شوپنهاور؛ شاگرد کانت، استاد نیچه

Arthur Schopenhauer 1788-1860

آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی، یکی از کلاسیکهای فلسفه غرب است. توماس مان، نویسنده آلمانی، او را عقلل گراترین فیلسوف میان عقل گریزان نامید. شوپنهاور می گفت که وحشت از مرگ، آغاز فلسفه گری و دلیل دین جویی بوده. مورخین فلسفه، زندگی او را راهی دراز برای کشف حقیقت نامیدند. شوپنهاور می گفت که زندگی رنج است و نجات فقط از طریق هنر ممکن است و اخلاق براساس احساس همدردی با دیگران بوجود می آید و چون تمام زندگی رنج است، هرکس باید با دیگران همدردی کند، و انسان باید تا آنجا که ممکن است به دیگران کمک کند، چون عشق یعنی ابراز همدردی، و چون آدم معمولی نمی تواند با مرگ رفیق شود، او بدنبال کشف فلسفه و الهیات رفته است. وی می گفت که شوق او برای فلسفه به سبب تعجب اش پیرامون جهان، یعنی قدیمی ترین انگیزه فلسفه بافی، بود. درنظر شوپنهاور انسان باکمک لذت هنری وارد جهانی آزاد می شود وسعادت و بدبختی برای او اهمیت خود را ازدست می دهند. مورخین هنری می نویسند که تاکنون هیچکس مثل او درباره موسیقی، فلسفه گری ننموده است .

شوپنهاور غیر از عرفان مسیحی، تحت تاثیر تفکر و فلسفه کهن هند نیز بود. او می نویسد که یهودیت و ادیان طبیعتگرا در مقابل مسیحیت، ادیانی خوشبینانه بودند چون آنان می خواستند نیروهای الهی را باکمک دین رشوه بدهند تا به انسانها در موفقیت و سعادت زمینی کمک کنند. پیرامون فلسفه شوپنهاور اشاره می شود که باوجود یاس و بدبینی آن یک صداقت آشکار را نمایندگی می کرد. در فلسفه اخلاق او، جنبه های قوی عناصر مسیحی و فلسفه هندی مشاهده می شوند. شوپنهاور به عنوان نویسنده نه تنها یک معلم اخلاق بلکه یک هومانیست بزرگ با رتبه ای عالی بود. در افکار وی نیز صفات قوی عرفانی دیده می شوند. مخالفت بنیادین شوپنهاور با ماتریالیسم از آنجاست که می گفت هیچ عینی بدون ذهن وجود ندارد.

گادامر، فیلسوف دیگر آلمانی، وضعیت آینده شوپنهاور در تاریخ فلسفه را نامشخص می داند، گرچه او را در ردیف کلاسیکهای بزرگ فلسفه غرب می شمارد. او حتی نمی داند که شوپنهاور را باید در کدام مرحله از تاریخ فلسفه جهان قرار داد. شوپنهاور متکی به نظرات کانت و شلینگ و در حال مبارزه با هگل قدرتمند، در میانه قرن 19 در کشورش مشهور شد و در قرن بیست با واسطه گی آثار نیچه در سراسر جهان معروف گردید. آنزمان شوپنهاور بیشتر در خارج از کشور خود یعنی در بیرون از دولت پروس مورد توجه قرار گرفت. غیر از هگل، فیشته نیز مورد انتقاد شدید شوپنهاور قرار گرفت. او می گفت فقط بعد از کانت است که فلسفه یک هویت واقعی پیداکرده. فلسفه بدبینی، یاس و ناامیدی شوپنهاور نتیجه بیوگرافی خصوصی و زمان و سیاست و اجتماع وی بود. او زمانی که شاهکارش را منتشر کرد، انقلاب فرانسه اتفاق افتاده و ناپلئون شکست خورده بود و اروپا داغان و اقتصاد در حال زوال بود و فقر میان مردم بیداد می کرد. در آن شرایط سخت، او فلسفه بدبینانه خود را فرموله نمود. شوپنهاور به رد نظم هماهنگ قدیمی جهان میان روشنفکران پرداخت و از فضای خوشبینانه فرهنگی به بدبینی و یاس رسید. او آنزمان تحت تاثیر فلسفه هندی بود. امروزه هندشناسی غرب قدری خود را مدیون فعالیتهای هندشناسی آنزمان شوپنهاور می داند.

پیرامون دلیل توجه به فلسفه شوپنهاور، مورخان اشاره می کنند چنانچه افکار متفکران قدیمی هنوز میان روشنفکران زنده باشند، آنان باید همچون افرادی زنده مورد توجه و تحقیق و آموزش قرار گیرند. شوپنهاور پایه گذار نظریه ضمیرناخودآگاه فروید و نیچه نیز می باشد. اگون فریدل درباره شوپنهاور اشاره می کند که گرچه فلسفه او ظاهرا دارای یک سیستم نظری است ولی دراصل آن یک شاهکار هنری می باشد که انسان یا آنرا مهم می داند و یا آنرا رد و نفی می کند.

شوپنهاور در بندر دانسینگ در شمال غربی لهستان امروزی که آنزمان بخشی از دولت پروس بود بدنیا آمد. پدرش یک بانکدار ثروتمند و مادرش یکی از رمان نویسان مشهور زمان خود بودند. بعد از خودکشی پدر، اختلاف وی با مادر موجب شد که او با زنان دشمنی نماید و هیچگاه ازدواج نکند و تشکیل خانواده ندهد . چون او وارث بخشی از ثروت پدری شد لازم نبود که زندگی اش را با کمک فلسفه تامین مالی نماید بلکه درخدمت فلسفه اوقاتش را بگذراند. خانواده شوپنهاور در آغاز یکی از خانواده های مشهور و ثروتمند دولت پروس بود که روی پرچم خانواده گی خود شعار" سعادت بدون آزادی غیرممکن است " را نوشته بود. او هم عصر متفکران و شاعرانی مانند گوته، هگل و شلینگ بود. وی درسال 1813 دکترای خود و در سال 1819 نخستین شاهکار خود را منتشر نمود. شوپنهاور افکارش را معمولا براساس حوادث و اتفاقات روزمره زمان و جامعه خود نوشت. غالب نظرات او پاسخی به نیازها و جهانبینی جامعه شهری نیمه دوم قرن 19 می باشند. خلاف غالب فیلسوفان زمانش در نزد او خطر قاطی نمودن خودنمایی و حقیقت جویی وجود نداشت چون او در تیاتر عروسکبازی دولتی فرهنگ حاکم شرکت ننمود. مورخی درباره او نوشته بود: " رود نیل سرانجام به شهرقاهره رسید و کوه بسوی پیامبر آمد " .

واگنر، شوپنهاور را یکی از نظریه پردازان مهم تاریخ موسیقی نامید. شوپنهاور می نویسد که زبان عمومی و حقیقی موسیقی را آدم در همه جا می تواند بفهمد چون آن در میان هنرها بالاترین رتبه را دارد. وی موسیقی را تمرینی ناخودآگاه در متافیزیک می شمارد که درآن وضعیت حتی روح و فکر انسان از فلسفه گری خود بی خبر می ماند، چون نگاه هنربه اشیاء، مستقل از قوانین علیت و فشار اراده و خواسته می باشد. اوج فلسفه هنر شوپنهاور در تئوری موسیقی وی می باشد. غیر از واگنر و هبل، او تاثیر مهمی روی هنرمندان و ادبیات زمان خود بجا گذاشت. شوپنهاور می گفت که باکمک موسیقی باید به نفی اراده و خواسته ها پرداخت چون احساس سعادت و نجات در نفی اراده و حرص خواسته هاست تا اراده تبدیل به یک بازی شود و عقل فرصت یابد تا قدری تمیز گردد. امید بزرگ شوپنهاور، نفی اراده است چون در نظر او هر چه تحریک و فشار اراده کمتر باشد، رنج انسان نیز کمتر می شود.

شوپنهاور مدعی بود که جهان غیرمنطقی است و عقل ابزار اراده و خواسته های غیرممکن شده است و سرنوشت اجتناب ناپذیر انسان، تنهایی او است و در پایان هرکس تنها می ماند و زندگی ارزش درد و رنج زیستن را ندارد و حتی خودکشی نیز نمی تواند انسان را از درد و رنجش نجات دهد. به عقیده او، جذابیت اصلی زندگی، درد است و لذت و سعادت فقط پایان درد را نشان می دهند، و زندگی جسم انسان، ادامه مرگ به تعویق افتاده او یعنی یک مرگ به تاخیر افتاده است، و ایمان به ابدی بودن روح و جهان، نشانه ترس وحشت انگیز انسان از مرگ است، ولی تفکر پیرامون مرگ، موجب رنج بیشتر می شود تاخود مرگ، و همدردی اخلاقی ربطی به کوشش برای سعادت شخصی ندارد، نه جسم و نه عقل می توانند ما را در برابر فشار اراده نجات دهند. شوپنهاور بدون پیام نجات مسیحایی آرزو می کند که شاید روزی عقل از دستورات اراده سرپیچی کند. او می گوید که هنر انسان باید در کاهش درد و رنج باشد چون سعادت و نجات غیرممکن است. برای شوپنهاور جهان یک تصور است و او آنرا بصورت اراده و خواسته تفسیر می کند. او نخستین بار مقوله اراده را بصورت یک سیستم فلسفی جدید مطرح نمود.

آثار شوپنهاور در مقایسه با فلسفه کانت و هگل بسیار ساده و ادبی نوشته شده اند. در میان فیلسوفان او ساده ترین و ادیبانه ترین قلم را داشت. شوپنهاور را فیلسوف درد سکولار و بی خانمانی و آواره گی متافیزیک نامیده اند. او نخستین بار با خدایان جانشینی فلسفه مانند عقل طبیعی، عقل تاریخی، ماتریالیسم، و مکتب پوزیویتیسم تصفیه حساب نمود و به سادگی اخلاق کانت پرداخت و آنرا در سیستم فلسفی خود جای داد. فلسفه او را خلاف فلسفه دکارت، لاک، کانت، و هگل، فلسفه اراده گرایانه دانسته اند. خردگریزی فلسفه او حلقه ارتباط نظرات گذشته گرایانه شلینگ و نظرات آینده نگری نیچه می باشد. او می گفت که انسان یک کالای تولیدی کارخانه طبیعت است و آدم عالم در جستجوی خوشبختی نیست بلکه باید آزاد از غم و رنج و درد ، زندگی کند و انسان بهتراست که عشق و دوستی را جزو کالاهای مورد نیاز روزانه خود قرار دهد. او جنون غرور ملی را مانع آزادی و شکوفایی صفات شخصی می دانست. در زمان او انعکاس لیبرالیسم اقتصادی انگلیس در آینه طبیعی را سوسیال داروینیسم نام نهادند. شوپنهاور می نویسد که اگر انسان آزادی انجام همه کارها را نداشته باشد، می تواند درباره خوب و بد آنان اندیشه نماید. او ازجمله فیلسوفانی بود که سالها از زمان خود دوراندیش تر بود. وی می گفت کسیکه افکار روشن و واضح داشته باشد، دارای سبک زیبا و ادبی نیز می شود. او همچون مارکس مدعی بود که هستی، ذهن را تعیین می کند؛ ولی نه روابط اجتماعی مورد نظر مارکس، بلکه جسم مادی انسان .

افشاگری مهم شوپنهاور، اشاره به سه کشف تاریخی مهم زمان اش بود: یعنی اینکه کره زمین گلوله ای کوچک در جهان نامحدود کائنات است. دوم اینکه، انسان موجودی است که می کوشد با کمک روشنفکری و آگاهی خود، روپوشی برای صفات جانوری اش بسازد. و سوم اینکه ضمیرناخودآگاه انسان گاهی ارباب عقل و اندیشه وی می گردد.