مفاهیم پایه : پوزيتيويسم منطقي
پوزيتيويسم منطقي

طيبه بلوردي- زهير مصطفي بلوردي
پوزيتيويسم منطقي يكي از پرآوازه ترين مكتبهاي فلسفي سده اخير است كه صاحب نظران بسياري در پيدايش آن سهيم بودهاند. اين مكتب عليه مابعدالطبيعه شورش همه جانبهاي را سامان داد و در واقع آن را يكسره به دور انداخت، اثبات پذيري تجربي را تنها معيار معناداري گزارهها و قضايا دانست و بر اين اساس گزارههاي مابعدالطبيعي را ـ به دليل آنكه قابل اثبات تجربي نيست ـ فاقد معنا برشمرد.
پوزيتيويسم منطقي يكي از پرآوازه ترين مكتبهاي فلسفي سده اخير است كه صاحب نظران بسياري در پيدايش آن سهيم بودهاند. اين مكتب عليه مابعدالطبيعه شورش همه جانبهاي را سامان داد و در واقع آن را يكسره به دور انداخت، اثبات پذيري تجربي را تنها معيار معناداري گزارهها و قضايا دانست و بر اين اساس گزارههاي مابعدالطبيعي را ـ به دليل آنكه قابل اثبات تجربي نيست ـ فاقد معنا برشمرد.
پوزيتيويسم، اصالت تحصل، تحصل گرايي يا اثبات گرايي، به رغم داشتن ريشههاي كهن شهرت خود را با نام پوزيتيويسم منطقي به دست آورده است و با همين نام دورهاي كوتاه از انديشه فلسفي در مغرب زمين را به خود اختصاص داده است.
"پوزيتيو "
"پوزيتيو " (بسيار قديم و متداول) به معناي افكاري است كه داراي قطعيت علمي و مابه ازاي خارجي باشد1 درمقابل آنچه خيالي و فرضي و موهوم باشد غير اثباتي ـ غيرپوزيتيو ـ است.
"به گفته اگوست كنت به كسي اهل تحصل گويند كه زندگي خود را كمتر بدست اوهام و خيالات و كمالات مطلوب غير قابل وقوع و منفي بافي سپرده، اوقات خود را بيشتر به افكاري مصروف دارد كه نفع و فايده و ثمره واقعي وعمل آنها ترتب پيدا كند. "2
البته اصالت نفع و فايده اساس تفكر فلسفي پراگماتيستي است ولي فارغ از تفاوتهاي فلاسفه پوزيتيو همه آنها در پنداري بودن و بيفايده بودن تمام گزارههايي كه منشأ حسي ندارند، مشترك هستند. اميل ليتره (1801 ـ 1891) از مقلدان كنت ميگويد اصل اساسي علم، تحصلي بودن آن يعني اثباتپذيري تجربي است و هيچ واقعيتي به صرف عقلي بودن نميتواند اثبات شود، هر باركه ما در زمينه موجود به استدلال ميپردازيم، بايد مقدمات استدلال ما از تجربه استنباط شده باشد و نه از خصوص ادراك عقلي خودمان.
در هر صورت پس از كنت پيروان و شارحان پوزيتيويسم به طور كلي ثبوت هر امري بيرون از تجربه را انكار كردند و شناسايي را به قلمرو فيزيكي منحصر شمرده و گمان كردند تنها به كمك علوم واقع در اين قلمرو است كه ميتوانند به پرده برداشتن از معماهاي گذشته كه طرفداران ما بعدالطبيعه در جست و جوي حل آن بودند، نايل آيند. "مذهب تحصلي به اين معنا است، كه به نام "اصالت علم " خوانده شده است. و هواداران اين مذهب در سر، اين خيال عجيب را ميپرورانند كه در مورد انسان نيز به تاسيس و تدوين علمي بلاانسان بپردازند. "3
"پوزيتيويسم منطقي نامي است كه بلومبرگ و هربرت فايگل درسال 1931 به مجموعهاي از افكار "حلقه وين " داده بودند و البته شكل تحول يافته اين مكتب بعدهابه نام "پوزيتيويسم منطقي " خوانده شد. اصالت تجربه سازوار، اصالت تجربه منطقي، اصالت تجربه علمي و پوزيتيويسم نوين منطقي ديگر اسامي آن است ".4
تاريخچه
در سال 1907 جمعي از دانشجويان پرشور هر پنجشنبه شب در كافهاي قديمي در شهر وين گرد هم ميآمدند تا درباره علم و فلسفه بحث و گفتگو كنند آنان به شدت تحت تأثير ارنست ماخ بودند. ماخ كرسي تاريخ و نظريه علم استقرايي در دانشگاه وين را بر عهده داشت و عمدهترين كار او پرداختن به تجربه گرايي "هيوم " بود.
اين انجمن دوستانه در پي آن بود كه حق فيزيك نظري، رياضيات و منطق را اداكند و در عين حال از آموزه كلي ماخ ـ كه ميگفت علم اساساً توصيف تجربه است ـ عدول نكند. اين گروه جوان را سه تن رهبري كردند، "فيليپ فرانك " "هانسهان " و "اتونويرات " كه بعدها از اعضاي برجسته حلقه وين شدند.
درسال 1921 "هان " كرسي استادي رياضيات را در دانشگاه وين كسب كرد "فرانك " استاد فيزيك نظري در دانشگاه پراك شد و "نويرات " كرسي هيچ دانشگاهي را به دست نياورد ولي سازماندهي فعاليتهاي دانشگاهي، آموزشي و اقتصادي را برعهده گرفت.
قدرت و نفوذ "هان " آنقدر بود كه توانست دوست خود "موريتس شليك " را به مقام استادي علوم استقرايي (1922) كه جايگاه "ماخ " بود برساند.
شليك (1882 ـ 1936) با آشنايي با روشها معيارهاي پژوهش علوم طبيعي، دچار سرخوردگي از مفاهيم معرفت شناسي نوكانتي و پديدار شناسي ادموند هوسرل گرديد. وي دوست نزديك اينيشتن بود و با هم مكاتبات بسياري درباره تفسير فلسفي نظريه نسبيت داشتند.
از سال 1924 به بعد گروهي از دانشمندان، فيلسوفان و دانش پژوهان پيرامون وي گرد آمدند و انجمن مباحثات علمي داير كردند كه اسم آن انجمن "حلقه وين " نام گرفت، اين حلقه اگر چه پيش از آن تشكيل شده بود، فعاليت جدي آن به رهبري شليك آغاز شد.
در سال 1926 كارناپ به عنوان مدرس فلسفه به وين دعوت شد و به حلقه ياد شده پيوست؛ وي به دليل بيان و قلم خويش كه به ظاهر بر ديگر اعضاي حلقه برتري داشت، به عنوان مفسر و بيانگر اصلي آراي حلقه وين انگاشته شد.
مباحث مطرح شده در حلقه چنان جذاب بود كه باعث شد نفرات ديگري نيز به آنها بپيوندند. "هربرت فايگل " "ويكتور كرافت " "فردريش وايسمان " و "كورت گودل " رياضي دان اهل چك از آن جمله هستند.
اين انجمن با نام "ارنست ماخ " با هدف گسترش نگرش علمي و فراهم ساختن لوازم اصالت تجربه نوين فعاليت ميكرد.
اعضاي حلقه با همه گرايشها و زمينههاي فكري كه داشتند از وجه مشترك ويژهاي نيز برخوردار بودند "وجه مشترك آنان، همان رد فلسفه انساني آلماني (غير از فلسفه نوكانتي آن) و احترام مشتركي بود كه همگي به علوم جديد به عنوان سرمشق و نمونه تفكر دقيق ميگذاشتند.. "5
انديشه فكري حلقه وين
حلقه وين در سال 1929 بيانيهاي را كه نشانگر اصول انديشههاي حلقه بود با عنوان "جهاننگري علمي حلقه وين " منتشر ساخت.
ريشههاي پوزيتيويسم در حلقه
البته نميتوان حلقه وين و پوزيتيويسم را دستگاه منسجم دانست كه اعضا و پايه گذاران و پيروان آن در همه زمينهها با يكديگر توافق داشته باشند. آنها در زمينه علمي بودن فلسفه توافق داشتند، ولي در برخورد با فلسفه سنتي از نگرش همسو و همانندي برخوردار نبودند. برخي از آنان چون شليك و وايسمان در برخورد با فلسفه رويكرد مساعدتري داشتند درحالي كه برخي چون كارناپ، نويرات و هان در برخورد با آن روش انتقادي تري در پيش گرفته بودند و فلسفه سنتي را مترادف با متافيزيك بيمعنا و مهمل ميدانستند.
برخي گرايش پوزيتويستي را در دورههاي باستان جستجو ميكنند و ارسطو را به ويژه در برابر افلاطون يك فيلسوف پوزيتويست آن هم از نوع منطقي به شمار ميآورند. در سده سيزدهم راجر بيكن براي نخستين بار پوزيتيويسم را به شكل كم و بيش صريح مطرح كرد. پس از او فرانسيس بيكن درسده شانزدهم و... تا اينكه در سده نوزدهم واژه پوزيتيويسم در مكتب سن سيمون به كار رفت و پس از او به طور مكرر در نوشتههاي اگوست كنت مطرح شد. "به نظر برخي انديشههاي بنيادين فلسفه اعضاي حلقه وين برگرفته از راسل و ماخ بوده است "6 . و به نظربرخي رساله منطقي وينگشتاين نقش بزرگ در تكوين فلسفه حلقه وين و مكتب پوزيتيويسم داشته است تا آنجا كه حلقه وين، اصل فلسفي خود، يعني اصل "تحقيق پذيري " را به وينگشتاين نسبت ميداد.
پوزيتويستها حس گرايي هيوم را به عنوان سنگ زيرين بناي انديشه خود پذيرفته، با استفاده از روش علمي در اثبات نظريههاي مربوط به اشياي خارجي، پوزيتيويسم را به وجود آوردند و اصل تحقيق پذيري را ترجيعبند آن ساختند. از اين رو پوزيتيويسم را از زبان متاخران آن اين گونه ميتوان تعريف كرد. پوزيتيويسم فلسفهاي است "كه چون معرفت واقعي را معرفت مبتني بر تجربه حسي ميداند كه فقط با آزمايش و مشاهده ميسر است، هرگونه مساعي نظري را براي كسب معرفت با عقل محض بدون مداخله تجربي خطا ميداند "، 7
اما تأثير راسل و وينگشتاين؛ راسل در ابتدا كانتي مسلك بود، مدت كوتاهي به هگل روي آورد اما در نهايت به سراغ "تجربه گرايي " رفت. شليك با راسل مكاتبه داشت و از وي متأثر بود. وي رياضيات خوانده بود كه تجربه گرايي با آن منافات داشت بنا برديدگاه تجربه گرايي كل معرفت مبتني بر تجربه است، اما حقايق رياضي مستقل از تجربه به نظر ميرسند. براي خروج از اين بن بست، او چارهاي انديشيد و "تجربه گرايي " را پيشنهاد كرد كه در آن رياضيات به منطق تحول مييابد. براي اين منظور دانش را به دو دسته تقسيم كرد: نوع اول، علم به حقايق منطقي است كه معرفتي مستقل از تجربه به حساب ميآيد. وي براي تبيين اين دانش از همان گزاره معروف "هر برادري مذكر است " استفاده كرد كه نياز به كاوش تجربي ندارد. اين گزاره بديهي است و راسل معتقد بود رياضيات از اين نوعاند.
نوع دوم، دانشهايي را شامل ميشود كه مبتني بر تجربه اند. كارناپ اين قضيه را بعدها گوياتر بيان كرد. وينگشتاين شاگرد راسل بود، اما خيلي زود اين رابطه دوستانه شد. او "رساله منطقي ـ فلسفي " را در 1921 منتشر كرد و مسأله "تحديد " يعني تعيين حد و مرز نظريههاي علمي با ديگر نظريهها به ويژه نظريه متافيزيكي، يكي از مطالب محوري نخستين اثر وي بود "نكته اصلي نظريه وي اين است كه چه چيز را ميتوان با قضايا يعني به زبان بيان كرد و چه چيز را نميتوان با قضايا بيان كرد و تنها ميتوان نشانش داد " اين همان تفكيك است، تفكيك ميان آنچه ميتوان بيان كرد و آنچه را تنها ميتوان نشان داد،تفكيك ميان علم و متافيزيك.
به نظر ميرسد ديدگاه وينگنشتاين در آن زمان درباره متافيزيك چنين بود: غالب قضايا و پرسشهايي كه در آثار فلسفي ديده ميشوند، كاذب نيستند بلكه بيمعنا هستند، بنابراين ما به پرسشهايي از اين دست نميتوانيم پاسخ دهيم بلكه تنها ميتوانيم اثبات كنيم كه بيمعنا هستند.
روش وينگنشتاين اين بود كه هر قضيه متافيزيكي بيمعنا است. البته او نظريه خويش را بعدها نقد كرد و از آن دست برداشت. خواندن اين رساله درحلقه وين، ساختار فكري و فلسفي آن حلقه را شكل داد. ملاك مشهور حلقه يعني "اثبات پذيري " يا "تحقيق پذيري " كه بر طبق آن معناي يك قضيه همانا روش به تحقيق رساندن آن است، از اين جا سرچشمه ميگرفت.
بنابراين پوزيتيويسم منطقي به ويژه در بررسي قضاياي متافيزيكي "به جاي اينكه در صدق آنها شك كند يا كذب آنها را اثبات نمايد مهمل بودن آن را اظهار ميكند. بنابر اين ديدگاه دليلي وجود ندارد كه فيلسوف ما بعد طبيعي بگويد در وراي عالم تجربه و طبيعت امور ديگري هست كه مورد تجربه حسي قرار نميگيرد؛ اگر استناد او به شهود عقلي است، كانت پيش از اين بي اعتباري اين سخن و نفي آن را اثبات كرده است و اگر گفته شود كه ذهن از امور مشهود به امور نامشهود منتقل ميشود، بايد پرسيد مقصود از امور نامشهود اموري داخل در تجربه است يا فراتر از آن ؟ اگر داخل در تجربه باشد مسألهاي باقي نميماند و اگر فراتر از تجربه باشد ادعايي بيدليل است و مصادره به مطلوب. " 8
"آيرتقسيم بندي هيوم را در اينكه قضايا به دو نوع منطقي و تجربي تقسيم ميشوند پذيرفت و اصل اثبات پذيري پوزيتيويسم منطقي را بر آن افزود. طبق اين اصل يك گزاره يا قضيه تجربي تاوقتي كه چندين مشاهده صدق وكذب آن را تاييد نكرده باشد نميتواند معنادار شود و قضاياي متافيزيكي چون نه حقايق و نه فرضيههاي تجربي را در بردارند، بايد بيمعنا شمرده شوند، كلام و الهيات كه نوعي خاص از متافيزيك است وهمچنين قول به موجودات روحاني و قدسي،كاذب نيستند؛ بلكه بي معنايند چنين قضايايي به اضافه احكام اخلاقي و هنري جايگاه قضاياي اصيل را ندارند اين قضايا به دليل محتواي انشايي شان فقط بيانگر عواطف هستند، نه بيشتر. "9
ملاك فيلسوفان اصالت تجربه منطقي "اصل تحقيق و اثبات صدق وكذب " است. به تعبير برخي تنها قضايايي معنا دارندكه گوينده آن بداند راه تحقيق و اثبات صحت وعدم صحت آن چيست. بنابراين اگر قضيهاي اظهار شود كه هيچ گونه حسي و تجربي براي اثبات يا كذب آن متصور نباشد، به ضرورت بايد گفت كه آن قضيه بيمعنا است.
به تعبير پوزيتيويسمهاي منطقي "اگر قضيهاي فرض صدق و كذب آن با هر گونه امكان تجربي درباره آن مساوي باشد اين قضيه يامعلوم متكرر است، مانند قضاياي منطقي كه همگي بديهي و ضروري هستند يا قضيهاي كاذب، يعني شبه قضيه است نه قضيهاي صحيح و اصيل. در آزمايش و صحت اعتبار هر قضيهاي بايد پرسيد، چه راهي براي اثبات صدق و كذب آن به طريق تجربه حسي وجود دارد و اگر هيچ راهي نبود بايد به مهمل بودن، يعني بي هويت بودن آن قضيه حكم كرد "10
اثبات پذيري يا تحقيق پذيري
محتواي اين اصل اين است كه : صدق وكذب قضايا، يا با منطق قابل تبيين است يا با تجربه. به نظر آنان يك گزاره تنها در صورتي معنادار است كه بتوان صدق يا كذب آن را با تجربه اثبات كرد. اين تعبير را اصل اثبات پذيري ناميده اند.
از اين رو تنها قضاياي معنادار معرفت آموز، قضاياي تجربي و حسي هستند و چون قضاياي متافيزيكي هيچ يك از دو ويژگي ياد شده را ندارند، مهمل و فاقد معنا هستند.
"از نظر پوزيتيويسم اولاً متافيزيك شآمل همه معارف بشري غير از منطق، رياضيات و علوم تجربي است. فلسفه علوم نظري، علوم اجتماعي، علوم انساني، الهيات، عرفان هنر و اخلاق و مانند آن بخشهاي مختلف متافيزيك را تشكيل ميدهند و ثانياً اين گونه علوم فاقد معنا بوده، معرفت آموز نيستند "11
به بيان ديگر همه قضاياي معنادار بايد تحقق پذيري تجربي جامع داشته باشند و دست كم بايد بالقوه از چنين تحقق پذيري برخوردار باشند.
از آنجا كه اين اصل مايه سلب اعتماد از گزارههاي كلي و اصول علمي بوده، نميتوانست مورد پذيرش دانشمندان، از جمله خود پوزيتيويستها قرار گيرد. از اين رو بيان خفيف تري كه چنين مشكلاتي را به دنبال نداشته باشد ارائه كردند كه آنرا "تحقيق پذيري خفيف " مينامند.
تحقيق پذيري خفيف
همانگونه كه بيان شد، اشكالات اثبات گرايي، سبب شد تا اين تعبير جاي خود را به اصل تحقيق پذيري خفيف دهد، كه بيان خفيف تري از اثبات پذيري است.
تحقيق پذيري خفيف يعني: "اگر يك گزاره با گروهي ازگزارههاي مشاهدتي (تجربي) به نحوي ارتباط يابد كه آن گزارهها تا حد معين و مستندي آن را تاييد كنند، آن گزاره معنادار است "12
به تعبيرديگر گزارههايي پذيرفتني اند كه با تكيه بر برخي دادههاي حسي صدق آن گزاره محتمل باشد، بسياري از احكام و قضاياي فلسفي سنتي، گزارههاي متافيزيك، اخلاق و الهيات فاقد چنين شواهد تجربياند، از اين رو نه صادق اند و نه كاذب، يعني صرفاً ترجيحات و ذوق و سليقه شخصي افراد و احساسات ذهني اند.
بنابراين نفي متافيزيك لازمه هر دو ديدگاه اثباتگرايي و تحقيقپذيري خفيف است يا تفاوتي كه درمفهوم احتمال و نفي قطعي وجود دارد شايد به خاطر همين مفهوم احتمال است كه وينگنشتاين معتقد به وجود مرزي است كه نميتوان از آن فراتر رفت، هرچند نميتوان گفت فراسوي آن مرز چيست؟
نويرات ميگويد: در موضوع بررسي متافيزيك بايد خاموش بود و چيزي نگفت. به نظر كارناپ كه خود از تاثيرگذاران بر تحولات پوزيتيويسم است، متافيزيك اصلاً فاقد دلالت است و زبان تركيبي از كلمات و قواعد كاربرد آنهاست. تركيب كلمات و ساماندهي گزارهها باعث نميشود كه كذب در آنها راه نيابد. بنابراين گزارههاي كاذبي هم وجود دارد.
يك دسته گزارههايي كه كلماتي در آنها گنجانيده شده كه به اشتباه داراي معنا است؛ واژههايي همچون ايده، اصل، نامتناهي، هستي في نفسه و لنفسه، روح مطلق، ذات ـ جوهر.
دسته ديگر گزارههايي كه واژههايش معنادار است، ولي برخلاف قواعد زبان با هم تركيب شده اند از اين رو، از چنين تركيبي گزاره با معنا به دست نميآيد، نمونههايي چون هيچ را ميجويم، هيچ را مييابم هيچ را ميشناسم، هيچ هيچ ميشود.
كارناپ نيز مانند ديگر همفكران تحصل گرايش به گونهاي افراطي با مابعد الطبيعه ضديت و ناسازگاري داشت. ولي انتقادهاي وارد شده بر انديشههاي نابسامان آنها، او و ديگران را به مرحله آرام تري از ضديت با مابعدالطبيعه وارد ساخت. اين است كه ميگويد: "حتي اگر بيمعناي مابعدالطبيعه را قبول كنيم، بازهم حس تحيري خواهيم داشت، چگونه است كه مردماني با استعداد در دورهها و فرهنگهاي مختلف اين قدر وقت و نيروي خود را مصروف رديف كردن الفاظ بي معنا كردهاند؟ تاثير تاريخي فيلسوفان ما بعد الطبيعي بزرگ را چگونه ميتوان توجيه كرد؟ "13
آنها بين دو وضعيت ناسازگار قرارگرفته اند، از سويي با تبليغاتي گسترده و برگزاري همايشهاي بينالمللي مرگ مابعدالطبيعي، را اعلام كردهاند و فلسفه خويش را پايان همه مكاتب فلسفي دانسته اند و از سويي ديگر در شگفت مانده اند كه چگونه است كه نخبگان هر عصر چنين مهمل باف شده اند، از اين رو كارناپ براي توجيه اين موقعيت متناقض كه به هيچ روي قابل پذيرش نيست، چنين پاسخ ميدهد: "مابعدالطبيعه داراي نوعي محتوا و مضمون است، اما نه مضمون نظري (معرفتي). اخبار آن، بيان نوعي نظر نسبت به زندگي است. در واقع سپري شدن عمر مابعدالطبيعه نيز به واسطه همين است كه خود را چيزي ميداند كه نيست. فيلسوف مابعدالطبيعي بر اين باور است كه مسافر دياري است كه در آن صدق وكذب و حقيقت و باطل مدخليت دارد، اما در حقيقت چيزي نگفته و خبري نداده است، بلكه فقط مانند هنرمندان حالتي را بيان داشته است " 14
وي فلاسفه مابعدالطبيعي را در رديف هنرمنداني كه تحت تاثير مستقيم قوه خيال خويشاند، قرار ميدهد و آنان را بي بهره از عينيت و واقعيت در انديشههاي فلسفي ميانگارد. از اين رو پس از اينكه فيلسوف مابعد الطبيعي را مانند هنرمندان خيال پرداز معرفي ميكند، ميگويد: البته فيلسوف مابعد الطبيعي هنرمندان دست پاييناند و حكماي مابعد الطبيعي، موسيقيداناني هستند كه استعداد و قدرت موسيقي ندارند.15
پوزيتيويستها در نفي اخلاق متعالي از طبيعت بر يك نظر اتفاق دارند و آن بيمعنا بودن اخلاق است، برخي از آنان مانند شليك اخلاق را برآيند طبيعت انسان و نشان دهنده سمت و سوي غرايز آدمي ميدانند كه تأمين كننده برخي از نيازها و اميال است، يا براي او سودمند است، برخي ديگر مانند كارناپ و اير، آن را بيان احساسات فردي ميدانند كه ارتباطي به قلمرو بيرون از تجربه ندارند چنين اخلاقي با سليقهها ي شخصي يا عمومي تفاوتي ندارد.
در حدود 1930 اعضاي حلقه تغييراتي در نظراتشان ايجاد كردند. آنها قبلاً از "روان شناسي گرايي " و "پديدار گرايي " دفاع ميكردند كه تحت تاثير ماخ و راسل بود، اما "نويرات " نظر گروه را به سمت ديگري سوق داد "وي ماركسيست منفرد و مستقلي بود و براي عملي كردن جامعه شناسي، اصلاحات و مسائل جامعه شناسي را در قالب زباني فيزيكاليستي ميريخت : به نحوي كه همه گزارههاي تجربي، توصيفگر اشياء و خواص زماني مكاني داشتند. تز فيزيكاليسم كه براصالت فيزيك و بيان همه حقايق و علوم به كمك پديدههاي طبيعي و يا تحويل به آنها اشاره دارد، حاصل همكاري "كارناپ " و "نويرات " بود "16
نظر نويرات اين بود كه گزارههاي مشاهدهاي نبايد راجع به دادههاي حسي باشند، بلكه بايد راجع به اشياي فيزيكي باشند. تز "فيزيكاليسم " مانند "شخص A هيجان زده است " را به صورت فيزيكي تفسير ميكند يعني A حالت خاصي دارد كه با ضربان قلب و تنفس سريع مشخص ميشود.
فروپاشي
دهه 1930،دهه ناخوشايندي براي پوزيتيويسم بود، حملات منتقدين و به قدرت رسيدن حزب نازي، مكتب وحلقه آنها را به شدت تهديد ميكرد. بسياري از اعضاي حلقه يهودي بودند، مانيفيست آنها يعني "درك علمي از عالم " تهديدي براي نظريات نژاد گرايانه نازيها بود.
پس از روي كارآمدن فاشيستها "نويرات " چون همدلي بسياري از ماركسيسم داشت به هلند گريخت. "هان " در گذشت، كارناپ به آمريكا رفت، "شليك " نيز كه رساله يك دانشجوي نازي را رد كرده بود، به دست اين دانشجو ترور شد.
پس از ترور شليك غالب اعضاي باقي مانده حلقه وين هر يك به سويي گريختند، حلقه وين از هم پاشيد و ديگر گروهي متشكل نبود، "پوپر " ضربات سهمگيني را بر پيكر پوزيتيويسم وارد كرد، ضربه نهايي از آن "كواين " بود. "وي تحت تاثير افكار كارناپ بود در نخستين اثر مهمش "دوجزم اصالت تجربه " كار پوزيتيويسم را يكسره كرد. وي تمايز ميان گزارههاي تركيبي و تحليلي را زير سئوال برد و مطرح كرد كه تجربه امكان فرق نهادن بين قضاياي تحليلي و تركيبي را نميدهد "17
و در پايان اعلام كرد حكم جزمي غير تجربي تجربه گرايان يك ايمان مابعد الطبيعي است.
انتقادات بر پوزيتيويسم منطقي
مهمترين منتقد آنها "كارل پوپر " بود. پوپر آراي حلقه وين درباره بنيادي ترين مباحث فلسفي را نقد كرد. وي دو نقد اساسي در مورد نظريههاي "حلقه وين " پيش نهاد؛ اول آنكه "امروز ميان علم و متافيزيك "ابطال پذير " است نه اثبات پذيري، برخلاف نظر رايج پوزيتيويستها، رشد علم در تاييد و اثبات نظريات نيست، بلكه محصول نقد و تجديد نظر آنهاست "18
بدين ترتيب ملاك تميز علم از غيرعلم، معنادار بودن احكام نيست بلكه تنها ردپذيري و قابليت ابطال آنهاست. "پوپر بيان ميدارد: من ابطال پذيري را تنها به عنوان ملاك تميز به كار ميبرم و نه هرگز به عنوان معيار معناداري "19
دوم: هر چند متافيزيك متفاوت از علم است اما در كل معنادار است.
"نظريههاي مابعد الطبيعي و غير علمي و يا شبه علمي معنا دارند، گذار از مابعدالطبيعه به علم جهشي و ناگهاني نيست آنچه ديروز انديشه مابعدالطبيعي بوده ممكن است خود به نظريه علمي آزمون پذير بدل شود "20
پوپر استدلال ميكند هرتعداد مشاهده داشته باشيم، نميتوانيم از آن حكم كلي مثلاً "تمام زاغها سياه هستند " را استنتاج كنيم. هر قدر زاغ سياه ببينيم نميتوانيم به آن حكم كلي برسيم زيرا فقط مشاهده يك زاغ سفيد، اين حكم را ابطال ميكند.
نقد پوپر برحلقه وين، ملاك اثبات پذيري آنها را زير سئوال برد. متافيزيسينها نيزبر نظر كليدي حلقه يعني "معناي يك گزاره، همانا روش تحقيق پذيري آن است " حمله كردند و آن را گزاره علمي ندانستند. آنان ميگفتند از نظر علمي و به روش تجربي چگونه ميتوان خود اين گزاره را آزمود؟
و چون اين گزاره غيرقابل آزمون است پس بي معنااست ؛ همين انتقادات باعث شد كه پوزيتيويستهاي غير متعصب تز اصل "تحقيق پذيري خفيف " ـ همانطور كه اشاره شد ـ را بپذيرند.
در پايان به جملهاي از اير اشاره ميشود كه گفت: "هركاركه كرديم نتوانستيم متافيزيك را حذف كنيم " و با اين جمله مرگ پوزيتيويسم منطقي را اعلام كرد.
پينوشتها:
ي. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد سيرجان.
*ي. كارشناسي ارشد جامعه شناسي.
1 . پل فولكيه، فلسفه عمومي يا مابعدالطبيعه؛ ترجمه دكتر يحيي مهدوي، انتشارات دانشگاه تهران، 1366،ص15.
2 . همان،ص151.
3 . همان،ص157.
4 . خرمشاهي بهاءالدين، پوزيتيويسم منطقي؛ انتشارات علمي فرهنگي، 1361، چاپ اول،ص7.
. 5 آرن نائس، كارناپ، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمي، 1352، چاپ اول،ص21.
6 . پوزيتيويسم منطقي ص 5.
7 . كارتاپ، ص 7.
8 . همان،ص 11.
9 . پوزيتيويسم منطقي،ص 114.
10 . كارناپ،ص 12.
11 . پوزيتيويسم منطقي،ص24.
12 . همان، ص 29.
13 . كارناپ،ص61.
14 . همان،ص71.
15 . همان،ص72.
16 . پوزيتيويسم منطقي،ص142.
17 . پوزيتيويسم منطقي،ص139.
18 . بشريه حسين، تاريخ انديشه سياسي قرن بيستم، انتشارات نشرني، چاپ اول 1378،ج2،ص64.
19 . همان، ج 2،ص64.
20 . همان،ج2،ص64.
منبع: ماهنامه آموزشي، اطلاع رساني معارف شماره 62

طيبه بلوردي- زهير مصطفي بلوردي
پوزيتيويسم منطقي يكي از پرآوازه ترين مكتبهاي فلسفي سده اخير است كه صاحب نظران بسياري در پيدايش آن سهيم بودهاند. اين مكتب عليه مابعدالطبيعه شورش همه جانبهاي را سامان داد و در واقع آن را يكسره به دور انداخت، اثبات پذيري تجربي را تنها معيار معناداري گزارهها و قضايا دانست و بر اين اساس گزارههاي مابعدالطبيعي را ـ به دليل آنكه قابل اثبات تجربي نيست ـ فاقد معنا برشمرد.
==============
مقدمه: پوزيتيويسم منطقي يكي از پرآوازه ترين مكتبهاي فلسفي سده اخير است كه صاحب نظران بسياري در پيدايش آن سهيم بودهاند. اين مكتب عليه مابعدالطبيعه شورش همه جانبهاي را سامان داد و در واقع آن را يكسره به دور انداخت، اثبات پذيري تجربي را تنها معيار معناداري گزارهها و قضايا دانست و بر اين اساس گزارههاي مابعدالطبيعي را ـ به دليل آنكه قابل اثبات تجربي نيست ـ فاقد معنا برشمرد.
پوزيتيويسم، اصالت تحصل، تحصل گرايي يا اثبات گرايي، به رغم داشتن ريشههاي كهن شهرت خود را با نام پوزيتيويسم منطقي به دست آورده است و با همين نام دورهاي كوتاه از انديشه فلسفي در مغرب زمين را به خود اختصاص داده است.
"پوزيتيو "
"پوزيتيو " (بسيار قديم و متداول) به معناي افكاري است كه داراي قطعيت علمي و مابه ازاي خارجي باشد1 درمقابل آنچه خيالي و فرضي و موهوم باشد غير اثباتي ـ غيرپوزيتيو ـ است.
"به گفته اگوست كنت به كسي اهل تحصل گويند كه زندگي خود را كمتر بدست اوهام و خيالات و كمالات مطلوب غير قابل وقوع و منفي بافي سپرده، اوقات خود را بيشتر به افكاري مصروف دارد كه نفع و فايده و ثمره واقعي وعمل آنها ترتب پيدا كند. "2
البته اصالت نفع و فايده اساس تفكر فلسفي پراگماتيستي است ولي فارغ از تفاوتهاي فلاسفه پوزيتيو همه آنها در پنداري بودن و بيفايده بودن تمام گزارههايي كه منشأ حسي ندارند، مشترك هستند. اميل ليتره (1801 ـ 1891) از مقلدان كنت ميگويد اصل اساسي علم، تحصلي بودن آن يعني اثباتپذيري تجربي است و هيچ واقعيتي به صرف عقلي بودن نميتواند اثبات شود، هر باركه ما در زمينه موجود به استدلال ميپردازيم، بايد مقدمات استدلال ما از تجربه استنباط شده باشد و نه از خصوص ادراك عقلي خودمان.
در هر صورت پس از كنت پيروان و شارحان پوزيتيويسم به طور كلي ثبوت هر امري بيرون از تجربه را انكار كردند و شناسايي را به قلمرو فيزيكي منحصر شمرده و گمان كردند تنها به كمك علوم واقع در اين قلمرو است كه ميتوانند به پرده برداشتن از معماهاي گذشته كه طرفداران ما بعدالطبيعه در جست و جوي حل آن بودند، نايل آيند. "مذهب تحصلي به اين معنا است، كه به نام "اصالت علم " خوانده شده است. و هواداران اين مذهب در سر، اين خيال عجيب را ميپرورانند كه در مورد انسان نيز به تاسيس و تدوين علمي بلاانسان بپردازند. "3
"پوزيتيويسم منطقي نامي است كه بلومبرگ و هربرت فايگل درسال 1931 به مجموعهاي از افكار "حلقه وين " داده بودند و البته شكل تحول يافته اين مكتب بعدهابه نام "پوزيتيويسم منطقي " خوانده شد. اصالت تجربه سازوار، اصالت تجربه منطقي، اصالت تجربه علمي و پوزيتيويسم نوين منطقي ديگر اسامي آن است ".4
تاريخچه
در سال 1907 جمعي از دانشجويان پرشور هر پنجشنبه شب در كافهاي قديمي در شهر وين گرد هم ميآمدند تا درباره علم و فلسفه بحث و گفتگو كنند آنان به شدت تحت تأثير ارنست ماخ بودند. ماخ كرسي تاريخ و نظريه علم استقرايي در دانشگاه وين را بر عهده داشت و عمدهترين كار او پرداختن به تجربه گرايي "هيوم " بود.
اين انجمن دوستانه در پي آن بود كه حق فيزيك نظري، رياضيات و منطق را اداكند و در عين حال از آموزه كلي ماخ ـ كه ميگفت علم اساساً توصيف تجربه است ـ عدول نكند. اين گروه جوان را سه تن رهبري كردند، "فيليپ فرانك " "هانسهان " و "اتونويرات " كه بعدها از اعضاي برجسته حلقه وين شدند.
درسال 1921 "هان " كرسي استادي رياضيات را در دانشگاه وين كسب كرد "فرانك " استاد فيزيك نظري در دانشگاه پراك شد و "نويرات " كرسي هيچ دانشگاهي را به دست نياورد ولي سازماندهي فعاليتهاي دانشگاهي، آموزشي و اقتصادي را برعهده گرفت.
قدرت و نفوذ "هان " آنقدر بود كه توانست دوست خود "موريتس شليك " را به مقام استادي علوم استقرايي (1922) كه جايگاه "ماخ " بود برساند.
شليك (1882 ـ 1936) با آشنايي با روشها معيارهاي پژوهش علوم طبيعي، دچار سرخوردگي از مفاهيم معرفت شناسي نوكانتي و پديدار شناسي ادموند هوسرل گرديد. وي دوست نزديك اينيشتن بود و با هم مكاتبات بسياري درباره تفسير فلسفي نظريه نسبيت داشتند.
از سال 1924 به بعد گروهي از دانشمندان، فيلسوفان و دانش پژوهان پيرامون وي گرد آمدند و انجمن مباحثات علمي داير كردند كه اسم آن انجمن "حلقه وين " نام گرفت، اين حلقه اگر چه پيش از آن تشكيل شده بود، فعاليت جدي آن به رهبري شليك آغاز شد.
در سال 1926 كارناپ به عنوان مدرس فلسفه به وين دعوت شد و به حلقه ياد شده پيوست؛ وي به دليل بيان و قلم خويش كه به ظاهر بر ديگر اعضاي حلقه برتري داشت، به عنوان مفسر و بيانگر اصلي آراي حلقه وين انگاشته شد.
مباحث مطرح شده در حلقه چنان جذاب بود كه باعث شد نفرات ديگري نيز به آنها بپيوندند. "هربرت فايگل " "ويكتور كرافت " "فردريش وايسمان " و "كورت گودل " رياضي دان اهل چك از آن جمله هستند.
اين انجمن با نام "ارنست ماخ " با هدف گسترش نگرش علمي و فراهم ساختن لوازم اصالت تجربه نوين فعاليت ميكرد.
اعضاي حلقه با همه گرايشها و زمينههاي فكري كه داشتند از وجه مشترك ويژهاي نيز برخوردار بودند "وجه مشترك آنان، همان رد فلسفه انساني آلماني (غير از فلسفه نوكانتي آن) و احترام مشتركي بود كه همگي به علوم جديد به عنوان سرمشق و نمونه تفكر دقيق ميگذاشتند.. "5
انديشه فكري حلقه وين
حلقه وين در سال 1929 بيانيهاي را كه نشانگر اصول انديشههاي حلقه بود با عنوان "جهاننگري علمي حلقه وين " منتشر ساخت.
ريشههاي پوزيتيويسم در حلقه
البته نميتوان حلقه وين و پوزيتيويسم را دستگاه منسجم دانست كه اعضا و پايه گذاران و پيروان آن در همه زمينهها با يكديگر توافق داشته باشند. آنها در زمينه علمي بودن فلسفه توافق داشتند، ولي در برخورد با فلسفه سنتي از نگرش همسو و همانندي برخوردار نبودند. برخي از آنان چون شليك و وايسمان در برخورد با فلسفه رويكرد مساعدتري داشتند درحالي كه برخي چون كارناپ، نويرات و هان در برخورد با آن روش انتقادي تري در پيش گرفته بودند و فلسفه سنتي را مترادف با متافيزيك بيمعنا و مهمل ميدانستند.
برخي گرايش پوزيتويستي را در دورههاي باستان جستجو ميكنند و ارسطو را به ويژه در برابر افلاطون يك فيلسوف پوزيتويست آن هم از نوع منطقي به شمار ميآورند. در سده سيزدهم راجر بيكن براي نخستين بار پوزيتيويسم را به شكل كم و بيش صريح مطرح كرد. پس از او فرانسيس بيكن درسده شانزدهم و... تا اينكه در سده نوزدهم واژه پوزيتيويسم در مكتب سن سيمون به كار رفت و پس از او به طور مكرر در نوشتههاي اگوست كنت مطرح شد. "به نظر برخي انديشههاي بنيادين فلسفه اعضاي حلقه وين برگرفته از راسل و ماخ بوده است "6 . و به نظربرخي رساله منطقي وينگشتاين نقش بزرگ در تكوين فلسفه حلقه وين و مكتب پوزيتيويسم داشته است تا آنجا كه حلقه وين، اصل فلسفي خود، يعني اصل "تحقيق پذيري " را به وينگشتاين نسبت ميداد.
پوزيتويستها حس گرايي هيوم را به عنوان سنگ زيرين بناي انديشه خود پذيرفته، با استفاده از روش علمي در اثبات نظريههاي مربوط به اشياي خارجي، پوزيتيويسم را به وجود آوردند و اصل تحقيق پذيري را ترجيعبند آن ساختند. از اين رو پوزيتيويسم را از زبان متاخران آن اين گونه ميتوان تعريف كرد. پوزيتيويسم فلسفهاي است "كه چون معرفت واقعي را معرفت مبتني بر تجربه حسي ميداند كه فقط با آزمايش و مشاهده ميسر است، هرگونه مساعي نظري را براي كسب معرفت با عقل محض بدون مداخله تجربي خطا ميداند "، 7
اما تأثير راسل و وينگشتاين؛ راسل در ابتدا كانتي مسلك بود، مدت كوتاهي به هگل روي آورد اما در نهايت به سراغ "تجربه گرايي " رفت. شليك با راسل مكاتبه داشت و از وي متأثر بود. وي رياضيات خوانده بود كه تجربه گرايي با آن منافات داشت بنا برديدگاه تجربه گرايي كل معرفت مبتني بر تجربه است، اما حقايق رياضي مستقل از تجربه به نظر ميرسند. براي خروج از اين بن بست، او چارهاي انديشيد و "تجربه گرايي " را پيشنهاد كرد كه در آن رياضيات به منطق تحول مييابد. براي اين منظور دانش را به دو دسته تقسيم كرد: نوع اول، علم به حقايق منطقي است كه معرفتي مستقل از تجربه به حساب ميآيد. وي براي تبيين اين دانش از همان گزاره معروف "هر برادري مذكر است " استفاده كرد كه نياز به كاوش تجربي ندارد. اين گزاره بديهي است و راسل معتقد بود رياضيات از اين نوعاند.
نوع دوم، دانشهايي را شامل ميشود كه مبتني بر تجربه اند. كارناپ اين قضيه را بعدها گوياتر بيان كرد. وينگشتاين شاگرد راسل بود، اما خيلي زود اين رابطه دوستانه شد. او "رساله منطقي ـ فلسفي " را در 1921 منتشر كرد و مسأله "تحديد " يعني تعيين حد و مرز نظريههاي علمي با ديگر نظريهها به ويژه نظريه متافيزيكي، يكي از مطالب محوري نخستين اثر وي بود "نكته اصلي نظريه وي اين است كه چه چيز را ميتوان با قضايا يعني به زبان بيان كرد و چه چيز را نميتوان با قضايا بيان كرد و تنها ميتوان نشانش داد " اين همان تفكيك است، تفكيك ميان آنچه ميتوان بيان كرد و آنچه را تنها ميتوان نشان داد،تفكيك ميان علم و متافيزيك.
به نظر ميرسد ديدگاه وينگنشتاين در آن زمان درباره متافيزيك چنين بود: غالب قضايا و پرسشهايي كه در آثار فلسفي ديده ميشوند، كاذب نيستند بلكه بيمعنا هستند، بنابراين ما به پرسشهايي از اين دست نميتوانيم پاسخ دهيم بلكه تنها ميتوانيم اثبات كنيم كه بيمعنا هستند.
روش وينگنشتاين اين بود كه هر قضيه متافيزيكي بيمعنا است. البته او نظريه خويش را بعدها نقد كرد و از آن دست برداشت. خواندن اين رساله درحلقه وين، ساختار فكري و فلسفي آن حلقه را شكل داد. ملاك مشهور حلقه يعني "اثبات پذيري " يا "تحقيق پذيري " كه بر طبق آن معناي يك قضيه همانا روش به تحقيق رساندن آن است، از اين جا سرچشمه ميگرفت.
بنابراين پوزيتيويسم منطقي به ويژه در بررسي قضاياي متافيزيكي "به جاي اينكه در صدق آنها شك كند يا كذب آنها را اثبات نمايد مهمل بودن آن را اظهار ميكند. بنابر اين ديدگاه دليلي وجود ندارد كه فيلسوف ما بعد طبيعي بگويد در وراي عالم تجربه و طبيعت امور ديگري هست كه مورد تجربه حسي قرار نميگيرد؛ اگر استناد او به شهود عقلي است، كانت پيش از اين بي اعتباري اين سخن و نفي آن را اثبات كرده است و اگر گفته شود كه ذهن از امور مشهود به امور نامشهود منتقل ميشود، بايد پرسيد مقصود از امور نامشهود اموري داخل در تجربه است يا فراتر از آن ؟ اگر داخل در تجربه باشد مسألهاي باقي نميماند و اگر فراتر از تجربه باشد ادعايي بيدليل است و مصادره به مطلوب. " 8
"آيرتقسيم بندي هيوم را در اينكه قضايا به دو نوع منطقي و تجربي تقسيم ميشوند پذيرفت و اصل اثبات پذيري پوزيتيويسم منطقي را بر آن افزود. طبق اين اصل يك گزاره يا قضيه تجربي تاوقتي كه چندين مشاهده صدق وكذب آن را تاييد نكرده باشد نميتواند معنادار شود و قضاياي متافيزيكي چون نه حقايق و نه فرضيههاي تجربي را در بردارند، بايد بيمعنا شمرده شوند، كلام و الهيات كه نوعي خاص از متافيزيك است وهمچنين قول به موجودات روحاني و قدسي،كاذب نيستند؛ بلكه بي معنايند چنين قضايايي به اضافه احكام اخلاقي و هنري جايگاه قضاياي اصيل را ندارند اين قضايا به دليل محتواي انشايي شان فقط بيانگر عواطف هستند، نه بيشتر. "9
ملاك فيلسوفان اصالت تجربه منطقي "اصل تحقيق و اثبات صدق وكذب " است. به تعبير برخي تنها قضايايي معنا دارندكه گوينده آن بداند راه تحقيق و اثبات صحت وعدم صحت آن چيست. بنابراين اگر قضيهاي اظهار شود كه هيچ گونه حسي و تجربي براي اثبات يا كذب آن متصور نباشد، به ضرورت بايد گفت كه آن قضيه بيمعنا است.
به تعبير پوزيتيويسمهاي منطقي "اگر قضيهاي فرض صدق و كذب آن با هر گونه امكان تجربي درباره آن مساوي باشد اين قضيه يامعلوم متكرر است، مانند قضاياي منطقي كه همگي بديهي و ضروري هستند يا قضيهاي كاذب، يعني شبه قضيه است نه قضيهاي صحيح و اصيل. در آزمايش و صحت اعتبار هر قضيهاي بايد پرسيد، چه راهي براي اثبات صدق و كذب آن به طريق تجربه حسي وجود دارد و اگر هيچ راهي نبود بايد به مهمل بودن، يعني بي هويت بودن آن قضيه حكم كرد "10
اثبات پذيري يا تحقيق پذيري
محتواي اين اصل اين است كه : صدق وكذب قضايا، يا با منطق قابل تبيين است يا با تجربه. به نظر آنان يك گزاره تنها در صورتي معنادار است كه بتوان صدق يا كذب آن را با تجربه اثبات كرد. اين تعبير را اصل اثبات پذيري ناميده اند.
از اين رو تنها قضاياي معنادار معرفت آموز، قضاياي تجربي و حسي هستند و چون قضاياي متافيزيكي هيچ يك از دو ويژگي ياد شده را ندارند، مهمل و فاقد معنا هستند.
"از نظر پوزيتيويسم اولاً متافيزيك شآمل همه معارف بشري غير از منطق، رياضيات و علوم تجربي است. فلسفه علوم نظري، علوم اجتماعي، علوم انساني، الهيات، عرفان هنر و اخلاق و مانند آن بخشهاي مختلف متافيزيك را تشكيل ميدهند و ثانياً اين گونه علوم فاقد معنا بوده، معرفت آموز نيستند "11
به بيان ديگر همه قضاياي معنادار بايد تحقق پذيري تجربي جامع داشته باشند و دست كم بايد بالقوه از چنين تحقق پذيري برخوردار باشند.
از آنجا كه اين اصل مايه سلب اعتماد از گزارههاي كلي و اصول علمي بوده، نميتوانست مورد پذيرش دانشمندان، از جمله خود پوزيتيويستها قرار گيرد. از اين رو بيان خفيف تري كه چنين مشكلاتي را به دنبال نداشته باشد ارائه كردند كه آنرا "تحقيق پذيري خفيف " مينامند.
تحقيق پذيري خفيف
همانگونه كه بيان شد، اشكالات اثبات گرايي، سبب شد تا اين تعبير جاي خود را به اصل تحقيق پذيري خفيف دهد، كه بيان خفيف تري از اثبات پذيري است.
تحقيق پذيري خفيف يعني: "اگر يك گزاره با گروهي ازگزارههاي مشاهدتي (تجربي) به نحوي ارتباط يابد كه آن گزارهها تا حد معين و مستندي آن را تاييد كنند، آن گزاره معنادار است "12
به تعبيرديگر گزارههايي پذيرفتني اند كه با تكيه بر برخي دادههاي حسي صدق آن گزاره محتمل باشد، بسياري از احكام و قضاياي فلسفي سنتي، گزارههاي متافيزيك، اخلاق و الهيات فاقد چنين شواهد تجربياند، از اين رو نه صادق اند و نه كاذب، يعني صرفاً ترجيحات و ذوق و سليقه شخصي افراد و احساسات ذهني اند.
بنابراين نفي متافيزيك لازمه هر دو ديدگاه اثباتگرايي و تحقيقپذيري خفيف است يا تفاوتي كه درمفهوم احتمال و نفي قطعي وجود دارد شايد به خاطر همين مفهوم احتمال است كه وينگنشتاين معتقد به وجود مرزي است كه نميتوان از آن فراتر رفت، هرچند نميتوان گفت فراسوي آن مرز چيست؟
نويرات ميگويد: در موضوع بررسي متافيزيك بايد خاموش بود و چيزي نگفت. به نظر كارناپ كه خود از تاثيرگذاران بر تحولات پوزيتيويسم است، متافيزيك اصلاً فاقد دلالت است و زبان تركيبي از كلمات و قواعد كاربرد آنهاست. تركيب كلمات و ساماندهي گزارهها باعث نميشود كه كذب در آنها راه نيابد. بنابراين گزارههاي كاذبي هم وجود دارد.
يك دسته گزارههايي كه كلماتي در آنها گنجانيده شده كه به اشتباه داراي معنا است؛ واژههايي همچون ايده، اصل، نامتناهي، هستي في نفسه و لنفسه، روح مطلق، ذات ـ جوهر.
دسته ديگر گزارههايي كه واژههايش معنادار است، ولي برخلاف قواعد زبان با هم تركيب شده اند از اين رو، از چنين تركيبي گزاره با معنا به دست نميآيد، نمونههايي چون هيچ را ميجويم، هيچ را مييابم هيچ را ميشناسم، هيچ هيچ ميشود.
كارناپ نيز مانند ديگر همفكران تحصل گرايش به گونهاي افراطي با مابعد الطبيعه ضديت و ناسازگاري داشت. ولي انتقادهاي وارد شده بر انديشههاي نابسامان آنها، او و ديگران را به مرحله آرام تري از ضديت با مابعدالطبيعه وارد ساخت. اين است كه ميگويد: "حتي اگر بيمعناي مابعدالطبيعه را قبول كنيم، بازهم حس تحيري خواهيم داشت، چگونه است كه مردماني با استعداد در دورهها و فرهنگهاي مختلف اين قدر وقت و نيروي خود را مصروف رديف كردن الفاظ بي معنا كردهاند؟ تاثير تاريخي فيلسوفان ما بعد الطبيعي بزرگ را چگونه ميتوان توجيه كرد؟ "13
آنها بين دو وضعيت ناسازگار قرارگرفته اند، از سويي با تبليغاتي گسترده و برگزاري همايشهاي بينالمللي مرگ مابعدالطبيعي، را اعلام كردهاند و فلسفه خويش را پايان همه مكاتب فلسفي دانسته اند و از سويي ديگر در شگفت مانده اند كه چگونه است كه نخبگان هر عصر چنين مهمل باف شده اند، از اين رو كارناپ براي توجيه اين موقعيت متناقض كه به هيچ روي قابل پذيرش نيست، چنين پاسخ ميدهد: "مابعدالطبيعه داراي نوعي محتوا و مضمون است، اما نه مضمون نظري (معرفتي). اخبار آن، بيان نوعي نظر نسبت به زندگي است. در واقع سپري شدن عمر مابعدالطبيعه نيز به واسطه همين است كه خود را چيزي ميداند كه نيست. فيلسوف مابعدالطبيعي بر اين باور است كه مسافر دياري است كه در آن صدق وكذب و حقيقت و باطل مدخليت دارد، اما در حقيقت چيزي نگفته و خبري نداده است، بلكه فقط مانند هنرمندان حالتي را بيان داشته است " 14
وي فلاسفه مابعدالطبيعي را در رديف هنرمنداني كه تحت تاثير مستقيم قوه خيال خويشاند، قرار ميدهد و آنان را بي بهره از عينيت و واقعيت در انديشههاي فلسفي ميانگارد. از اين رو پس از اينكه فيلسوف مابعد الطبيعي را مانند هنرمندان خيال پرداز معرفي ميكند، ميگويد: البته فيلسوف مابعد الطبيعي هنرمندان دست پاييناند و حكماي مابعد الطبيعي، موسيقيداناني هستند كه استعداد و قدرت موسيقي ندارند.15
پوزيتيويستها در نفي اخلاق متعالي از طبيعت بر يك نظر اتفاق دارند و آن بيمعنا بودن اخلاق است، برخي از آنان مانند شليك اخلاق را برآيند طبيعت انسان و نشان دهنده سمت و سوي غرايز آدمي ميدانند كه تأمين كننده برخي از نيازها و اميال است، يا براي او سودمند است، برخي ديگر مانند كارناپ و اير، آن را بيان احساسات فردي ميدانند كه ارتباطي به قلمرو بيرون از تجربه ندارند چنين اخلاقي با سليقهها ي شخصي يا عمومي تفاوتي ندارد.
در حدود 1930 اعضاي حلقه تغييراتي در نظراتشان ايجاد كردند. آنها قبلاً از "روان شناسي گرايي " و "پديدار گرايي " دفاع ميكردند كه تحت تاثير ماخ و راسل بود، اما "نويرات " نظر گروه را به سمت ديگري سوق داد "وي ماركسيست منفرد و مستقلي بود و براي عملي كردن جامعه شناسي، اصلاحات و مسائل جامعه شناسي را در قالب زباني فيزيكاليستي ميريخت : به نحوي كه همه گزارههاي تجربي، توصيفگر اشياء و خواص زماني مكاني داشتند. تز فيزيكاليسم كه براصالت فيزيك و بيان همه حقايق و علوم به كمك پديدههاي طبيعي و يا تحويل به آنها اشاره دارد، حاصل همكاري "كارناپ " و "نويرات " بود "16
نظر نويرات اين بود كه گزارههاي مشاهدهاي نبايد راجع به دادههاي حسي باشند، بلكه بايد راجع به اشياي فيزيكي باشند. تز "فيزيكاليسم " مانند "شخص A هيجان زده است " را به صورت فيزيكي تفسير ميكند يعني A حالت خاصي دارد كه با ضربان قلب و تنفس سريع مشخص ميشود.
فروپاشي
دهه 1930،دهه ناخوشايندي براي پوزيتيويسم بود، حملات منتقدين و به قدرت رسيدن حزب نازي، مكتب وحلقه آنها را به شدت تهديد ميكرد. بسياري از اعضاي حلقه يهودي بودند، مانيفيست آنها يعني "درك علمي از عالم " تهديدي براي نظريات نژاد گرايانه نازيها بود.
پس از روي كارآمدن فاشيستها "نويرات " چون همدلي بسياري از ماركسيسم داشت به هلند گريخت. "هان " در گذشت، كارناپ به آمريكا رفت، "شليك " نيز كه رساله يك دانشجوي نازي را رد كرده بود، به دست اين دانشجو ترور شد.
پس از ترور شليك غالب اعضاي باقي مانده حلقه وين هر يك به سويي گريختند، حلقه وين از هم پاشيد و ديگر گروهي متشكل نبود، "پوپر " ضربات سهمگيني را بر پيكر پوزيتيويسم وارد كرد، ضربه نهايي از آن "كواين " بود. "وي تحت تاثير افكار كارناپ بود در نخستين اثر مهمش "دوجزم اصالت تجربه " كار پوزيتيويسم را يكسره كرد. وي تمايز ميان گزارههاي تركيبي و تحليلي را زير سئوال برد و مطرح كرد كه تجربه امكان فرق نهادن بين قضاياي تحليلي و تركيبي را نميدهد "17
و در پايان اعلام كرد حكم جزمي غير تجربي تجربه گرايان يك ايمان مابعد الطبيعي است.
انتقادات بر پوزيتيويسم منطقي
مهمترين منتقد آنها "كارل پوپر " بود. پوپر آراي حلقه وين درباره بنيادي ترين مباحث فلسفي را نقد كرد. وي دو نقد اساسي در مورد نظريههاي "حلقه وين " پيش نهاد؛ اول آنكه "امروز ميان علم و متافيزيك "ابطال پذير " است نه اثبات پذيري، برخلاف نظر رايج پوزيتيويستها، رشد علم در تاييد و اثبات نظريات نيست، بلكه محصول نقد و تجديد نظر آنهاست "18
بدين ترتيب ملاك تميز علم از غيرعلم، معنادار بودن احكام نيست بلكه تنها ردپذيري و قابليت ابطال آنهاست. "پوپر بيان ميدارد: من ابطال پذيري را تنها به عنوان ملاك تميز به كار ميبرم و نه هرگز به عنوان معيار معناداري "19
دوم: هر چند متافيزيك متفاوت از علم است اما در كل معنادار است.
"نظريههاي مابعد الطبيعي و غير علمي و يا شبه علمي معنا دارند، گذار از مابعدالطبيعه به علم جهشي و ناگهاني نيست آنچه ديروز انديشه مابعدالطبيعي بوده ممكن است خود به نظريه علمي آزمون پذير بدل شود "20
پوپر استدلال ميكند هرتعداد مشاهده داشته باشيم، نميتوانيم از آن حكم كلي مثلاً "تمام زاغها سياه هستند " را استنتاج كنيم. هر قدر زاغ سياه ببينيم نميتوانيم به آن حكم كلي برسيم زيرا فقط مشاهده يك زاغ سفيد، اين حكم را ابطال ميكند.
نقد پوپر برحلقه وين، ملاك اثبات پذيري آنها را زير سئوال برد. متافيزيسينها نيزبر نظر كليدي حلقه يعني "معناي يك گزاره، همانا روش تحقيق پذيري آن است " حمله كردند و آن را گزاره علمي ندانستند. آنان ميگفتند از نظر علمي و به روش تجربي چگونه ميتوان خود اين گزاره را آزمود؟
و چون اين گزاره غيرقابل آزمون است پس بي معنااست ؛ همين انتقادات باعث شد كه پوزيتيويستهاي غير متعصب تز اصل "تحقيق پذيري خفيف " ـ همانطور كه اشاره شد ـ را بپذيرند.
در پايان به جملهاي از اير اشاره ميشود كه گفت: "هركاركه كرديم نتوانستيم متافيزيك را حذف كنيم " و با اين جمله مرگ پوزيتيويسم منطقي را اعلام كرد.
پينوشتها:
ي. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد سيرجان.
*ي. كارشناسي ارشد جامعه شناسي.
1 . پل فولكيه، فلسفه عمومي يا مابعدالطبيعه؛ ترجمه دكتر يحيي مهدوي، انتشارات دانشگاه تهران، 1366،ص15.
2 . همان،ص151.
3 . همان،ص157.
4 . خرمشاهي بهاءالدين، پوزيتيويسم منطقي؛ انتشارات علمي فرهنگي، 1361، چاپ اول،ص7.
. 5 آرن نائس، كارناپ، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمي، 1352، چاپ اول،ص21.
6 . پوزيتيويسم منطقي ص 5.
7 . كارتاپ، ص 7.
8 . همان،ص 11.
9 . پوزيتيويسم منطقي،ص 114.
10 . كارناپ،ص 12.
11 . پوزيتيويسم منطقي،ص24.
12 . همان، ص 29.
13 . كارناپ،ص61.
14 . همان،ص71.
15 . همان،ص72.
16 . پوزيتيويسم منطقي،ص142.
17 . پوزيتيويسم منطقي،ص139.
18 . بشريه حسين، تاريخ انديشه سياسي قرن بيستم، انتشارات نشرني، چاپ اول 1378،ج2،ص64.
19 . همان، ج 2،ص64.
20 . همان،ج2،ص64.
منبع: ماهنامه آموزشي، اطلاع رساني معارف شماره 62
+ نوشته شده در ساعت توسط
|