هزاره سوم و روندهاي كلان نظام بين الملل
هر برهه اي از تاريخ نظام بين المللي شاهد روندهايي است، كه بر رفتارواحدهاي سياسي، نقشي تأثيرگذار و يا حتي تعيين كننده داشته اند. اين مقوله ها بيشتر شامل آن دسته از مواردي است كه در محيط بين المللي به صورت جاري درآمده و به واسطه غلبه داشتن بر رفتار دولتها اثرگذارهستند. به طور مثال در طي قرن شانزدهم تا اوايل قرن بيستم، استعمارو گسترش قلمرو، يكي از روندهاي نظام بين الملل بوده است؛ اما محيطبين المللي بعد از جنگ دوم جهاني (دوره نظام دو قطبي) شاهد استقلال ملل مستعمره و افزايش تعداد اعضاي نظام بين المللي بود و بر اين اساس دولت ها نمي توانستند، گسترش قلمرو ارضي را سرلوحه سياست خارجي خود قرار دهند. منظور از روندها: پروسه ها و فرايندهايي است كه در نظام، به صورت عمومي درآمده و رفتار بازيگران را تحت الشعاع قرارمي دهد، به طوري كه حتي به صورت الزامات نظام نمايان مي شوند.

در هزاره جديد نيز محيط بين المللي شاهد روندهاي نويني است كه خود را به واحدهاي سياسي تحميل كرده و بر كيفيت داده ها و خروجي سياست خارجي اعضاء مؤثر است. برخي از ملزومات كنوني نظام بين الملل در گذشته شكل گرفته و تا حال حاضر ادامه يافته است، برخي ديگر نيز بعد از اشغال افغانستان و عراق ايجاد شده و از اين نظر جديدهستند، كه در اين فرصت به مهمترين روندها خواهيم پرداخت.

بازيگران جديد محيط بين المللي:

سالها بعد از اينكه دولتها شكل گرفت (1648)، بازيگراني غير دولتي نيز به وجود آمدند، كه حاكميت آنها راتحديد مي كردند. يكي از اين بازيگران كليسا(1) و ديگري سازمان هاي بين المللي هستند. به طور نمونه مؤسسه بين المللي آمار و كميسيون اروپايي (رود دانوب)، كه به ترتيب در سال هاي 1853 و 1856 شكل گرفتند.

از ديگر موارد جنبش هاي اجتماعي ايدئولوژيك فراملي (مثل بين الملل سوسياليسم اول كه در هه شصت قرن نوزده شكل گرفت) وشركت هاي چند مليتي است. اين بازيگران، انحصار نقش دولتها را درعرصه بين المللي شكستند. البته ظهور و حضور اين بازيگران به مشروعيتي بستگي داشته و دارد كه دولتها به آنها مي دهند. همانطور كه نو واقعگرايان معتقدند: دولتها مهمترين بازيگران ـ و نه البته تنهابازيگران ـ عرصه بين المللي هستند.

(ياكوبسن كاكس)(2)، بازيگران غير دولتي را سيستم هاي غيرمستقلي مي داند كه تابع شرايط محيط هستند.... اصولا براي بازيگران، دو شرط اساسي در نظر گرفته مي شود: يكي قدرت تصميم گيري وديگري توان اجراي تصميمات، كه در واقع هر دو از شرايط استقلال بازيگر است. (3) بازيگران غير دولتي توان تصميم گيري دارند، ولي دراجراي اين تصميمات با موانعي روبرو هستند. در اينجا قصد بر آن نيست تا همه اين بازيگران را برشمرده و توضيح داده شود، بلكه پژوهش تنهابه دو مورد افكار عمومي داخلي و بين المللي و سازمانهاي تروريستي اشاره مي كند، كه در سال هاي اخير بيش از پيش اهميت يافتند.
افكار عمومي داخلي و بين المللي:

به واسطه تحولات شگرفي، چون انقلاب در اطلاعات و ارتباطات كه در سال هاي اخير در محيط بين المللي روي داد، نقش افكار عمومي بيش از پيش مد نظر است. گسترش دموكراسي، ظهور همكاري هاي فراملي؛ مثل نهضت سبزها، تكامل تكنولوژي اطلاعاتي و افزايش دسترسي به آن، كوتاه شدن فاصله ها و... سبب گرديد تا افكار عمومي خود را هر چه بيشتر در اداره امور جهان دخالت دهد.

جرمي بنتام (4) اولين انديشمندي بود، كه بحث افكار عمومي راگسترش داد. او استدلال مي كرد كه افكار عمومي اين قدرت را دارد كه مطمئن شود حكمرانان به گونه اي رفتار مي كنند كه بيشترين شاديها رانصيب بيشترين تعداد افراد جامعه نمايند. افكار عمومي تحت نفوذارتباطات عمومي و مطبوعات سياسي قرار دارد. علاوه بر آن، مطبوعات با بهره گيري از تكنولوژي هاي گوناگون، سعي دارند تا ديدگاه هاي خود راانتقال داده و افكار عمومي را متناسب با خواست خود تغيير دهند. (5)

در ميان بازيگران غيردولتي، افكار عمومي نقش و مميزات بخصوصي دارد، به طوري كه برخلاف ديگر بازيگران غير دولتي، فاقد سازماندهي ورهبري است. در عين حال مهم ترين منبع مشروعيت، حكومت ها ورفتارهاي آنهاست. امروزه هيچ پژوهشگري نيست كه به نقش افكارعمومي در عملياتي سازي سياست خارجي عنايت نداشته باشد. به طورمثال ماشين تبليغاتي بوش پسر، شش ماه تلاش نمود تا افكار عمومي آمريكا را براي حمله به عراق مهيا كند. علاوه بر آن، يكي از دلائل اساسي اينكه كاخ سفيد به جنگ هاي طولاني مدت يا با تلفات سنگين اقدام نمي كند، به واكنش هاي منفي مردم آمريكا باز مي گردد. در كنارافكار عمومي داخلي ـ همچنان كه در بالا آمده است ـ افكار عمومي ساير ملل جهان نيز اهميت مي يابد. البته نقش افكار عمومي بين المللي اخيرٹ برجسته تر شده است. به طور مثال، عكس العمل شهروندان هشت كشور مخالف جنگ آمريكا ]با عراق [ (از جمله برلين، بروكسل، رم، پاريس، مسكو، وين و... ) در موضع گيري برخي از كشورها عليه اقدام آمريكا در حمله مؤثر بوده و نهايتٹ آلمان و فرانسه را به موضع گيري سياسي عليه آمريكا واداشت (6).

برخلاف تصوير نومحافظه كاران آمريكا، به واسطه اقدامات يكجانبه گرايانه آمريكا در محيط بين المللي، ديدگاه مردم كشورهاي جهان راجع به ايالات متحده بيش از پيش منفي مي گردد. در نظر سنجي اخيرمؤسسه گالوپ مشخص شد كه 55 درصد از شهروندان بريتانيا، آمريكا رابه عنوان تهديد مطرح كردند. همچنانكه در طي تفحص شبكه بي بي سي، متوجه شدند كه 60 درصد از اندونزياييها، 71 درصد اردنيها، 25 درصد از كانادائي ها فكر مي كنند كه تهديدات ايالات متحده بيش ازتهديدات القاعده است (7). با توجه به پروسه دموكراتيزه شدن حكومت ها، اين گونه ديدگاه ها در سياست خارجي واحدهاي سياسي تأثيرگذار خواهد بود و از طريق انتخابات، اعتراضات، اعتصابات و... به حوزه حاكميت و تصميم گيري سياسي انتقال مي يابد.
سازمانهاي تروريستي:

فروپاشي شوروي و كاهش نگراني هاي امنيتي برآمده از رفتار خصومت آميز دولتها تقريبٹ مقارن بود با افزايش توجه به سازمان هاي تروريستي. بدين معنا كه، همچنان كه از نگراني دولتها ازتهديدهاي ساير دولت ها كاسته مي شد، بر ادراك آنها از تهديدهاي تروريستي افزوده شده است. در حال حاضر پارادايم امنيتي حول محورمبارزه با تروريسم مي گردد. اين سازمانها به واسطه نوع آثاري كه درمحيط بين المللي دارند، بيش از پيش مدنظر سياستمداران واستراتژيستها قرار دارند. مطالعه و بررسي سازمانهاي تروريستي بخش زيادي از متون امنيتي را (بعد از فروپاشي شوروي) به خود اختصاص داده اند.

حملات تروريستي سابقه اي طولاني دارد، اگرچه هيچ گاه اهميت آنهاتا به اين اندازه نبوده است. تروريست هايي كه از زمان گذشته تاكنون وجود داشته اند، عبارتند از: ناسيوناليست ها، آنارشيست ها و افراطيون راست و چپ (8). اما امروزه تروريسم طيف هاي متعددي از گروه ها را دربر مي گيرند.

به واسطه اينكه در مورد تعريف تروريسم اجماع نظر وجود ندارد، لذااطلاق عنوان تروريسم به گروهي خاص محل مناقشه قرار مي گيرد(9). به علاوه مصاديق تروريسم نيز مناقشه برانگيز شده است، به طوري كه پاره اي از گروه ها و افراد زماني به عنوان تروريسم و زماني ديگر به عنوان جنبش آزاديخواه شناخته مي شوند، يا بالعكس. نمونه بارز آن را مي توان در رفتار كاخ سفيد در قبال مجاهدان افغاني ديد. تا زماني كه آنها عليه ارتش سرخ مي جنگيدند، به مثابه مبارزان راه آزادي قلمداد مي شدند؛ولي وقتي عليه منافع آمريكا اقدام كردند، به عنوان گروه هاي تروريستي تحت تعقيب و مورد هدف قرار گرفتند. مثال بارز ديگر قضاوت هاي متضادي است كه از سوي جوامع اسلامي و غربي در خصوص فلسطينيان و اسرائيليان ارائه مي شود.

تروريسم را به انواع زير تقسيم بندي مي كنند:

1. تروريسم دولتي (State Terrorism): كه خود به كشتار شهروندان مي پردازد. در اين خصوص مي توان به عملكرد رژيم هاي مستبد وديكتاتور اشاره كرد.

2. تروريسم بين الملل (International Terrorism): كه در آن تروريست ها با پشتيباني از برخي دولتها اقدام به عمليات تروريستي درديگر كشورها مي كنند.

3. تروريسم محلي (Domestic Terrorism): در اين نوع از تروريسم، تروريست ها در داخل كشور خود بر ضد حكومت دست به عمليات تروريستي مي زنند.

4. تروريسم فراملي (Transnational Terrorism): كه در قالب آن تروريستها از مليت هاي مختلف در كشورهاي ديگر اقدام به عمليات تروريستي مي كنند(10).

امروزه با توجه به پروسه جهاني شدن و گذار جوامع به طرف پيوستگي اقتصادي، آثار حملات تروريستي به ساير نقاط نيز كشيده مي شود و لذاحتي تروريسم محلي كه در فوق بدان اشاره شد، تبعات امنيتي بر محيطبين المللي دارد.

ماهيت گروه هاي تروريستي، ابزارها و شيوه هاي آنها در حال دگرگوني و پيچيده شدن است. حمله به مراكز استراتژيك آمريكا در يازده سپتامبر2001، نقطه عطفي در تثبيت جايگاه گروه هاي تروريستي به عنوان يك تهديد جهاني است. در واقع يازده سپتامبر پيام جهاني شدن پديده تروريسم و پيوستگي امنيت در سراسر جهان بود. اين حادثه نشان داد كه ما در جهان به هم وابسته اي زندگي مي كنيم كه در آن همه يك واقعه راشاهدند. بنابراين يازده سپتامبر نشان داد كه تهديداتي وجود دارند كه حتي ابرقدرت ها نيز نمي توانند مانع از ظهور و بروز آنها گردند. (11)

حملات يازده سپتامبر در تثبيت اعتبار تهديدات تروريستي، جايگاه منحصر به فردي دارد. به واسطه ادراك از تهديدات تروريستي روابطقدرت هاي بزرگ نيز تحولات شگرفي را شاهد بود. وقتي جرج بوش پسرو همكاران او به قدرت رسيدند، ... هدف سياست خارجي خود را مقابله باچين، فدراسيون روسيه و دولت هاي واپس مانده و شكست خورده درحكومت برخي كشورهاي جهان سوم قرار دادند. در پي حملات يازده سپتامبر، بخشي از طرح بالا كه مربوط به قدرتهاي بزرگ بود، كاملا تغييركرد. (12) چارلز كراثامر(13) از نومحافظه كاران آمريكا، بعد از حادثه يازده سپتامبر تغيير اساسي را در سياست خارجي آمريكا پيشنهاد كرد. وي گفت: نخستين تغيير، اتحاد دوباره با كشورها و تعيين اولويت هاي آمريكا است كه حياتي ترين آن رابطه با روسيه است. حملات يازده سپتامبر و مبارزه با تروريسم... راهي براي همكاري اتحاد روسيه و غرب گشود (گزيده تحولات جهان، 1382).

امروزه بيشترين نگراني ها معطوف به دستيابي سازمانهاي تروريستي به سلاح هاي كشتار جمعي است. اين در حاليست كه ابزارهاي مختلف پرتاب اين سلاح ها نيز قدرت بيشتري يافتند. امروزه حتي در جنگ هاي داخلي نيز از موشك استفاده مي شود.... نگراني ديگر در مورد تروريستهابه حمله اين گروه ها به تأسيسات سلاح هاي كشتار جمعي بازمي گردد(14). با توجه به اينكه نگهداري و استفاده از سلاح هاي كشتارجمعي (مخصوصٹ سلاح هاي هسته اي) نيازمند تخصص فني پيچيده اي است، لذا گروه هاي تروريستي براي بهره برداري از اين سلاح ها مشكلات زيادي دارند. البته در مورد سلاح هاي ميكروبي وشيميايي محدوديت هاي كمتري خواهند داشت.

بعد از فروپاشي شوروي نقش افكار عمومي داخلي و بين المللي وسازمانهاي تروريستي بيش از پيش برجسته گرديد. در رويكردهاي امنيتي و استراتژيك، سازمانهاي تروريستي جايگاه خاصي را اشغال كرده اند و به عنوان بازيگران مؤثر در محيط بين المللي كه در كيفيت روابط ميان واحدهاي سياسي و منافع آنها (مثل امنيت) تأثير گذارهستند، مورد توجه قرار گرفته اند.
جهاني شدن

(15)از ملزومات نوين نظام بين الملل كنوني، حركت به سوي جهاني شدن وپيوند جوامع بشري است. اين حركت به سمت تداخل حوزه هاي اقتصادي و ارتباطي و... ، پروسه اي (و از ديد برخي پروژه اي) است، كه شرايط نويني را پيش روي جوامع سياسي قرار داده و هر يك را واداشته تا براي تطابق با آن تغييراتي را بپذيرند. به طور نمونه دولت ايالات متحده هر ساله ده ها هزار نفر از كشورهاي مختلف را به صورت مهاجر، مقيم يا حتي شهروند مي پذيرد تا مردم اين كشور شرايط چند تمدني راتمرين كنند و خود را با آن منطبق سازند.

مارشال مك لوهان در سال 1970 كتابي تحت عنوان (جنگ و صلح در دهكده جهاني) نوشت و بدين ترتيب واژه جهاني شدن وارد ادبيات سياسي و بين المللي شد. اين واژه به يكي از اصطلاحات رايج و مد روزدرآمده است. البته برخي از متفكرين و انديشمندان معتقدند كه فرايندجهاني شدن با پروسه اقتصاد سرمايه داري آغاز گرديد. از زماني كه سرمايه داري شكل گرفت، يعني از چهار يا پنج سده پيش، يا به عقيده والرشتين از قرن 16 ميلادي شكل گيري و تسلط نظام سرمايه داري برجهان آغاز گرديد. (16)

جهاني شدن در مفهوم عام آن عبارت است از درهم ادغام شدن بازارهاي جهان در زمينه هاي تجارت، سرمايه گذاري مستقيم وجابجايي و انتقال سرمايه، نيروي كار و فرهنگ در چارچوب سرمايه داري و آزادي بازار و سرانجام سر فرود آوردن جهان در برابرقدرتهاي جهاني بازار كه منجر به شكافته شدن مرزهاي ملي و كاسته شدن از حاكميت دولت خواهد شد. (17)

ديدگاه هاي مختلفي در غرب در مورد جهاني شدن مطرح گرديده، ولي به طور كلي مي توان آنها را در دو گروه تقسيم كرد: گروه نخست كه موافق جهاني شدن هستند، آن را نيروي پرقدرت مثبتي كه به ليبراليسم اقتصادي، دموكراسي سياسي، جهان شمولي فرهنگي، همكاريهاي فراملي، اشاعه ابداعات تكنولوژيك، ظهور فرهنگ مصرف و... رهنمون مي شود، معرفي مي كنند. اين گروه عناويني؛ مانند دهكده جهاني، همسايگي جهاني و جامعه جهاني را مطرح مي كنند. كنيچي اوهماي، ارنست كلنر و فوكوياما از اين دسته هستند.

گروه دوم، ديدگاه هاي بدبينانه همراه با شك و ترديد نسبت به جهاني شدن دارند و به نيروهاي مخالف جهاني شدن در زمينه هاي سياسي، اقتصادي، صنعتي، و فرهنگي اشاره و تأكيد مي كنند. اينان به ويژه درعرصه اقتصاد سياسي، جهاني شدن را عامل افزايش بيكاري و كاهش توليدات اقتصادي مي دانند. عده اي از آنها (نوماركسيست ها)، جهاني شدن را يكي از گام هاي استعمار جهت سلطه دولت هاي سرمايه داري شمال بر دولتهاي فقير جنوب معرفي مي كنند. (18)

معتقدين جهاني شدن بيشتر از طيف اقتصاددانان و متخصصين ارتباطات هستند. اگرچه متفكريني از ساير حوزه هاي علوم انساني نيزدر آنها ديده مي شود. در ميان موافقان (هلد و مك گرو... با جدا كردن راه خود از اوهماي و همفكران او، آنها را از (جهان گرايان افراطي)ناميدند). (19) اوهماي معتقد است كه اصولا ديگر نيازي به دولت ـ ملتهاوجود ندارد. وي مي گويد: دولت ها و ملتها براي سازماندهي فعاليت انساني و اداره تلاش هاي اقتصادي در يك جهان بدون مرز به واحدهايي غيرطبيعي، معلول و ناكارآمد بدل شده اند. (20)

از زمان پايان جنگ سرد جهاني شدن يكي از برجسته ترين خصوصيت امور اقتصادي بين الملل بوده، در سطح قابل ملاحظه اي سياست را نيز شامل شده است.... هر چند جهاني شدن در آغاز قرن بيست و يك مشخصه روشن اقتصاد بين الملل است، اما در مورد وسعت و اهميت جهاني شدن اقتصادي حتي در مباحث تخصصي نيز كج فهمي و اغراق بسيار زياد شده است. جهاني شدن آنقدر كه بسياري ازناظران معاصر معتقدند وسيع نبوده و نتايج گسترده اي نداشته است. (21)گيلپين در مورد بازيگران اقتصاد بين المللي مي گويد:

دولت سرزميني به عنوان بازيگر اصلي هم در حوزه داخلي و هم درحوزه بين المللي همچنان نقش اصلي را دارد. هر چند منظور اين نيست كه دولتها تنها بازيگران با اهميت هستند. بازيگران مهم ديگري نيزمثل صندوق بين المللي پول و كميسيون اروپا وجود دارند. اما من تأكيدمي كنم كه علي رغم اهميت ديگر بازيگران، حكومتهاي ملي هستند كه تصميمات اصلي را در حوزه اقتصادي مي گيرند. (22)

رابت كوپر به ظهور دو فرايند نامتقارن و متضاد واگرايي و همگرايي درنظام بين الملل پس از فروپاشي شوروي مي پردازد. از نظر وي مسائل اقتصادي پيوسته در حال جهاني شدن است و امور نظامي از طريق اتحادها در جريان هستند. اما سياست مدام در حال محلي شدن است واتحاديه اروپا بارزترين نمونه آن است. به موازات اينكه اتحاديه اروپاپيش مي رود، تمايز بين موفقيت همگرايي اقتصادي و فقدان نسبي همگرايي سياسي روشنتر مي شود. (23)

مهمترين نمود جهاني شدن در تجارت بين الملل است. تجارت از بقيه حوزه هاي اقتصادي رشد بيشتري داشته است. هر چند هنوز هم بخش عمده تجارت ميان آمريكا، اروپا و ژاپن صورت مي گيرد، اما از دهه 90جايگاه كشورهاي در حال توسعه نيز برجسته تر شده است. در اواخر دهه 90 حجم تجارت جهاني به روزانه 1/5 تريليون دلار رسيده است، كه هشت برابر سال 1986 است. حجم سرمايه گذاريها نيز بسيار افزايش يافته است. در اواسط دهه 1990 سرمايه گذاري متقابل به 20 تريليون دلار رسيده كه ده برابر سال 1980 است. (24)

به موازات تجارت، ارتباطات نيز سيالتر و روانتر شده است. هزينه هاي تلفن پايين آمده و مسافرتها ارزانتر و كوتاه تر شده است. (25) فراتر از آن، انقلاب اطلاعات و دسترسي شهروندان به منابع و ابزارهاي اطلاعاتي موجب مي شود تا آنان به آگاهي بيشتري از دنياي پيرامون خود وسبك هاي گوناگون زندگي در نقاط مختلف جهان دست يابند و درصددابراز و تحقق آنها برآيند.

به طور كلي جهان كنوني بسياري از مختصات دوره هاي قبل را دارد وهنوز سياست بين الملل براي بسياري از متفكران مفهوم است؛ به عبارت ديگر هنوز سياست جهاني جاي سياست بين المللي را نگرفته است.

از ديدگاه برخي از محققين، جهاني شدن در حال حاضر با شيوه والگوي آمريكايي كه الگويي مسلط است همخواني دارد و همين نكته است كه نگراني برخي از كشورهاي اروپايي؛ چون فرانسه را برانگيخته است. از اين ديدگاه، ايالات متحده با نيروي نظامي و اقتصادي و نيزقدرت ارتباطات و تكنولوژي پيشرفته اي كه دارد، كشوري است كه توان تسلط بر جهان و تحميل الگوي خود بر ديگر كشورها را داشته و از آن روكه پايگاه نظام سرمايه داري جهاني است، بنابراين جهاني شدن درمفهوم عام، همان سرمايه داري و در مفهوم خاص آن آمريكايي شدن است. (26) در همين راستا داپر و كاتز معتقدند: (استيلاء، همان چيزي است كه در لوس آنجلس بسته بندي مي شود و سپس به دهكده جهاني ارسال مي گردد و آنگاه در مغز انسانهاي بيگانه مي نشيند). (27)

برخلاف ديدگاه هاي كثرت گرايان، هنوز پروسه جهاني شدن به قدري برجسته نگرديده است كه ذات سيستم را تغيير داده و موجد تحولات بنيادي در محيط بين المللي گردد، با اين حال چنين فرايندي آثار خود رابر روابط ميان واحدهاي سياسي گذارده و آنان را ملزم مي سازد تاتغييراتي را متناسب با مقتضيات آن بپذيرند.
چندلايه شدن امنيت

در بررسي متون امنيتي، رويكردهايي شناخته مي شود كه هر يك ازآنها برداشت بخصوصي از مسائل امنيتي ارائه مي كنند. در مورد تعريف، مصاديق، مرجع، سطوح، ابعاد و متولي امنيت، توافقي ميان متفكران وجود ندارد. به طوري كه با مقايسه دو رويكرد نئورئال و نئوليبرال مي توان چنين تكثري را دريافت، كه هيچ رويكرد علمي وجود ندارد كه نگاه جامع الاطراف به مقوله امنيت داشته باشد. رويكردهاي كنوني نيز هر يك به جنبه اي خاص از امنيت نظر دارند. از اين نظر هيچ يك نادرست نيستند، بلكه ناقصند. با عنايت به مسائل امنيتي مطروحه در متون مربوطه مي توان مدعي بود كه امنيت ماهيتي چند بعدي پيدا كرده وداراي مصاديق، مرجع، سطوح و ابعاد متعددي است.

روي گودسن (28) در يك تقسيم بندي كلان از منظري رئاليستي متون مطالعات امنيتي را به دو دسته دولت محور و غير آن تقسيم كرده است. (1381: 101). متوني كه به امنيت بازيگران غير دولتي نظر دارند به مواردي، مثل امنيت فرد، اقليت ها، برخوردهاي تمدني و امنيت كل سيستم اشاره دارند. با اضافه كردن امنيت دولت به موارد فوق، مي توان آنها را سطوح امنيت ناميد.

با توجه به پروسه هايي، چون جهاني شدن و افزايش نقش فرد درمحيط بين المللي، بسياري از متفكرين نوليبرال بر اهميت حفظ منافع افراد و ارزشهاي آنها در جهان ]به زعم [ آنها فراوستفاليا نظر دارند. گروهي ديگر از متفكرين با در نظر گرفتن معضلات و حوادثي كه برخي از اقليتها، مخصوصٹ بعد از فروپاشي شوروي با آن روبه رو بودند، ضرورت توجه به تأمين ايشان را مدنظر قرار دادند. كشتار يك ميليون تونسي به دست هوتوها در روآندا در طي صد روز و يا برخورد خشونت آميز صدام حسين با كردهاي عراق و استفاده از سلاح هاي شيميايي عليه آنان مثال هاي خوبي در اين زمينه هستند.

هانتينگتون در تشريح منازعات بعد از فروپاشي شوروي به برخوردهاي فرهنگي و تمدني اشاره مي كند. وي معتقد است: جهان بعداز اينكه از تنشهاي ايدئولوژيك (با فروپاشي شوروي) رهايي يافت، درگير بحرانها و جنگ هاي ناشي از برخورد تمدنها خواهد شد. وي معتقداست: هويت تمدني به طور روزافزون در آينده اهميت خواهد يافت وجهان تا اندازه زيادي بر اثر كنش و واكنش بين هفت يا هشت تمدن بزرگ شكل خواهد گرفت. اين تمدنها عبارتند از: تمدن غربي، تمدن كنفوسيوسي، تمدن ژاپني، تمدن اسلامي، تمدن هندو، تمدن اسلاوي ـارتدوكس، تمدن آمريكاي لاتين و شايد تمدن آفريقايي. مهمترين درگيريها در آينده در امتداد خطوط گسل فرهنگي اين تمدنها را از هم جدا مي كند.... از ديد وي، بيشترين منازعات بين تمدن غربي و تمدن اسلامي بروز خواهد كرد. (29)

برخي مشكلات و مسائل امنيتي در دنياي كنوني وجود دارد كه كل جهان را به خطر مي اندازد. رفع اين گونه از تهديدات نيازمند همكاري ومشاركت همه واحدهاي سياسي است. از جمله آنها، گرم شدن زمين (پديده گلخانه اي) و بالا آمدن آبها و بيماريهاي همه گير، مثل سارس وآنفولوآنزاي مرغي را مي توان نام برد.
منطقه گرايي

از ويژگي هاي نظام بين الملل كنوني ظهور و تحكيم همكاريهاي سازماني مي باشد. به طوري كه جامعه اروپا(31) به اتحاديه اروپا(32)، حوزه تجارت آمريكا و كانادا به موافقتنامه تجارت آزاد آمريكاي شمالي (NAFTA)(33) و مركوسور(34) نمونه هايي از آن است، همچنين تلاش هايي براي گفتگوي دوجانبه و همكاريها ميان مناطق مثل نشست آسيا ـ اروپا (ASEM)(35) ايجاد شد. ديدار سران در مارس 1996در بانكوك تايلند اولين نمونه آنهاست. اين همكاريهاي سازماني همچنان كه روزت (36) مي گويد با اهداف خاصي ايجاد شدند. شامل:صلح ميان اعضاء، امنيت خارجي، توسعه اقتصادي، امنيت حقوق بشر ودموكراسي. (37) با اين حال موج منطقه گرايي بيش از هر چيز انگيزه هاي اقتصادي دارد.

خصوصٹ اينكه بعد از فروپاشي شوروي بيشتر توجه واحدهاي سياسي به مسائل اقتصادي معطوف گشت. اين همكاريها آثار مثبت درخورتوجهي در رويكردهاي امنيتي اعضاء نيز داشته است.

همكاريها در حوزه منطقه اي بهتر قابل حصول است؛ زيرا سطح تشابهات و يكپارچگي كه يكي از متغيرهاي مؤثر در همگرايي است، درسطح مناطق بيشتر است تا در سطحي فرامنطقه اي يا جهاني. چنانچه استفان والت (38) نيز اظهار داشته است: هرج و مرج گرايي اگرچه در عرصه بين المللي واقعيتي غير قابل انكار است، اما وجود هويت مشترك، اعتقادبه امكان وجود صلح مستمر و وضعيت (نبود جنگ) را موجه مي سازد. (39) در عين حال منطقه گرايي و جهاني شدن اين قابليت رادارند تا موجد تغييراتي در ساختار نظام گردند. (40)

فرايند منطقه گرايي بعد از فروپاشي شوروي تشديد گرديد. به طوري كه در حدود 162 توافق تجاري منطقه اي تا كنون به وجود آمد، كه نيمي ازآنها در طي سال هاي 1995 تا 2002 شكل گرفت. از يك ديدگاه منطقه گرايي در برابر جهاني شدن قرار دارد. كارشناسان تجارت بين الملل، منطقه گرايي را بندرگاهي امن و به منزله ابزاري براي رويارويي با فراز و نشيب هاي بازارهاي جهاني تلقي مي كنند. آن ها هم چنين منطقه گرايي را دريچه اي براي اصلاحات خط مشي هاي داخلي مي دانند. از سوي ديگر، هنگامي كه يك موافقتنامه تجارت منطقه اي شكل مي گيرد، يا تعميق پيدا مي كند، هزينه فرصت خارج ماندن از آن براي ديگر كشورها افزايش مي يابد؛ زيرا كشورهاي عضو در بلوك تجارت مورد نظر از مزاياي خاص بازرگاني بهره مند مي شوند، كه قدرت رقابت آنها را در بازار افزايش مي دهد و لذا ديگر توليد كنندگان دركشورهاي خارج از اين توافقنامه ها با دشواري رقابت در بازار منطقه موردنظر روبه رو مي شوند. (41)

پژوهش حاضر قصد ندارد تا همه اين سازمانها را مورد بررسي قراردهد، با اين حال براي تشريح بهتر مطلب به برخي از سازمانهاي منطقه اي كه اهميت بيشتري دارند، اشاره مي گردد.
اتحاديه اروپا: تجربه همگرايي منطقه اي اروپا، سبب شد كه گرايش به توسعه همكاري هاي منطقه اي و بهره گيري از مزاياي آن در ميان كشورهاي جهاني گسترش يابد. در ميان كشورهاي در حال توسعه درآفريقا، آمريكاي لاتين و آسيا نيز طرح هاي همگرايي منطقه اي ايجادگرديده است. اگرچه هيچكدام از اين طرح ها به اندازه منطقه گرايي دراروپا، كه نهايتٹ به تشكيل اتحاديه اروپايي منجر گرديد، موفق نبوده است. (42) اين اتحاديه تكامل يافته ترين اتحاديه منطقه اي در جهان كنوني است. سنگ بناي اين اتحاديه به سال 1950 باز مي گردد. در آن سال رابرت شومان وزير خارجه فرانسه به آلمانيها پيشنهاد داد كه بهره برداري از معادن ذغال سنگ و فولاد را به صورت مشترك و در غالب يك سازمان اروپايي كه تحت نظام واحد اداره مي شود، انجام دهند، بطوري كه زمينه براي ورود ديگر كشورها فراهم گردد. چند سال بعد اين همكاري ها با شكل گيري جامعه انرژي اتمي اروپا و جامعه اقتصادي اروپا وارد مرحله نويني شد. با وجود فراز و نشيب هاي متعدد در دهه 70(مثل شوك نفتي اول) و 80 (مثل ركود اقتصادي جهاني و گرايش به ناسيوناليسم اقتصادي)، در دهه نود جامعه گام هاي بلندي در جهت اتحاد برداشت. در سال 1992 در قرارداد ماستريخت شكل گيري پول واحد اروپايي مورد توجه قرار گرفت و جايگزين پولهاي رايج اعضاء شد. در حال حاضر نيز تلاش هاي اتحاديه بيش از پيش معطوف به شكل دهي سياست خارجي و امنيتي و ارتش مستقل اروپايي است. (43)
سازمان همكاريهاي جنوب شرق آسيا آسه آن (44) (ASEAN): اين اتحاديه درسال 1967 توسط مالزي، اندونزي، سنگاپور، تايلند و فيليپين به وجودآمد و كشورهاي برونئي در سال 1984، كامبوج در سال 1997 ولائوس درسال 1998 به آن پيوستند. اگرچه انگيزه اصلي مؤسسين آن اقتصادي وتجاري بود، ولي اين سازمان كارنامه مثبتي در امور امنيتي نيز داشته است. به واسطه اهميتي كه اين اتحاديه در ثبات منطقه جنوب شرق آسيا داشته، قدرتهاي بزرگ نيز اقدام به همكاري اين سازمان نموده اند. علاوه بر آن، تمايل اعضاي اتحاديه به گسترش روابط با ديگر كشورهاباعث شد كه نمايندگاني از آمريكا، كانادا، استراليا، نيوزيلند، ژاپن، كره جنوبي، اتحاديه اروپا، روسيه، ويتنام، لائوس و گينه نو در اجلاس 1994اين سازمان شركت كنند. (البته لائوس و كامبوج در آن سال عضوسازمان نبودند).

آسه آن در ميان سازمانهاي منطقه اي به چند دليل منحصر به فرداست: مهم ترين آنها اين است كه اين جامعه امنيتي بر اساس رويكردهاي جامعه ليبرال بنا نشده است. به قول آچاريا(45) اين دولتهابدون گردن نهادن به ليبراليسم، موفق به طي اين طريق شدند. شاخصه بارز ديگر اين سازمان اين است كه اين اتحاديه نشان داد كه ملاحظات امنيتي داخلي در قياس با ملاحظات امنيتي سيستماتيك از اولويت بيشتري برخوردار است. اين تجربه مخالف با اصل رايج بود، كه درجماعت هاي امنيتي در غرب پديد آمده بود. (46)
توافقنامه تجارت آزاد آمريكايي شمالي (NAFTA): اين قرارداد در اكتبر1992 به امضاي رؤساي قوه اجرائيه سه كشور ايالات متحده آمريكا(جورج بوش اول)، كانادا (نخست وزير، برايان مولروني)(47) و مكزيك (سوليناس)(48) رسيد و جايگزين قرارداد تجارت آزاد آمريكا و كانادا شد. نفتا يك موافقتنامه تجاري است، كه از سال 1994 نيمي از كالاهاي توليدي آمريكا را از تعرفه معاف مي كرد. بر طبق قرارداد، در يك دوره 14ساله همه تعرفه ها برداشته مي شود.... برخلاف اتحاديه اروپا كه همكاريهاي اقتصادي در حال شكل دادن يك دولت فراملي است، نفتادر چنين مسيري حركت نمي كند. توافقنامه مزكور با (موافقتنامه آمريكاي شمالي براي همكاريهاي محيطي) (NAAEC)(49) و توافقنامه آمريكاي شمالي براي همكاريهاي شغلي (NAALC)(50) تكميل گرديد. (51)
بازار مشترك آمريكاي لاتين (MERCOSUR): مركوسور مخفف واژه اسپانيولي (Mercado Comun Del Sur) است كه ترجمه انگليسي اين عبارت (Southern Common Market) به معني بازار مشترك آمريكاي جنوبي است. اعضاي اين سازمان برزيل، آرژانتين، اروگوئه وپاراگوئه هستند. بر اساس توافق 9 دسامبر 2005 با عضويت ونزوئلاموافقت شد و ديگر كشورهاي حوزه آمريكاي لاتين (به غير از مكزيك)نيز از اعضاي تماس هستند. اين حوزه تجاري بر اساس قراردادآسونسيون (52) (پاراگوئه) به وجود آمد. هدف اين سازمان ترويج تجارت آزاد و حركت روان كالا، افراد و سرمايه در ميان اعضاء اعلان شد. اين بلوك تجاري جمعيتي معادل 220 ميليون نفر را تحت پوشش قرار داده و اقتصادهاي اعضاء آن در مجموع يك تريليون دلار توليد داخلي دارد. برخي در آمريكاي لاتين مركوسور را در اندازه اي مي بينند كه مي تواند باتركيب پتانسيل هاي خود، موجب ايجاد توازن در مقابل ديگر بلوكهاي تجاري، بطور خاص ايالات متحده آمريكا و اتحاديه اروپا گردد. (53)
سازمان همكاريهاي شانگهاي (SCO)(54): در ابتدا در قالب گروه (شانگهاي ـ5) (5 Shanghai) در سال 1990 و با هدف حل و فصل اختلافات مرزي ايجاد شد. اعضاي اين گروه؛ شامل چين و كشورهاي همسايه مانند روسيه، قزاقستان، تركمنستان و قرقيزستان بود. در اجلاس 15ژوئيه 2001، در شانگهاي چين با عضويت ازبكستان موافقت شد و اين گروه رسمٹ نام (سازمان همكاريهاي شانگهاي) را براي خودبرگزيد. (55) در حال حاضر اعضاي اصلي اين سازمان را چين، روسيه، قزاقستان، تاجيكستان، قرقيزستان و ازبكستان تشكيل مي دهند. اين سازمان داراي چهار عضو ناظر شامل ايران، هند، پاكستان و مغولستان مي باشد. (56) اولين حضور ايران در اين سازمان به عنوان عضو ناظر درپنجم جولاي 2005 در اجلاس آستانه (قزاقيستان) بود. (57)
همكاريها در سازمان همكاري هاي شانگ هاي به صورت چند لايه درآمده و حوزه هاي امنيتي و اقتصادي را در بر مي گيرد. سازمان مقدمتٹبه امنيت اعضاء در آسياي مركزي متمركز شد. تهديدات اصلي پيش روي آنها را تروريسم، جدايي طلبي و افراط گرايي دانست. در كنفرانس 17 ژولاي 2005 در تاشكند (ازبكستان) اعضاء در مورد شكل دهي ساختار ضد تروريستي به توافق رسيدند. در آوريل همان سال سازمان ايجاد نهادهاي جديد جهت مقابله با جنايت هاي مربوط به مواد مخدر وروانگردان را تشريح كرد. علاوه بر آن، گريگوري لاگنيتوف سخنگوي سازمان، در آوريل 2006 ادعا كرد كه سازمان هيچ طرحي ندارد تا به يك بلوك نظامي تبديل شود؛ با اين حال او در مورد اينكه افزايش تهديدات ناشي از تروريسم، افراط گرايي و جدايي طلبي سرمايه گذاري مناسب جهت تجهيز نيروي نظامي را ضروري مي گرداند، مطرح ساخت. (58)

يكجانبه گرايي

ساختار نظام بين الملل به عنوان مؤلفه اي اساسي در شكل دهي سياست خارجي، تحميلاتي بر واحدهاي سياسي اعضاء وارد مي آورد. درعين حال هر چه ميزان قدرت واحدهاي سايسي بيشتر باشد، تحميلات كمتر، و ميزان آزادي عمل بيشتر است. با فروپاشي شوروي، ايالات متحده با توجه به سهم بيشتر از قدرت در نظام بين الملل، مانع عمده اي را در مقابل خود نمي بيند و لذا زمينه بين المللي اتخاذ رويكردهاي يكجانبه در سياست خارجي آن كشور فراهم شده است.

بعد از فروپاشي شوروي، اميدهاي فراواني نسبت به خارج شدن جهان از عصر تنش هاي حاد و مناقشات خونين جوانه زده بود، اما ديري نپاييدكه جهان دريافت كه ايالات متحده نسبت به بسياري از هنجارها وقواعد كه در برخي موارد خود در شكل گيري آنها نقش اساسي داشت، بي توجهي نشان مي دهد. روند يكجانبه گرايي ايالات متحده در قبال هنجارها و بازيگران بين المللي بعد از فروپاشي شوروي وارد مرحله خاصي شد و با حمله به عراق و خلع صدام از قدرت به اوج خود رسيد.

وقتي كه در سال 1994 در انتخابات كنگره، جمهوريخواهان اكثريت كرسيها را به دست آوردند، حوزه حاكميت در ايالات متحده تحت تأثيرهر دو نيروي دموكراتها (حاكم بر قوه اجرائيه) كه از مشي بين الملل گرا وچند جانبه حمايت مي كردند و جمهوريخواهان (حاكم بر كنگره) كه معتقد به رويكرد يكجانبه گرا بودند، قرار گرفت. لذا اگر چه دولت كلينتون خط مشي نسبتٹ هماهنگي با ساير ملل جهت ايجاد چهارچوبهاي حقوقي و هنجاري براي تنظيم روابط بين الملل در قالب قراردادها ومعاهدات بين المللي اتخاذ كرد، اما كنگره بيشتر اين تلاشها را ناكام گذارد و مانع از پيوستن اين كشور به اين معاهدات شد. بدين ترتيب ايالات متحده با ايجاد قواعد حقوقي مزبور، آزادي عمل ديگر واحدهاي سياسي را محدود مي كرد و در عين حال واشنگتن در رفتارهاي خود اين محدوديت ها را پيش رو نداشت.

معاهده منع گسترش سلاح هاي هسته اي (NPT)، كه در سال 1970لازم الاجرا گرديد، تقريبٹ تمام كشورهاي جهان را از دستيابي به سلاح هاي هسته اي باز مي دارد و كشورهاي متعاهد را كه داراي سلاح هسته اي هستند (آمريكا، روسيه، چين، فرانسه و انگلستان) را وا مي داردتا براي انهدام سلاح هاي هسته اي خود اقدام كنند. البته كوبا و سه كشورهندوستان، پاكستان و اسرائيل از اين قاعده مستثنا هستند، در سال 2000 تلاش هاي گسترده اي براي اجرايي كردن اين معاهده در قالب يك پروتكل شكل گرفت، اما سناي آمريكا در همان سال در برنامه بازنگري وضعيت هسته اي آمريكا اشاره كرد كه كاهش سلاح هاي استراتژيك عملياتي قابل برگشت خواهد بود، نه برگشت ناپذير. موافقتنامه ماه مي 2002 آمريكا و روسيه در خصوص حفظ2000ـ1700 كلاهك اتمي براي هر يك از طرفين، نقض تعهدات مندرج در ان پي تي مي باشد. (59)

معاهده منع جامع آزمايشات اتمي (60) (CTBT) پس از چهار دهه تلاش در سال 1996 تكميل گرديد. اين معاهده هر گونه آزمايش اتمي با هر هدفي، حتي غير نظامي را ممنوع ساخته است. با وجود امضاء آن معاهده توسط دولت كلينتون در اكتبر 1999، كنگره آمريكا تحت فشارجسي هلمز، رئيس شوراي روابط خارجي سنا، از پذيرش آن خودداري كرد. (61)

معاهده موشك هاي ضد بالستيك توسط آمريكا و شوروي به وجودآمد. اين معاهده در ميان توافقات دو ابرقدرت، جايگاه ويژه اي دارد؛ زيراايجاد هر گونه طرح دفاعي ضد بالستيك، به منزله ايجاد مزيت ضربه اول تلقي مي شود، بطوري كه كشوري كه به چنين قابليتي دست يابدديگر نگران پاسخ طرف مقابل به حمله هسته اي خود نيست. دولت بوش پسر به حفظ اين معاهده اصلا تمايلي نشان نداد و در دسامبر2001 روسيه را از قصد خود براي خروج از معاهده مطلع كرد و براي اين اقدام خود به ماده اي از اين معاهده ـ كه به كشورهاي عضو در صورت تهديد منافع عالي خود در اثر وقوع حوادث فوق العاده اجازه خروج ازمعاهده را مي دهد ـ استناد كرد. (62)

دولت آمريكا نقش مؤثري در شكل گيري كنوانسيون سلاح هاي شيميايي (63) (CWC) داشته است. كنوانسيون مزبور مورد حمايت افكارعمومي و مورد تأييد جامعه اطلاعاتي، وزارت دفاع و صنايع شيميايي بوده است. با اين حال چند تن از اعضاي كنگره، از جمله سناتور جسي هلمز تهديد كردند كه از تصويب اين معاهده خودداري مي كنند، مگراينكه به زعم آنها منافع تجاري ايالات متحده و امنيت ملي آن كشورتضمين شود. آنها استدلال مي كردند، در صورت پيوستن آمريكا به اين معاهده بسياري از اسرار علمي آمريكا در زمينه صنايع شيميايي دراختيار ديگران قرار مي گيرد. پس از انجام مذاكرات طولاني، سرانجام معاهده مزبور با محدوديت هايي كه كنگره در خصوص نحوه اعمال اين قرارداد در نظر گرفت، تصويب شد. علاوه بر آن، اين كشور تلاش هاي زيادي را براي عزل مدير كل سازمان منع استفاده از سلاح هاي شيميايي ـ تشكيلاتي كه بر اساس كنوانسيون تشكيل شد ـ صورت گرفت و دليل اين عمل نيز استقلال عمل و عدم تأثيرپذيري وي ازآمريكا بوده است. (64)

كنوانسيون سلاح هاي ميكروبي (65) (BWC) در سال 1972 به امضاءرسيد و در سال 1975 لازم الاجرا شد. بعد از فروپاشي شوروي يك گروه كاري، بررسي آن را كه هفت سال به طول انجاميد، برعهده گرفت و درنهايت امر، پروتكلي را در سال 2001 ارائه كرد. آنها اميدوار بودند كه پروتكل مزبور مورد تأييد كشورها قرار گيرد. دولت بوش در ماه مي 2001سياست بازنگري در معاهده را به اجرا درآورد و در ماه ژوئيه همان سال اعلام كرد، كه ديگر نمي تواند پروتكل را تأييد كند. (66)

در سال 1996، گروهي از كشورهاي همفكر كه با سازمانهاي غيردولتي و انسان دوستانه همكاري مي كردند، فرايند ايجاد معاهده اي كه استفاده از مين هاي زميني ضد نفر را ممنوع مي كرد، آغاز كردند. اين تلاشها منجر به ايجاد كنوانسيون منع استفاده، انباشت، توليد و انتقال مين هاي زميني ضد نفر و انهدام آنها گرديد. معاهده مزبور در سال 1996 لازم الاجرا شد و بر اساس آن استفاده از تمامي انواع مين هاي ضد نفر بدون استثناء ممنوع گرديد.

كلينتون در سال 1998 اعلام كرد كه آمريكا استفاده از مين هاي ضدنفر، جز آنهايي كه در سيستم هاي مركب با مين هاي ضد تانك بكارمي روند، در هر جاي دنيا بجز شبه جزيره كره تا سال 2003 متوقف مي كند. در سال 1999 نيز وي به عنوان يكي از شروط تصويب پروتكل دوم كنوانسيون مزبور كه به تعديل و نه منع استفاده از مين هاي زميني مي پردازد، موافقت كرد. سرنوشت برنامه تعيين جايگزين ها و تاريخ هدف معاهده در سال 2006 به دليل اينكه دولت بوش در حال حاضرمشغول بازنگري سياست آمريكا در مورد مين ها است، زير سؤال قرارگرفت. (دلر و ديگران، همان: 200 ـ 191).

اساسنامه رم ديوان كيفري بين المللي (67) (ICC) اولين دادگاه كيفري دائمي جهاني براي محاكمه افراد متهم به نسل كشي، جنايات جنگي، جنايت عليه بشريت و تجاوز ايجاد نمود. اين قانون هيچ مصونيتي را به رسميت نمي شناسد. ايالات متحده از آغاز شكل گيري مذاكرات براي تدوين پيش نويس معاهده در سال 1996، تمام تلاش هاي خود را براي خنثي سازي فرايند تشكيل دادگاه دائمي و مستقل بكار برد. هنگامي كه اساسنامه در كنفرانسي با حضور نمايندگان كشورهاي جهان در ژوئيه 1998 به تصويب رسيد، آمريكا به آن رأي منفي داد. كلينتون تنها چندروز مانده به انقضاي مهلت تعيين شده، اساسنامه را امضاء كرد. زماني كه دولت بوش بر سر كار آمد، اقدام به بازنگري سياست آمريكا در قبال اساسنامه نمود و چنين نتيجه گيري كرد كه آمريكا نبايد عضو اساسنامه شود. واشنگتن طي نامه اي به كوفي عنان اعلان كرد كه قصد تصويب معاهده را ندارد و بنابراين هيچ تعهد حقوقي به موجب امضاء دسامبر2002 ندارد. (68)

تلاش آمريكا براي شكست دادن كنوانسيون پروتكل حقوق كودكان مصوب سال 1994 كه در طي آن استخدام نوجوان زير 18 سال را ممنوع مي ساخت (به خاطر منافع پنتاگون در استخدام 17 ساله ها)، ... عدم امضاء پروتكل متمم كنوانسيون 1994 مبني بر حمايت از غير نظاميان در جنگها و عدم قبول داوري نهاد بين المللي پيش بيني شده در سومين كنفرانس حقوق درياها... از جمله ديگر موارد بي توجهي اين كشور درقبال هنجارها است. اوج يكجانبه گرايي و بي توجهي آمريكا در قبال چارچوبهاي بين المللي را مي توان در خصوص رفتار خارج از قواعدبين المللي براي حمله به عراق تغيير حكومت اين كشور دريافت.

جرج بوش در دوازدهم دسامبر 2002 در نشست عمومي سازمان ملل در عين شگفتي، موضع خود را در قبال عراق اعلان نمود و سازمان ملل را نيز ترغيب كرد تا در برابر تمرد بغداد براي خلع سلاح آن كشور اقدام كند. وي در اين نشست اظهار داشت: ما براي تصوب قطعنامه هاي لازم در اين مورد با سازمان ملل همكاري خواهيم كرد، اما چنانچه اين سازمان همكاري هاي لازمه را با ايالت متحده انجام ندهد، دولت آمريكابه تنهايي وارد عمل خواهد شد. (69) و از آنجا كه اين دولت نتوانست درقالب شوراي امنيت به اهداف مورد نظر خود دست يابد، به صورت يكجانبه به همراه انگلستان و با كمك برخي از كشورها به عراق حمله كرد. (70) اين اقدام موج گسترده اي از مخالفتها را در ميان دول و ملل جهان برانگيخت. ايالات متحده سعي دارد تا اقدامات يكجانبه خود رابه صورت يك رويه درآورد و در ظاهر امر در اين زمينه موفق بوده است.
نتيجه گيري:

در رويكرد نورئاليستي والتز، ساختار نظام بين الملل به عنوان متغيرمستقل مورد توجه قرار گرفته است. از ديدگاه والتز ساختار نظام سياست خارجي دولتها را جهت مي دهد و ميزان آزادي هاي آنها را معين مي كند. در عين حال همانطور كه وي متذكر مي گردد، عوامل متعدد ديگري نيزبر دولتها و داده هاي سياست خارجي آنها اثرگذار هستند، لذا مي توان آنها را پويش هاي داخلي سيستم ناميد. در محيط بين الملل كنوني مواردي؛ مثل بازيگران جديد محيط بين المللي چون افكار عمومي ملي و جهاني و سازمانهاي تروريستي به همراه ديگر بازيگران غير دولتي، جهاني شدن، منطقه گرايي، گسترش و تعميق دموكراسي، چند لايه شدن گفتمان امنيتي، يكجانبه گرايي برخي واحدهاي سياسي قدرتمندبر تصميمات و داده هاي سياست خارجي واحدهاي سياسي تأثيرگذار وچه بسا تعيين كننده هستند.
پي نوشت ها:

1. فرايند جدا شدن دين و سياست در اروپا صرفٹ با قرارداد وستفاليا به اتمام نرسيد، هنوز هم كليسا تأثيراتي بر سياست دارد، اگرچه ديگر نقش تعيين كننده ندارد.

. 2 Jocobson Cox

3. نقيب زاده، 1373: 123.

. 4 Jermy Bentham

. 5 Wikipedia [A] 2007.

6. سيف زاده 1383: 66.

. 7 Chamsky، 2004

8. والتر، 1381: 54.

9. براي اطلاعات بيشتر: جي بدي، 1378: 249.

10. هرسيج، 1380: 21

11. سيفي نژاد، 1382: 14.

12. امامزاده فر، 1384: 101.

13. Charles Krauthamer

14. والتر، 1381: 22.

15. Globalization

16. شيرودي، 1383: 111.

17. نونژاد، 1383: 189.

18. واعظ، 1378: 11.

19. سليمي، 1384: 79.

20. سليمي، همان: 88.

21. سليمي، همان: 7 ـ 146.

22. سليمي، همان: 151.

23. كوپر، 1383: 100.

24. سليمي، 1384: 148.

25. براي مطالعه بيشتر: 2 ـ 1، 2000، Nye.

26. نونژاد، 1383: 190.

27. قراگوزلو، 1381: 80.

28. Godson.

29. اميري وحيد، 1375: 49.

30. Regionalism.

31. European Community

32.european union.

33. North America Free Trade Agreement

34. MERCOSUR

35. Asia Europ Meeting

36. S. Rossett

37. Tanaka&Ghuchi 1996.

38. Stephan Walt

39. آدلر و بارنت، 1381: 427.

40. 1996. Tanaka& Chuchi.

41. فتحي، 1381.

42. ملكي، 1381.

43. موسي زاده، 1383: 7 ـ 341.

44. Association of South East Asian Nation

45. Acharia

46. آدلرو بارنت، 1381: 435.

47. Brian Mulroney

48. solinas.

49. North America Agreement For Environment

50. north america agreement for environment.

51. Wikipedia [B] 2007.

52. asuncion treaty.

53. Wikipedia [C] 2007.

54. Shanghai Cooperation Organization

55. تنوري، 1383.

56. Wikipedia [D] 2007.

57. ولي ا... پور، 1384.

58. Wikipedia [D] 2007.

59. دلر و ديگران، 1383: 107 ـ 93.

60. Comperehensive teast ban treaty

61. دلر و ديگران، همان: 127 ـ 118.

62. دلر و ديگران، همان: 150 ـ 141.

63. Chemical Weapon Convention.

64. دلر و ديگران، همان: 156 ـ 153.

65. Biological Weapon Convention

66. دلر ديگران، همان: 185 ـ 167.

67. International Criminal Courte

68. دلر و ديگران، همان: 240 ـ 227.

69. الوندي، 1383: 112.

به نقل از اندیشکده روابط بین الملل