زیبا کلا و عشق : وقتی استاد علوم سیاسی از عشق می گوید


روایت دکتر زیبا کلام از نخستین عشق
یکی از موضوعات مورد علاقه رسانه ها و مردم در سراسر دنیا توجه به ابعاد خصوصی زندگی افراد مطرح  است. در ایران این موضوع با نگاهی منفی همراه شده و بعضاً ذهن ها در حریم خصوصی به سراغ موضوعاتی می رود که برای جامعه بار منفی دارد. از این رو آنها که فکر می کنند مردم به آنها توجه ای دارند بسیار در حفظ این حریم دقت دارند و اگر کسی در جایی از زندگی خصوصی آنها چیزی بگوید کار به شکایت و دادگاه می رسد. همیشه نیز شایعاتی در باب زندگی خصوصی اساتید مطرح در رشته هایی چون سیاست و ...، در میان دانشجویان رواج داشته و چه تحلیل های در یک رفتار استاد که نبوده و نیست که خود بیش از ما می شنوید و می دانید ... در این میان استاد زیباکلام به جهت نوع بیان و جسارت گفتار نقل محافل شایعات است. اما اینبار استاد خود پیش قدم شده و یک پنجره از زندگی خصوصی اش را برای همه باز کرده ... پایگاه اینپا با احترام به این استاد عزیز و دوست داشتنی این گزیده را در بخش بیوگرافی ها درج می کند. سایر اساتید عزیز هم اگر مشتاق بودند تا شایعاتی که دور و برشان می چرخد را پاسخ دهند ما در خدمتشان هستیم و دست بوس تمامی اساتید کشوریم .

-----------------------------------------------

 
اولین بار که عاشق شدم فکر می‌کنم دوازده یا سیزده سالم بود. عاشق فریده دختر همسایه‌مان. آن زمان خانه ما توی کوچه فریدون، خیابان مخصوص بود (خیابان شمالی جنوبی بود که از شمال به چهارراه لشکر و از جنوب به خیابان قزوین منتهی می‌شد.) فریده تقریباً همسن و سال خودم بود. و دو تا مشکل اساسی وجود داشت. یکی اینکه اگر پدر یا مادرم متوجه این اتفاق می‌شدند من را تیکه و پاره می‌کردند، و دو اینکه فریده هیچ احساسی به من نداشت. فقط تنها جای خوشبختی این بود که پدرش خیلی لیبرال مسلک بود. و من توی همان سن و سال مطمئن بودم که اگر او بفهمد بلایی سر من نمی‌آورد. در عین حال بابت فرشید، برادرفریده هم آسوده خاطر بودم. چرا که سه چهار سالی از من کوچک‌تر بود و دستش به جایی نمی‌رسید. ولی مشکل اصلی خود فریده بود. نه من را جدی می‌گرفت و نه به من نگاه می‌کرد و نه اصلاً متوجه نگاه معنی‌دار من می‌شد. من البته سعی می‌کردم به اشکال مختلف به خانه فریده راه پیدا کنم. آن زمان، خیلی از خانواده‌ها یخچال نداشتند. از جمله خانواده فریده اینها. در روزهای گرم تابستان، هر روز یک کاسه بزرگ یخ از یخچال خانه‌مان در می‌آوردم و خیلی وقت‌ها کشیک می‌کشیدم تا فریده به خانه بیاید، بعد بلافاصله زنگ در خانه‌شان را می‌زدم و منتظر این می‌شدم که فریده بیاید و در را باز کند و کاسه یخ را به دستش بدهم، تا با آب شدن آن یخ، یخ دلش هم آب بشود. نمی‌دانم چرا هیچ‌وقت نشد. فریده مرا جدی نگرفت، و تا آخرش هم نگرفت. بعدها که بزرگ‌تر شدم فکر می‌کردم اگر روزی برای فریده خواستگار بیاید من احتمالاً دق می‌کنم. و یا تخم چشم‌های خواستگار و همراهانش را از حدقه در می‌آورم ولی اینطور هم نشد. فریده ازدواج کرد و من خیلی ناراحت نشدم. نکته عجیب این بود. فریده بچه‌دار و متاسفانه از همسرش جدا شد. این را تا به حال برای هیچ‌کس نگفتم. روزی که فریده جدا شد برخلاف رسم معهود من خوشحال نشدم و بی اختیار گریه کردم. فریده هنوز زنده است و متاسفانه به ینگه دنیا سفر کرده....

بیوگرافی کامل استاد در پایگاه اینپا

به نقل از : هفته نامه نگاه پنجشنبه - 30 ارديبهشت 1391