قدرت جهانی را پیدا کرد، قابل توجه است. به این دلیل که تا قبل از آن امریکا هر چند در منطقه حضور داشت، اما در حاشیه قدرتهای دیگر قرار داشت و موقعیت قدرت جهانی را نداشت. بعد از جنگ جهانی دوم بود که امریکا به عنوان یکی از پایههای قدرت در جهان مطرح شد. در شصت سال گذشته، مجموعه ای از رفتارها از امریکا در خاورمیانه سرزده است که با استفاده از آنها می توان چارچوب رفتاری این کشور را تا حدودی مشخص کرد.
این چارچوب تا حدودی ثبات محور است. به این معنی که ما در رفتارهای امریکا شاهد نوعی ثبات هستیم. مسائلی که برای امریکا در خاورمیانه اهمیت دارند، واضح هستند. امنیت اسرائیل، یک اولویت برای آمریکا است. هیچ رئیس جمهوری در امریکا نیامده است که این اصل را زیر سوال ببرد. مسئله دیگری که در رفتار سیاست خارجی امریکا در منطقه ثبات دارد، مسئله انرژی است. مبارزه با رادیکالیسم یکی دیگر از رفتارهای باثبات امریکا در منطقه خاورمیانه بوده است. این رادیکالیسم زمانی کمونیسم است، زمانی ناسیونالیسم عرب بود، زمانی دیگر اسلام ناشی از انقلاب اسلامی ایران بود و در حال حاضر مسئله القاعده و اسلام گرایان افراطی است. اما مبارزه با رادیکالیسم به تعبیری که امریکا تعریف می کند، یک رفتار با ثبات در سیاست خارجی امریکا در شصت سال گذشته بوده است.
نکته دومی که درباره رفتار امریکا در خاورمیانه باید به آن اشاره کنم این است که این طور نیست که همه رفتارهای امریکا در خاورمیانه ثبات محور باشد. رفتارهای امریکا در خاورمیانه تغییر محور نیز هست. امریکا در شصت سال گذشته حداقل با دو یا سه نوع تغییر روبه رو بوده است. تغییرهای رادیکال و غیرقابل پیش بینی مانند انقلاب اسلامی ایران؛ تغییرات درون سیستمهای سیاسی در خاورمیانه مانند بحران جانشینی در بسیاری از کشورهای عربی؛ و تغییرات دیگری که ترکیبی از دو تغییر نامبرده بوده است، مانند تحولات اخیر کشورهای عربی. امریکا در برخورد با این تحولات چه کرده است؟ به نظر می رسد امریکا، چارچوب قدرت جهانی بودن خود را حفظ کرده است. به این معنی که باید در منطقه هژمونی داشته باشد و هژمونی بین المللی امریکا به اعمال این هژمونی در این منطقه بستگی دارد.
نکته سومی که در رفتار امریکا قابل توجه است، رفتار مدیریت محور است. به این مفهوم که امریکا سعی کرده است مسائلی که پیش می آید را مدیریت کند. مدیریت در این جا به مفهوم کلان استفاده می شود و به این معنی که امریکا بخواهد مسائل در منطقه را حل کند نیست. امریکا اساسا نمی تواند برخی مسائل را در خاورمیانه حل کند. به این دلیل که امریکا در این منطقه با محدودیتهای زیادی مواجه است. اما به هر صورت، امریکا در جهت مدیریت مسائل و تحولات حرکت کرده است. نمونههای این مدیریت را می توان در مسئله اعراب و اسرائیل مشاهده کنیم. امریکا در این مسئله سعی کرده است که منافع خود را در چارچوبی با فلسطینیان و اعراب دنبال کند. در مورد خلیج فارس و شمال افریقا نیز می توان رفتار مشابهی را مشاهده کرد. البته این مسئله تا حدی ناشی از اقتضائات قدرت جهانی است و تا حدی نیز ناشی از وضعیت منطقه است و شاید مقداری نیز ناشی از تفکر غربی مدیریت محور است.
اما این مدیریت مشحون از تناقض هم هست. چون در جهت حل نیست، لذا باید با تناقضها زندگی کند. به همین دلیل در برخی از موارد، مدیریتها چندان خوب پیش نمی رود. به نظر من مشحون از اشتباه هم هست. یعنی در بسیاری از موارد این مدیریتها جواب لازم را نداده و مسیر بر عکس شده و چیزی که در منطقه به عنوان حرکتها، نگرشها و تفکرات ضد امریکایی مطرح می شود، ناشی از همین نحوه مدیریت است. به هر حال اینها رفتارهایی است که امریکا داشته و می توان آنها را به وضوح در رفتارهای ثبات محور، تغییر محور و مدیریت محور دسته بندی کرد.
رخدادها
بحث آخر من به رخدادهای اخیر و سیاست خارجی امریکا بر می گردد. این بخش از بحث می تواند آوردگاهی برای آزمون مسائل پیش گفته باشد.
در رخدادهای اخیر که حدود هفت ماه پیش یعنی از هفته آخر دسامبر 2010 میلادی با خودسوزی یک جوان در یکی از شهرهای دورافتاده تونس شروع شده و تاکنون ادامه دارد، می توان مجموعه ای از رفتارهای امریکا را مشاهده کرد که در آن در وهله اول رفتار شوک زده و همراه با تعجب واضح است. درست است که در جوامع علمی امریکا بحث درباره مشکلات خاورمیانه مطرح بوده است و در سی سال گذشته دانش امریکایی نسبت به خاورمیانه دقیق بوده است، اما این به آن معنا نیست که این دانش به سیاستهای عملی در رفتار خارجی امریکا تبدیل شده باشد. همواره یکی از منتقدین بزرگ سیاست خارجی امریکا، دانشگاههای امریکا هستند. حدود بیست سال است اساتید و پژوهشگران خاورمیانه در دانشگاههای امریکا این بحث را مطرح می کنند که خاورمیانه کسری دموکراتیک دارد و امریکا باید به این بحث توجه داشته باشد. اما تعادل میان منافع استراتژیک و کسری دموکراتیک همیشه به نفع منافع استراتژیک میل کرده و امریکا در مسیر منافع خود حرکت کرده است. به طور مثال وقتی امریکا می خواهد از حق رانندگی زنان در عربستان دفاع کند، بحث ثبات در خلیج فارس و نفع بردن ایران از این مسئله مطرح می شود. بنابراین امریکا در عین حال که می دانست که در این منطقه کسری دموکراتیک وجود دارد، اما هیچ گاه تصور نمی کرد که این مسئله به طور انفجاری و به این صورت رخ دهد. لذا امریکا با شوک با این مسائل روبه رو شد و تا کنون نیز نشانههای این شوک در رفتار امریکا قابل مشاهده است.
ویژگی دیگری را که در رفتار امریکا وجود دارد، موج سواری دموکراتیک نام نهاده ام. این ویژگی را می توان در اوقاتی مشاهده کرد که امریکا می خواهد خود را با شرایط تطبیق دهد. به طور مثال در مسئله تحولات مصر، امریکا در پنج شنبه دو هفته قبل از رفتن مبارک ظرف یک روز سه بار موضع خود را تغییر داد؛ تا حدی که باعث شد نیویورک تایمز یک مقاله در این زمینه بنویسد. امریکا در ابتدا تصور می کرد که مبارک ماندنی است و می تواند مبارک را نگه دارد. فشار متغیرهای دیگر مانند اسرائیل و عربستان نیز برای نگه داشتن مبارک حائز اهمیت بود. نتانیاهو سخت تلاش کرد که امریکا فشاری به مبارک نیاورد. اما بعد امریکا دید موج مردمی آن قدر قوی است که مقابله با آن امکان پذیر نیست. فراموش نکنید که دولت مبارک دست به هر کاری برای این که بر سر کار بماند، زد. بعد از آن اوباما و بخشی از تیم او حس کردند که نمی توان این رویه را ادامه داد. لذا باید موج دموکراتیک را دنبال کرد و موج سواری کرد. با این حال می توان دید که این رفتار در همه موارد ادامه پیدا نکرده است.
نکته سوم و پایانی، تطبیق دادن مدیریت برخی از مسائل است. این مدیریت به طور مشخص در دو کشور شبیه هم نیست. یعنی رفتار امریکا در لیبی، رفتار امریکا در تونس و مصر، رفتار امریکا در بحرین و یمن و رفتار امریکا در مورد سوریه، هیچ کدام در الگوی واحدی قرار نمی گیرد و این مسئله ای است که شاید بتوان آن را با تطبیق دادن مدیریت توضیح داد.
منافع امریکا در بحرین، از جمله حضور ناوگان پنجم دریایی در این کشور و روابط با عربستان اقتضا می کرد که امریکا رفتاری همراه با سکوت و کمی انتقاد در مورد تحولات داخلی بحرین داشته باشد. در مورد سوریه، وضعیت متفاوت است. در مورد یمن، واگذاری قضیه به عربستان در دستور کار است. در مورد لیبی، نوعی آشفتگی در مورد نقش اروپاییها است. تمام این رفتارها با استفاده از تطبیق مدیریتی قابل تحلیل است. البته این مسئله الزاما کاملا روشن نیست و بستگی به این دارد که چه عواملی در مسئله درگیر هستند.
با توجه به آن چه گفته شد به نظر می رسد حضور امریکا در منطقه وجوه مختلف و ابعاد گوناگونی دارد، ولی تردیدی نیست که امریکا یک پایه از تمام تحولات خاورمیانه است. فهم سیاست خارجی امریکا در منطقه با استفاده از سه دسته مفهوم منظومههای مختلف، مسئله الگوهای رفتاری و رخدادهای اخیر ممکن خواهد بود.
--------
سخنرانی دکتر سجاد پور: سیاست خارجی آمریکا؛ منظومهها و رفتارها
به نقل از دیپلماسی ایرانی
+ نوشته شده در ساعت توسط
|