نگاهی به جريان محافظه‌كاري در آمريکا


امير علي ابوالفتح

در سياست، محافظه‌كاري به جريان فکري اطلاق مي‌شود که بر ارزش‌ها و سنت‌هاي ديرينه جامعه تکيه دارد و از تغييرات استقبال نمي‌کند. از نظر محافظه کاران، جامعه بايد در برابر افکار جديد که آزموده نشده‌اند، ايمن شود و سنت‌هاي خانوادگي، ديني و سياسي مورد توجه قرار گيرد. سابقه محافظه‌كاري به اواخر قرن هجدهم باز مي‌گردد که در آن زمان، ادموند برک انگليسي، نظريات سياسي در برابر انقلابيون فرانسوي را مطرح کرد. در ايالات متحده آمريکا، محافظه‌كاري به‌طور رسمي در اواسط قرن بيستم ظهور کرد.

---------------------


 تحولات سياسي و اجتماعي ايالات متحده آمريکا در يک قرن اخير، حول رقابت ميان دو جريان ليبرال دموکراسي و سوسيال دموکراسي مي‌چرخد. اين دو جريان در قالب دو حزب بزرگ، بر ايالات متحده حکم‌فرمايي مي‌کنند و اداره کشور را در دست دارند. هر دو به اصول نظام سرمايه داري پايبند هستند اما در تاکتيک‌ها با يکديگر اختلاف نظر دارند. اين اختلاف نظر به شکل محافظه‌كاري و ليبراليسم خودنمايي مي‌کند.
در انديشه سياسي، محافظه‌كاري به جريان فکري اطلاق مي‌شود که بر ارزش‌ها و سنت‌هاي ديرينه جامعه تکيه دارد و از تغييرات استقبال نمي‌کند. از نظر محافظه کاران، جامعه بايد در برابر افکار جديد که آزموده نشده‌اند، ايمن شود و سنت‌هاي خانوادگي، ديني و سياسي مورد توجه قرار گيرد. سابقه محافظه‌كاري به اواخر قرن هجدهم باز مي‌گردد که در آن زمان، ادموند برک انگليسي، نظريات سياسي در برابر انقلابيون فرانسوي را مطرح کرد.
در ايالات متحده آمريکا، محافظه‌كاري به‌طور رسمي در اواسط قرن بيستم ظهور کرد. در حقيقت نيمه قرن گذشته، انديشه سرمايه‌داري در ايالات متحده دچار تحول بنيادين شد. تا آن زمان، نظريات آدام اسميت، به‌ويژه تئوري دست نامرئي، بر ساختار سياسي و اقتصادي آمريکا حاکم بود. دولت کارگزار طبقه سرمايه‌دار بود و مي‌بايست صرفا در چارچوب تامين منافع آنان گام برمي‌داشت. در دوران حاکميت سرمايه‌داري کلاسيک در ايالات متحده، طبقات فرودست، محلي از اعراب نداشتند و سرنوشت آنان، دغدغه سياستمداران نبود.
به لحاظ هويتي، جامعه آمريکا تا نيمه قرن بيستم، بر پايه مردان سفيد پوستان آنگلوساکسون پروتستان مذهب استوار بود، پديده‌اي که از آن تحت عنوان  WASP  ياد مي‌شود.  در آن زمان سياهان، يهوديان، کاتوليک‌ها و غير اروپائيان در حاشيه جامعه زندگي مي‌کردند و اغلب از نابرابري‌هاي عميق اجتماعي در رنج بودند. زنان نيز از هر رنگ و نژاد و مذهبي، به عنوان شهروندان درجه دو شناخته مي‌شدند. در عرصه اقتصاد، آمريکاي نيمه نخست قرن بيستم، تجلي‌گاه واقعي نظام سرمايه‌داري بود. دولت هيچ وظيفه‌اي براي اداره امور اقتصادي برعهده نداشت و اين بزرگ سرمايه‌داران وال استريت بودند که سياست‌هاي اقتصادي را تنظيم می‌کردند و به اجرا مي‌گذاشتند. به همين دليل نيز زماني که سقوط بزرگ 29 اکتبر سال 1929 از راه رسيد، دولت جمهوري‌خواه هربرت هوور به نظاره سقوط بازارهاي بورس نشست و حاضر نشد براي نجات ميليون‌ها انسان مصيبت‌زده از رکود بزرگ، آستين بالا بزند. هوور تا آخرين روز حضور در کاخ سفيد اعتقاد داشت که دست نامرئي آدام اسميت، سرانجام تعادل را در کشور ايجاد خواهد کرد.
اما پيامدهاي سنگين رکود بزرگ نشان داد که کنار ماندن دولت از اداره  امور اقتصادي چه مشکلاتي را ايجاد خواهد کرد. در اين زمان، جرياني در آمريکا پا گرفت که محافظه‌كاري را به چالش کشيد. از آن زمان به بعد، بحث محافظه‌كاري و ليبراليسم در آمريکا پا گرفت.
البته يک نکته را بايد در نظر گرفت که هر دو جريان محافظه‌كاري و ليبراليسم در چارچوب نظام ليبرال دموکراسي غرب تعبير و تفسير مي‌شوند. برخلاف اروپا که در آن سنت‌هاي سوسياليستي به شدت قوي است، در آمريکا، همه جريان‌هاي فکري خود را مدافع نظام ليبرال دموکراسي مي‌دانند. با اين حال، ليبرال‌ها که در نيم قرن گذشته در حزب دموکرات مجتمع شده‌اند، بر نقش پر رنگ‌تر دولت در اقتصاد تاکيد دارند و براي دولت رسالت ارائه زندگي بهتر به شهروندان، به‌وِيژه طبقات فرو دست را قائل هستند. در حالي که جريان محافظه‌كاري، خواهان دولت کوچک و عدم دخالت دولت در زندگي اجتماعي و اقتصادي شهروندان هستند. اين جريان هم‌اکنون در حزب جمهوري‌خواه ظهور يافته است.
در حال حاضر دموکرات‌ها مدافع نظريات سوسيال دموکراسي و جمهوري‌خواهان حامي ليبرال دموکراسي هستند. دموکرات‌ها را ليبرال و جمهوري‌خواهان را محافظه‌کار مي‌خوانند. با اينکه خط کشي‌هاي سنتي در خصوص اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و سياست در ايالات متحده برهم خورده و نوعي راستگرايي ميانه بر فضاي سياسي آمريکا حاکم شده است، با وجود اين مي‌توان برخي شاخص‌ها را براي محافظه کاران و ليبرال‌ها برشمرد.
محافظه کاران کنوني آمريکا همانگونه که ذکر شد، به جامعه تک فرهنگي اعتقاد دارند. با اينکه در حزب جمهوري‌خواه زنان، رنگين پوستان و جوانان حضور دارند، اما به لحاظ اعتقادي، هنوز WASP  يعني  مردان سفيد پوستان آنگلوساکسون پروتستان مذهب از ارجحيت برخوردار هستند. آنان با هر اقدامي که اين فرمول بندي را تغيير دهد مخالف هستند. از اين رو اعمال سياست‌هاي سخت ضد مهاجرتي براي محافظه کاران اولويت مي‌يابد و کليساهاي تبشيري پروتستان که به عنوان TV Church  شناخته مي‌شوند، اهميت مي‌يابد. محافظه کاران بر سنت‌هاي ديني و خانوادگي تاکيد دارند و با موضوعاتي همچون سقط جنين، ازدواج همجنس‌گرايان و هرزه نگاري اينترنتي به شدت مخالف هستند. اين جريان فکري، خواهان اجراي نيايش در مدارس، صدور حکم اعدام و ممنوعيت تدريس نظريه تکامل داروين در مدارس است. آنان همچنين مدافعان سرسخت آزادي حمل سلاح در آمريکا و تشکيل ميليشاها در اين کشور هستند.
از لحاظ سياسي، محافظه‌کاران آمريکايي به دولت حداقلي اعتقاد دارند. به عبارت ديگر اين دولت بايد تا حد ممکن کوچک شود و صرفا وظيفه نظارت بر امور و نه تصدي‌گري را بر عهده بگيرد. به عبارت ديگر، دولت مطلوب محافظه‌کاران، دولتي است که پول کمتري در مي‌آورد و پول کمتري خرج مي‌کند. در اين چارچوب، کاهش ماليات‌ها به‌ويژه ماليات ثروتمندان يک اصل خدشه ناپذير است و دولت نبايد پول ماليات دهندگان را صرف بهبود شرايط زندگي اقشار فرودست جامعه کند. برخلاف محافظه‌کاران، ليبرال‌ها به دولت رفاهي اعتقاد دارند که موظف است به گرفتن ماليات از ثروتمندان، براي رفاه حال اقشار کم درآمد از طريق بيمه‌هاي درماني، مزاياي بازنشستگي، اعطاي بورسيه‌هاي دانشجويي به دانش آموزان کم بضاعت و صدها برنامه ديگر تلاش کند. شرط لازم براي تحقق چنين برنامه‌هايي نيز افزايش ماليات‌ها است.
ويژگي ديگر دولت از منظر محافظه کاران در ايالات متحده، عدم دخالت دولت فدرال در امور داخلي ايالت‌هاست. قانون اساسي آمريکا که 220 سال پيش تدوين شد، به خوبي صلاحيت‌ها و اختيارات دولت فدرال و دولت‌هاي ايالتي را مشخص کرده است. «پدران بنيانگذار» آمريکا در زمان تدوين سند قانون اساسي، دو دغدغه اصلي داشتند، يکي اينکه از شکل گيري نظام اشرافي استبدادي اروپايي در آمريکا جلوگيري به‌عمل آيد و ديگر اينکه، اين دولت، آزادي عمل ايالت‌ها را نقض نکند. با اين وجود، تحولات دويست سال اخير به گونه‌اي بوده است که اختيارات دولت فدرال در اداره امور جامعه و در ارتباط با ايالت‌ها افزايش يافته است. يکبار اين تعارض به جنگ داخلي در آمريکا پيش رفت و اين کشور را تا آستانه تجزيه پيش برد. اما در سال‌هاي بعد نيز تعارض حل نشد و هنوز ايالت‌ها، دولت فدرال را به مداخله جويي در امور ايالتي متهم مي‌کنند. محافظه‌کاران اغلب حاميان حقوق ايالت‌ها و محدود شدن قدرت دولت فدرال شناخته مي‌شوند.
 ميزان دخالت دولت در اقتصاد نيز يکي ديگر از جدال‌هاي ايدئولوژيک در ميان جريان‌هاي فکري و سياسي در ايالات متحده است. در راستاي نظريه دولت حداقل، در ديدگاه محافظه‌کاران، دولت حق تعيين معيارهاي اقتصادي و تجاري را ندارد. رونالد ريگان که از وي به عنوان برجسته‌ترين چهره محافظه‌كاري در يکصد سال اخير ياد مي‌شود، روند نظارت زدايي را از بازارهاي مالي به اجرا گذاشت . وي معتقد بود که سيستم‌هاي نظارتي دولتي بر اقتصاد، روند پيشرفت را کند مي‌کند و موجب فساد دولتي مي‌شود. به همين دليل نظارت‌هاي دولت بر اقتصاد را به حداقل می‌رساند. اما تحولات بعدي نشان داد که فقدان مقررات نظارتي و کنترلي بر بازارهاي مالي و فعاليت موسسات اعتباري، راه کلاه‌برداري‌ها و زدو بندهاي غيرقانوني را در جامعه گسترش خواهد داد.
در بحث ماليات‌ها، محافظه‌کاران بر کاهش ماليات، به‌ويژه ماليات ثروتمندان تاکيد فراوان دارند. از ديد اقتصاددانان محافظه کار در آمريکا، ماليات گرفتن از مردم، نقدينگي آنان براي خريد کالاها را کاهش مي‌دهد و همين مساله بر کاهش توليد و افزايش بيکاري‌ها مي‌افزايد. آنان معتقدند اگر سرمايه سرمايه‌داران به عنوان ماليات کاهش نيابد، آنان قادر هستند با خلاقيت فردي، کارآفريني و به رشد اقتصادي کمک كنند.
اما در عرصه سياست خارجي، تفاوت‌ها ميان محافظه‌کاران و ليبرال‌ها همچون موضوعات اجتماعي و اقتصادي، چشمگير نيست. هر دو گروه، سياست خارجي را در خدمت منافع ملي و سود اقتصادي ارزيابي مي‌کنند و معتقدند که دولت بايد از طريق گشودن بازارهاي جديد مصرف، به تجارت جهاني کمک كند. با وجود اين، يک جريان در ميان محافظه‌کاران که از آنان به عنوان محافظه‌کاران نوين ياد مي‌شود، به مراتب بيش از محافظه‌کاران سنتي و انزوا طلب، خواهان سياست خارجي تهاجمي هستند. اين گروه از زاويه ايدئولوژيک به سياست خارجي مي‌نگرند و براي ايالات متحده رسالت تاريخي غلبه بر شرارت‌ها قائل هستند. به‌کارگيري عريان زور براي حل و فصل مناقشات بين المللي، رفع تهديدات امنيتي همچون گسترش تسليحات کشتار جمعي و تروريسم و همچنين حمايت بي‌چون و چرا از اسرائيل، از ويژگي‌هاي بارز محافظه‌کاران نوين به شمار مي‌آيد. جريان‌هاي ديگر محافظه‌كاري اغلب نگاه به درون آمريکا دارند و بر تقويت پايه‌هاي قدرت در درون تاکيد مي‌ورزند. برخي از اين گروه‌ها حتي خواهان اتخاذ انزواطلبي همچون دوران بين جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم هستند.
با توجه به توضيحات فوق، يک نکته را نبايد فراموش کرد که همواره در تاريخ ايالات متحده، اين جمهوري‌خواهان نبودند که نظريات محافظه‌کارانه را نمايندگي مي‌کردند. در حقيقت اين حزب با هدف ترقي خواهي در سال 1856 تاسيس شد و از پشتيباني جريان نخبه‌گراي صنعتي در ايالات شمالي برخوردار بود. در آن زمان، حزب دموکرات نماينده بزرگ مالکين برده‌دار جنوبي بود که بر شيوه توليد کشاورزي پاي مي‌فشرد.به عبارت ديگر 150 سال پيش، اين دموکرات‌ها بودند که محافظه‌كاري را ترويج و تشويق مي‌کردند. اما تحولات اوايل قرن بيستم در ايالات متحده سبب شد تا حزب رهايي بخش برده‌ها، به حزبي با تمايلات جدايي نژادي بدل شود. ورود انديشه‌هاي مارکسيستي به آمريکا و پيامدهاي عميق رکود بزرگ موجب شد تا جمهوري‌خواهان پايگاه اجتماعي خود را در ميان جريان‌هاي سنتي و سرمايه‌داري تحکيم بخشند و پشت نهادهايي همچون نهاد کليسا و خانواده پناه بگيرند.
اکنون محافظه‌كاري در جامعه آمريکا، بسیار قوي شده است تا جايي که هرگونه تلاش از جانب ليبرال‌ها براي تغيير در مناسبات سنتي اجتماعي و فرهنگي با اعتراضات متمايل به شورش، پاسخ داده مي‌شود. انتخابات ميان‌دوره‌اي سال 2010 نشان داد که اين جريان فکري تا چه‌اندازه قوي است و مي‌تواند سرمنشأ تحولات شگرفي در جامعه آمريکا شود؛ زيرا بسياري معتقدند که همه آمريکايي‌ها حتي ليبرال‌ها نيز راستگرا هستند و به همين دليل هيچگاه نظريات سوسياليستي در ايالات متحده پا نگرفته است. از اين رو شايد بتوان گفت، سوسيال دموکراسي که ليبرال‌هاي آمريکايي، خود را با آن تعريف مي‌کنند، از اساس واقعيت ندارد و جدال ايدئولوژيکي در اين کشور، صرفا ميان جناح چپ محافظه‌كاري و جناح راست آن جريان دارد.

منبع: مهرنامه