هگل میان ایده آلیسم و دیالکتیک

The image “http://www.fasleno.com/UserFiles/Image/volume39/hegel.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.

نصرت شاد


هگل، مهمترین و موثرترین فیلسوف قرن 19، فلسفه ایده آلیسم آلمان را به اوج خود رساند. او گرچه از خود شاگردان بیشماری بجا گذاشت ولی جانشین و وارثی واقعی در فلسفه نیافت. فلسفه ایده آلیسم مطلق او ترکیبی است از ایده آلیسم عینی شلینگ و ایده آلیسم ذهنی فیشته. هگل میگفت که هر فلسفه ای، زمان خود است که بصورت تفکر درآمده است.


هگل، مهمترین و موثرترین فیلسوف قرن 19، فلسفه ایده آلیسم آلمان را به اوج خود رساند. او گرچه از خود شاگردان بیشماری بجا گذاشت ولی جانشین و وارثی واقعی در فلسفه نیافت. فلسفه ایده آلیسم مطلق او ترکیبی است از ایده آلیسم عینی شلینگ و ایده آلیسم ذهنی فیشته. هگل میگفت که هر فلسفه ای، زمان خود است که بصورت تفکر درآمده است. مارکس نوشت که فلسفه هگل، فلسفه کنونی و جهانی زمان ما است. هرتسن، متفکر روس مدعی بود که فلسفه هگل، الفبای انقلاب است. لاسال، سوسیالیست آلمانی نوشت که فلسفه هگل تنها فلسفه حقیقی است. باکونین توصیه میکرد که ارتش تزار باید به مطالعه آثار هگل بپردازد. هگل ولی مخالفین و منتقدینی نیز داشت؛ ازآنجمله شوپنهاور میگفت که فلسفه او یک مسیحیت مستور است و هگل یک فیلسوف دولتی است. راسل در قرن بیست، فلسفه هگلی را سفسطه گری مدرن نامید، چون سبک زبانی او موجب شد که فلسفه تبدیل به علمی مرموز گردد. دورانت مینویسد که آثار هگل نبوغ و استادی در غیرقابل فهم بودن و تیره گی هستند و نوشته های او به سبب کوتاه نویسی و فشرده گی، آبستراکت میباشند. گروه دیگری هگل را نماینده فلسفه پانته ایستی یا طبیعت-خدایی میدانند.

هگل از ایده آلیسم ذهنی فیشته و ایده آلیسم عینی شلینگ، سنتزی ساخت و آنرا ایده آلیسم مطلق، و ورای دو فلسفه قبل دانست. او همچون ایده آلیسم کانت میگفت که هستی وابسته به ذهن شناسنده است و سخنان عقلگرا همیشه قابل شناخت هستند. هگل کوشش نمود تا از متافیزیک هستی شناسی یونانی، عقاید خداشناسی مسیحی، و فلسفه این جهانی عصرنو، فلسفه سیستماتیک جدیدی بسازد و آنرا در دانشگاهای دولت پروس عرضه نماید. روح تفکراو متکی به دیالکتیک فیشته بود. در تمام آثار هگل روش دیالکتیکی مشاهده میشود. برای او دیالکتیک نه فقط تحرک و حرکت در واقعیات بلکه همزمان تحرک و حرکت در تفکر است. او روش دیالکتیکی را اصل خود هستی نمود، برای او تفکر و هستی یکی هستند. در نظر او عقل بالاترین اصل سازماندهی دیالکتیکی است. فلسفه هگل شامل یک جهانشمولی عجیب دانش در طبیعت و تاریخ باعمق متافیزیکی و رادیکال است. گرچه هگل شاگرد هراکلیت در دیالکتیک است ولی دیالکتیک او عمیقترو نوگراتر است. هراکلیت میگفت که هرلحظه از یک رودخانه جاری، رودخانه جدیدی است. هنگامیکه به هگل تضاد و تناقض گویی هایش را در سیستم و واقعیت به او گوشزد نمودند، او به طنز جواب داد که تقصیر از و اقعیت است که از تئوریهای او سرپیچی کرده.

هیچ فیلسوفی بعد از کانت همچون هگل فضای فرهنگی، فکری، سیاسی و اقتصادی جامعه خود را تحت تاثیر قرار نداد. مارکسیستها و نمایندگان سیستم بوروکراتیک-تکنوتراتیک، دولت ایده آل خود را براساس تئوری های سیاسی او بنا نمودند. هگل مدتی فیلسوف دولتی حکومت پروس بود و پیشنهاد نمود بجای حکومت حاکمان، دوک ها و شاهزادگان، یک حکومت مرکزی ملی متحد تشکیل شود. او دولت پروس را آخرین سطح عقل الهی میدید و میگفت که روح جهان در دولت پروس به هدفش که شکوفایی حقیقت مطلق است، رسیده است. نزد هگل دولت نماینده اراده الهی است و وظیفه دولت آنست که به عقل گرایی جامه عمل بپوشاند، وظیفه دیگر دولت احترام به یک خدای زمینی است؛ نه برای عملی نمودن اراده شهروندان. در نزد هگل دولت وسیله ای برای جانشینی خداست و شهروندان باید خادمین دولت باشند و دولت ارباب افراد است. امروزه اشاره میشود که دربعضی دولتهای دیکتاتوری گذشته بایدریشه بزدلی و نوکرصفتی افراد را ناشی از دنباله روی این نظریه هگل دانست. هگل میگفت که دولت خدای قابل لمس است. دولت هگلی در نزد مسیحیان، سایه خدا – و دراستالینیسم پایه دیکتاتوری حزبی شد. طرح فلسفی دیگر هگل تجزیه و تحلیل تیزهوشانه جامعه مدرن از طریق توصیف رابطه دولت و جامعه شهروندی بود. انتقاد فلسفه هگل از فرهنگ زمان خود، نشان مدرن بودن فلسفه او است. کتاب "اصل فلسفه حقوق" هگل درباره تئوری سیاسی دولت، عمیق ترین و کامل ترین نظریه تمام تاریخ فلسفه سیاسی نام گرفته است. فلسفه هگل در اصل انتقادی بنیادین از زمان خود، از مسیحیت، از وحدت کلیسا با دولت و از حکومت مطلقه سیاسی حاکمان خودمختار آنزمان است.

بی دلیل نبود که شوپنهاور فلسفه هگل را در خدمت یک مسیحیت مستور میدید. هگل میگفت که مسیحیت یک دین مطلق یا سنتزی از تمام فرمهای دینی تاریخی پیشین است و دین مکانی است که یک خلق آنرا به عنوان حقیقت تعریف و تفسیر مینماید. در نظر هگل احدیت و الهیات در عقل نامتناهی و محض قرار میگیرند.

از طرف دیگر هگل اهمیتی به سعادت شخصی نمیداد. او میگفت که زندگی برای سعادت نیست بلکه برای خلاقیت است و تاریخ جهان هیچگاه سرزمین سعادت نبوده و نخواهد بود. وی به تحقیر کسانی پرداخت که در جستجوی سعادت شخصی بودند. در نظر او هدف زندگی، وجامعه، سعادت افراد نیست چون روح جهان مخالف همدردی است و برای سعادت و بیچاره گی فردی ارزشی قائل نیست. هگل میکوشد تاتمام هستی را بعنوان هستی و خلاقیت روح اثبات کند. در نظر او تمام پروسه جهان مشغول شکوفایی تفکر است و وظیفه فلسفه است که به این خودشکوفایی انسانها کمک کند. در نظر هگل حقیقت مقوله ای کامل، کل و تمام است و ایده های آگاهانه مانند هنر، دین، و فلسفه همزمان در خدمت حقیقت هستند. او مدعی بود که تنها نزد مسیحیان ژرمن که مالک تمام حقیقت الهی بودند، آزادی فردی عملی شد.

در زمان هگل، متفکران رمانتیکی مانند شلگل، تیک، و نوالیس فضای فرهنگی شرق آلمان را تعیین میکردند. هگل غیر از هراکلیت درآغاز تحت تاثیر آثار روسو بود، او ولی خلاف روسو طرفدار مالکیت خصوصی بود و آنرا سنبل عملی شدن آزادی میدانست. از نظر تئوری تربیت هگل تحت تاثیر کتاب امیل، نوشته روسو بود. هگل طرفدار تربیت آنتی اتوریته بود و میگفت از کودکان نباید موجودی عقلگرا ساخت بلکه باید به آنان فرصت داد تا بطور طبیعی رشد نمایند و فکر کنند. در دیالکتیک، هگل، یونانی تر از کانت بود. از زمان هگل تاکنون شاعران جوان، رئالیستهای ادبی، و ادبیات بعد از جنگ جهانی دوم در دو بخش آلمان، تحت تاثیر آثار او بوده اند. مارکس و انگلس نیز خود را شاگردان هگل میدانستند. از طریق این دو بعدها افکار هگل در تحولات سیاسی و تاریخی جهان، ادغام گردیدند.

نخستین اثرهگل در پایان دوره دانشجویی اش" اختلاف میان سیستم فلسفی فیشته و شلینگ " درسال 1801 نوشته شد. بعد از چاپ سه جلد کتاب " علم منطق "، او را به جانشینی فیشته در دانشگاه منسوب کردند. نشر کتاب " زندگی مسیح " درسن 25 سالگی باعث شد که شوپنهاور او را همیشه متفکری مذهبی معرفی کند، گرچه این کتاب حاوی ادعاهایی علیه مسیح بود. کتاب " پدیده شناسی روح " هگل تاثیری روی اگزیستنسیالیسم هایدگر و سارتر، هرمنوتیک گادامر، و جامعه شناسی هابرماس و مارکوزه بجا گذاشت. در این کتاب او به طرح ایده آلیسم مطلق خود پرداخت. او در این کتاب میگوید که فلسفه و هنر در همسایگی همدیگر قرار دارند. گرچه مارکس کتاب "اصول فلسفه حقوق " او را عرفانی و رمز و رازی نامید ولی کتاب سرمایه مارکس تحت تاثیر ساختار دیالکتیکی آن کتاب قرار گرفت. مقدمه کتاب "فلسفه حقوق"، تائیدی برای اخلاق فلسفی هگل است.

مکتب فلسفی هگل بزودی به دوگروه چپ و راست- یا جوان و سنتی تقسیم شد. در میان هگلی های جوان و چپ، دیالکتیک مارکس و انگلس موجب زمین لرزه ای عظیم در غرب گردید. توضیح اینکه در میانه غرب 19 ایده آلیسم دچار بحران شدیدی شده بود، گرچه بعدها در قرن بیست آن در لباس اگزیستنسیالیسم هایدگر و یاسپرس دوباره جان تازه ای یافت. ازجمله هگلی های سنتی و راست دو فیلسوف بنامهای میشلت و روزنکرانس بودند که مورد استفاده فاشیسم در قرن بیست قرار گرفتند. از جمله دیگر هگلی های چپ جوان: باور، روگه، و فویرباخ بودند. در دهه بیست قرن گذشته یک جریان مارکسیسم انتقادی یا مارکسیسم هگلی از طریق لوکاچ و کورش نمایندگی شد. بعد از جنگ جهانی دوم گادامر و لویس به طرح نوعی مارکسیسم ارتدکس پرداختند. مارکس آینده پرولتاریا بعنوان موتور عقلگرای تاریخ را عملی شدن فلسفه در زندگی روزمره دانست. او با انتقاد از فلسفه هگل به انتقاد از سیاست و جامعه او پرداخت. ویندلباند، رواج هگل گرایی جدید را به سبب نیازجهان به جهانبینی می بیند، درحالیکه گروه دیگری هگل گرایی فعلی را نوعی سفسطه گرایی نو نام نهاده اند.

هگل در دوران دانشجویی با هلدرلین، شاعر معروف رمانتیگ غمگین و شلینگ، فیلسوف معروف، دوست و همخانه بود. درآنزمان آنان شاهد وقوع انقلاب فرانسه بودند. وی بعدها نوشت که آثاری درباره روشنگری غرب باعث شد که او تحصیل الهیات را کنار بگذارد. دوره عرفانی-رمانتیک سالهای جوانی هگل و علاقه به عرفان نوافلاتونی تحت تاثیر هلدراین بودند. نخستین مطالعات هگل غیر از ادبیات و فرهنگ کلاسیک یونان و سنت مسیحی-یهودی، بدلیل آشنایی با آثار روسو و روشنگری اروپای غربی بود. طبق روایتی زمانی که هگل ناپلئون را در شهرخود سوار اسبی دید، او را "روح جهان سواراسب" نامید. هگل در سن 34 سالگی استاد فلسفه شد و در زمان بیماری و صیت نمود که بعد از مرگ او را در کنار فیشته،در شهربرلین، بخاک بسپارند.

هگل خلاف یونانیان عقلگرایی را فقط درماهیت جهان نمیدید بلکه آنرا نیروی محرک جامعه و تاریخ انسانی نیز میدانست. وی را به این سبب رادیکال ترین فیلسوف یونانی غرب نام نهادند. در نظر او تمام پروسه جهان در خدمت شکوفایی تفکر انسان است، و ازجمله وظایف فلسفه کمک به این خودشکوفایی است. او میگفت که تفکرنه تنها خالق جهان بلکه خود همه چیز است؛ از جمله: خدا، منطق، واژه، و غیره. چون افکار هگل متکی به یک نظم عقلگرا و یک اخلاق ناب بودند، ادبیات، استتیک و نیهلیسم غرب تحت تاثیر آن قرار گرفت. ادعا میشود که مفهوم " آگاهی ناتوان " هگلی، اشاره به سنتز تضادهای دوران مدرن است.